تصویری آرمانگرایانه ازهنر متعالی
[ ]
معرفی و نقد فیلم(درزمان)
نظرات

کمی عمر برای فروش!

*****************************************************

نقد فیلم در زمان | In Time

کارگردان اندرو نیکول
تهیه‌کننده اندرو نیکول
مارک آبراهام
ایمی ایزرائیل
کریستل لیبین
اریک نیومن
نویسنده اندرو نیکول
بازیگران آماندا سایفرد
جاستین تیمبرلیک
کیلین مورفی
اولیویا وایلد
مت بامر
جانی گالکی
موسیقی کرگ آرمسترانگ
فیلم‌برداری راجر دیکینز
تدوین زاک استانبرگ
شرکت
تولید
توزیع‌کننده فاکس قرن بیستم
تاریخ‌های انتشار
  • ۲۸ اکتبر ۲۰۱۱
مدت زمان ۱۰۹ دقیقه
کشور آمریکا
زبان انگلیسی
هزینهٔ فیلم $۴۰ میلیون
فروش گیشه $۱۷۳٬۹۳۰٬۵۹۶

معرفی فیلم

(درزمان) یا(سر وقت) In Timeبا نام پیشین من فانی هستم؛ فیلمی در ژانر علمی–تخیلی و اکشن است که به دنیاییپادآرمان‌شهری می‌پردازد که در آن زمان واحد پول محسوب می‌شود و هر فرد مقداری زمان دارد و اگر این زمان به صفر برسد وی خواهد مرد.

این اثر با بودجه ۴۰ میلیون دلاری موفق شد ۳۷ میلیون دلار در آمریکا و ۱۳۶ میلیون دلار در بقیه جهان فروش کرده و با مجموع ۱۷۳٬۹۳۰٬۵۹۶ دلار، فروش موفقی در گیشه داشته باشد. میزان فروش این فیلم در هفته اول در آمریکا بیش از ۱۳ میلیون دلار بود.این فیلم به طور کلی از بررسی‌های مختلف منتقدان نمره متوسطی گرفت. در بررسی منتقدان وب‌گاه راتن تومیتوس نظر ۳۶ درصد از ۱۵۲ منتقد مثبت ارزیابی شده است و در مجموع نمره ۵٫۲ از ۱۰ را دریافت کرد. درزمان در ۳۶ بار بررسی توسط منتقدان اصلی متاکریتیک موفق به کسب نمره متوسط ۵۳ از ۱۰۰ شد اما در عین حال کاربران این وب‌گاه نمره خوب ۶٫۲ از ۱۰ را به این فیلم دادند. همچنین طبق اعلام مارکت سینمااسکور، علاقه‌مندان به سینما در بازه A+ تا F به این فیلم معدل B- دادند. راجر ایبرتنقد مثبتی نسبت به این فیلم داشته است واز ۴ ستاره ممکن به این فیلم ۳ ستاره داده است و اشاره کرد: «مقدمه فیلم بسیار جذاب است» اما «در استفاده عناصر استاندارد مونتاژ زیاده‌روی شده است.»(درزمان) در هفته اول اکران با ۱۲ میلیون دلار فروش پس از فیلم‌های گربه چکمه‌پوش و فعالیت فراطبیعی ۳ در رتبه سوم فیلم‌های پرفروش تازه‌اکران‌شده قرار گرفت. این فیلم با فروش ۱۷۳،۹۳۰،۵۹۶ دلاری در سراسر جهان که ۳۷٬۵۲۰٬۰۹۵ دلار آن حاصل فروش داخلی و باقی ۱۳۶٬۴۱۰٬۵۰۱ دلار آن، حاصل فروش خارجی بود موفق شد فروش موفقی در برابر بودجه ۴۰ میلیون دلاری خود کسب کند.

Intimefairuse.jpg

نقدمنفی

 

مفهوم زمان تغییر کرده و بدل همه چیز زمان است. مردم از بدو تولد صاحب ساعت هایی در مچ خود شده اند که عمر باقی مانده آنها را نشان می دهد و برای خرید و فروش بجای پول و واحد خاصی از این ساعت استفاده می کنند. 

در ضمن، این ساعت از بیست و پنج سالگی فعال می شود و بعد از آن باید مردم ، مخصوصا مردم فقیر ، برای بدست آوردن زمان با یکدیگر می جنگند.در این گیر و داد جوانی به نام " ویل سالاس " ( جاستین تیمبرلیک ) که هر نوع ضربه ای از این بدبختی دیده یک دفعه صاحب زمان زیادی می شود و به جنگ این سیستم بی عدالت می رود.
خلاصه داستان به طرز ساده ای همین بود فیلم شروع بسیار تند و سریعی از شرایط بحران زنده مردم عادی دارد، در حالی که ذهن تماشاگر هنوز آماده تجزیه و تحلیل اتفاقات و ربط آنها با منطق نیست فیلم از این شرایط استفاده می کند و نهایت تاثیر خود را در بیست دقیقه اول فیلم به تماشاگرش انتقال می دهد در یک سوم اوّل فیلم به خوبی مخاطب را احساساتی می کند و مخاطب نیز اهمیت شرایط را درک می کند اما این فقط یک سوم اول است چون از وقتی که کم کم داستان بکر فیلم از دور می افتد مخاطب متوجه نواقص فیلم می شود و هم زمان با این اتفاق فیلم هم شروع به نشان دادن انواع مسخره بازی از جمله عقده ای بازی در آوردن یک پسر فقیر در منطقه پولدار ها و رابین هود شدن قهرمان داستان و دزدی کردن به راحتی آب خوردن می کند.
همانطور که گفتیم فیلم پس از بازه ی مشخصی از دور می افتد و تماشاگر کم کم دنبال قطعات گم شده ی فیلمنامه می گردد مثلا اینکه فیلم علت بوجود آمدن چنین وضعیتی را چیزی در مایه های جهش ژنتیکی می خواند و با منطق جور در نمی آید، یا اینکه زمان مگر جسم است که در شیشه بکنند و بفروشند ( نمی دانم چرا این قسمت فیلم مرا یاد داستان های باستانی ایرانی می اندازد که غول ها، شیشه عمری در گردن داشتند و هر کس آن را می شکست دیو را نابود می کرد!)
با وجود اینکه فیلم نمی تواند این پرسش ها را جواب دهد شروع می کند به فلسفه بافی در باره ی نجات چینش اقتصادی که مثلا اگر فرد فقیری صاحب چنین عمری شود اقتصاد را از بین می برد هر چند که اصلا فیلمنامه نویس فکر نکرده در حالی که فقیر ها در محیط خود برای چند ثانیه از سرو کول هم بالا می روند و ثروتمندان آن قدر زمان دارند که از فکر کردن به آن بی نیازند چطور سیستم اقتصادی وابسته بر زمان از بین نرفته؟ چطور زمان که در بین غنی ها بی ارزش است پس چطور ارزش خود را حفظ کرده ولی عمر زیاد یک فقیر برای پلیس ها مشکل ایجاد کرده؟ بعد هم فیلم شروع به بافتن داستان های پارادوکسیکال سیاسی می کند که چندان اثری به جز مسخره تر کردن فیلم نمی کنند.
بعد از آن فیلم صحبت هایی درباره ی مناطق زمانی به میان می کشد، که ارتباطش با فیلم کلا نا معلوم است یا حداقل چرا اینقدر مهم است ؟
بعد از اینکه مخاطب از سوال پرسیدن از خود خسته شد به یاد محیط فیلم می افتد که الان اینجا آینده است یا دهه هشتاد میلادی؟ چون ماشین ها و دور و بر بوی دهه هشتاد آمریکا را می دهند تا یک آینده!
" جاستین تیمبرلیک " قهرمان رابین هودی داستان ما نقش " ویل سالاس " را ایفا می کندو امسال سومین فیلمش است که روانه اکران می کند.
کارگردانی و نویسندگی هم به عهده فیلمساز نسبتا شناخته شده " آندرو نیکول " است او را در مقام کارگردانی با فیلم های شناخته شده ای چون " ارباب جنگ "،" سیمونه" (با بازی آل پاچینو) و فیلم خوب علمی تخیلی "گاتاسا" می شناسیم همچنین فیلم های خوبی نظیر " ترمینال " و "ترومن شو " را تهیه و فیلم نامه نویسی کرده.
برای اینکه یک فیلم تبدیل به یک علمی تخیلی خوب شود باید تماشاگر را چنان به خیال ببرد که دیگر احساس کمبود در این دنیای ساختگی فیلم نکند. در پایان خطالب به کسانی که هنوز این فیلم را ندیده اند اینکه اگر قصد دیدن این فیلم را کردید سعی نکنید منطقی از آن استخراج کنید آن وقت می توانید لذّت ببرید.
 
                                                                                   منتقد: محمّد علیزاده (منبع:ویکیپدیا.جی تاک)

 

 

 

 نقد مثبت

این فیلم یکی از قوی ترین فیلم هایی است که نظام جهانی را با زیرکی خاص خود زیر سوال برده و نواقص و ناعدالتی موجود در آن را به خوبی نمایش می دهد.

در این فیلم بایستی به جای زمان پول را قرار داد، درواقع واحد معاملات در این فیلم زمان است، و این زمان است که عمر، طبقه اجتماعی و ... را مشخص می کند. در این فیلم به خوبی غول های اقتصادی و ظلم آن ها به بشریت نمایش داده می شود، و بازیچه بودن نظام جهانی برای سلطه بر بشریت شکافته شده و پوچ بودن شعار های جوامع غربی و خصوصا آمریکا باز می شود.

در این فیلم ثروتمندان ژنتیک انسان ها را دستکاری کرده و از این به بعد انسان ها همواره در سن 25 سالگی(از جهت جسمانی) می مانند و برای زندگی بایستی کار کرده و زمان به دست بیاورند و در غیر این صورت اگر زمانشان را از دست دهند، عمرشان هم به پایان رسیده و می میرند.

در این فیلم حرفی از خدا و مذهب نیست و همه چیز در سیطره اومانیسم است، این انسان ها هستند که آینده خود را مشخص می کنند و درواقع اصل بقای اصلح حکم فرما است. انسان های ضعیف شبانه روز کار کرده و با پرداخت مالیات(زمان) باعث افزایش و فناناپذیری انسان های ثروتمند و سیاست مداران می شوند.

هزینه های زندگی هرروز بیشتر، مالیات ها چند برابر و عمر انسان ها کمتر شده، در مقابل بانک های ثروتمندان بیش از پیش پرتر از زمان می شود.

در این فیلم راه نجات و غلبه بر طبقه قدرتمند و ثروتمند تنها انقلاب و قیام نشان داده می شود و دو شخصیت اصلی فیلم هم در انتها به قیام مسلحانه روی آورده و سعی در برقراری تعادل بین طبقات دارند.

البته در بسیاری از دیالوگ های فیلم بیان می شود که برهم زدن نظم بین طبقات کل جهان را با خطر و تهدید مواجه می کند و البته در چند جای فیلم این مساله به خوبی به تصویر کشیده می شود! به عنوان مثال وقتی که شخصیت مرد فیلم به رفیقش 10 سال زمان هدیه می دهد در بازگشت متوجه می شود که او آن 10 سال را خرج مستی کرده و درنتیجه جان خود را از دست داده است.

و یا نشان داده می شود که افراد معمولی و طبقه پایین نمی توانند از جان خود به خاطر در اختیار داشتن زمان زیاد محافظت کنند و ممکن است جان خود را از دست بدهند!

در هر صورت در انتها فیلم با شورش و انقلاب و به نوعی با پیشداوری در اینکه این انقلاب نتیجه بخش خواهد بود تمام می شود.

                                                                                                                                                منبع:راسخون

 

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

تعداد بازدید از این مطلب: 4031
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

یک شنبه 5 بهمن 1393 ساعت : 10:3 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
بیوگرافی (مورگن فریمن)
نظرات
   بیوگرافی مورگن فریمن
       تدوین و ویرایش:مهرداد میخبر
      (( منبع:ویکیپدیا.پی سی پارسی.ویکر پارک.بلک نیوز ))
****************************************************************

((بازیگر بلند قد و سیه چرده سینما با سابقه ای طولانی در نقش های مکمل و دوم توانسته به عنوان یکی از قطب های کاراکترهای فرعی در هالیوود خودش را تثبیت کند . خیلی بیش از آنکه سینما روهای حرفه ای با چهره او آشنا شوند این بچه ها بودند که او را در نقش های ایزی ریدر در مجموعه عامه پسند شبکه پی بی اس با نام شرکت برقی شناختند.پس از مدتها مدید کسب تجربه در صحنه نمایش و صفحه کوچک تلویزون فریمن  با اولین حضور خود در اثری به نام زبل خیابان گرد تماشاگران را شوکه کرد و به خاطر همین نقش نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل سال 1987 شد. پس از آن نقش های کوچکی در فیلم هایی چون بربیکر 1980 ، چشم شاهد 1981، معلمین 1984 ماری ، یک قصه حقیقی و آنطور بود اینطور شد هر دو محصول 1985 ایفا کرد. از آن پس کوشید تا به جایگاه یک ستاره واقعی سینما برسد فیلم هایی چون شیک و پیک 1988 ، آتش خود پرستی و رابین هود و شاهزاده دزدان 1991 در راستای همین هدف بودند که اما آنچه باعث شد فریمن در نقش منتقدان نیز بدرخشد بازی اش در نقش شوفر یک خانم پیر در فیلم رانندگی برای خانم دیزی بود که به خاطر آن برنده اسکار شد.

او با نقش یک پلیس فاسد در فیلم جانی خوش تیپ مسیر جدیدی را در بازیگری آغاز کرد. پس از به خاستگاه دیرینش نمایش بازگشت و کمتر آثار هالیوودی ظاهر شد تا اینکه سرانجام نابخشوده در سال 1992 ساخته کلینت ایستوود به پرده نقره ای بازگشت. او یک نامزدی اسکار دیگری نیز به خاطر جان بخشیدن به یک زندانی در فیلم تحسین شده در رستگاری در شاوشنگ به دست آورد . از جمله نقش های به یاد ماندنی او می توان به کارکتر پیر فیلم هفت اشاره کرد.))

در نوشتار ذیل با او ، شخصیتش و کارهایش بیشتر آشنا شوید:

 

Morgan Freeman, 2006.jpg
بیوگرافی  :
***********
(مورگان پورتر فيلد فريمن) در سال 1937و درشهر ممفیس واقع درایالت تنسی ایالات متحده آمریکا چشم به جهان گشود ،وی بازيگر، فيلمساز و همچنین یک گوينده بسیارتوانا میباشد و به خاطر صدای قدرتمند ورفتار آرام و خونسردش مشهور است . فریمن براي بازي در فيلم‌هاي هوش خياباني، رانندگي براي خانم ديزي، رستگاري در شاوشنگ و عامل انسانی نامزد كسب جايزه‌ي اسكارشد و بالاخره در سال 2005 برای بازی در فیلم عزیز میلیون دلاری برنده  این جایزه شد . او همچنین برنده يك جايزه‌ي گلدن گلوپ و يك جايزه‌ از انجمن بازيگران سينما ست . او همچنین در فیلم های پر فروشی همچون نابخشوده , افتخار , هفت , تاثیر عمیق , جمع تمام ترس‌ها , بروس قدرتمند , آغاز بتمن , راهپیمایی پنگوئن ها , لیست آرزوها , ایوان قدرتمند , تحت تعقیب , شوالیه تاریکی و قرمز نقش آفرینی کرده است .

مورگان فریمن  فرزند "مایما ادنا" و "مورگان پورترفیلد فریمن , اس آر" می باشد . او دارای سه خواهر و برادر بزرگتر از خود است . هنگامی که نوزادی بیش نبود به نزد مادربزرگ پدری اش در چارلستون واقع در میسی سی پی فرستاده شد . خانواده‌ي او در طول دوران کودکی اش , مدام از شهري به شهر ديگر نقل‌مكان مي‌كردند , آنها در شهرهایی مثل گرین وود , می سی سی پی , گری , ایندیانا زندگی کرده و سرانجام در شیکاگو واقع در ایالت ایلینویز ساکن گردیدند .در 9 سالگی وی برای اولین بار در یک تئاتر مدرسه ای به عناون نقش اول ایفای نقش کرد. او دوره ی دبیرستان خود را در دبیرستان براد استریت واقع در می سی سی پی گذراند . در سن 12 سالگی برنده مسابقه نمایش سراسری شد و در حالی که هنوز در دبیرستان براد استریت حضور داشت دریک نمایش رادیویی واقع در ناشویل ، ایالت تنسی به ایفای نقش پرداخت. در سال 1955 از براد استریت فارغ التحصیل شد , ولي بورسيه‌ي تحصيلي دانشگاه جكسون استيت را نپذيرفت و درعوض به عنوان مكانيك در نيروي هوايي ایالات متحره آمریکا استخدام شد.

در اوائل دهه‌ي 60 ميلادي، به لس‌آنجلس رفت و دردانشكده‌ي كاميونيتي اين شهر به عنوان کارمند مشغول كار شد. همچنین در طي اين دوره، مدّتي در نيويورك زندگي كرد و درسال 1964به عنوان رقاص در گروه ورلدز فر به عضویت درآمد. او در فیلم رویال هانت آو سان که توسط یک شرکت سیاحتی ساخته شده بود ، بازی کرد. و این در حالی بود که او در سال 1956 به عنوان سیاهی لشکر در فیلم کارگشا ظاهر شده بود . او در سال 1967 نقش آفرینی درفيلم «عاشقان نيجر» با بازی در مقابل ویویکا لیندفورس شروع به کار کرد ( موضوع فيلم درباره‌ي حقوق مدني بود ) و در همان سال در فیلم سیاه سفید سلام دالی , با پیرل بایلی و کاب کالوی همبازی شد . 

 
مهمترين فيلمي كه فريمن در آن بازي كرد، فيلم «چه كسي مي‌گويد من نمي‌توانم سوار یک رنگين‌كمان بشوم »( سال 1971) بود. او نخستين بارازطريق نقش‌هايش در سريال كم‌اهميت دنياي ديگر و نمايش كودكانه‌ي پي‌بي‌اس،(که بعدها اظهار کرد باید زودتر از این ها آنجا را ترک می کرد ) در رسانه‌هاي آمريكا مطرح شد. در آغاز دهه‌ي 80 ميلادي، فريمن در نقش‌هاي مكمل برجسته و مشهوری، در فیلم های مطرح بسیاری بازی کرد که حاصل اين نقشها شهرتي بود که برای وی حاصل شد. وقتي كه او مشهور شده بود، در نقش‌هاي بزرگتري مانند هوک(راننده) در فيلم رانندگي براي خانم ديزي و سرگروهبان جان راولينز در فيلم افتخار بازي كرد. در سال 1994 نيز در نقش يک زندانی به نام رد (Red) در فيلم فوق العاده «رستگاري در شاوشنگ» بازي كرد. او همچنین در فیلم هایی مانند «رابين‌هود- پادشاه دزدان» ، «نابخشوده» ، «هفت» و «تأثير عميق» درخشید . در سال1997، فريمن همراه با لوري مك‌كراري شركت فيلم‌سازي «ريويليشنز اينترتنمنت» و شرکت توزیع فیلم «آن لاین کلیک استار» را تاسیس کرد . همچنین کانال سیاره ما در کلیک استار را با عرضه کلیپ های هنری یاری نمود تا به این وسیله علاقه خود به علوم مخصوصا دانش هوانوردی و کشفیات فضایی را نشان دهد . پس ازآنكه سه مرتبه نامزد كسب جايزه‌ي اسكار به خاطر نقش مکمل در فیلم های «هوش خیابانی» و نقش اصلی در «راننده خانم دایزی» و «رستگاری از شاوشنگ» شد در هفتادوهفتمين دوره‌ي جوایز اسكار، جايزه‌ي بهترين نقش مكمل مرد را براي بازي در فيلم «عزیز ميليون‌دلاري» به خود اختصاص داد. او به خاطر صداي متمايزي كه دارد، مشهور است واين امر باعث شده كه به عنوان گوينده پیشنهادات زیادی به او ارائه شود. درسال 2005 گويندگي دو فيلم «جنگ سياره‌ها» و مستند " راهپیمایی پنگوئن ها " (برنده آکادمی جايزه‌ي اسكار) را برعهده داشت. همچنین درسال1991 نقش اول فيلم «پارك ژوراسيك» به او پيشنهاد شد.
 
فریمن در فیلم موفق «بروس قدرتمند» و دنباله آن« ایوان قدرتمند» و همچنین در نقش لوسیوس فاکس در فیلم «آغاز بتمن » فیلمی که هم از نظر تجاری موفق بود و هم مورد تایید منتقدان قرار گرفت ظاهر گردید . او در سال 2007 در فیلم راب رینرز «فهرست آرزوها » در مقابل جک نیکلسون به ایفای نقش پرداخت . در كمدي «دوشيزه هيست» با كريستوفر والكن و ويليام مكي، همبازي شد که به دلیل مشکلات مالی شرکت توزیع کننده این فیلم به صورت عرضه ویدئویی به بازار آمد . در سال 2008 او برای بازی درفیلم «دختر میهن» به کارگردانی مایک نیکلاس به برادوي بازگشت و با فرانسس مک دورماند و پیتر گالاگر همبازی شد . او قصد داشت بر روی فيلمي درباره زندگي «نلسون ماندلا» كار كند. در ابتدا او تلاش كرد تا «زندگينامه‌ي ماندلا- راه طولاني به سوي آزادي» را به فيلم تبديل كند كه اين موضوع هرگز عملی نشد. در سال2007 او مجوز ساخت فیلمی از روی یک كتاب به نام " بازی با دشمن : نلسون ماندلا و بازی که ملتی را ساخت " نوشته‌ي جان‌كارلين را خريداري كرد و كلينت ايستوود فیلم زندگی نامه نلسون ماندلا را تحت عنوان «عامل انسانی» با بازی مورگان فریمن (در نقش نلسون ماندلا) و مت دیمون (در نقش فرانکویز پینار کاپیتان تیم راگبی) را کارگردانی کرد. در اکتبر 2010 فریمن با بروس ویلس در فیلم قرمز همبازی شد.


زندگی خصوصی فریمن:
********************
فريمن در22 اكتبر1967 با «ژانت برادشاو» ازدواج كرد و زندگي مشترك آنها تا سال 1979 ادامه داشت. سپس در 16 ژوئن2007 با«ميرناكولي لي» ازدواج کرد . آنها در دسامبر 2007 از هم جدا شدند . او دختر نخستين همسرش را به فرزندي قبول كرد. فريمن در چارلستون و نيويورك سیتی زندگي مي‌كند. او به صورت شراکتی رستورانی به نام «مادیدی» و کلوپ موسیقی جازی به نام «گراند زیرو» واقع در میسی سی پی را اداره می کند. همچنین او در 24 آوریل 2008 دومین شعبه کلوپ «گراند زیرو» را در شهر ممفیس واقع در ایالت تنسی دایر نمود.

 
موضع ضدنژادپرستانه فریمن : 
*************************
مورگن فريمن علناً برگزاري جشن «ماه تاريخ سياهان» را مورد انتقاد قرار داده است و در هيچ مراسم مرتبط با اين رخداد حضور نمي‌يابد. فريمن مي‌گويد من ماه تاریخ سیاهان را دوست ندارم . تاریخ سیاهان تاریخ آمریکایی است . او می گوید كه تنها راه براي پايان دادن به تبعيض نژادي صحبت نكردن درباره‌ي آن است. فريمن يك مرتبه در مصاحبه با برنامه‌ي 60 دقيقه به مايك‌والاس گفت: من ديگر نمي‌خواهم شما را سفيدپوست صدا بزنم و از شما خواهش مي‌كنم كه به من نگوييد سياه‌پوست! .گفتني است كه فريمن از حاميان پيشنهاد شكست خورده تغيير پرچم ايالت مي‌سي‌سي‌پي كه در برگيرنده‌ي نبرد متفقين است به حساب مي‌آيد.


حرکات بشردوستانه او :
********************
در سال 2004 فریمن و تعدادی دیگر از افراد مشهور، موسسه امدادرسانی «گرندا » را جهت کمک به افراد آسیب دیده طوفان ایوان در همین جزیره را برپاکردند. موسسه امدادرسانی «گرندا » در حال حاضر به سازمانی تبدیل گردیده که در پی سازماندهی و آماده سازی افرادی است که در مناطق طوفان خیز زندگی می کنند. 


و...چندنکته جالب دیگر:
******************
آزمايش DNA بر روي فريمن نشان داد كه او از تبار مردم « سونگهاي وتوآرگ » در نيجر است.

فریمن به عنوان گوینده در کلیپ های تبلیغاتی سازمان های جهانی از جمله وان ارث که هدفش بالابردن آگاهی عمومی در مورد مسائل محیطی می باشد ایفای نقش نموده است .
او همچنین در کلیپ " چرا ما اینجا هستیم " که می توان آنرا در وب سایت وان ارث مشاهده نمود نیز گویندگی کرده است . 
فریمن به پارک هورس میسی سی پی در استارک ویل واقع در ایالت میسی سی پی نیز کمک مالی نموده است . هورس پارک بخشی از دانشگاه ایالت میسی سی پی به شمار می رود . فریمن چندین اسب دارد که آنها را به این پارک می برد . 


افتخارات :
*******
در28 اكتبر2006 در نخستين مراسم جوایز مي‌سي‌سي‌پی در جکسون ، جايزه‌ يك عمر دستاورد هنري را دريافت كرد. همچنين در 13 می 2006 درجه‌ي دكتراي افتخاري علوم و فنون را از دانشگاه دلتا دريافت كرد.

در سال 2008 زندگی نامه فريمن در مجموعه آمریکایی های آفریقایی از شبكه‌ي PBS پخش شد. 


موضع سیاسی :
**************
مورگان فریمن از باراک اوباما در هنگام انتخابات ریاست جمهوری سال 2008 حمایت نمود اما اظهار نظر کرد که او وارد مبارزه انتخاباتی اوباما نخواهد شد . او در تالار رئیس جمهور ها به همراه باراک اوباما یکی از سخنرانان بود . 
تصادف اتومبیل :
**************
فریمن در سوم آگوست 2008 در نزدیکی رولویل واقع در ایالت می سی سی پی در یک تصادف رانندگی زخمی شد . اتومبیل او یک نیسان ماکسیمای مدل 1997 بود از بزرگراه خارج شده و چپ شده بود . او و دماریس میر زنی که همراه او بود با کمک نیروی امداد از ماشین زنده بیرون آمدند . فریمن بوسیله یک هلیکوپتر پزشکی به بیمارستان رجینال مدیکال سنتر (Med) واقع در ممفیس منتقل گردید . پلیس احتمال استفاده از الکل به عنوان عامل تصادف را امری غیرمحتمل شمرد . در این تصادف شانه , بازو و ابروی او صدمه دید که در پنجم آگوست سال 2008 مورد عمل جراحی قرار گرفت . دکترها برای مداوای آسیب های وارده به عصب شانه و بازویش چهار ساعت او را تحت عمل جراحی قرار دادند . دماریس میر , مسافر فریمن , از او به خاطر غفلتش در حین رانندگی به دادگاه شکایت کرد و ادعا کرد که او در شب حادثه الکل مصرف کرده اس و گزارش هایی مبنی بر اینکه آنها با هم رابطه عاشقانه دارند را رد کرد . 

لیست فیم های مورگان فریمن بعنوان بازیگر:
*********************************

 

  • گفتگوئی صمیمانه با مورگن فریمن:
  • ****************************
  •     منبع: BlackNews.com

  • **********************

کم ویلیامز (مصاحبه کننده) : آقای فریمن، بخاطر وقتی که دادید بسیار متشکرم. افتخار می کنم که با شما صحبت می کنم.

مورگان فریمن: من هم متشکرم

کم ویلیامز: در ابتدا اجازه بدهید بردن جایزه بهترین بازیگر را برای شکست ناپذیر، از انجمن ملی منتقدان (National Board of Review) به شما تبریک بگویم.

مورگان فریمن: خیلی ممنون.

کم ویلیامز: ساخته شدن این فیلم حاصل یک عشق دیرینه بود؟ شنیده ام که این کاری بوده که خیلی وقت است می خواهید آن را انجام بدهید.

مورگان فریمن: خب، نه لزوما این پروژه، بلکه من حس می کردم برایم مقدر شده که کاری درباره ماندلا انجام بدهم. نمی دانم اطلاع دارید یا نه. وقتی در سال 1992 کتاب زندگی نامه اش منتشر شد، از او سوال شده بود اگر کتاب به فیلم تبدیل شود، دلش می خواهد چه کسی نقش او را بازی کند. و او اسم من را برده بود. می شود گفت من یک جورایی انتخاب شده بودم. بنابراین، پیش بینی می کردم که روزی نقش او را بازی کنم، اما همیشه فکر می کردیم نسخه سینمایی کتاب «راه طولانی به آزادی» باشد، که این گونه نشد.

کم ویلیامز: اما کاملا مشخص است که شما شکست ناپذیر را هم دوست داشته اید.

مورگان فریمن: من و شریکم فکر می کردیم که آن داستان ایده آل است. اما حس می کردیم این یکی برای کار بی عیب و نقص است.

کم ویلیامز: منظورتان از شریک، شریکتان در رستوران های مدیدی و باشگاه بلوز گراند زیرو است؟

مورگان فریمن: نه، منظورم شریک تهیه کننده ام، لوری مک کریری است.

کم ویلیامز: جیم کرین، خواننده ای که اقوامی در می سی سی پی دارد، می گوید از غذا خوردن در مدیدی که در جنوب کلارکس دیل واقع است، لذت برده است. او می گوید آنجا بسیار کلاس بالا است و این سوال برایش پیش آمده که وقتی شما برای خودتان آشپزی می کنید، آیا غذاهای کلاس پایین تر، مثل ساندویچ بریان بولونیایی هم درست می کنید؟

مورگان فریمن: من آشپزی نمی کنم. در رستوران شریک هستم، اما این دلیل نمی شود که آشپزی را دوست داشته باشم.

کم ویلیامز: برنادت بیکمن که وکیل دادگستری است، می خواهد بداند آیا تا حالا با ماندلا دیدار داشته اید؟

مورگان فریمن: بله، چند بار با او ملاقات کرده ام. حتی توانسته ام مدتی در کنارش باشم.

کم ویلیامز: آیرین اسمالز که نویسنده کتاب کودکان است، می پرسد رابطه تان را با کلینت ایستوود چگونه تعریف می کنید؟ یک دوست، یک مرشد یا یک هنرمند همکار؟

مورگان فریمن: فکر می کنم یک دوست و هنرمند همکار. آره، همکار هنرمند بیشتر.

کم ویلیامز: فلورین تامپسون کشیش پرسیده، چه کسی یا چه چیزی بزرگترین منبع الهام و دلگرمی شماست؟

مورگان فریمن: سیدنی پوآتیه، کل دوران زندگی و شغلیش.

کم ویلیامز: او همچنین می خواهد بداند، معنویت در زندگی شما چقدر مهم است؟

مورگان فریمن: خیلی مهم. واقعا خیلی مهم. اگرچه رسما روحانی نیستم.

کم ویلیامز: تامی راسل که در آرزوی بازیگری است می پرسد، آیا شده به عنوان بازیگر تسلیم بشوید؟

مورگان فریمن: اوه بله. بسیار زیاد…بسیار زیاد…

کم ویلیامز: آیا سوالی هست که تا به حال کسی از شما نپرسیده باشد و دلتان بخواهد از شما بپرسند؟

مورگان فریمن: (با خنده) نه، هر چیز که تصورش را بکنید از من پرسیده اند.

کم ویلیامز: سوال تاشا اسمیت: تا حالا از چیزی ترسیده اید؟

مورگان فریمن: ترس؟ بله، ترسیده ام، چون من یک ماجراجو هستم. من می خواهم بر لبه پرتگاه زندگی کنم. ترس یعنی آدرنالین خونتان بالا برود.

کم ویلیامز: سوال کوتاه کلمبوس: آیا خوشبخت هستید؟

مورگان فریمن: خوشبختی نسبی است. من راضی هستم.

کم ویلیامز: تری امرسون می پرسد: آخرین بار که از ته دل خنده اید، کی بوده است؟

 

 مورگان فریمن: خب، من چند روز آخر کار،کنار کلینت و مت دیمون بودم . خیلی خندیدیم.

کم ویلیامز: سوال تروی جانسون کرم کتاب: آخرین کتابی که خوانده اید چیست؟

مورگان فریمن: اوه، خدای من…متاسفم. نمی توانم بدون مقدمه نام آخرین کتاب را به یاد بیاورم.

کم ویلیامز: شاید تا آخر مصاحبه یادتان بیاید.

مورگان فریمن: بله.

کم ویلیامز: هدر کاوینگتون که استاد موسیقی است پرسیده، به چه موزیکی گوش می دهید؟

مورگان فریمن: گلچینی از همه. همین الان در سی دی که در پخش موسیقی ام دارم، مخلوطی از نورا جونز، ری چارلز، فرانک سیناترا و آل گرین دارم.

کم ویلیامز: لینگ ـ یو ین می پرسد: قدیمی ترین خاطره ای که از دوران کودکی دارید، چیست؟

مورگان فریمن: قدیمی ترین خاطره دوران کودکی ام…فکر می کنم قدیمی ترین خاطره دوران کودکی ام این باشد که یک روز صبح از خواب بیدار می شوم و کفش هایم را می پوشم. آنها را لنگه به لنگه می پوشم.

کم ویلیامز: بامزه است، چون قدیمی ترین خاطره دوران کودکی من این است که در حالی که در یک پارک زیر یک درخت نشسته ایم، مادرم به من یاد می دهد که چطور بند کفش هایم را ببندم.

مورگان فریمن: یادتان می آید چند ساله بودید؟

کم ویلیامز: 3 یا 4 ساله.

مورگان فریمن: به نظر می رسد حول و حوش همان سنی باشد که من بودم.

کم ویلیامز: سوال مایک پیتمن: بهترین دوستتان در زمان کودکی چه کسی بود؟

مورگان فریمن: در کودکی دوستان خوب زیاد داشتم. اسم اولین دوست صمیمی ام سانی من بود. (با لبخند) بعدش تا وقتی به نوجوانی برسم، بوبو و والتر بودند.

کم ویلیامز: وقتی به آینه نگاه می کنید چی می بینید؟

مورگان فریمن: وقتی به آینه نگاه می کنم چی می بینم؟ خودم را می بینم. منظورتان چیست؟ چیز خاصی مد نظرتان است؟

کم ویلیامز: نه، چون نمی دانم چگونه جواب ها را تفسیر کنم.

مورگان فریمن: منظورم این است که می توانید سوال را بازتر کنید؟ چه چیزی در ذهن دارید؟

کم ویلیامز: این سوالی است که اغلب می پرسم، و تفسیر آن را به خود شخص واگذار می کنم.

مورگان فریمن: تا به حال جواب های جالبی برای این سوال گرفته اید؟

کم ویلیامز: بله.

مورگان فریمن: واقعا؟

کم ویلیامز: بله، جواب به این سوال می تواند بسیار روشنگر باشد! لوداکریس گفت: «یک کاکاسیاه پیش رو»، گلادیس نایت گفت: «یک فرزند خدا»، فیزان لاو جواب داد: «نور! بازتاب نور»، مونیک گفت: «کسی را می بینم که سرشار از زندگی است» و لیبران جیمز جواب داد: «یک پدر خوب، یک دوست خوب، یک شخص باوفا و کسی که همیشه تلاش می کند تا تغییر ایجاد کند.» من سوالات غیر عادی و عجیب را دوست دارم، چون باعث می شود اشخاص درنگ کنند و به درونیات خود سرک بکشند. مثل این سوال: آیا خوشبخت هستید؟

مورگان فریمن: من خوشبختی و بدبختی را مثل دو روی سکه می بینم. اگر شما جایی آن وسط ها هستید، گاه و بی گاه به یکی از دو طرف می غلطید، ولی هرگز نمی فهمید دمای محیطتان تا کجا می تواند بالا برود.

کم ویلیامز: سوال فلکس الکساندر: روزهای سخت را چطور پشت سر می گذارید؟

مورگان فریمن: من ایمان شگفت انگیزی در وجودم دارم که بارها و بارها به من ثابت شده است و آن این است که اگر فقط ادامه بدهید، روی پای خود بایستید و از حرکت نایستید، کارها درست خواهد شد.

کم ویلیامز: وزلی دربی شایر می پرسد: چطور است که شما همیشه موفق می شوید قدرت، عواطف عمیق و ایمان واقعی را روی پرده جان بدهید، آن هم با این متانت؟

مورگان فریمن: در ذهن من، بازی کردن باور کردن است. من این طوری یاد گرفته ام و هنوز هم به همین شکل به آن نگاه می کنم. پس برای واقعی از کار درآوردن هر کاراکتری، باید باور کنید که آن کاراکتر هستید و اجازه بدهید سیستم اعتقادی او، روی شما اجرا شود. به این روش، وقتی جملاتتان را ادا می کنید، از ته دل به آنها اعتقاد دارید.

کم ویلیامز: لاز لایلز می پرسد، آیا به عنوان یک بازیگر مجبور شدید کمی از حرمت خود را به خاطر ماندلا قربانی کنید تا بتوانید تصویر کاملی از پیچیدگی ها و خصوصیات انسانی شخصی که در دنیا به ماندلا شهرت دارد، ارائه دهید؟ او می گوید شنیده که کلینت ایستوود بعضی از ایرادات و اشتباهات ماندلا را ذکر کرده است. یعنی او می خواهد بداند به عنوان یک بازیگر، چطور به روان شخصی نفوذ کرده اید که همه او را معنوی ، فداکار و بی اشتباه می بینند، ولی فهمیده اید که لغزش هم داشته است؟

مورگان فریمن: خب، من از قبل مطالب بسیار زیادی درباره ماندلا خوانده بودم و از خیلی وقت پیش می دانستم که او نه تنها به عنوان یک انسان خطا می کند، بلکه اشتباهات شخصی مرتکب شده که به عنوان یک مرد نمی تواند خود را ببخشد. بر خلاف پیروزی های سیاسی اش، در مورد خانواده اش احساس کم کاری می کرد.

کم ویلیامز: کارملا ریمرز می پرسد، پیاده کردن لهجه ماندلا خیلی سخت بود؟

مورگان فریمن: بله. در واقع، چالش برانگیز ترین قسمت کل نقش بود. غیر ممکن نبود، ولی اگر مجبور بودم از یک قسمت نقش به عنوان مشکل نام ببرم، حتما همین بود.

کم ویلیامز: اودوک آودوک می پرسد، فیلمبرداری در لوکیشن آفریقای جنوبی چطور بود و فکر می کنید در سال های آینده، آفریقا چطور می تواند بر فرهنگ آمریکا تاثیر بگذارد؟

مورگان فریمن: واقعا از بودن در آفریقای جنوبی لذت بردم. واقعا جای شگفت انگیزی است. حدود 6 هفته در کیپ تاون و 2 هفته در ژوبورگ (ژوهانسبورگ) بودیم. هنوز می گویم کشور خیلی هیجان انگیزی است. هر چقدر هم که کهن باشد، به نظر می رسد در حال جهش به قرن 21 است. از لحاظ فرهنگی، فکر نمی کنم آفریقا بتواند اثر قابل توجهی بیشتر از آنچه قبلا گذاشته،بر آمریکا بگذارد. اما اعتقاد دارم آفریقای جنوبی، تاثیر بزرگی بر دیگر کشورهای قاره اش خواهد گذاشت. از ته دل امیدوارم که این اتفاق بیفتد.

کم ویلیامز: لری گرینبرگ سوال کرده، با در نظر گرفتن تمام جوایز و کمالات شما، آیا هنوز پروژه ای هست که احساس کنید باید درگیرش بشوید؟

مورگان فریمن: بله، باید چندتا درام تاریخی دیگر درباره تجربیات سیاهپوست ها در آمریکا بازی کنم.

کم ویلیامز: سوال بوریس کوجو: بزرگترین فضیلتتان را چه چیزی می دانید؟

مورگان فریمن: بازی در سینما….بله.

کم ویلیامز: نصیحتتان به کسانی که می خواهند پایشان را جای پای شما بگذارند چیست؟

مورگان فریمن: کسانی که میخواهند پایشان را جای پای من بگذارند؟ من در مسیرها و جاهای متفاوت ردپاهای گوناگونی به جا گذاشنه ام، بستگی دارد که از کدام مسیر می خواهند بروند. در کل، می گویم، «کمربند هایتان را ببندید، و هر جا که می خواهید بروید! هر کاری که می خواهید انجام بدهید.»

کم ویلیامز: سوال لاز آلونسو: چطور طرفدارانتان می توانند به شما کمک کنند؟ مورگان فریمن: فقط با طرفدار باقی ماندن و اینکه هر وقت خراب کردم، من را در جریان بگذارند.

کم ویلیامز: آخرین کتابی که خوانده اید یادتان آمد؟

مورگان فریمن: نه، بر روی سوالاتی که می پرسیدید تمرکز کرده بودم. بگذارید فکر کنم…یکی از آخرین ها خلیج ویسکی اثر کلاید فورد، یکی از دوستانم است که در منطقه واشنگتن زندگی می کند.

کم ویلیامز: این اواخر بیشتر کارهای شنیداری انجام می دهید؟ به نظر می رسد دائم در حال شنیدن صدای شما از تلویزیون و آگهی های رادیویی هستم.

مورگان فریمن: نه، گاهی وقت ها خودم هم فکر می کنم صدایم را می شنوم، اما صدای من نیست. پس باید کمی بیشتر دقت کنید.

کم ویلیامز: خب، ریچی هیونز هم همین را گفته. یک نفر خودش را جای شما جا زده و چند تا کار تبلیغاتی انجام داده است.

مورگان فریمن: باشه. اگر یک مدل خوب صدایش خیلی شبیه باشد، مردم گول می خورند.

کم ویلیامز: دوباره متشکرم آقای فریمن. واقعا از وقتی که دادید سپاسگزارم. دوران شغلی شما را تحسین می کنم و از تمام کارهایتان لذت برده ام.

مورگان فریمن: خیلی ممنون. شما خیلی لطف دارید.

                                                                                   پایان

 

 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 5227
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 2 بهمن 1393 ساعت : 10:46 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
راسل کرو:گلادیاتور قرن 21
نظرات

 

 

 

10 نقش ماندگار «راسل كرو» + تصاوير

راسل کرو:گلادیاتور قرن بیست و یکم!

گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

 

راسل ایرا کرو ( Russell Ira Crowe) بازیگر و نوازنده نیوزلندی است که برای ایفای نقش در فیلم گلادیاتوربرندهٔ جایزهٔ اسکار شده‌است.

راسل کرو در شهر ولینگتون، نیوزلند متولد شد وقدش يک متر و هشتاد سانتي متراست.

او بعد از چهار سالگی به مدت ده سال در استرالیا زندگی کرد و همراه خانواده‌اش به کشورشان بازگشتند. پدر و مادر وی هر دو در کار سینما بودند. آن‌ها اغلب او را به سرکار خود می‌بردند و به این ترتیب عشق به سینما و بازیگری در او شکل گرفت.

اولین حضور حرفه‌ای وی، بازی در اپیزدوی از سریال تلویزیونی نیروی جاسوس بود در حالی‌که تنها ۶ سال داشت. از ۱۲ سالگی به طور جدی آموختن حرفه‌ای بازیگری را آغاز کرد و آن را تا ۱۸ سالگی ادامه داد. اولین نقش‌های مهمش در درام‌هایی مانند تقاطع (۱۹۹۰) و مدرک بود. او با ایفای نقش از یک نژادپرست روانی در ساختهٔ فری رایت به نام رمپراستار شهرت جهانی یافت. او با کمکشارون استون به هالیوود راه یافت و با بازی در فیلم چابک دسته مرده (۱۹۹۵) کار خود را در هالیوود آغاز کرد.

او با بازی در فیلم گلادیاتور به چهره‌ای جهانی تبدیل شد. هر چند در سال ۱۹۹۷ با بازی در فیلم محرمانه لس آنجلس خود را به عنوان یک بازیگر طراز اول مطرح نمود. راسل کرو تنها بازیگری است که ۵ فیلم او در ۷ سال متوالی نامزد جایزه بهترین فیلم سال شده‌اند که سه سال آن متوالی بوده است. در سال ۱۹۹۹ برای فیلم خودی اولین نامزدی اسکار خود را تجربه کرد. او در این فیلم با یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینما یعنی آل پاچینو همبازی بود.

این فیلم در ۷ رشته نامزد جایزه اسکار بود. در سال ۲۰۰۰ در یکی از فیلم‌های به یاد ماندنی سینما بازی کرد.گلادیاتور فیلمی بود که برای او جایزه اسکار را به خاطر یک نقش آفرینی ماندگار به ارمغان آورد. در سال ۲۰۰۱ در فیلم یک ذهن زیبا نقش آفرینی برجسته‌ای انجام داد و برای سومین سال متوالی نامزد جایزه اسکار شد و نام خود را در کنار بازیگران بزرگی همچون مارلون براندو و آل پاچینو که سه سال متوالی نامزد اسکار شده بودند دید که البته به آن نرسید. این سه فیلم او نامزد جایزه بهترین فیلم سال نیز بودند که دو فیلم آخر یعنی گلادیاتور و یک ذهن زیبا برنده بهترین فیلم سال شدند.

زندگي خصوصي
راسل روابط زناشويي توام با فراز و فرود بسياري با دنيله اسپنسر، بازيگر استراليايي داشته است و آغاز اين رابطه پس از حضور اين دو در فيلم "تقاطع" در سال 1990 ميلادي شکل گرفت.
اين زوج در 7 آوريل 2003 ميلادي و در سن 39 سالگي راسل با هم ازدواج کردند و حاصل ازدواج آنها دو پسر با نام هاي چارلز و تنيسون است که به ترتيب در سالهاي 2003 و 2006 ميلادي بدنيا آمده اند.
طبق گفته ها، اين زوج در ماه اکتبر سال 2012 ميلادي رسما از هم جدا شدند.
همچنين؛ در سالهاي اوليه 2000 ميلادي شايعاتي مبني بر رسوايي اخلاقي کرو و مگ رايان پس از حضور اين دو در فيلم "اثبات زندگي" منتشر شد.

محل اقامت

کرو به صورت کلي در استراليا زندگي مي کند و در جاي جاي اين کشور از جمله سيدني، کوئينزلند و کافزهاربور زمين ها و خانه هاي مسکوني داراست.

تهديد از سوي القاعده
کرو در مصاحبه با مجله "جي کيو" عنوان کرد که وي قبل از جشنواره اسکار سال 2001 ميلادي از سوي گروهک القاعده تهديد به ربوده شدن شده بود.
اين خبر را ماموران اف بي آي به راسل مخابره کرده بودند و به همين جهت، وي با تدابير شديد امنيتي از سوي ماموران به مراسم اسکار در 25 مارس 2001 راهي شد.

حضور در تمبر يادبود استراليايي
در اقدامي در سال 2009 ميلادي، راسل به همراه جفري راش، کيت بلانشت و نيکول کيدمن در مراسمي افتخاري به عنوان چهره هاي افسانه اي سينما حضور يافتند.
درخلال اين مراسم، تمبر يادبودي از اين 4 ستاره استراليايي پرده برداري شد و از اين چهار بازيگر تقدير و تشکر خاصي به عمل آمد.

 

 

نکاتی که احتمالاً درباره راسل کرو نمی دانید :

پسرعموی دو تن از اعضای تیم ملی کریکت نیوزیلند است.

یکی از دندان های جلویی اش را در ده سالگی در حین بازی راگبی از دست داده بود و تا سال 1990 که کارگردان فیلم « تقاطع » مجبورش کرد آن را بازسازی کند، از تعمیر آن خودداری کرده بود.

پس از بازی در فیلم « گلادیاتور » ، او و دوستانش مسافت 4 هزار مایل را با موتورسیکلت در استرالیا به سفر پرداختند!

دبیرستان را ترک کرد.

مدتی هم در یک گروه موسیقی سبک راک به خوانندگی مشغول بود.

پس از موفقیت های فیلم « گلادیاتور » گروه موسیقی راسل کرو که « 30 Odd Foot of Grunts » نام داشت، در تگزاس به برگزاری کنسرت پرداختند که گفته می شود قیمت بلیط این کنسرت به 500 دلار هم رسیده بود.

بازی در نقش ولورین در فیلم « مردان ایکس » را نپذیرفت.

در سال 2002 به عنوان بیست و هشتمین فرد پر قدرت دنیا برگزیده شد.

برای جودی فاستر آهنگی ساخته به نام « راه های دیگر سخنوری » که به همراه گروهش آن را اجرا کرده است.

وصیت کرده که پس از مرگ مغزش را در اختیار دانشمندان برای آزمایش قرار دهند.

بازی در نقش آراگون در فیلم « ارباب حلقه ها » را رد کرد.

بازی در فیلم « سقوط شاهین سیاه » را به دلیل مشغله کاری رد کرد.

محبوب ترین نقش اش جیمز جی برادوک در فیلم « مرد سیندرلایی » است.

چیزی نمانده بود که بازی در فیلم « محرمانه لس آنجلس » را رد کند چراکه شک داشت که می تواند تا این حد خشن باشد یا خیر!

در هنگام فیلمبرداری « مرد سیندرلایی » کتف اش در رفت و باعث شد 2 ماه فیلمبرداری به تعویق بیفتد.

دوست صمیمی نیکول کیدمن است.

زمانی که همسرش باردار بود، مصرف مشروبات الکلی را ترک کرد.

یکی از مهمانان جشن عروسی نیکول کیدمن و کیث اوربان بود.

با اینکه علاقه بسیار زیادی به فیلمنامه « درباره یک پسر » داشت اما بازی در آن را رد کرد.

 فیلمهای مهم راسل کرو:

russell-crow44

        اسیر خورشید (۱۹۹۰)

     جوایز

      جایزه اسکار

  و...نکاتی بیشتر درباره او 

 اكثر مردم و منجمله مردم ايران كرو را با نقش ژنرال ماكسيموس در فيلم گلادياتور به ياد مي‌آورند. خود راسل البته اعتراف میکند که محبوبيت و شهرتش را به خاطر بازي در اين نقش کسب کرده است و معتقد است كه اگر وي بازي در اين نقش سخت را نمي‌پذيرفت شايد هرگز به چنين موفقيتي دست پيدا نمي‌كرد. اما واقعيت چيزي غير از اين است. او نه تنها مي‌تواند يك گلادياتور باشد بلكه مي‌تواند شخصيت يك خبرنگار، يك رياضيدان، يك فرمانده كشتي يا يك پليس را نيز خارق العاده به تصوير بكشد. 

 

او در ايفاي هر نوع نقشي توانايي دارد. نكته‌اي كه در اين ميان بسيار حائز اهميت است اين است كه با وجود فاصله زياد بين نقش‌هايي كه مي‌پذيرد هرگز نمي‌توان راسل را با گريم يا طرز بازي يكسان ديد. او هميشه متفاوت است و اين نكته‌اي است كه باعث جذابيت كارهايش مي‌شود. او براي ايفاي نقش‌هاي مختلف وقت زيادي را  صرف مي‌كند. حتي به ميزان قابل توجهي از وزن خود را اضافه يا كم مي‌كند تا بتواند به‌طور كامل با نقشي كه قرار است بازي كند، هماهنگي داشته باشد. راسل كرو براي بازي در فيلم «مجموعه دروغ‌ها» ساخته ریدلی اسکات در نقش رئيس CIA حدود 30 كيلوگرم به وزن خود افزود. وي براي نقش رابين هودسه نیز درست به همين ميزان وزن كم كرد او براي این فیلم ضمنا"از ورزش‌هايي نظير دوچرخه‌سواري و پياده‌روي در مسافت‌هاي طولاني هم استفاده كرده است. راسل استاد تغيير وزن خود است و براي اين كار وقت زيادي را صرف مي‌كند. 

كرو نه تنها يك هنرپيشه خوب است بلكه يك خواننده توانا به سبك پاپ-راك نيز هست. از دوران جواني راسل در سيدني براي خود يك گروه موزيك به نام «TOFOG» تشكيل داد. راسل در اين گروه موسيقي هم مي‌نوازد، هم ترانه‌سرايي مي‌كند و هم رسما سمت خوانندگي گروه را عهده‌دار است. راسل در ترانه‌هايش بيشتر از خانه و خانواده مي‌سرايد و از علاقه‌اش به سرزمين استراليا. در ابتداي بازيگري‌اش،‌ عده‌اي او را «مارلون براندو» خطاب مي‌كردند. به اين خاطر كه در سال‌هاي دور راسل ترانه‌اي را اجرا مي‌كند به نام «مي‌خواهم شبيه مارلون براندو باشم.» وقتي از وي در مورد دلايل سرودن اين ترانه سوال مي‌شود، در پاسخ مي‌گويد:«اين فقط يك ترانه بود. و منظورم از اجراي آن دوست داشتن يا شبيه بودن به براندو نبود. من فقط مي‌خواستم بخوانم.» اما اين تنها فعاليت‌هاي كرو نيست. 

1147rl

او هم اكنون مالك يك باشگاه راگبي به نام «خرگوش‌هاي سيدني جنوبي» در استرالياست. راسل برنامه‌ريزي عميقي براي اين تيم راگبي دارد و معتقد است اين تيم در آينده خوش خواهد درخشيد. 
علاوه بر تمام اين سمت‌ها و مسئوليت‌ها راسل يك پدر خوب نيز است. كرو در سال 2003 با هنرپيشه استراليايي «دانيله اسپنسر» ازدواج كرد. اكنون شش سال از اين ازدواج مي‌گذرد. آنها صاحب دو فرزند به نام‌هاي «چارلي كرو» (5 ساله) و «تنيسون كرو» (2 ساله) هستند. آشنايي راسل با همسرش 
برمي‌گردد به سال 1992. آنها در اين سال در فيلمي به نام «Crossing» يا «تقاطع» در كنار هم به ايفاي نقش پرداختند. 
وي معتقد است كه پدر شدن تجربه خوبي است. او مي‌افزايد: «زماني كه پدر شدم لذتي را در خود احساس كردم كه هرگز نمي‌توانم آن را توصيف كنم.» 
زماني كه راسل بسيار جوان بود پدرش اصرار داشت كه او درس خود را ادامه دهد ولي راسل بر سر اين موضوع با پدر خود اختلاف نظر داشت. او در اين باره مي‌گويد: «در آن زمان فقط دوست داشتم يك گاوچران باشم.» 

114888847557

همانطور که پیشتر نیز گفتیم راسل بازيگري را از سرزمين مادري‌اش استرالیاشروع كرد. از جمله يلم‌هائی که در کشورش بازی کرد مي‌توان به فيلم «Romper Stomper» محصول سال 1992 اشاره كرد. فيلم بعدي او دراسترالیابه نام «بعضي از ما» (1994) شروعي بود تا اسم كرو در آمريكا مطرح شود.. از ديگر فيلم‌هاي وي «Hammers Over The Anvil » است. او در اين فيلم قهرمان يك پسر نوجوان مي‌شود. از فيلم‌هاي ديگر او مي‌توان«مدرك» (1991 ) اشاره داشت. كرو در سال 1995 فيلم «Virtuosity» را در كنار«دنزل واشينگتن» به روي پرده برد. اين فيلم يك فيلم علمي تخيلي است كه راسل در آن در نقش يك نابودگر به نام Side7 ايفاي نقش مي‌كند. اما فيلم اصلي‌اي كه راسل را مطرح كرد و نام وي را به عنوان يك هنرپيشه لايق بر سر زبان‌ها انداخت فيلم «محرمانه لس‌آنجلس» بود. او خيلي جدي نقش يك افسر پليس به نام كميسر «باد وايت» را ايفا مي‌كند. اين افسر مصمم كه از پدر خود خاطرات خوشي در ذهن ندارد، تصميم به پليس شدن مي‌گيرد و بعد در سمت جديدش به شدت از زن‌ها حمايت مي‌كند. 

 

Russe666Crowe

كرو در مصاحبه‌اي يكي از نصايح پدر خود را به ياد مي‌آورد:«او هميشه به من مي‌گفت نقشي را قبول كن كه وقتي آن را ايفا مي‌كني حتي براي يك لحظه به شخصيت اصلي خود برنگردي و بتواني كاملا در آن غرق شوي.» 
گويا راسل در ايفاي تمامي نقش‌هايش هميشه اين نكته را در ذهنش تداعي مي‌كند. كرو انسان متواضع و ملايمي است و با طرفداران خود رابطه عميقي دارد.پيش از اين ‌هنرپيشگي شغل‌ها و سمت‌هاي گوناگون داشته است. شغل‌هاي نظير يك گاوچران و غيره... 
كرو در رابطه با تربيت فرزندانش بار سنگيني را روي دوشش احساس مي‌كند او در اين‌باره مي‌گويد:«مي‌خواهم فرزندانم را با تعادل بزرگ كنم. روز نخستي كه چارلي به مدرسه رفت از او در مورد مدرسه سوال كردم او در جواب به من گفت: اسباب بازي زيادي در آنجا نبود. او مي‌افزايد اكثر وقتي را كه در خانه هستم به همراه مادرشان سعي بر اين داريم تا به آنها بياموزيم كه بايد با مردماني كه شرايط زندگي آنها را ندارند، همدلي كنند.» كمك‌هاي اخير راسل نشان داد كه او واقعا در زندگي شخصي‌اش نيز يك انسان سخاوتمند است مانند كمك‌هايش بعد از آتش‌سوزي‌هاي مهيب در سيدني. چه در نقش مرد خانواده و چه در حرفه‌اش، راسل همچنان با اخلاق خاص خود به كار ادامه مي‌دهد.

 منبع:ویکیپدیا.مووی مگ...و

سایت:www.yjc.ir

وبلاگ:bazigaranejahan.blogfa.com

سایت:www.parsine.com

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7108
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 2 بهمن 1393 ساعت : 7:59 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
30ایرانی در هالیوود
نظرات

30 ایرانی در هالیوود

*******************

    ویرایش,گردآوری و تدوین:مهرداد میخبر

  (منابع عمده:ویکیپدیا.پارس ناز.سینماخبر)

*********************

اغلب اینها(البتهاگر گلشیفته را منها کنیم) سینماگرانی هستندمستعد که چندین نامزدی اسکار و جوایز معتبر دیگر را در کارنامه خود ثبت کرده‌اند و شاید نام بسیاری از آن‌ها به گوش شما نخورده باشد.فهرست سینما گران ایرانی که در عرصه جهانی فعالیت میکنند بسیابلنداست  و ما30 چهره مهم دراین فهرست  انتخاب کرده‌ایم که آشنایی با آن‌ها خالی از لطف نیست.  (مدیر سایت)


1-داریوش خنجی

او از اولین سینماگران بین المللی ایرانی الاصلی است که در داخل کشور هم شهرت قابل توجهی کسب کرده است. خنجی که از پدری ایرانی و مادری فرانسوی در تهران متولد شده، تحصیلات سینمایی خود را در آمریکا دنبال کرده است. خنجی، با فیلمبرداری «هفت» و تیزرهای دیوید فینچر به شهرت رسید و برای فیلمبرداری «اویتا» نامزد اسکار شد.

خنجی تاکنون با کارگردانان بزرگی همچون برناردوبرتولوچی، آلن پارکر، رومن پولانسکی، سیدنی پولاک، وونگ کار وای و وودی آلن همکاری کرده است. علاوه بر دو فیلم آخر وودی، «عشق» جدید‌ترین فیلم می‌شائیل هانکه کارگردان مشهور اتریشی را هم خنجی فیلمبرداری کرده که نخل طلایی کن ۲۰۱۲ را برد.
 
Image result for ‫داریوش خنجی‬‎

2-رامین جوادی

این آهنگساز ایرانی ۳۷ ساله و متولد آلمان در حال حاضر به یکی از پرکار‌ترین چهره‌های هالیوود تبدیل شده است. جوادی در سال ۱۹۹۸ تحصیلات خود را در رشته موسیقی به پایان رساند. کارهای اولیه جوادی نظر هانس زیمر را به خود جلب کرد و باعث شد تا جوادی کارش را در آمریکا به عنوان دستیار زیمر و کلاوس بدلت دنبال کند. پس از همکاری در پروژه‌های بزرگی همچون «دزدان دریایی کارائیب» و «بتمن آغاز می‌کند»، جوادی موسیقی متن قسمت سوم از سری فیلم‌های «بلید» را ساخت و پس از آن کار خود را با ساخت موسیقی متن فیلم‌ها و سریال‌هایی همچون «مرد آهنی»، «فصل شکار»، «نبرد تایتان‌ها»، «فرار از زندان»، «فلش فوروارد» و «بازی تاج و تخت» ادامه داد.
 
Image result for ‫رامین جوادی‬‎

3-فرهاد صفی نیا

آخرین ساخته مل گیبسون، یک ایرانی را به جامعه سینمایی هالیوود معرفی کرد. صفی نیا ۳۷ ساله که در اروپا اقتصاد خوانده، برای تحصیل سینما به آمرریکا رفت و پس از آشنایی با مل گیبسون در جریان ساخت «مصائب مسیح»، با او در نوشتن فیلمنامه و تهیه فیلم بعدی او «آپو کالیپتو» همکاری کرد.سال گذشته هم صفی نیا به عنوان اولین ایرانی، تهیه و طراحی یک سریال مهم آمریکایی را به عهده گرفت. یکی دو سال قبل هم که صحبت‌هایی از اقتباس سینمایی رمان مشهور «دنیای قشنگ نو» توسط ریدلی اسکات به گوش می‌رسید، نام صفی نیا به عنوان نویسنده فیلمنامه مطرح بود.

Image result for ‫فرهاد صفی نیا‬‎
4-حسین امینی

حسین امینی که سال گذشته فیلمنامه «درایو» اثر نیکلاس ویندینگ رفن را نوشته بود، یکی از شناخته شده‌ترین ایرانیان فعال در سینمای جهان است. امینی که کارش را با نوشتن تله فیلم شروع کرده، در سال ۱۹۹۷ برای فیلم «بال‌های فاخته» نامزد جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی شد.او در سال ۲۰۱۰ تریلر جاسوسوی «شانگهای» ساخته مایکل هفستروم را نوشت و امسال هم دو فیلم پرخرج را در اکران دارد؛ اکشن رزمی «۴۷ رونین» با حضور کیانو ریوز و فیلم فانتزی «سفیدبرفی و شکارچی» با بازی چارلیز ترون و کریستین استوارت.
 
Image result for ‫حسین امینی‬‎

5-رامین بحرانی

رامین بحرانی ۳۷ ساله که متولد آمریکاست، یکی از شناخته شده‌ترین چهره‌های سینمای مستقل آمریکا محسوب می‌شود که فیلم‌های بلند و همینطور فیلم‌های کوتاه او در جشنواره‌های کن، ونیز، برلین، تورنتو و ساندنس حضوری موفق داشته است.راجر ایبرت منتقد معروف شیکاگو سان تایمز، «چاپ شاپ» دومین فیلم بلند بحرانی را به عنوان ششمین فیلم بر‌تر سینمای جهان در دهه اول قرن بیست و یکم و بحرانی را به عنوان بر‌ترین کارگردان دهه گذشته انتخاب کرده است! لئونارد مالتین هم آثار او را در فهرست ۱۵۱ فیلم برتری که دیده نشده قرار داده است.
 
Image result for ‫رامین بحرانی‬‎

6-حبیب زرگرپور

زرگرپور یکی دیگر از ایرانیانی است که نامزد جایزه اسکار شده، آن هم دو بار! زرگرپور از اوایل دهه ۹۰ به عنوان طراح جلوه‌های ویژه به کمپانی ILM پیوست. زرگرپور با عناوین مختلف در طراحی جلوه‌های ویژه فیلم‌های مشهوری همچون «ماسک»، «پیشتازان فضا»، «جومانجی»، «اسپاون»، «چشمان مار»، «گردباد»، «جنگ ستارگان: اپیزود اول – تهدید شبح»، «توفان کامل»، «هویت بورن» و «نشانه‌ها» همکاری داشته و برای فیلم‌های توفان کامل و گردباد هم نامزد اسکار شده است. زرگرپور از سال ۲۰۰۳ به عنوان مدیر هنری به کمپانی بازی‌های کامپیوتری EA پیوسته و سری بازی‌های «نید فور اسپید» از جمله کارهای شاخص او محسوب می‌شود. زرگرپور هم اکنون از اعضای فعال آکادمی هنر‌ها و علوم سینمایی آمریکا و بفتا در زمینه جلوه‌های ویژه است.
 
Image result for ‫حبیب زرگرپور‬‎

7-دانیال پاسدار

در بین ایرانیانی که در فیلم‌ها و سریال‌های هالیوودی بازی کرده‌اند معمولا همه تنها فرصت ایفای نقش شخصیت‌های اهل خاورمیانه را پیدا کرده‌اند. شاید دانیال پاسدار تنها بازیگر ایرانی الاصلی است که در پروژه‌های هالیوودی نقش شهروندان آمریکایی را بازی کرده است.پاسدار که پدرش ایرانی است، کار خود را با ایفای نقشی کوتاه در «تاپ گان» شروع کرد.. در بین کارهای قدیمی پاسدار «راه کارلیتو» اثر برایان دی پالما شاخص‌ترین فیلم او محسوب می‌شود اما پاسدار با ایفای نقش در سریال‌ها بود که به شهرت رسید. پاسدار علاوه بر حضور در سریال‌های پرطرفداری همچون «خانه دارهای مستاصل» و «کسل» یکیک از نقش‌های اصلی سریال پربیننده «قهرمانان» را هم برعهده داشت.
 
Image result for ‫دانیال پاسدار‬‎
 
8-نسیم پدراد : (به انگلیسی: Nasim Pedrad) متولد ۱۸ نوامبر ۱۹۸۱ تهران، بازیگر و عضو کادر برنامهٔ ساتردی نایت لایو است.به گزارش پارس ناز او اهل ارواین، کالیفرنیا است، و دانش آموخته رشته تئاتر از دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس است و همچنین در سریال ER نقش ایفا کرده است. 
 
Image result for ‫نسیم پدراد‬‎
 
9-نادیا بیورلین : (Nadia Björlin) (زاده ۲ اوت ۱۹۸۰) هنرپیشه سینمای هالیوود می‌باشد. او در نیوپورت ایرلند از پدری سوئدی و مادری ایرانی تبار متولد شده و در مدرسه هنر در نیویورک مشغول به تحصیل می‌باشد. نادیا به زبان فارسی و سوئدی و انگلیسی تسلط دارد. همچنین از صدای سوپرانو برخوردار است و اغلب در سوپ اپرا ایفای نقش می‌کند. او به سازهای فلوت و گیتار و پیانو و چنگ تسلط دارد.
 
Image result for ‫نادیا بیورلین‬‎
 
10-شهره آ‌غداشلو : البته این بازیگر نیاز زیادی به معرفی ندارد.وی با نام اصلی شهره وزیری‌تبار (زاده ۲۱ اردیبهشت ۱۳۳۱)(عده ای به اشتباه تصور می کنند نام وی پری بوده است.) بازیگر ایرانی-آمریکایی سینما و تلویزیون است.او فامیل آغداشلو را به خاطر مخالفت خانواده پدری اش با داشتن نام خانوادگی آنان وپس از ازدواج با آیدین آغداشلو انتخاب کرد.به گزارش پارس ناز وی در سال ۲۰۰۳ میلادی، کاندید جایزه اسکار بهترین بایگر نقش مکمل زن برای بازی در فیلم خانه‌ای از شن و مه شد. شهره آغداشلو هم‌چنین در سال ۲۰۰۹ میلادی، برای بازی در نقش مکمل زن در مجموعه تلویزیونی خاندان صدام، موفق به دریافت جایزه معتبر اِمی شد.شهره آغداشلو پیش از انقلاب ایران، در سه فیلم مطرح آن زمان بازی کرد و با سه کارگردان بزرگ سینمای ایران: عباس کیارستمی، علی حاتمی و محمدرضا اصلانی همکاری داشت. او پس از انقلاب به آمریکا رفت و به اتفاق همسرش هوشنگ توزیع در نمایش‌های متعددی بازی کرد.
 
Image result for ‫شهره آغداشلو‬‎
 
11-آهو جهانسوز “سارا” شاهی : (Aahoo Jahansouz “Sarah” Shahi) (زاده ۱۰ ژانویه ۱۹۸۰، اولس، تگزاس) مُدل و بازیگر ایرانی‌ تبار آمریکایی است.[۱] او از نوادگان فتحعلیشاه قاجار می‌باشد شاهی رتبهٔ ۹۰ام را در مجله ماکزیم در لیست ۱۰۰ جذاب‌ترین سال ۲۰۰۵ کسب کرده‌است و در سال ۲۰۰۶ به رتبه ۶۶ام صعود کرده‌است.او در تلویزیون آمریکا و سینمای هالیوود به فعالیت در زمینه بازیگری اشتغال دارد.
 
Sarah Shahi.jpg
 
12-بهار سومخ : ( Bahar Soomekh) (زاده ۳۰ مارس ۱۹۷۵ در شهر تهران) بازیگر ایرانی‌ تبار آمریکایی-یهودی است که در سینمای هالیوود به فعالیت در زمینه بازیگری اشتغال دارد. وی در فیلم‌های مطرح تصادف، ماموریت غیرممکن ۳ و اره ۳ بازی کرده‌ است.
 
Image result for ‫عکس بهارسومخ‬‎
 
13-کاترین لیزابل : ( Catherine lisa bell) بازیگر انگلیسی-آمریکایی ایرانی-تبار سریال‌های تلویزیونی (JAG) آمریکا است. کاترین در ۱۴ اوت ۱۹۶۸ در لندن بدنیا آمد. او از پدری اسکاتلندی و مادری ایرانی زاده شده. والدینش بعداً از همدیگر جدا شدند. کاترین سپس در ۳ سالگی به همراه مادرش مینا به لس آنجلس رفت. او در زمان کودکی در تبلیغ‌های تلویزیونی زیادی ظاهر گردید، و قصد داشت که پزشک یا مهندس بیومدیکال بشود سر از حرفه مدل تمام وقت در آورد.او به زبان‌ های انگلیسی و فارسی تسلط دارد.
 
Image result for ‫کاترین لیزابل‬‎
 
14-نازنین بنیادی : وی متولد تهران است، والدین نازنین در بیستمین روز بعد از تولدش او را از ایران خارج کردند. او تا ۱۹ سالگی ساکن لندن بود و سپس به لس آنجلس آمریکا نقل مکان کرد. وی از یک مدرسه خصوصی در لندن فارغ التحصیل شد.به گزارش پارس ناز وی دارای مدرک تحصیلی عالی از دانشگاه کالیفرنیا، ارواین در رشته زیست شناسی است. وی تحقیقاتی هم در مورد سرطان داشته‌است که او را صاحب جایزه چانگ پی چون دانشجوی دوره لیسانس کرد.وی همچنین در سن کم زمانی که در انگلستان بوده‌است در تلویزیون بخش کودکان ایفای نقش کرده‌است. او خود در این مورد در مصاحبه‌ای با بی بی سی گفته‌است: «تنها کار تلویزیونی که کردم در سنین جوانی در لندن در برنامه کودکان بنام «یرلی برث» بود. ولی در اصل عشق و علاقه‌ام به فیلم است.» نازنین در حال گذراندن دوره PhD در دانشگاه تورنتو است.
Image result for ‫نازنین بنیادی‬‎ 

15-«شان طوب» از بازيگران كليمي ايراني است كه در تهران به دنيا آمد و در منچستر بزرگ شد. او بازيگر تلويزيون است و مهمترين تجربه سينمايي او بازي در فيلم «مرد آهني» است.

Image result for ‫شان طوب‬‎

 16-مارشال منش ‏ (متولد ۲۵ مرداد ۱۳۲۹ در شهر مشهد) بازیگری ایرانی‌تبار در آمریکا است.پدر و مادر او ایرانی بودند. او در دههٔ ۷۰ میلادی به ایالات متحده آمریکا سفر کرد.او در سریال‌هایی همچون ویل و گریس(Will & Grace)، همراهان(Entourage)، گروه دست دوم(Scrubs)، آشنایی با مادر(How I Met Your Mother) (در نقش یک رانندهٔ تاکسی بنگلادشی به نام رانجیت)، قانون و نظم: واحد قربانیان ویژه(Law & Order: Special Victims Unit) و فرار از زندان(Prison Break) به ایفای نقش پرداخته‌است. او حتی در دقیقه ۱۵ قسمت ۱۷ از فصل ۳ و نیز دقیقه ۸ام قسمت ۱۵ از فصل ۵ سریال آشنایی با مادر به زبان فارسی دیالوگ گفت. فیلم‌هایی سینمایی‌ای که او در آن‌ها به ایفای نقش پرداخته‌است عبارت‌اند از: دروغ‌های حقیقی(True Lies)، لبوسکی بزرگ(The Big Lebowski)، ماجرای پوسایدون(The Poseidon Adventure) و دزدان دریایی کارائیب: پایان جهان(Pirates of the Caribbean: At World's End)(در نقش سری سومباجی، یکی از خدایان دزدان دریایی) را بازی کرد.

Image result for ‫مارشال منش‬‎

 17-نسیم پدراد‏ ( متولد ۱۸ نوامبر ۱۹۸۱ تهران) بازیگر، هالیوود و عضو کادر برنامهٔ ساتردی نایت لایو است. او اهل ارواین، کالیفرنیا است، و دانش آموخته رشته تئاتر از دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس است. نام پدر او پرویز پدراد و مادر او آراسته امانی است،انها در سال ۱۹۸۴ زمانی که نسیم ۲ ساله بود به امریکا مهاجرت کردند او در سریال ER نقش ایفا کرده است وهمچنین به گویندگی در انیمیشن لوراکس و من نفرت‌انگیز ۲ اشاره کرد.

Image result for ‫نسیم پدراد‬‎

18-امیر مکری (۲۱ خرداد ۱۳۳۵) یک فیلمبردار ایرانی است. وی در سال ۱۹۷۷ به آمریکا مهاجرت کرده و در کالج امرسون تحصیل کرده‌است. از معروف‌ترین فیلم‌هایی که او در آن‌ها فیلمبرداری کرده‌است می‌توان به پسرهای بد ۲، ارباب جنگ (فیلم)، گنجینه ملی: کتاب رمز، سریع و خشمگین ۴، تغییرشکل‌دهندگان: تاریکی ماه و مرد پولادین اشاره کرد.

Image result for ‫امیر مکری‬‎

19-رضا بدیعی (۲۸ فروردین ۱۳۰۹ در اراک - ۳۱ مرداد ۱۳۹۰ در لس آنجلس کالیفرنیا)، بنظر میآید نام این کارگردان پرکار و پیش کسوت باید در اول فهرست قرار میگرفت ...او یک کارگردان ایرانی بود که بیشتر به خاطر فعالیتش در تولید فیلم و سریال در هالیوود مشهور بود. رضا بدیعی از اوائل دهه شصت میلادی به کارگردانی فیلم های تلویزیونی پرداخت و در طول ۶ دهه گذشته بیش از ۴۳۰ قطعه فیلم تلویزیونی و چندین فیلم سینمایی ساخت. به بدیعی لقب «پدرخوانده تلویزیون آمریکا» داده شده بود. از جمله فیلم‌ها و سریال‌هایی که بدیعی کارگردان آن‌ها بوده می‌توان به تغییرمسیر ، بالاتر از خطر، هاوایی فایو او، بارتا، مرد شش میلیون دلاری، کاگنی و لیسی، بافی قاتل خون آشام و پیشتازان فضا اشاره کرد. بدیعی توانست جایزه یک عمر فعالیت هنری اتحادیه کارگردانان سینمای آمریکا را برای کارگردانی بیشترین تعداد سریال های یک ساعته تلویزیونی نیز به دست آورد.

Image result for ‫رضا بدیعی‬‎

 20-«بري نويدي» او از والديني ايراني متولد شده و در حال حاضر از تهيه كنندگان سينما است. «محموله ونيز» مهمترين تجربه سينمايي او در هاليوود است.

Image result for ‫عکس پری نویدی‬‎

 21-«ويدا قهرماني» از نوجواني بازيگري را در ايران آغاز كرد . پس از مهاجرت به آمريكا در كنار بازيگري به كارگرداني و تهيه آثار كودكان روي آورد.

Image result for ‫ویدا قهرمانی‬‎

 22-دار ديكسون :او با فيلم «كنترل» به سينماي هاليوود معرفي شد.

23-«ماز جبراني»: مهمترين تجربه بازيگري خود را در فيلم «مترجم» كنار «نيكول كيدمن» داشته است.

Image result for ‫ماز جبرانی‬‎

 24-مرجان نشاط:او در سريال «فرينج» مطرح است.

Image result for ‫مرجان نشاط‬‎

 25-«كامي عسگر» :اواز تكنسين هاي مطرح عرصه صدا است و براي صداگذاري فيلم «اينك آخرالزمان» ساخته «مل گيبسون» نامزد جايزه اسكار شد. او در گفتگو با «جام جم ديلي» به هويت ايراني خود باليده است.

Image result for ‫کامی عسگر‬‎

 26-«كاترين بل»: مادرش ايراني بود و در لندن به دنيا آمد. در سه سالگي به لس آنجلس رفت و در تبليغات تلويزيوني ظاهر شد. او در فيلم «بروس قدرتمند» با «جيم كري» هم بازي است.

Image result for ‫کاترین بل‬‎

 27-«اميد جليلي» :اودر انگلستان متولد شد . و در دانشگاه اولستر رشته تئاتر خوانده است . «گلادياتور» و «موميايي» تجربه هاي سينمايي او هستند.

Image result for ‫امید جلیلی‬‎

 28-«يارا شهيدي» بازيگر 13 ساله از پدري ايراني است . او در فيلم «سالت» با «آنجلينا جولي» همبازي بود.

Image result for ‫یارا شهیدی‬‎

 29-نويد نگهبان:وی متولد مشهد است او از 8 سالگي به بازيگري پرداخت و فعاليت حرفه اي خود را در آلمان و آمريكا ادامه داد. «برادران» يكي از تجربه هاي سينمايي اوست.ایفای نقش در سریال سرزمین مادری  نیزاز کارهای برجسته اوست.

Image result for ‫نوید نگهبان‬‎

30-گلشیفته فراهانی:شاید تنها کسی از این فهرست باشد که نیازی به معرفی ندارد.حضور اخیراو در صحنه‌هایی غیراخلاقی فیلمهای غربی نشان می‌دهد که او قسمتی ازیک پروژه‌ی برنامه ریزی شده برای تحقیر فرهنگ شرقی و خصوصا" ایرانی.اسلامی است و وی بازیگریست  به ظاهر ایرانی که در منجلاب سینمای غرب غرق شده است.

Image result for ‫گلشیفته فراهانی‬‎

 

 

 
 
 
 
 
 
 

 

 
 

 

 
 
 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6125
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 1 بهمن 1393 ساعت : 10:48 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
کیانوریوز:دورگه بالابلند
نظرات

  کیانوریوز: دورگه بالابلند

*****************

          Keanu-Reeves

 

کیانو چارلز ریوز ( Keanu Charles Reeves) (زاده ۲ سپتامبر ۱۹۶۴) بازیگر، کارگردان و موسیقیدان کانادایی که با بازی ماندگارش در نقش نیو در سه‌گانه فیلم ماتریکس و فیلم سرعت و با نقش تد لوگان در فیلم ماجراجویی بسیار عالی بیل و تد، و همچنین مسافرت جعلی بیل و تد شناخته شده‌است.او در هالیوود با لقب (دورگه بلندبالا) شهرت یافته است.

زندگی‌نامه ریوز

Dracpos.jpg

ریوز در بیروت، لبنان به دنیا آمد، او پسر پاتریشیا تایلور طراح لباس و ساموئل نولین ریوز یک زمین شناس بود. مادر ریوز انگلیسی و پدر او از اهالی هاوایی، نژاد ایرلندی پرتغالی چینی بود. مادر ریوز در بیروت کار می‌کرد تا با پدر او آشنا شد. پدرش کارگری بی‌تجربه بود که وقتی به خاطر فروش هروئین در زندان به سر می‌برد، توانست مدرک تحصیلی دیپلم را به دست بیاورد. پدر او زن و خانوادهٔ خود را هنگامی که ریوز ۳ ساله بود ترک کرد، و ریوز در حال حاضر هیچ ارتباطی با او ندارد.

47ronin

ریوز به همراه همسر مادرش به اطراف گوناگون دنیا زمانی که کودک بود مسافرت می‌کرد. بعد از این که خانواده او در سال ۱۹۶۶ از یکدیگر جدا شدند، مادرش به یک طراح لباس محلی تبدیل شد و خانواده‌اش را به استرالیا و سپس به نیویورک برد و مادرش با مردی به نام پال ارون، که یک کارگردان آمریکایی بود ملاقات کرد و سپس با یکدیگر ازدواج کردند. آن‌ها پس از نقل مکان به تورنتو در سال ۱۹۷۱ از یکدیگر جداشدند. مادر ریوز دوباره در سال ۱۹۷۶ با یک خواننده سبک راک با نام رابرت میلر ازدواج کرد و یک باره دیگر در سال ۱۹۸۰ آن‌ها از یکدیگر طلاق گرفتند. پس از سومین ازدواج ناموفق، مادر ریوز برای چهارمین بار ازدواج کرد. او در چهارمین ازدواج خود با مردی با نام جک مود که به آرایشگری می‌پرداخت ازدواج کرد، و دوباره این رابطه تا سال ۱۹۹۴ پایدار نماند. کیانو و خواهرانش در شهر تورنتو بالغ شدند که آن‌ها به همراه مادر و پدربزرگ و مادربزرگ و پرستارشان در آنجا زندگی می‌کردند. ریوز در مدت محدود ۵ سال به چهار مدرسه مختلف، همانند مدرسه هنر می‌رفت.

The Matrix.jpg

ریوز همیشه رویای اینکه یک ستاره هاکی شود را در سر داشت و برای رسیدن به آرزوی خود رشته تحصیلی خود را تغییر داد و به یک دبیرستان آزاد رفت ولی بعد که می‌خواست به دانشگاه برود دوباره رشته تحصیلی خود را به بازیگری تغییر داد. اما ریوز به دلیل تغییر بیش از انداره رشته‌های تحصیلی‌اش از طرف مدرسه اخراج شد و هرگز نتوانست مدرک دیپلم را اخذ کند.

در ژانویه ۲۰۱۱ در شبکه بی‌بی‌سی در برنامه «شو یکه تاز» از انگلیسی تبار بودنش سخن گفت، از طریق مادرش، که زمانی که او نوجوان بود، او را تشویق به نگاه کردن برنامه تلویزیونی کمدی دو روننی و دیگر برنامه‌های تلویزیونی می‌کرد. که چگونه مادرش باعث شد او امروز به این راحتی انگلیسی صحبت کند.

حرفه و پیشه ریوز

۱۹۸۰

ریوز آغاز کار هنری خود را از نه سالگی شروع کرد و اجرای تئاتری با نام دمن یانکیز را بر عهده گرفت و در سن ۱۵ سالگی نقش میرکیوتو در نمایش رومئو و ژولیت بر عهده گرفت و روی صحنه نمایش زنده اجرا کرد. این نمایش در تئاتر لوه پوسلوس اجرا شد. ریوز اولین نقش تلویزیونی خود را در شبکه تلویزیونی سی‌بی‌سی با سریال کمدی هنگین ان اغاز کرد و ریوز در آن سال مانند ستاره‌ای درخشید به همین دلیل شرکت کوکا کولا او را برای تبلیغ محصولات کوکا کولا دعوت کردند و ریوز این درخواست را پذیرفت. ریوز در همان سال در یک فیلم کوتاه درام ان‌اف‌بی و در نقش‌های تئاترهای «برد فراسر» و «ولف بوی» در شهر تورنتو ایفای نقش کرد. و در سال ۱۹۸۴ به بهترین بازیگر نوجوان کانادایی از طرف مردم تبدیل شد.

ریوز بعد از موفقیت‌های فراوان در تئاتر و تلویزیون دعوت به بازی در فیلم سینمایی بیل و تد شد که ریوز نقش تید را بازی می‌کرد، کیانو این نقش را پذیرفت و در زمان نوجوانی به یک ستاره بین‌المللی تبدیل شد که این فیلم فروش بی نظیری را در کل دنیا در پی داشت و این دلیلی شد که دوباره کیانو در فصل جدید بیل و تید ۲ ایفای نقش کند.

۱۹۹۰

در سال ۱۹۹۰ کیانو در فیلم‌هایی پرآوازه با ستارگانی بزرگ به ایفای نقش پرداخت، ریوز در فیلم «Point Break» ایفای نقش کرد و برنده جایزه پسندیده ترین بازیگر مرد از طرف جوایز بین‌المللی جایزه سینمایی ام‌تی‌وی شد. در پی این موفقیت ریوز در فیلم‌هایی همچون سرعت.... بازی کرد و موفقیت‌های بیشتری را کسب نمود.

۲۰۰۰

ریوز با بازی در سه‌گانه فیلم سینمایی ماتریکس به یک شخصیت ماندگار در بین تمام مردم جهان شناخته شد که این فیلم یکی از پرفروش ترین‌های فیلم سینمایی در تاریخ هالیوودشناخته شده‌است، فیلم سینمایی ماتریکس آنچنان موفق بود که برادران واچوفسکی سری دوم و سوم آن را ساختند.

کیانو در سال ۲۰۰۶ در فیلم سینمایی کنستانتین ایفای نقش کرد، ریوز در فیلم زندگی شخصی پیپا لی ایفای نقش کرد که این نقش سبب آن شد که کیانو ریوز و برد پیت با هم در این فیلم همکار و دوستان خوبی شوند.

۲۰۱۰

ریوز در سال ۲۰۱۰ در فیلم سینمایی اکشن و کمدی و درام با نام جرم هنری نقش آفرینی کرد. در آوریل ۲۰۱۱ ریوز در مصاحبه با شبکه ام‌تی‌وی اعلام کرد که فصل جدید بیل و تد در مرحله ساخت می‌باشد.

زندگی شخصی و علاقه‌مندی‌های وی

 
ستاره ریوز بر روی پیاده‌رو شهرت هالیوود

در سال ۲۰۰۵ سنگ پیاده‌رو شهرت هالیوود کیانو ریوز در شمال نیویورک ساخته شد، این سنگ فقط به بزرگان هنر جهان تعلق می‌گیرد که ریوز یکی از آنان می‌باشد.

ریوز هرگز ازدواج نکرد و در دسامبر سال ۱۹۹۹، دوست دختر ریوز جنیفر سیم یک دختر مرده به دنیا آورد که نام او را آوا آرچر سیم ریوزگذاشتند. در آوریل سال ۲۰۰۱، جنیفر سیم در یک تصادف رانندگی جانش را از دست داد. او در کنار دختر خود در قبرستان Westwood Village Memorial Park در لس آنجلس، کالیفرنیا به خاک سپرده شد.

عکس های کیانو ریوز Keanu Charles Reeves

در سال ۲۰۰۶ زنی ادعا کرد که کیانو پدر فرزندش است اما ریوز سخنان این زن را تکذیب کرد و زن به دادگاه رفت و خواستار شد تا کیانو هر ماه مبلغی به آن زن به عنوان کمک خرجی برای بزرگ کردن فرزندشان به او بدهد. به همین دلیل کیانو که سخنان آن زن را تکذیب می‌کرد توسط وکیلش به او پیشنهاد شد که آزمایش دی‌ان‌ای دهد تا بی گناهی کیانو ثابت شود، در دسامبر ۲۰۰۶ نتایج آزمایش برای دادگاه خوانده شد و معلوم شد که کیانو ریوز پدر آن نوزاد نیست و دادگاه ۱۵ سال حکم زندان برای آن زن تعیین کرد، اما ریوز حکم دادگاه را قبول نکرد و از آن زن هیچ گونه شکایتی نکرد تا به آن زن حکم آزادی دادند.

کیانو ریوز یکی از طرفداران اسب سواری، موج سواری و موتورسیکلت است که کلکسیونی از موتورسیکلت دارد. کیانو که چپ دست است ، در هتل زندگی می‌کند و یک آپارتمان مجلل در نیویورک نیز دارد، اما در آن زندگی نمی‌کند. کیانو همچنین در سال‌های ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۲ به عنوان گیتاریست باس در گروه Dog Star فعالیت می‌کرد. این گروه دو آلبوم به نام‌های «رویای کوچک ما» و «پایان خوش» را در سال‌های ۱۹۹۷ و ۲۰۰۰ به بازار عرضه کرده است.

John Wick TeaserPoster.jpg

 

فیلم‌شناسی کیانوریوز

(شرح کوتاهی نیز بر برخی از فیلمهاآمده است)

****************************

نام فیلمسالنقش ریوز و شرحی برفیلم 
پرواز ۱۹۸۶ نقش:تامی ورمیک  
لبه رودخانه ۱۹۸۶ نقش:مت  
برادری عدالت ۱۹۸۶ نقش:دریک  
شب قبل ۱۹۸۸ نقش:وینستون کانلی  
روابط خطرناک ۱۹۸۸

نقش:Le Chevalier Raphael Danceny

روابط خطرناک ( Dangerous Liaisons) فیلمی ۱۱۹ دقیقه‌ای به کارگردانی استیون فریرز با بازی گلن کلوز و میشل فایفرمیباشدومحصول کشور ایالات متحده آمریکا است.ریوز در این اثر نقشی کوتاه دارد.

 
ماجراجویی بسیار عالی بیل و تد ۱۹۸۹

نقش:تد لوگان

ماجراجویی بسیار عالی بیل و تد ( Bill and Ted's Excellent Adventure) یک فیلم زوج هنری،کمدی و علمی-تخیلی آمریکایی است که داستان دو نوجوان تنبل است که در زمان سفر می کنند.کیانو ریوز در نقش "تد" و الکس وینتر در نقش "بیل" بازی می کنند.

 

 
مسافرت جعلی بیل و تد ۱۹۹۱ نقش:تد لوگان  
آیداهوی اختصاصی خودم ۱۹۹۱

نقش:اسکات فیور

این فیلمیست مستقل به کارگردانی و نویسندگی گاس ون سنت.فیلم تا حدودی وامدار بعضی نوشته‌های ویلیام شکسپیر مانند، هنری چهارم بخش اول و دوم و هنری پنجم است.فیلم درباره دو دوست به نام‌های مایک و اسکات است که به سفری برای پیدا کردن مادر مایک می‌روند.ون سنت فیلمنامه را در دهه هفتاد نوشته بود اما بعد از خواند رمان جان رچی، شهر شب آن را تغییر داد.جیمز روسو وبیل استافورد همبازیان ریوز در این اثر هستند.

 

 
دراکولای برام استوکر ۱۹۹۲

نقش:جاناتان هارکر

این فیلم بر پایه رمان دراکولا اثر برام استوکر ساخته شده‌است. در این فیلم بازیگران برجسته‌ای همچون گری الدمن در نقش کنت دراکولا، آنتونی هاپکینز در نقش پروفسور آبراهام ون هلسینگ، وینونا رایدر در نقش مینا هارکر و کیانو ریوز در نقش جاناتان هارکر نقش‌آفرینی کرده‌اند. دراکولای برام استوکر در مجموع مورد استقبال منتقدان قرار گرفت و در فروش نیز بسیار موفق بود. دراکولا با فروش جهانی برابر با ۲۱۵٬۸۶۲٬۶۹۲ دلار، بزرگ‌ترین موفقیت مالی تا آن زمان را به‌عنوان یک فیلم اقتباسی از رمان به‌دست آورد.

 
بودای کوچک ۱۹۹۳

نقش:شاهزاده سیدارتا

یک فیلم درام ایتالیایی-فرانسوی و بریتانیایی محصول سال ۱۹۹۳، به کارگردانیبرناردو برتولوچی است. در این فیلم بازیگرانی همچون کریس آیزک، بریجیت فوندا، روچنگ اینگ ایفای نقش کردندو کیانو ریوز در نقش شاهزاده سیدارتابازی کرده است.

 
سرعت ۱۹۹۴ نقش:مأمور جک تریون  
جانی منومیک ۱۹۹۵ نقش:جانی  
واکنش زنجیروار ۱۹۹۶ نقش:ادی کاسالیویچ  
وکیل مدافع شیطان ۱۹۹۷

نقش:کوین لومکس

فیلمی هیجانی - ترسناک به کارگردانی تیلور هاکفورد و محصول سال ۱۹۹۷ و شرکت برادران وارنر است. در این فیلم غیر از کیانو ریوز، آل پاچینو، شارلیز ترون و کانی نیلسن به ایفای نقش پرداخته اند و فیلم بر اساس رمانی از اندرو نیدرمن ساخته شده است.در فیلم شخصیتی که آل پاچینو آن را بازی می‌کند، ادای دینی دارد به نویسنده کتاب بهشت گمشده نوشته جان میلتون. در این فیلم چند بار به این کتاب اشاره شده است مثل جمله معروف "فرمانروایی در جهنم، بهتر از خدمت کردن در بهشت است".

 

 
ماتریکس ۱۹۹۹

نقش:نئو، توماس اندرسون

ماتریکس ( The Matrix) فیلمی اکشن علمی-تخیلی آمریکایی استرالیایی، به نویسندگی و کارگردانی واچوفسکی‌هااست که در سال ۱۹۹۹ اکران شد. در این فیلم بازیگرانی همچون کیانو ریوز، لارنس فیشبورن، کری آن موس، هوگو ویوینگ، جو پانتولیانو و گلوریا فاستر ایفای نقش می‌کنند. ماتریکس آمیزه‌ای از اکشن، هنرهای رزمی و یک فیلم‌نامه چندلایه است و یک جامعه پادآرمان‌شهر در آینده را به تصویر می‌کشد، که در آن درک واقعیت توسط انسان‌ها در دنیایی ساختگی به نام «ماتریکس» رخ می‌دهد، که به دست ماشین آلات هوشمند برای غلبه بر جمعیت انسان‌ها، شبیه‌سازی شده بود. این در حالی بود که حرارت و فعالیت‌های الکتریکی بدن انسان‌ها به عنوان منبع انرژی برای ماشین آلات محسوب می‌شد. در این بین یک برنامه‌نویس کامپیوتر به نام نئو، از این حقیقت آگاه شده و همراه با افراد دیگری که از این دنیای رویایی خود را رها کردند به شورشی علیه ماشین‌ها بر می‌خیزند. فیلم ماتریکس به داشتن محتوای سنگین و ساختار پیچیده فلسفی شهرت دارد. این فیلم همچنین نمونه‌ای از سبکسایبرپانک و علمی تخیلی به شمار رفته و شامل منابع متعددی از ایده‌ها و تفکرات فلسفی و مذهبی می‌باشد.این فیلم نخستین قسمت از سه‌گانه ماتریکس به شمار می‌رود، که برنده ۴ جایزه اسکار در بخش‌های فنی بوده است. ماتریکس در ۳۱ مارس ۱۹۹۹ در آمریکا اکران شد و به طور کلی نظرات مثبتی از منتقدین فیلم دریافت نمود و توانست به فروشی جهانی معادل ۴۶۳ میلیون دلار دست یابد.

 

 
نوامبر شیرین ۲۰۰۱

نقش:نلسون

نوامبرشیرین یک فیلم رمانتیک-دراماتیک آمریکایی محصول سال ۲۰۰۱ می‌باشد. فیلم بازسازی از نسخه قدیمی خود است که در سال ۱۹۶۸ ساخته شده بود. در این فیلم کیانو ریوز و شارلیز تیرون به ایفای نقش پرداختند. این دومین همکاری ریوز و ترون بود. آنها برای اولین بار در سال ۱۹۹۷ و در فیلم وکیل مدافع شیطان با هم همبازی شده بودند. با توجه به عدم استقبال منتقدین از فیلم، در همان سال (۲۰۰۱)، فیلم نامزد کسب بدترین فیلم بازسازی شده و ریوز و تیرون نامزد بدترین بازیگران در جشنواره تمشک طلایی شدند.

 
ماتریکس: بارگذاری مجدد ۲۰۰۳ نقش:نئو، توماس اندرسون  
انیماتریکس ۲۰۰۳ نقش:نئو، توماس اندرسون صداپیشه
انقلاب‌های ماتریکس ۲۰۰۳ نقش:نئو، توماس اندرسون  
یکی باید کوتاه بیاید ۲۰۰۳ نقش:دکتر جولیان مرسر
کنستانتین ۲۰۰۵

نقش:جان کنستانتین

جان کنتسانتین سالها پیش اقدام به خودکشی کرده و بخاطر اینکار مدتی را در جهنم سپری نموده اما او این فرصت را پیدا کرده تا دوباره به زندگی برگردد تا با انجام اعمال خوب رضایت خداوند را جلب کند . او همچنین یک قدرت استثنایی پیدا کرده که توانایی مشاهده دنیای دیگر است که در ماورای دنیای عادی در جریان است . او قادرست موجودات نیمه فرشته و موجودات نیمه شیطانی را که در کنار انسانها بر روی زمین هستند را مشاهده کند . او تصمیم دارد موجودات شیطانی را نابود سازد و برای اینکار از کمک یکی از دوستانش که متخصص ساخت سلاحهای مخوف است بهره می گیرد . از سوی دیگر پزشک جان به او اطلاع داده که او مبتلا به سرطان ریه است و فرصت زیادی برای زندگی ندارد . در ادامه پسر شیطان تصمیم می گیرد زمین را تسخیر کند و جان با کمک یک زن پلیس به اسم آنجلا که او نیز قادر به دیدن دنیای دیگر است نبرد پایانی با نیروهای شیطانی را آغاز کند.

 
خانه‌ای روی برکه ۲۰۰۶ نقش:الکس ویلر  
یک پوینده تاریک ۲۰۰۶ نقش:باب آرکتور  
سلاطین خیابان ۲۰۰۸

نقش:کاراگاه تام لودلا

تام لودلابهترین پلیس مخفی شیکاگو به تازگی اتهماتی به وی وارد شده و دشمنانی نیز دارد در این میان  از مرگ اخیر همسر خود سرخورده شده است،درگیر ماجرای قتل یک افسر پلیس شده و می کوشد بیگناهی اش را اثبات کند ولی...

 

 
روزی که دنیا از حرکت بازماند ۲۰۰۸

نقش:کلاتو

زمان گذشته: سال ۱۹۲۸ است و در کوه‌های برف‌پوش قره قوم در هندوستان کوهنوردی با گویی درخشان برخورد کرده و بعد از تماس دستش با آن از هوش می‌رود. زمانی که به هوش می‌آید، گوی ناپدید شده و زخمی بر روی دست وی باقی‌مانده‌است.

زمان حال: دکتر هلن بنسن استاد دانشگاه پرینستون و تعدادی دانشمند دیگر به سرعت توسط ماموران امنیتی گردآوری می شوند. هدف از این کار طراحی نقشه‌ای برای نجات انسان‌ها از برخورد با جسمی است که با سرعتی معادل سی هزار کیلومتر در ساعت به سوی زمین نزدیک می‌شود و در کمتر از یک ساعت بعد به منطقه منهتن نیویورک اصابت خواهد کرد.

زمان کم است و کاری از دست دانشمندان ساخته نیست. دانشمندها به همراه گروهی از ماموران دولت سوار بالگردها شده و منتظر برخورد می‌مانند. شیئی ناشناس در ساعت مقرر به منهتن نزدیک شده، اما به آرامی در سنترال پارک فرود می‌آید. دانشمندان که دریافته‌اند این شیئی -گویی درخشان و عظیم- بشقاب پرنده‌ای سرنشین‌دار است، با حضور در آنجا سعی در شناسایی و تماس با سرنشینان آن می‌کنند. بیگانه‌ای از گوی خارج می‌شود و برخوردی آشتی‌آمیز دارد، اما شلیک عجولانه یک سرباز و زخمی شدنش پایانی ناخوش به این ابراز دوستی می‌دهد. به دنبال این این رخداد روباتی غول‌پیکر به نام گورت از گوی خارج شده و تمام سلاح‌ها را از کار می‌اندازدو...

 
زندگی شخصی پیپا لی ۲۰۰۹ نقش:کریس  
جرم هنری ۲۰۰۹ نقش:هنری  
پهلو به پهلو ۲۰۱۲ نقش:خودش تهیه‌کننده
مردی از تای چی ۲۰۱۳

نقش:دوناکا مارک

یك مبارز زبردست هنرهای رزمی تای‌چی به دلیل نیاز مالی به مبارزه‌های زیرزمینی غیرقانونی روی می‌آورد و در این مسیر كم‌كم هویت اصلی‌اش را از دست می‌دهد...

 

کارگردان
۴۷ رونین ۲۰۱۳

نقش:کای

فیلم درباره مرد جوانی به نام کای ( کیانو ریوز ) است که سعی دارد به عضویت گروه سامورایی ها درآید اما به جهت تبار دوگانه ای که دارد، شرایط بسیار سختی را برای سامورایی شدن سپری می کند و در واقع به او گفته می شود که به خاطر تبارش، هرگز نمی تواند یک سامورایی اصیل باشد. با اینحال در میان سامورایی ها تنها این اویشی ( هیروکی ساندا ) است که کای را باور دارد و معتقد است که او می تواند یک مبارز فوق العاده باشد.

ا

 

 جان ویک                                 2014  

                                نقش: جان ویک  

یک فیلم مهیج آمریکایی محصول سال ۲۰۱۴، به نویسندگی دریک کولستاد و کارگردانی چاد استاهلسکی است. در این فیلم بجز ریوزبازیگرانی همچون مایکل نیکویست، آلفی آلن، آدریان پالیکی، دین وینترز، یان مک‌شین،جان لگویزمائو و ویلم دافو ایفای نقش می‌کنند.

                                         منبع -ویکیپدیا(تدوین :مهردادمیخبر)                             

 
تعداد بازدید از این مطلب: 7349
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 1 بهمن 1393 ساعت : 7:24 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
مطلبی مفصل درباره لئوناردو دی کاپریو
نظرات

مطلبی مفصل در باره لئوناردو دی کاپریو

گردآوری و تدوین:مهرداد میخبر

***************************************************************************

      ((منبع:نقدفارسی.شرق نیوز.ویکیپدیا.پارس ناز.سینماخبر.ایران ناز.))

Click to view full size image

مقدمه:

******

لئوناردو ویلهلم دی‌کاپریو ( Leonardo Wilhelm DiCaprio) بازیگر آمریکایی و سینمای هالیوود است که به خاطر بازی در فیلم‌های مشهور و موفق هالیوود شهرت بسیاری کسب کرده‌است. وی در سپتامبر ۲۰۱۴ (شهریور ۱۳۹۳) به سمت سفیر صلحسازمان ملل متحد و نماینده این سازمان در امور تغییرات جوی برگزیده شد.

Click to view full size image

زندگی‌نامه

************

لئوناردو، در ۱۱ نوامبر ۱۹۷۴ در شهر لس‌آنجلس در ایالت کالیفورنیا متولد شد. پدرش جورج دی کاپریو نویسنده کتاب‌های کومیک و مادرش ارمهاین ایندربرکن و مادربزرگش هلنا ایندربرکن. اجداد لئوناردو اهل ایتالیا و آلمان بودند و سه/ چهارم دی کپریو در واقعآلمانی است. نام لئوناردو توسط مادر او و به خاطر نام لئوناردو داوینچی هنگامی که نقاشی این هنرمند را در ایتالیا مشاهده نمود بر او گذاشته شد. مادر و پدر لئو هنگامی که تنها یک سال داشت از یکدیگر طلاق گرفتند و لئوناردو همراه مادرش در محلهٔ فقیرنشینی با نام ایکو پارک که موسوم به زاغه‌های هالیوود است زندگی کرد و بزرگ شد.

Click to view full size image

آغاز بازیگری

*********

او بازیگری را در ۵ سالگی با بازی در مجموعهٔ تلویزیونی رامپر روم آغاز کرد اما به علت رفتارش از پروژه اخراج شد و پس از آن تصمیم گرفت تا تحصیلاتش را به طور جدی آغاز کند و به مدرسه John Marshall High School پیوست. در ابتدای دوران کارش مدیر آژانس و مدیر برنامه‌هایش به او گوش زد کردند که نام «لئوناردو» بیش از حد غیر انگلیسی و خارجی‌است و او باید نامش را به لنی ویلیامز تغییر دهد اما لئوناردو نپذیرفت و با بازی در فیلم زندگی این پسر در سال ۱۹۹۳ وارد سینما شد.

Click to view full size image
 

آغاز کار لئوناردو در ۱۹۸۹ با بازی در نقش گری بکمن در سریال تلویزیونی بود در همین هنگام بود که با یکی دیگر از بازیگران سینما توبی مگوایر (Tobey Maguire) آشنا شد و دوستیشان تا کنون در جایش باقی‌است. در ۱۹۹۳ در نقش توبی در فیلم خوش درخشید و نامش در فهرست عنوان بهترین هنرپیشه نقش دوم قرار گرفت. در همان سال با ایفای زیبای نقش یک معلول ذهنی در فیلم چه چیزی گیلبرت گریپ را می‌خورد در کنار جانی دپ قرار گرفت که نمره‌اش کاندید شدن برای جایزهٔ اسکار در سن نوزده سالگی بود. در سال ۱۹۹۶ دی‌کاپریو در نقش رومئو در فیلم جدید رومئو و ژولیت (اثر شکسپیر) حاضر گشت. اما با این همه فعالیت و کارنامهٔ خوب هنری فیلم پر سرو صدای تایتانیک (۱۹۹۷) بود که او را تبدیل به فوق‌ستاره‌ای در دنیای هالیوود کرد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0712/01.02/161297.jpg

افول و صعود پس از تایتانیک

********************

بعد از موفقیت بزرگ تایتانیک او حضوری نه چندان دلچسب در فیلم سلبرتی وودی آلن داشت و بعد از آن نیز در سال ۲۰۰۰ یعنی ۴ سال بعد ازتایتانیک در مصاحبه‌ای با مجله تایم اقرار کرد که دوران تایتانیک برای او سخت‌ترین دوران بوده‌است. لئوناردو می‌گوید: «در زمان تایتانیک هیچ گونه رابطه‌ای با خود نتوانستم برقرار کنم، دیگر به آن شهرت دست نخواهم یافت و انتظار مجددش را هم ندارم و چیزی نیست که من حال به دنبالش باشم».

بعد از آن لئو ناردو در فیلم ضعیف ساحل ظاهر شد فیلمی که نه از نظر منتقدان و نه از نظر تماشگران راضی‌کننده نبود و با شکست تجاری شدید مواجه شد.

در سال ۲۰۰۲ دی‌کاپیرو خود را از دنیای پر زرق و برق هالیوود و عکس‌های کلیشه‌ای مجلات دور کرد و تمرکزش را به روی دو اثر موفق اگه می‌تونی منو بگیر به کارگردانی استیون اسپیلبرگ و دار و دسته‌های نیویورکی به کارگردانی مارتین اسکورسیزی را در کارنامه‌اش قرار داد که هر دو فیلم مورد توجه منتقدین قرار گرفتند و نمرات زیادی را دریافت نمودند و هر دو نزدیک به هم اکران شدند. او برای ایفای نقش فرانک آبیگنل جونیور در فیلم اگه می‌تونی منو بگیر نامزد دریافت گوی زرین شد. بعد از آن نوبت به اثر قابل توجه هوانورد که بر اساس زندگی واقعی هاوارد هیوز کارگردان و هوانورد معروف آمریکایی ساخته شده بود رسید. دومین کار مشترک اسکورسیزی دومین کاندیدایی جایزه اسکار بهترین هنرپیشه نقش اول را برای او به ارمغان آورد.

همچنان دی‌کاپریو همکاریش را با اسکورسیزی ادامه داده به طوری که او جایگزین دنیرو در فیلم های هزاره جدید وی است.

دی‌کاپرو در سال ۲۰۰۵ مشغول همکاری سومش با اسکورسیزی به نام رفتگان با حضور ستارگان دیگری چون جک نیکلسون، الک بالدوین و مت دیمون شد در ضمن هنوز ۲ همکاری دیگر مارتین اسکورسیزی و دی‌کاپریو باقی‌مانده‌است. در این سال او برای سومین بار برای بازی در فیلم الماس خونین نامزد دریافت جایزه اسکار شد.

 
لئوناردو دی کاپریو, مارتین اسکورسیزی وکامرون دیاز در سال ۲۰۰۲

او فعالیت‌های وسیعی را برای منابع طبیعی به خصوص در حفظ و نگه‌داری گوریل‌ها انجام می‌دهد و نیز تقبل بخشی از کمک‌های بیمارستان لس آنجلس که مخصوص کودکان سرطانی‌است را به عهده دارد. لیو با موفقیت در سال ۲۰۰۶ به استراحتی کوتاه پرداخت و مشغول ساختن فیلمی در مورد محیط‌زیست شد و این فیلم را به جشنواره فیلم کن برد. همچنین او در فیلم جاده انقلابی (۲۰۰۸) یک بار دیگر با کیت وینسلت همبازی شد. در سال ۲۰۱۰ او در دو فیلم جزیره شاتر و تلقین حضور یافت که هردو از پرفروش‌ترین فیلم‌های ان سال شناخته شدند. در آمد او در سال ۲۰۱۰ به ۶۰ میلیون دلار تخمین زده شد. لئوناردو درسال۲۰۱۱ استراحت پرداخت ودرسال ۲۰۱۲درفیلم جنگوی آزاد شده ساخته ی کوئنتین تارانتینو به بازی پرداخت ودرسال ۲۰۱۳ دردو فیلمگتسبی بزرگ (فیلم ۲۰۱۳)که براساس رمانی به همین نام ساخته ی باز لورمان و گرگ وال استریت ساخته ی مارتین اسکورسیزیکه براساس کتاب دلال بزرگ جوردن بلفورت ساخته شده بود جلوی دوربین رفت لازم به ذکراست که اودراین فیلم تهیه کننده نیزبود این کار پنجمین همکاری دی‌کاپریو و اسکورسیزی بود. لئوناردو برای بازی در گرگ وال استریت چهارمین بار نامزد اسکار شد.

هر آنچه بايد درباره «لئوناردو دي كاپريو» بدانيد + تصاوير

زندگی خصوصی

******************

دی‌کاپریو دارای خانه‌ای در شهر لس‌آنجلس و آپارتمانی در شهر نیویورک آمریکا است. وی همچنین صاحب جزیره‌ای در بلیز است.

او از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ با ژیزل بوندشن سوپر مدل برزیلی و از ان پس تا سال ۲۰۱۰ با بار رافائلی مدل اسرائیلی رابطه عشقی داشته‌است. لئو در طی دوسال ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ با دو مدل دیگربه ترتیب با بلیک لایولی و ارین هیثرتون رابطه داشته است.

Leonardo DiCaprio 2014.jpgسیری در زندگی لئوناردو دی کاپریو
 

سفیر صلح سازمان ملل

***************************

وی در سپتامبر ۲۰۱۴ (شهریور ۱۳۹۳) به سمت سفیر صلح سازمان ملل متحد و نماینده این سازمان در امور تغییرات جوی برگزیده شد. وی از سال ۱۹۹۸ تا کنون همواره برای حفظ محیط زیست تلاش کرده است و در بنیادی که با نام او راه‌اندازی شده، فعالیت می‌کند. او در اکتبر ۲۰۱۴ (مهر ۱۳۹۳) برای ایجاد و گسترش مناطق حفاظت شده دریایی و همچنین متوقف کردن صید غیرقانونی در دریاها و ۵ اقیانوس زمین، ۲ میلیون دلار کمک کرد، مجموع کمک‌های مالی وی در این زمینه به بیش از ۳ میلیون دلار می‌رسد.

نکاتی در باره دی کاپریو

*****************

1- لئوناردو دی کاپریو از 17 سالگی اش تا امروز بدون وقفه کار کرده است. بازیگر شناخته شده ‌هالیوود که متولد 11نوامبر 1974 و در سال 2004 برای بازی در فیلم «خلبان» برنده جایزه گلدن گلوب شد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/b17803b6754f1cac_leonardo_dicaprio.jpg

2- نام دی کاپریو هم برای خودش داستانی دارد. مادر آلمانی او زمانی که در یک نمایشگاه مشغول دیدن یکی از نقاشی‌های لئوناردو داوینچی بوده از پسر متولد نشده اش لگدی دریافت می‌کند و به همین دلیل تصمیم می‌گیرد که نام پسرش را لئوناردو بگذارد. از آنجایی که مادر لئو آلمانی- آمریكایی بوده حالااو به خوبی می‌تواند آلمانی صحبت کند. زمانی که بازیگر فیلم «تایتانیک» 10 ساله بوده یکی از راهنماهایش به او پیشنهاد می‌دهد که اسمش را عوض کند. پیشنهادی که لئو آن را رد می‌کند.
 
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/24.leonardo_di_caprio.jpg
 
3- او برای اولین بار در 14 سالگی جلوی دوربین ظاهر شد و در یکسری مجموعه‌های تبلیغاتی و آموزشی بازی کرد. جالب اینکه او در تمام کارهایی که بازی کرده از جان مایه گذاشته و روی همین اصل بازی او چشم نواز است.

4-نقش او در فیلم «اگه میتونی منو بگیر» بر مبنای یک داستان واقعی ساخته شده بود. فرانک آباگنل جوان ترین فردی بود که تحت تعقیب اف بی آی قرار داشت.

5- دی کاپریو هم مثل تام هنکس جزو طرفداران پر و پا قرص محیط زیست است. به همین دلیل او موسسه ای را راه انداخته که به تمام سازمان‌هایی که قصد جلوگیری از نابودی محیط زیست و زمین را دارند کمک مالی می‌کند. دی کاپریو تا امروز سخنرانی‌هایی زیادی در مورد محیط زیست و همچنین مساله صلح داشته است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/600full-leonardo-dicaprio.jpg

6- در ماه مارس سال 1997 شیمون پرز، نخست وزیر اسرائیل از دی کاپریو دعوت کرد تا برای کمک به پروژه صلح در خاورمیانه به آن منطقه برود. البته در این سفر بین محافظان او و عکاسی که می‌خواست از این هنرپیشه عکس‌های ویژه بگیرد درگیری فیزیکی رخ داد.
 
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/Leonardo-DiCaprio-Photos-4d5db31ecbc8b.jpg
 
7- در سال 1998 او اتاقی پر از کامپیوتر و دیگر امکانات را به کتابخانه نیو لس فلیز اهدا کرد. جالب اینجا که این اتاق دقیقا در جایی ساخته شده که لئو در آنجا به دنیا آمده بود.
8-دی کاپریو قبل از اینکه قرارداد بازی در فیلم تایتانیک را امضا کند حسابی مردد شده بود چرا که فکر می‌کرد این فیلم جزو فیلم‌هایی نیست که به سبک بازی و روحیات او بخورد.
 
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/leonardo-dicaprio.jpg
 
9- او که برای بازی در فیلم «الماس خونین» به افریقای جنوبی رفته بود سرپرستی یک دختر یتیم را به عهده گرفت البته او این دختر افریقایی را با خودش به آمریكا نبرد و به صورت غیر حضوری هوای او را دارد. لئو با تلفن با دختر خوانده اش صحبت می‌کند و ماهانه برای او پول می‌فرستد. 

10- دی کاپریو برای فیلم الماس خونین معلم زبانی از زیمبابوه گرفت تا لهجه اش را تقویت کند اما لهجه او بیشتر شبیه استرالیایی‌ها شده بود تا مردم افریقا به همین دلیل او مجبور شد تا از یک معلم محلی دیگر استفاده کند.
11- لئوناردو بازیگری است که حریم خصوصی ویژه ای دارد. او نمی‌خواهد که مخاطبانش در جریان زندگی خصوصی او قرار گیرند چرا که اعتقاد دارد با این کار دیگر کسی نقش‌های او در فیلم‌های مختلف را باور نخواهد کرد.

12- او به ورزش هم علاقه دارد. فوتبال، بسکتبال، ‌هاکی و موج سواری ورزش‌های مورد علاقه او هستند که اگر وقت داشته باشد آنها را انجام می‌دهد.
 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/leonardo_dicaprio2.jpg

13- دی کاپریو عاشق همکاری با مارتین اسکورسیزی است. او عقیده دارد که اسکورسیزی در کارش نابغه است. لئو تقریبا تمام فیلم‌های این کارگردان بزرگ را دیده و از آنها الهام گرفته است.
14- اگر بخواهیم به علایق لئوناردو اشاره کنیم باید موارد زیر را بنویسیم: پاستا غذای مورد علاقه اوست و نیویورک شهر مورد علاقه اش. لئو آلمان را به عنوان بهترین محل برای گذراندن تعطیلات می‌داند. او علاقه خاصی به موسیقی رپ دارد و ماشین مورد علاقه اش فورد موستانگ مدل 1969 است. در مورد کتاب هم بدون شک پیرمرد و دریا نوشته ارنست همینگوی جزو محبوب‌های دی کاپریو است.
 
 
 
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/zac_efron_leonardo_dicaprio.jpg
 
15- او در مورد رابرت دنیروی معروف می‌گوید: «هنگام همکاری با او متوجه جدیت بیش از حد او در کارش شدم. او به جزئیات اهمیت ویژه ای می‌دهد و به همین دلیل است که بازی او همه را جذب می‌کند.»


16- او در انتخابات ریاست جمهوری سال 2004 طرفدار جان کری بود. لئو به 11 ایالت مختلف رفته و 20 سخنرانی در مورد خطرات انتخاب دوباره جرج بوش داشته است.

17-لئوناردو دی کاپریو با دیدن فیلم 3D تایتانیک نمیتواند جلوی خنده اش را بگیرد ..این بازیگر 37 ساله در این فیلم نقش جک را داشت و با این فیلم بود که به شهرت جهانی رسید .جیمز کامرون میگوید : لئوناردو با دیدن تصویر جوانی خود نمی تواند جلوی خنده اش را بگیرد.جیمز همچنین گفته است لئوناردو برای پاک شدن این نقش از ذهن مردم بسیار تلاش کرده تا نقش ماندگار جک از ذهن مردم پاک شود برای همین نقشهای بسیار متفاوت و مختلفی بازی کرده است تا ثابت کنند فقط شخصیت تایتانیک نبوده که او  را به شهرت رسانده است.

خبری از لئوناردو دی کاپریو و تایتانیک + عکس

 
 
 فیلمشناسی
**********

 

سالنام فیلمEnglish titleنقشکارگردان
۲۰۱۱ جی. ادگار (به انگلیسی: J.Edgar) جان ادگار هوور کلینت ایستوود
۲۰۱۰ سرآغاز (به انگلیسی: Inception) دام کاب کریستوفر نولان
۲۰۱۰ جزیره شاتر (به انگلیسی: Shutter Island) ادوارد دنیلز مارتین اسکورسیزی
۲۰۰۸ جاده انقلابی (به انگلیسی: Revolutionary Road) فرانک ویلر سم مندز
۲۰۰۸ مجموعه دروغ ها (به انگلیسی: Body of Lies) راجر فریس ریدلی اسکات
۲۰۰۶ الماس خونین (به انگلیسی: Blood Diamond) دنی آرچر ادوارد زیک
۲۰۰۶ رفتگان (به انگلیسی: The Departed) بیلی کاستیگان مارتین اسکورسیزی
۲۰۰۴ هوانورد (به انگلیسی: The Aviator) هاوارد هیوز مارتین اسکورسیزی
۲۰۰۲ اگر می توانی مرا بگیر (به انگلیسی: Catch Me If You Can) فرانک ابگنیل استیون اسپیلبرگ
۲۰۰۲ دار و دسته های نیویورکی (به انگلیسی: Gangs of New York) آمستردام والن مارتین اسکورسیزی
۲۰۰۰ ساحل (به انگلیسی: The Beach) ریچارد دنی بویل
۱۹۹۸ شهرت (به انگلیسی: Celebrity) براندون دارو وودی آلن
۱۹۹۸ مردی در نقاب آهنی (به انگلیسی: The man in the iron mask) لویی چهاردهم رندال والاس
۱۹۹۷ تایتانیک (به انگلیسی: Titanic) جک داوسن جیمز کامرون
۱۹۹۶ اتاق ماروین (به انگلیسی: Marvin's Room) هنک جری زکس
۱۹۹۶ رومئو و ژولیت (به انگلیسی: Romeo+juliet) رومئو باز لورمن
۱۹۹۵ خورشیدگرفتگی کامل) (به انگلیسی: Total Eclipse) آرتور رمبو آگنیزکا هلند
۱۹۹۵ خاطرات بسکتبال (به انگلیسی: The Basketball Diaries) جیم کارول اسکات کالورت
۱۹۹۵ برنده و بازنده (به انگلیسی: The quike and the dead) فی هرود«بچه» سم ریمی
۱۹۹۴ مهمانی شلیک با پا (به انگلیسی: The Foot Shooting Party) باد آنت هی‏وود-کارتر
۱۹۹۳ چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار می دهد (به انگلیسی: What's Eating Gilbert Grape) آرنی گریپ لس هولستروم
۱۹۹۳ زندگی این پسر (به انگلیسی: This Boy's Life) توبی ولف مایکل کتون-جونز
۱۹۹۲ پیچک سمی (شوکران) (به انگلیسی: Poison Ivy) شخص (بی اعتبار) کت شی
۱۹۹۱ حیوان ۳ (مخلوق ۳) (به انگلیسی: Critters 3) جاش کریستین پترسون

     جوایز

      ***********

  • برنده جایزه زیباترین مرد جهان در سال 2011 و 2012
  • ۲۰۰۸-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم جاده انقلابی
  • ۲۰۰۶ -نامزد اسکار بازیگر نقش اول مرد برای فیلم الماس خونین
  • ۲۰۰۶-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم الماس خونین
  • ۲۰۰۶-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم رفتگان
  • ۲۰۰۵ -نامزد اسکار بازیگر نقش اول مرد برای فیلم هوانورد
  • ۲۰۰۵-برنده ی گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم هوانورد
  • ۲۰۰۲ -نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم اگه می تونی منو بگیر
  • ۱۹۹۷ -نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم تایتانیک
  • ۱۹۹۶-برنده جایزه بهترین بازیگر خرس نقره ای جشنواره برلین برای فیلم رومئو و ژولیت
  • ۱۹۹۴ -نامزد اسکار بازیگر نقش مکمل مرد برای فیلم چه چیزی گیلبرت گریپ را می خورد
  • ۱۹۹۴-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر تکمیلی برای فیلم چه چیزی گیلبرت گریپ را می خورد
  • بیوگرافی کامل لئوناردو دی‌کاپریو + عکس

    ...دستمزدهایی که گرفته است 

  •  

    ********************************************

    اين بازيگر چشم آبي با 200 ميليون دلار ثروت خالص ، يكي از بازيگران ثروتمند است كه عمده ثروت خود را از بازيگري و تهيه كنندگي بدست آورده است . در سال 2013 ديكاپريو با 77 ميليون دلار ثروتمندترين بازيگر هاليوود معرفي شد ولي سال 2014اين عنوان به «رابرت داوني جي آر» رسيد. لیستی از بالاترین دستمزدهایش را در زیر میبینید:

      سرآغاز (2010) - 59میلیون دلار

    «الماس خون» (2006) – 20 ميليون دلار

     «جدا مانده» (2006) – 20 ميليون دلار

     «هوانورد» (2004) – 20 ميليون دلار

     «اگه مي توني منو بگير» (2002) – 10 ميليون دلار

     «گانگسترهاي نيويوركي» (2002) – 10 ميليون دلار

     «ساحل» (2000) – 20 ميليون دلار

     «تايتانيك» (1997) – 5. 2 ميليون دلار

     «خاطرات بسكتبال» (1995) – 1 ميليون دلار

    خانه هاي لئوناردو

    *************

    با چند خانه و آپارتماني كه در شهرهاي مختلف دارد ،‌دي كاپريو كم كم به يك ملاك تبديل مي شود.

    1-عمارت 800 متري «كاربن بيچ هاوس» در ماليبو كه دي كاپريو در سال 2002 به قيمت 6 ميليون دلار خريداري كرد و اكنون 23 ميليون دلار ارزش دارد . «شارليز ترون» و «برد پيت» همسايگان او هستند.

    2- عمارت هاليوود هيلز در مساحتي به وسعت 1387 متر مربع در هاليوود قرار دارد. دي كاپريو اين عمارت را در سال 1999 به قيمت 4 ميليون خريداري كرد و در حال حاضر بيش از 6 ميليون دلار ارزش دارد. «جاستين تيمبرليك» همسايه او در اين محله است.

    3-عمارت ديگري در ماليبو كه در سال 2003 به قيمت 3 ميليون و 780 هزار دلار خريداري شد .

    4-آپارتمان «ريور هاوس» در نيويورك قرار دارد و در طبقه سي و دوم يك برج است.

    جزیره لئوناردو 

    *******************

    «لئو» در سال 2010 جزيره «بلك دوركي» را به قيمت يك ميليون و 750 هزار دلار خريداري كرد . اين جزيره بيش از 4 هزار متر مربع است و در بليز واقع شده است .

    اتومبیلهایش 

    ****************

    «دي كاپريو» چندان ماشين باز نيست . گفته مي شود بين 6 تا 8 اتومبيل دارد ولي مدلهاي مورد علاقه اش تويوتا پريوس ، تسلا روداستر و فيسكر كارما هيبريدي است.

    و...

    ****

    او عاشق تفريح است و ترجيح مي دهد تعطيلات خود را در «كابو سان لوكاس» در خليج كاليفرنيا ، ميامي و هر جا كه آب و هوايي گرم و مرطوب دارد بگذراند.

     او با حيوانات هم رابطه خوبي دارد . «جانگو» سگي فرانسوي از نژاد بول داگ است و لاك پشتي دارد كه قابليت رشد و بزرگ شدن تا 80 سالگي با وزن 100 كيلوگرمي را دارد.

     سرگرمي هاي ديگر او تماشاي پرندگان و بازيهاي ويدئويي است. برندهاي مورد علاقه او شامل ساعت هاي «تگ هوئر» ، پوشاك «مارك باي مارك» ، «آرماني» و «پولو رالف لارن» است.

    نقشهاي ماندگار او از نگاه پايگاه داده هاي IMDB 

    ***********************************

     «اگه ميتوني منو بگير» محصول 2002

    «سرآغاز» محصول 2010

    «الماس خون» محصول 2006

    «تايتانيك» محصول 1997

    «خاطرات بسكتبال» محصول 1995

    «جدا مانده» محصول 2006

    «جانگو آزاد شده» محصول 2012

    «اتاق ماروين» محصول 1996

     «رومئو و ژوليت» محصول 1996

    «گيلبرت گريپ چه مي خورد» محصول 1993

    هوانورد»محصول 2004

    «گانگسترهاي نيويوركي» محصول 2002

    مصاحبه ای کوتاه و صمیمی با لئوناردو

    این یک مصاحبه صمیمی است که در یک حراجی آثار هنری با وی انجام شده است ...

    ****************************

    * می‌شود بگویید اسم کوچک شما از کجا آمده است؟

    - پدر و مادم در حال بازدید از گالری اوفیزی فلورانس در ایتالیا بودند. آنها در برابر اثری از لئوناردو داوینچی متوقف شدند و در حالی که مادرم در انتظار به دنیا آمدن من بود و متوجه لگد زدن من در همان لحظه شد، تصمیم گرفتند اسم من را لئوناردو بگذارند.


    * پدر شما نقاش کتاب‌های کمیک بود. این کتاب‌ها چه تاثیری بر شما داشتند؟


    - من در یک دنیای هنری بزرگ شدم. پدرم با گروه تصویرگران لس آنجلس دوست بود که چهره‌هایی چون رابرت ویلیامز و رابرت کرامب عضوشان بودند و در دهه 70 و 80 من با پدرم به کتابفروشی می‌رفتم و همیشه این هنرمندها را می‌دیدم.


    * وقتی بچه بودید به جمع کردن چیزهایی که دوستشان داشتید، علاقمند بودید؟

    - من کارت‌های بیسبال جمع می کردم. هنوز هم چند جعبه از آنها را نگه داشته‌ام اما حتی یک سکه هم نمی‌ارزند.

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0712/01.02/IMG09382959.jpg

     

    * شنیده‌ام که به فسیل هم علاقه دارید؟

    - وقتی بچه بودم تقریبا همیشه در موزه تاریخ طبیعی بودم و وقتی بزرگ شدم می‌خواستم همه فانتزی‌های دوره بچگی را حفظ کنم و قطعاتی از آنها را در خانه داشته باشم. برای همین چند قطعه از دایناسورها را دارم. مجموعه‌ای از پوسترهای قدیمی هالیوود را هم جمع‌آوری کرده‌ام. برای من اینها یک شاهکار واقعی هستند. بعضی از لیتوگراف‌ها که از پوسترهای فیلم تهیه شده‌اند هم روی در و دیوار خانه‌ام جای دارند.


    * بعد از فیلم مشهور "رومئو و ژولیت" در سال 1996، بیشتر به جمع آوری آثار هنری توجه نشان دادید. چه چیزی این احساس شما را هدایت می‌کند؟

    - بعد از مشهور شدنم، بیشتر به گالری سوهوی نیویورک رفتم و بیشتر از آنجا آثار هنری را انتخاب می کنم. اما سعی می کنم با شناختی که از هنرمندها دارم این آثار را انتخاب کنم. یکی از اولین قطعه‌هایی که خریدم اثری از ژان-میشل باسکوییت بود.


    * چطور می‌شود دنیای هنر را با هالیوود مقایسه کرد؟

    - خیلی از هنرمندان بزرگ به خوبی شناخته نمی‌شوند، اما آنهایی که سعی کنند کارهایشان را درست مدیریت کنند، می توانند به خوبی بالا بیایند. این بخش شبیه کار سینماست.

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0712/01.02/IMG09382882.jpg

     

    * چه شیوه‌ای برای جمع‌آوری آثار هنری دارید؟

    - خیلی شبیه فیلم‌هایی که انتخاب می‌کنم. وقتی یک فیلمنامه را می‌خوانم و حس می‌کنم می‌خواهم بخشی از آن باشم هرگز به ژانر یا موضوع فکر نمی‌کنم و فقط می خواهم این کار را انجام بدهم.


    * و موزه محبوب شما؟


    - موزه متروپولیتن. فکر می کنم بزرگترین موزه هنری دنیا باشد.


    * تصویری که الیزابت پیتون از شما کشیده هم در این حراجی هست. چه حسی داشتید؟


    - دیدن این که او با چه توانایی هنری کار می‌کرد، فوق العاده بود.

    * بهترین و جذاب‌ترین وجه بازیگری برای شما چیست؟

    این که می‌توانید خودتان را درون شخصیت و کاراکتر دیگری رها و گم کنید و برای این کار نه تنها چیزی پرداخت نمی‌کنید، بلکه دستمزدی هم می‌گیرید. این مسئله حکم یک روزنه و مخرج بزرگ را دارد. در مورد خودم یک نکته مهم را باید بگویم و آن هم این است که در رابطه با این که چه کسی هستم، هیچ اطمینانی ندارم. احساس می‌کنم هر روز که می‌گذرد در حال تغییر کردن هستم و بازیگری یکی از مهم‌ترین چیزهایی است که به این تغییر دائمی کمک می‌کند.


    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13920230000095_PhotoL.jpg


    * با مارتین اسکورسیزی در تعداد زیادی فیلم همکاری کرده‌اید. نظرتان درباره او چیست؟


    مارتین (اسکورسیزی) یک کمال گرای کامل است. او به جزئیات توجه خیلی زیادی می‌کند و مجذوب آن‌هاست. همین مسئله فیلم‌های او را از بقیه فیلم‌ها جدا و متمایز می‌کند. یکی از دلایلی که باعث می‌شود بعضی فیلم‌هایش مثل «دار و دسته‌های نیویورکی» گران‌تر از هزینه‌های براورده شده می‌شود و زمان فیلم‌برداری شان هم طولانی‌تر از حد معمول می‌شود، در همین نکته است.

    * در کار بازیگری به ستاره شدن فکر می‌کنید یا نفس خود بازی برایتان مهم است؟


    جوانتر که بودم برایم ستازه شدن و مشهور بودن اهمیت خیلی زیادی داشت و بزودی متوجه شدم در این‌ها چیز زیادی وجود ندارد و ان‌ها ماندگار نیستند. برای همین، به جای این که تلاش کنم یک ستاره باشم، سعی‌ام این است که در نقش‌های متفاوت بازی کنم، تا بتوانم به کمک آن جنبه‌های مختلف و متفاوت شرایط انسانی را به تصویر بکشم. فکر می‌کنم ماندگاری این دومی ، خیلی بیشتر است.

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13920230000096_PhotoL.jpg

    * شهرت از نظر شما به معنی چیست؟

    وقتی مردم عادی از شما تعریف زیاد می‌کنند و احساس می‌کنید قدرتی بیش از آن که در زندگی داشته‌اید را کسب کرده‌اید، دلیل آن نمی‌شود که مغرور شوید و خودتان را برتر از دیگران فرض کنید. حالا اگر در چنین وضعیتی به مردم توهین و بی ادبی هم کنید که ای وای! در این حالت،شما ارزیابی و حس غلطی نسبت به خودتان و میزان اعتبار و اهمیت خود پیدا کرده‌اید و دچار خودبزرگ‌بینی شده‌اید. خیلی خنده‌دار می‌شود که فکر کنیم عامل اصلی و محوری تغییرات و اصلاحات تاریخی شده‌ایم. ارزیابی غلط از شهرت می‌تواند به چنین نتیجه‌ای ختم شود.

    * سینما و بازیگری موفقیت مالی ویژه‌ای برایتان فراهم کرده است؟

    خیر، زندگی مجلل و پر ریخت و پاشی ندارم. با جت خصوصی سفر نمی‌کنم و بادی‌گارد هم ندارم. خریدهای عجیب و غریب و جنجالی هم نمی‌کنم، فقط یکی دوتا خانه دارم و چون به ساعت علاقه خیلی دارم، یکی از آن گران قیمت‌هایش را با دستمزد یکی از فیلم‌هایم خریدم. البته به پوسترهای فیلم‌های سینمایی هم علاقمندم و کلکسیونی از آن‌ها (به خصوص کلاسیک‌ها) را خریداری و جمع‌آوری کرده‌ام.

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13920230000094_PhotoL.jpg


    * بالا رفتن سن را چگونه ارزیابی می‌کنید و چه احساسی نسبت به آن دارید؟

    همان حسی را دارم که هر آدم معمولی دیگر نسبت به این موضوع دارد. آدم‌ها از گذر زمان و بالارفتن سن چه انتظاراتی دارند؟ البته حالا هم که سی و نه ساله شده‌ام، نمی‌توانم بگویم تبدیل به یک آدم بالغ و بزرگ شده‌ام. البته بعضی وقت‌ها به خودم می‌گویم ای کاش هنوز هجده ساله بودم. در کل، تلاشم این است که همراه با زمان حرکت کنم و در هر سن و سالی ، مناسب با آن عمل کنم.

    * کدام جنبه شهرت را دوست ندارید؟

    مغرور شدن را. این مسئله باعث می‌شد تا نتوانید نقش‌هایتان را هم به خوبی و درستی بازی کنید. البته من جزو بازیگران خوش شانس صنعت سینما بوده‌ام. خیلی زود مشهور شدم و با فیلم سازان بسیار بزرگی کار کردم. این را می‌دانم که خیلی‌ها دوست دارند در موقعیت من باشند. بسیاری را می‌شناسم که نسبت به من سختی‌های بیشتر و بزرگتری را تحمل کردند، ولی نتوانستند تبدیل به بازیگران مطرحی شوند. همین مسئله باعث می‌شود تا قدر موقعیتم را بدانم و مواظب باشم که با ندانم کاری‌های احمقانه، آن را خدشه‌دار نکنم.

    فکر می‌کنید چرا مردم عادی این قدر به شایعات مربوط به هنرمندان اهمیت می‌دهند؟

    از یک طرف، رسانه‌های گروهی به این هیجان دامن می‌زنند و افکار عمومی را به سمت این شایعات می‌کشانند و از طرف دیگر، مردم عادی تصورات عجیب و غریب و غیرواقعی از هنرمندان دارند. به همین دلیل است که اصرار دارند تا حد امکان چیزهای بیشتری درباره بازیگران بدانند. آنها می‌خواهند بدانند ما موجودات متفاوتی هستیم یا کسی هستیم دقیقاً مثل خود آنها.


    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13920202000027_PhotoL.jpg


    از بازی در نقش کاراکترهایی جوان‌تر از خودتان هراس ندارید؟


    خیر، من هنوز هم می‌توانم در نقش کاراکترهایی بازی کنم که جوانتر از خود من هستند، در نقطه مقابل آن، توانایی بازی در نقش کاراکترهایی که بزرگتر از خودم هستند را هم دارم. چرا باید فقط در نقش کسانی بازی کنم که هم سن و سال خودم هستند؟

    بازی در فیلم‌های سینمایی در طول این سال ها چه چیزی را به شما آموخته است؟

    این واقعیت تلخ را که در حرفه ما، این فیلم‌ها هستند که در یاد و خاطره جمعی تماشاگران می‌مانند و نه تصویر چهره بازیگران، شما کافی است مدتی در این حرفه باشید که متوجه این موضوع شوید. بازیگران و چهره آنها، کارکرد و کارآیی کوتاه مدت دارد. در درازمدت این فیلم‌ها هستند که جاودان می‌شوند.

    از شما به عنوان یکی از بازیگران کم حرف و حتی خجالتی سینما اسم می‌برند.

    واقعاً آدم‌ ساکت و آرامی نیستم. اما خیلی‌ها فکر می‌کنند چنین آدمی هستم. خودم یک جورهایی احساس می‌کنم در دسته آدم‌های شورشی قرار می‌گیرم. حس می‌کنم کمی متفاوت از دیگران هستم. اما در جایی که احساس می‌کنم سکوت کار و رفتار بهتری است، پرحرفی نمی‌کنم. از دوران کودکی با آن که در هالیوود بزرگ شده‌ام، آدم آرامی بوده‌ام و هیچ وقت به سراغ کارهای خلاف و دردسرساز نرفتم. باور کنید که دروغ نمی‌گویم! در دوران نوجوانی از آن دسته کسانی نبودم که سیگار می‌کشیدند. در عین حال، خیلی کم عصبی می‌شوم یا گریه می‌کنم. اما خیلی زیاد هیجان‌زده می‌شوم. کمتر پیش می‌آید خیلی خوشحال یا خیلی غمگین شدم.

    از چه چیزی خیلی می‌ترسید؟

    از صحبت کردن جلوی تعداد زیادی آدم متنفر هستم. نمی‌توانم چنین کاری را انجام دهم و نمی‌دانم چرا. اما برعکس آن، ملاقات و دیدار با آدم‌های مختلف، یکی از وسوسه‌های بزرگ زندگی‌ام است. پس از این دیدارها، سعی می‌کنم کارهایشان و رفتارشان را تقلید کنم. انجام دادن این کار را خیلی دوست دارم. در دوران کودکی خجالتی بودم. اما کم کم یاد گرفتم در جمع حاضر شوم و به سراغ ماجراجویی و ناشناخته‌ها بروم.

    از چه چیز حرفه بازیگری ناراضی هستید؟


    حرفه ما یک حرفه حقه‌باز است که حتی سر خود ما هم کلاه می‌گذارد! اگر شما نتوانید در هر فیلمی نقش‌تان را خوب و درست بازی کرده و در قالب آن نقش موردنظر فرد بروید، بلافاصله این جمله را می‌شنوید که «می‌بینیِ، او فقط در همان یک نقش خوب بازی کرد و توانایی حضور در نقش‌های مختلف را ندارد» و شنیدن این جمله خیلی سخت است.


    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13910801000515_PhotoL_V.jpg


    درباره کارنامه بازیگری‌تان چه می‌گویید؟

    تصدیق می‌کنم که در ابتدای ورود به حرفه بازیگری، در نقش‌ها و فیلم‌های کم ارزش بازی کردم. اما آدم از تجربه‌ها درس گرفته و یاد می‌گیرد که خطاهای گذشته را تکرار نکند. اما در عین حال، یادتان باشد در آن سنی که من بازیگر شدم، خیلی چیزها را نمی‌دانستم و بیشتر می‌خواستم مورد توجه باشم و دیده شوم.

    هالیوود را دوست دارید؟

    اهمیتی ندارد که دوستش دارم یا خیر. در این جا، شما با یک سری تضادها و تناقضات روبه‌رو هستید که به نظر نمی‌رسد حل شدنی باشند. در این شهر خیلی‌ها به شما لبخند می‌زنند و برایتان آرزوی موفقیت می‌کنند، ولی در عمل می‌خواهند (و آرزو می‌کنند) که بدبخت و بینوا شوید.به زودی متوجه این مسئله می‌شوید که موفقیت شما باعث ناراحتی خیلی‌ها می شود و آنها ترجیح می‌دهند به جای موفقیت، سقوط کنید و با شکست روبرو شوید.آن ها زمین خوردن شما را می خواهند.

    ---

    ***************************************************

      و...در پايان جمله اي از لئوناردو نقل مي كنم:

    « بهترين چيز هنرپيشگي اين است كه مي تواني خودت را در قالب يك شخصيت ديگر فراموش كني و در حقيقت اين چيزي است كه من براي آن دستمزد مي گيرم. و اين يك راه فوق العاده براي خارج شدن از خود و روزمرگي است. همانطور كه به زندگي خود توجه مي كنم مطمئن نيستم كي هستم، و به نظر مي رسد كه هر روز در حال تغيير هستم.»  

                                                                                            پایان

     

      

     
تعداد بازدید از این مطلب: 11014
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

سه شنبه 30 دی 1393 ساعت : 8:9 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
(بدل شیطان)فیلمی در باره عدی پسرصدام
نظرات

درباره فیلم بدل شیطان

*****************

 گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

مشخصات فیلم:

کارگردان لی تماهوری
بازیگران دومنیک کوپر
تاریخ‌های انتشار ۲۲ ژانویه ۲۰۱۱
۲۹ ژوئه ۲۰۱۱ (آمریکا)
مدت زمان ۱۰۸ دقیقه
کشور بلژیک
هلند
زبان انگلیسی
هزینهٔ فیلم ۱۹.۱ میلیون دلار
فروش گیشه ۱،۳۶۱،۵۱۲ میلیون دلار

 

The Devil s Double.jpg

 مقدمه:

*****

 بدل شیطان (به انگلیسی: The Devil's Double) یک فیلم درام محصول سال ۲۰۱۱ است. این فیلم براساس ماجرایی واقعی از زندگی عدی صدام حسین، پسر بزرگ صدام حسین و بدل وی، لطیف یحیی است.ماجراهای این فیلم برگرفته از کتاب «من فرزند رئیس جمهور بودم» نوشته لطیف یحیی، افسر وظیفهٔ سابق عراقی ساخته شده‌است. این کتاب در اواخر دهه نود منتشر شد. لطیف یحیی در این کتاب تجربه‌اش را از زندگی عدی صدام، پسر بزرگ صدام حسین بیان می‌کند که یک زندگی پر از خشونت، بی‌رحمی و ابتذال بوده‌است. این فیلم وقایع سال‌های ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۷ عدی حسین و لطیف یحیی را نشان می‌دهد.بدل شیطان نقدهای تقریباً مثبتی از طرف منتقدان فیلم و سینما دریافت کرد.

شمائی کوتاه  ازداستان

****************

لطیف یحیی(دومینیک کوپر) یک سرباز عراقی است که در جنگ ایران و عراق می‌جنگد. عدی حسین، پسر بزرگ صدام حسین او را از جبهه فرا می‌خواند تا بدل او شود. عدی حسین مبتلا به بیماری دگرآزاری (سادیسم) است. او مردم را به راحتی می‌کشد و دختران جوان را بعد از آن که از خیابان‌های شهر می‌رباید می‌کشد. لطیف تلاش می‌کند که او را متوقف کند. اما عدی دست از کارهایش بر نمی‌دارد. لطیف فرار می‌کند و عدی او را تهدید می‌کند که اگر برنگردد پدر او را می‌کشد. اما لطیف حاضر به برگشتن نمی‌شود و عدی پدر وی را می‌کشد و ...

 

عکسهائی از عدی و بدل او

گسترش مطلب

***********

 بدل شیطان The Devil's Double فیلمی است که ماجراهای آن در سال های 1996 – 1987 در عراق میگذرد و گوشه هایی تکان دهنده از زندگی عدی حسین، پسر بزرگ صدام حسین رییس جمهور و دیکتاتور عراق را به نمایش میگذارد.
فیلم بر اساس کتابی به همین نام نوشته لطیف یحیی، بدل عدی حسین ساخته شده، محصول سال 2011، زمان نمایش 109 دقیقه و درجه R است. فیلم ساخت کشورهای بلژیک و هلند بوده و زبان نمایش آن نیز انگلیسی است.


کارگردان The Devil's Double ، لی تاماهوری Lee Tamahori است. کارگردان نیوزیلندی که کارگردانی بیست و یکمین فیلم جیمز باند Die Another Day را در سال 2002 برعهده داشت. تاماهوری تقریبا تمام جوایز سینمایی اش را برای کارگردانی فیلم Once Were Warriors محصول سال 1994 بدست آورده.

فیلم بدل شیطان، داستان زندگی بدل عدی پسر صدام

بازیگران اصلی فیلم :

************************

دومینیک کوپر Dominic Cooper در نقش عدی صدام حسین و لطیف یحیی:

بازیگر تئاتر و سینما متولد سال 1978 در گرینویچ لندن است. مادرش مربی مهد کودک و پدرش متصدی حراج هستند. او که در دو نقش عدی صدام حسین و لطیف یحیی در این فیلم بازی بسیار خوبی را به نمایش گذاشته، تا کنون در چهل و سه فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی بازی کرده که در بین آنها میتوان از فیلم Mamma Mia در سال 2008، My Week With Marilyn سال 2011 و Abraham Lincoln:Vampire Hunter در سال 2012 نام برد.

از مسائل خصوصی زندگی وی، رابطه اش با آماندا سیفرید Amanda Seyfried است که در سال 2010 ، دومینیک کوپر به دلیل اینکه آنها در دو کشور مختلف زندگی میکردند، آنرا پایان رساند.

لودیواین سانیه Ludivine Sagnier در نقش سراب:

برنده خرس نقره ای فستیوال فیلم برلین و جوایز فیلم اروپا European Film Awards در سال 2002برای بازی در فیلم 8 Women ، سه بار کاندیدای دریافت جایزه سزار در سالهای 2003 برای فیلم 8 Women ، 2004 برای فیلم Swimming Pool و 2007 برای فیلم A Secret و یکی از کاندیداهای بازیگر زن منتخب اروپا از طرف تماشاگران در مراسم European Film Awards برای بازی در فیلم Swimming Pool در مراسم سال 2003.

لودیواین سانیه متولد 1979 در فرانسه بوده و پدرش پروفسور و استاد دانشگاه پاریس است. ا و بعنوان یک بازیگر سابقه بازی در چهل و نه فیلم وسریال را در کارنامه اش دارد که میتوان به سریال Navaro در سال 2002و فیلم " پاریس دوستت دارم" Paris, je t'aime در سال 2006، اشاره کرد.

فیلیپ کواست Phillip Quast در نقش صدام حسین:

بازیگر تئاتر، تلویزیون و سینما متولد 1957 در استرالیا. او بیشترین شهرتش را برای نقش آفرینی روی صحنه تئاتر دارد و سه بار برنده جایزه Laurence Olivier بهترین بازیگر شده است و یکی از معروف ترین کارهایش، بازی در نقش بازرس ژاور در تئاتر موزیکال "بینوایان" است.


کارهای او در سینما و تلویزیون بیشتر شامل سریال های تلویزیونی است که آخرین آنها سریال Bed of Roses در سال 2010 است.
"بدل شیطان" به زندگی عدی صدام حسین پرداخته است که خشونت، هوسرانی، جنون و افسار گسیختگی اش آنهم در دوران دیکتانوری صدام حسین برعراق، زبانزد بود. چندی پیش و در سال 2008 نیز مینی سریال تلویزیونی با نام "خانه ی صدام" House of Saddam که تولید مشترک BBC و HBO و در چهار قسمت بود، به قدرت رسیدن و سقوط صدام حسین را به تصویر کشید که البته در آن سریال کمتر به زندگی و مسائل شخصی صدام و پسرانش پرداخته شده بود.

سریال "خانه ی صدام" در ایران بعلت بازی شهره آغداشلو در نقش ساجده تلفاح، همسر صدام حسین و مادر دو پسر او عدی و قصی، مورد توجه خاصی از طرف تماشاگران قرار گرفت. در سریال فوق، فیلیپ آردیتی Philip Arditi بازیگر ایتالیایی- انگلیسی تلویزیون درنقش عدی حسین ظاهر شد که شهرت زیادی را برای وی بهمراه داشت. 


این سریال در سال 2009 و در مراسم بفتا، کاندیدای دریافت پنج جایزه بود که برنده هیچکدام نشد ولی در همین سال شهره آغداشلو جایزه Emmy بهترین بازیگر نقش مکمل را برای بازی در این سریال از آن خود کرد.

منبع مورد استفاده برای ساخت فیلم Devil's Double ، همانطور که عنوان گردید، کتاب لطیف یحیی، بدل عدی صدام حسین بوده است که نام فیلم نیز از نام کتاب گرفته شده.لطیف یحیی، متولد سال 194 در یک خانواده کرد بود و طبق گفته هایش، در دوران تحصیل همکلاس عدی بوده و به همین علت نیز مورد توجه بوده. او که در زمان جنگ با ایران در جبهه های جنگ حضور داشت، در سالهای آخر جنگ بعلت شباهتش بعنوان بدل عدی حسین انتخاب میشود و حتی در جریان جنگ کویت بجای عدی با سربازان عراقی دیدار کرده و برای آنها سخنرانی میکند.

ولی روابط او با عدی رو به وخامت میرود و علت آن نیز بنا به گفته لطیف یحیی، زنی بود که مورد علاقه عدی بود ولی به یحیی توجه بیشتری نشان میداد. این موضوع باعث خشم عدی و تیراندازی او به یحیی میشود و لطیف یحیی تصمیم به فرار به سمت شمال کشور میگیرد. در آنجا توسط مبارزان کرد بعلت شباهتش به عدی دستگیر و زندانی میشود ولی بعد که هویت واقعی اش مشخص میشود، کردها اورا آزاد کرده و لطیف یحیی در سال 1992 به اتریش پناهنده میشود.

بر طبق فیلم "بدل شیطان" لطیف یحیی را بسختی میتوان پیدا کرد و آخرین بار بهمراه همسر و دو فرزندش در ایرلند دیده شده است.

در سال 2009 و در برنامه Hard Talk در کانال BBC لطیف یحیی گفته بود که عدی حسین از یک بیمار روانی هم بدتر بوده و پس از اینکه زن زیبایی را از روی هوس برای خودش انتخاب میکرده، پس از مدتی او را در اثر شکنجه و ضرب و شتم تبدیل به یک تکه بزرگ گوشت در حال نفس کشیدن میکرد. سپس وی را کشته و مانند زباله در جایی مدفون مینمود.
یکی از اپیزود های برنامه Locked Up Abroad در کانال National Geographic در سال 2012 نیز به زندگی لطیف یحیی اختصاص یافته بود.
البته لازم به توضیح است که دو روزنامه نگار به نام های Eoin Butlerاز روزنامه Irish Times و Ed Caesar از روزنامه Sunday Times ، پس از مصاحبه با لطیف یحیی، درستی اظهارات او را مورد تائید قرار ندادند.




مشروح داستان فیلم

********************************

فیلم با نمایش صحنه های جنگ ایران وعراق شروع میشود. 
در سال 1987، لطیف یحیی که در جبهه جنگ با ایران مشغول انجام وظیفه است، بعنوان فدایی و بدل عدی صدام حسین انتخاب میشود. او که از یک خانواده سطح بالا از نظر اجتماعی میباشد در دوران تحصیل همکلاس عدی بوده و بعلت شباهتش با او همواره مورد توجه سایر دانش آموزان بوده است.لطیف یحیی به بغداد منتقل میشود و پس از مطلع شدن از این موضوع از پذیرش آن خودداری میکند. ولی پس از شکنجه های بدنی و تهدید خانواده اش از سوی عدی، ناچار به قبول پیشنهاد فوق شده و پس از یکسری تغییرات در بدن مانند مدل دندان ها، قد و یکسری جراحی برروی صورت بعنوان بدل و فدایی عدی کار خود را آغاز میکند. به پدر و مادرش نیز اطلاع میدهند که او در جبهه جنگ با ایران کشته شده است. 

پس از آن لطیف یحیی میتوانست از کلیه امکانات رفاهی و تجملی عدی مانند استفاده و اقامت در کاخ، استفاده از وسایل و حتی اتومبیل فراری عدی استفاده کند و سعی زیادی میکند تا رفتارهای افراطی و غیر معقول عدی را برطرف کند که البته کاملا ناموق است.

یک شب هنگامیکه با عدی و محافظین به یک کلوب شبانه میروند، در حالیکه عدی مشغول خوشگذرانی است، لطیف یحیی سوار فراری عدی شده به مخفیانه به خانه پدری اش میرود و در حالیکه سعی میکند تا بتواند از دور خانواده اش را ببیند توسط محافظین عدی دستگیر شده و شدیدا با شلاق تنبیه میشود.
در یک کنفرانس با حضور رهبران کویت، حساسیت روز افزون عدی حسین نسبت به کویتی ها مشخص میشود. او فکر میکند که کویتی ها از حوزه نفتی رمیلا سوء استفاده میکنند در حالیکه نفت آن منطقه متعلق به عراق است و جنگ اول خلیج فارس با این جمله عدی شروع میشود: "دیگه دوره شیخ ها به پایان رسیده".

عدی زوز به روز سادیستی تر و افسارگسیخته تر میشود. با فراری اش هنگام تعطیلی مدارس دخترانه به خیابان رفته و دختران مورد علاقه اش را به زور هم شده سوار کرده و با خود میبرد. یکی از این موارد، دختر چهارده ساله ای است که عدی وی را مجبور میکند تا در یک میهمانی با او باشد.

در این میهمانی (که براساس یک میهمانی واقعی به افتخار سوزان مبارک، همسر حسنی مبارک در سال 1988 میباشد) عدی با محافظ شخصی و یکی از مورد اعتمادترین افراد پدرش که حتی غذای صدام حسین را قبل از او کمی میخورد تا مسموم نباشد، به نام کامل حنا با بازی محمد فردا درگیر میشود.عدی اعتقاد داشت که کامل حنا باعث آشنایی صدام حسین و زنی به نام سمیرا شاهبندر شده که در نهایت منجر به ازدواج دوم صدام و نابودی زندگی مادرش شده است. 

به همین علت و همچنین حسادت به کامل حنا برای اعتمادی که پدرش به او داشت، جلوی چشمان میهمانان با چاقو به جان کامل حنا افتاده و شکم او را پاره کرده و روده هایش را خارج میکند و در نهایت با شلیک به سر وی، کامل حنا را به قتل میرساند. فردای آنروز نیز محافظین عدی جسد برهنه دختر جوان همراه او را پیدا میکنند.

در ادامه فیلم لطیف یحیی بهمراه سراب، معشوقه عدی( با بازی لودیواین سانیه) از کشور خارج شده و به مالت فرار میکنند ولی سراب که دخترش در عراق است از ترس مجبور به تماس با عدی میشود و محل آنها لو میرود. عدی پدر لطیف یحیی را مجبور میکند تا تلفنی با فرزندش صحبت کرده و او را مجبور به بازگشت کند و سپس پدر یحیی را میکشد.
لطیف یحیی مخفیانه به عراق بازمیگردد و سعی میکند تا با کمک یکی از همدستانش عدی حسین را به قتل برسانند. همدست لطیف یحیی فردی است که در روز عروسی اش، عدی عروس وی را را باخود برده و پس از کتک زدن به او تجاوز میکند و دختر پس از این اتفاق خود را از بالای ساختمان به پایین انداخته و خودکشی میکند.
لطیف یحیی و همدستش در روز نیمه شعبان و درحالیکه عدی قصد دارد تا دختر جوان دیگری را اغوا کرده و سوار ماشین خودش کند، به او حمله ور میشوند. همدست او توسط محافظین با شلیک گلوله از پای در می آید ولی لطیف یحیی با چندین شلیک عدی را مورد اصابت قرار میدهد ( که طبق گزارشات تائید نشده، ناحیه تنا سلی عدی در این حادثه در اثر یک شلیک مستقیم شدیدا آسیب دیده بود.)
لطیف یحیی موفق به فرار میشود و عدی حسین بر اثر این حادثه دچار معلولیت و لنگش میشود که تا پایان عمرش با اوست.

22 جولای، نهمین سالگرد کشته شدن عدی و قصی حسین است که پس از شناسایی محل اقامتشان در شهر موصل در درگیری با نیروهای ارتش آمریکا از پای درآمدند.

...ونکاتی بیشتر

**********************

آلبرت آینشتاین گفته: " دو چیز انتها ندارد: جهان هستی و حماقت بشر. البته در مورد اول مطمئن نیستم!!" 

سرنوشت صدام حسین و پسرانش در حالی اتفاق افتاد که در صورت تفکر و درایت و باتوجه به منابع مالی عظیم عراق، میتوانستند یکی از بهترین و مرفه ترین کشورها و شرایط زندگی ایده آل را برای مردم عراق مهیا کنند ولی خوی دیکتاتوری و جنگ طلبی، آنها را به مسیری کشاند که به غارت، تجاوز، نسل کشی و دو جنگ با ایران و کویت رسید و در نهایت با ورود نیروهای آمریکا، هیچیک از آنان جان سالم به در نبردند و طعم خفت را یا در میادین نبرد و یا پای میزهای محاکمه چشیدند.
بدل شیطان فیلمی است که باید آنرا دید بخصوص که روایت قسمتی از یک حادثه در تاریخ معاصر است که کشور و مردم ما مستقیما با آن درگیر بودند و یادآوری این نکته قدیمی که: دست بالای دست بسیار است. 

همچنین دومینیک کوپر در نقش های عدی صدام حسین و لطیف یحیی بازی خوبی را بویژه در نمایش حالت های روانی عدی به نمایش گذاشته است. . . .

. عدی صدام حسین فرزند اول صدام حسین و متولد ژوئن 1964در تکریت عراق بود.
. او از طرف پدرش بعنوان رئیس کمیته المپیک عراق و رئیس فدراسیون فوتبال این کشور منصوب شده بود و ورزشکاران بسیاری را به دلیل شکست در مسابقات یا عدم کسب مدال تحت شکنجه و تنبیهات شدید بدنی قرار داد.

. در حادثه سوء قصد به وی که در اواخر فیلم نیز نشان داده میشود، عدی حسین مورد اصابت هشت گلوله قرار گرفت و به بیمارستان ابن سینا در بغداد منتقل شد و در نهایت بهبود پیدا کرد ولی دچار لنگش چشمگیری شد و علیرغم چندین عمل جراحی، یک گلوله در ستون فقرات وی باقی ماند و جراحان با توجه به نزدیگی این گلوله به نخاع وی موفق به خارج کردن آن نشدند. این گلوله باعث ناتوانی های بدنی عدی گشت بطوریکه صدام حسین مسئولیت های بیشتری را به پسر دومش، قصی واگذار کرد و در سال 2000قصی را بعنوان جانشین خود معرفی کرد.

. عدی حسین دارای کلکسیونی از ماشینهای تجملی و گران قیمت بود که تعداد آنها به 1200 دستگاه میرسید. از میان آنها میتوان به رولزرویس کورنیش او به ارزش دویست هزار دلار اشاره کرد و ماشین لامبورگینی مدل LM002 که معمر قذافی رهبر آن زمان لیبی به وی هدیه داده بود.

. او یک افسر ارتش عراق را به دلیل اینکه اجازه نداده بود عدی با همسرش برقصد، طوری مضروب کرد که افسر فوق پس از چند روز درگذشت.

. در بین عراقی هایی که نیروهای آمریکا شدیدا به دنبال دستگیری یا کشتن آنها بودند، ازعدی حسین بعنوان ورق آس دل و از قصی بعنوان آس خاج نام برده میشد.


. در روز 22ژولای 2003 واحدهای لشکر 101 هوابرد آمریکا خانه ای را در شهر موصل که عدی حسین، برادرش قصی و مصطفی، پسر چهارده ساله قصی به آن وارد شده بودند محاصره کرده و از زمین و هوا مورد حمله قرار دادند و پس از چهار ساعت نبرد وارد خانه شدند و جسد هر سه نفر آنها به همراه یک محافظ را پیدا کردند. در این حمله 200 سرباز آمریکا،هلیکوپترهای OH-58 Kiowa و یک فروند هواپیمای A10 شرکت داشتند.
. عدی حسین به همراه برادرش قصی و مصطفی،پسر قصی در قبرستانی در نزدیکی زادگاهشان، تکریت به خاک سپرده شدند.

. برای دستگیری و تسلیم عدی و قصی از طرف فرماندهی نیروهای آمریکا، سی میلیون دلار جایزه تعیین شده بود.


                         ((منابع:.IMDb.Wikipedia.Wikiquote.Brainy Quote.forum.tvcenter.tv.))

 

 

 

 

 

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 21881
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3

سه شنبه 30 دی 1393 ساعت : 1:4 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
آنتونیو باندراس:یک ماتادور در هالیوود
نظرات

باندراس :یک ماتادوردر هالیوود

گردآوری،ویرایش و تدوین:مهردادمیخبر

منبع:ویکیپدیا.آکاایران.سیمرغ.جام جم آنلاین

*************************************************************

 

مقدمه

خوزه آنتونیو دومینگوئز باندراس ( José Antonio Domínguez Bandera) که بیشتر با نام آنتونیو باندراس شناخته می‌شود، بازیگری اسپانیایی  تبارمی‌باشد.او یکی از معروفترین بازیگران اسپانیایی تباردر سینمای هالیووداست.

باندراس در سال ۱۹۸۲ در فیلمی بامهارت یک نقش کوتاه اجرا کرد و مورد تشویق همه قرار گرفت. سپس در سال ۱۹۸۵ در فیلم ماتادور به کارگردانی «آلمودوار» ایفای نقش نمودو بعداز آن در سال ۱۹۹۲ در فیلم پادشاهان مامبو خوش درخشید و راهش برای ورودبه هالیوود باز شد، البته آنتونیو در آن زمان هنوز انگلیسی را به خوبی نیاموخته بود، لذا در آن فیلم دیالوگ‌ها را به زبان انگلیسی حفظ کرد و بالهجه اسپانیایی به بیان جملات پرداخت.گام بعدی او بازی با تام هنکس در فیلم فیلادلفیا بود. چندی بعد در برابر تام کروز و برد پیت قرار گرفت و در در فیلم مصاحبه با دراکولا ایفای نقش کرد و سپس با بازی در فیلم خانه اشباح به شهرت رسید.باندراس با ایفای نقش در فیلم نقاب زورو در سال ۱۹۹۸ به همراه آنتونی هاپکینز و کاترین زتا جونز در سطح فیلم‌های برتر مطرح شد

Antonio Banderas-Melanie Griffith-2010.jpg
 

     نکته:(در سال ۱۳۸۸ در ایران فیلمی اکران شد به نام دو خواهر که کپی فیلم two much ساخته باندراس بود.)

زندگینامه

آنتونیوباندراس در مالاگا، آندلس، اسپانیا ودرروز 10 اوت 1960زاده شد، پدر او پلیس و مادرش یک معلم بود و او یک برادر به نام فرانسیسکو داشت. چندی بعد باندراس دین خود را کاتولیک انتخاب کرد.او از همسر اول خود، آنا لزا، طلاق گرفت و در سال ۱۹۹۶ با ملانی گریفیث ازدواج کرد و آنها صاحب دختری به نام استلا باندراس شدند.

آنتونیو باندراس

باندراس یک متر و هفتاد و پنج سانتی متر قد دارد. او پیش از بازیگری بازیکن فوتبال بود. ولی از وقتی که در ۱۴ سالگی پایش شکست، فوتبال را کنار گذاشت و به بازیگری روی آورد و هر کسی با دیدن او به یاد زورو می افتد. پدر آنتونیو یک پلیس بود و مادرش معلم مدرسه. باندراس جوان یک کاتولیک بود. اما سرانجام خود را از اعتقادات مذهبی جدا کرد. او می خواست یک بازیکن حرفه ای فوتبال شود. در تیم مدرسه هم بازیهای درخشانی انجام می داد. ولی این رویای او با شکسته شدن پایش نقش بر آب شد. در این زمان بود که در مدرسه هنرهای دراماتیک در مالاگا آموزش به تحصیل تئاتر مشغول شد و اولین نقش خود را در یک تئاتر کوچک ایفا کرد. او توسط پلیس اسپانیا به دلیل بازی در تئاتر برتولد برشت دستگیر شد. زیرا از نظر دولت دیکتاتور وقت و ژنرال فرانکو این کار غیر قانونی بود. او تمام شب در اداره پلیس بود. در کل او سه یا چهار بار به دلایل مشابه دستگیر شد. در سال ۱۹۸۱ در ۱۹ سالگی به مادرید مهاجرت کرد. همزمان به نویسندگی هم می پرداخت تا اینکه به تئاتر ملی اسپانیا پیوست. در سال ۱۹۸۴ بازی او به عنوان یک همجنسباز سر و صدای فراوانی ایجاد کرد. 

او در سال ۱۹۹۲ به هالیوود رفت و فیلم mambo kings را بازی کرد. چون در آن زمان آنتونیو انگلیسی بلد نبود تنها جملات انگلیسی را حفظ کرده بود و بیان می کرد بدون اینکه بداند چه می گوید. در سال ۱۹۹۳ با تام هنکس در فیلادلفیا همبازی شد و در فیلم Interview with the Vampire نقش متضاد تام کروز و برد پیت را بر عهده گرفت. در سال ۱۹۹۸ نقش زورو را همراه با کاترینا زتا جونز و آنتونی هاپکینز بازی کرد. گر چه این نقش را بعدها در سال ۲۰۰۵ تکرار کرد. 
او در سال ۱۹۹۶ توسط "مجله مردم" به عنوان یکی از ۵۰ نفر زیبای جهان برگزیده شد. در همین سال با ملانی گریفیت بازیگر آمریکایی ازدواج کرد. این زوج در حال حاضر یک دحتر به نام استلا دارند. البته پیش از آن با آنا لزا ازدواج کرده بود که حاصل آن جدایی در سال ۱۹۹۶ بود. او عاشق تیم رئال مادرید است و نیمی از اوقات خود را در آمریکا و نیمی دیگر را در اسپانیا می گذراند. 


او در سال ۱۹۹۶ به عنوان یکی از ۱۰۰ ستاره سکسی دنیا برگزیده شد. او در مورد نقشهای خود گفته است که توجهی که به صداپیشگی اش در شرک ۳ داشته است بیش از توجهی است که به نقش زورو داشته . برد پیت نیز در مورد او می گوید: " او بازیگر بسیار توانایی است که با هنرش شما را به وجد می آورد ولی اگر با هنرش نتواند این کار را بکند با چهره اش مسلما می تواند." مسلما تمام علاقه مندان موسیقی نیز اجرای باندراس با گیتار در فیلم دسپرادو را به خاطر دارند. آهنگی که نام اصلی آن Canción Del Mariachi بود.

خصوصیتهای دیگر باندراس

(میهن پرست احساساتی)
آنتونیو خود را یك بازیگر اسپانیایی می‌داند كه در ایالات‌متحده زندگی و كار می‌كند. با اینكه همه او را به‌عنوان یكی از بازیگران مطرح فیلم‌های هالیوود می‌دانند اما خودش دوست دارد درسینمای اسپانیا نیز دیده شود و می‌گوید: «خودم را عمیقا وابسته و متعلق به سینمای اسپانیا می‌دانم و هرزمان كه پیشنهاد خوبی از سوی صنعت سینمای كشورم به من بشود با كمال میل همكاری خواهم كرد. من هم مثل بقیه بازیگران بین‌المللی فعالیتم را محدود به سینمای كشورم نكرده و در پروژه‌های خوب بین‌المللی كه خارج از مرزهای اسپانیا ساخته می‌شوند، بازی می‌كنم.»



 (عاشق فرزندانش است)
 یكی از تجربه‌های سینمایی آنتونیو باندراس، صداپیشگی در مجموعه «شرك» بود كه به جای گربه چكمه‌پوش صحبت می‌كرد. طبق گفته‌های باندراس فرزندانش همیشه از او می‌خواستند كه در پروژه‌های انیمیشن و زنده كه برای بچه‌ها ساخته می‌شود همكاری كند. او می‌گوید: «فرزندانم از خود من خوشحال‌تر هستند كه نسخه سینمایی گربه چكمه‌پوش ساخته شده است.»



( سلیقه‌اش درانتخاب غذا و ورزش بهترین مشخصه برای معرفی شخصیتش است)
باندراس عاشق غذاهای تند و چرب است و اهل ورزش نیز هست و به سواركاری و شمشیربازی علاقه بسیاری دارد.


   
( فعالیت هایی غیر از سینما)
آنتونیو باندراس به‌دلیل كارهای سیاسی و مخالفت با دیكتاتوری ژنرال(فرانسیسكو فرانكو)در اسپانیا در دوره جوانی (هنگامی كه حدودا 20ساله بود) چهار بار دستگیر و زندانی شد. پس از آن در سال 1980 به مادرید رفت و مدتی به‌عنوان فروشنده و همچنین پیش‌خدمت كار كرد.

 (اتفاقات در زندگی او مهم است)
پدر و مادر آنتونیو بسیار سختگیر بودند و آنتونیو در كودكی بسیار خشن بود و قصد داشت فوتبالیست شود اما بعد از شكستگی پایش در 14سالگی فوتبال را كنار گذاشت و به تئاتر روی آورد.



 (می‌تواند سریع تصمیم بگیرد)
آنتونیو در 14سالگی درسالن تئاتر محلی مالاگا یك نمایش موزیكال را دید و به‌طور ناخودآگاه احساس كرد به بازیگری علاقه‌مند است و از همان روز تصمیم گرفت بازیگر شود.

 (جزئیات نگرانش می‌كند)
آنتونیو باندراس هیچ‌وقت نمی‌خواسته یك ستاره سینمای تجاری باشد و زمانی هم كه در ایالات‌متحده و فیلم‌های آن ایفای نقش می‌كند، بیشتر به دنبال نقش‌ها و فیلم‌های خوب است و اصراری ندارد كه درهرنوع پروژه‌ای بازی كند. باندراس در این مورد می‌گوید:‌ «زندگی پرهیاهوی سینمای تجاری و تبلیغات دروغین آن را دوست ندارم. برای من پذیرش جاروجنجال‌های آن، كار ساده‌ای نیست.»

 (در زندگی او سفر نقش مهمی دارد)
 آنتونیو باندراس در 14سالگی در مدرسه هنرهای دراماتیك مالاگا ثبت‌نام كرد و پس از آن وارد تئاتر محلی اسپانیا شد. این گروه تئاتر به مدت 5سال به سراسر اسپانیا سفر و در خیابان و مكان‌های مختلف برنامه اجرا كرد.در زندگی اش تقریبا همیشه در سفر است.

...ویک مصاحبه با وی

باندراس در گفتگویی که در سال 2011 انجام داد درباره جنبه‌های مختلف کاراکترش در فیلم (پوستی که درآن زندگی میکنم)و همكاری دوباره‌اش با دوست قدیمی فیلمساز خود، پدرو آلمودوار صحبت می‌كند. همكاری جدید آلمودوار و باندراس ماه می 2011 در جشنواره فیلم كن نمایش داده شد:

-بسیاری از حضور شما در فیلمی از پدرو آلمودوار و بازگشت به سینمای اسپانیا تعجب كردند!
تعجبی ندارد. من یك بازیگر اسپانیایی هستم كه در آمریكا زندگی و كار می‌كنم. همیشه دوستدار سینمای كشورم بوده‌ام و خودم را عمیقا وابسته و متعلق به آن می‌دانم. هر زمان كه پیشنهاد خوبی از سوی صنعت سینمای كشورم به من بشود، با كمال میل همكاری خواهم كرد. من هم مثل بقیه بازیگران بین‌المللی، فعالیتم را محدود به سینمای كشورم نكرده و در پروژه‌های خوب بین‌المللی كه در خارج از مرزهای اسپانیا ساخته می‌شود نیز بازی می‌كنم.

-در دهه 80 میلادی با بازی در فیلم‌های آلمودوار هم در‌داخل و هم در خارج از اسپانیا تبدیل به یك چهره سرشناس شدید. همكاری مجدد با او پس از این همه سال چگونه بود؟
همیشه كارهای پدرو را دوست داشته‌ام و همكاری با او برایم باعث افتخار است. مدیون او و كمك‌های بی‌دریغ او هستم. پدرو نه فقط بهترین كارگردان معاصر سینمای اسپانیا، كه یكی از بهترین فیلمسازان بین‌المللی است. او تعدادی از بهترین محصولات هنری سینمای جهان را كارگردانی كرده و بازیگران بزرگ بین‌المللی خواهان همكاری با او هستند. به‌همین دلیل، برای من همكاری مشترك و مجدد با او یك افتخار بزرگ است. ما آخرین بار در فیلم تحسین شده «ببندم، بازم كن» در سال 1990 همكاری كردیم، بعد از آن من راهی آمریكا شدم و دیگر فرصت همكاری مجدد فراهم نشد. او از بازیگران خود بازی‌های خیلی خوبی می‌گیرد و در تمام این سال‌ها آرزو می‌كردم (و منتظر بودم)‌ كه او كار روی پروژه‌ای را شروع كند كه بتوانم در آن با او همكاری داشته باشم.

-اولین بار كه فیلمنامه را خواندید، چه واكنشی نشان دادید؟
همان واكنشی كه هر بار پس از خواندن فیلمنامه‌ای از پدرو دارم. شگفت‌زده شدم. نوشته‌های او ، آدم را شگفت‌زده كرده و به هیجان می‌آورد. همیشه چیزی پررمز و راز در فیلمنامه‌های او وجود دارد كه تعجب بازیگر را برمی‌انگیزد. پدرو همیشه چیز تازه برای ارائه كردن دارد و شما می‌دانید كه باید منتظر یك سفر هیجان‌انگیز درونی و افسانه‌ای باشید. اولین چیزی كه پس از خواندن فیلمنامه متوجه شدم، این بود كه كاراكتر محوری قصه، شخصیتی تازه بود كه مرا كاملا از آن كاراكتر هالیوودی مرسوم كه طی سال‌های اخیر بازی كرده‌ام، دور و جدا می‌كرد. در اكثر فیلم‌های هالیوودی نقش یك آدم رمانتیك آمریكای لاتینی را بازی می‌كردم و پوستی كه در آن زندگی می‌كنم عزمتی باشكوه از این نوع نقش‌ها به سمت یك نقش و كاراكتر غیرمتعارف بود. این شخصیت در عین سادگی، یكسری پیچیدگی‌های درونی، روحی و روانی داشت. به پدرو گفتم این نقش را فقط با راهنمایی‌های او می‌توانم بازی كنم و در تمام مراحل كار باید كاملا در كنارم باشد.

-عزیمت از آن نقش‌های به ظاهر كلیشه‌ای و بازی در چنین نقشی كار ساده‌ای بود؟
به هیچ وجه. بازی در نقش‌های غیرمتعارف، رنج و ممارست خاصی‌ می‌طلبد. شما باید ذات شخصیت مورد نظر را كشف كنید، سپس یك بازی زیرپوستی ارائه دهید. مطالعه نقش، وقت می‌برد و دقت خاصی می‌طلبد. به همین دلیل، عزیمت از آن نقش‌های معمول و متداول به سمت یك چنین نقشی، حكم یك پروسه سخت و دشوار را داشت، ولی با وجود تمام سختی‌های كار، این نوع نقش‌ها را دوست دارم و از بازی در آنها لذت می‌برم. چالشی كه در این كار وجود دارد، برایم جذاب است. نقش و كار روی آن سخت و طاقت‌فرساست و شما هم نمی‌خواهید تسلیم شده و عقب‌نشینی كنید. رمز و جذابیت بازیگری در همین است.

-هدایت پدرو آلمودوار در این رابطه چگونه بود؟
او می‌خواست این شخصیت در همه حال تحت كنترل باشد و نباید هیولای درون او خودش را آشكار می‌كرد. این وجه از شخصیت این آدم باید پنهان می‌ماند و انجام این كار، چندان هم ساده نبود. ظاهر شخصیت باید آن چیزی را نشان داده یا به نمایش می‌گذاشت كه با واقعیت درونی او فاصله زیادی داشت.

در حقیقت، این شخصیت باید جلوی بقیه آدم‌های قصه فیلم، نقش بازی می‌كرد و این نقش در نقش كه باید به صورت همزمان توسط من بازی می‌شد، كار‌دشواری بود. با این حال پدرو با ارائه این شخصیت به من، درهای تازه‌ای را به رویم باز كرد و یك شكل متفاوت بازیگری را به من آموخت. او با این كار، چهره دیگری از فن بازیگری را در معرض دید و قضاوت عمومی قرار داد.

-این روزها بازی در چنین نقش‌هایی مطلوب شماست؟
من 51 سال سن دارم و می‌خواهم فرصت و امكان آن را پیدا كنم كه در نقش كاراكترهایی ظاهر شوم كه تا قبل از این فرصت بازی در آنها را نداشته‌ام. مایلم كه بیشتر در این جور نقش‌ها ایفای نقش كنم.

هالیوود بجز با بازیگران اكشنی همچون آرنولد و ون‌دم، با هنرپیشگان لهجه‌دار خارجی چندان مهربان نبوده است، ولی مثل این كه شما یك استثنا هستید.
شاید یك دلیل آن این باشد كه هیچ وقت نمی‌خواستم یك ستاره هالیوودی باشم. در آمریكا هم بیشتر به دنبال نقش‌ها و فیلم‌های خوب بودم و اصراری نداشتم كه در هر نوع پروژه‌ای بازی كنم. زندگی پرهیاهوی هالیوودی و تبلیغات دروغین آن را دوست ندارم. یادتان باشد كه من یك بازیگر اروپایی هستم و از جایی می‌آیم كه ‌ پس‌زمینه قوی فرهنگی و اجتماعی دارد. در اروپا فیلم و نقش، مهم‌ترین عنصر برای یك بازیگر هستند و او به جنبه‌های تبلیغاتی كار اهمیت زیادی نمی‌دهد. برای من كه در چنین سیستمی آموزش دیده و رشد كرده بودم، پذیرش جار و جنجال‌های هالیوودی كار ساده‌ای نیست. در آمریكا هم تمام سعی‌ام این بود كه در فیلم‌های خوب بازی كنم و خودم را به عنوان بازیگری به تماشاچی بشناسانم كه به دنبال ارائه ‌ بازی طبیعی و معقولی است.

-پوستی كه در آن زندگی می‌كنم براساس قصه یك كتاب پرخواننده ساخته شده است. آن كتاب را خوانده بودید؟
مدت‌ها قبل از این كه قرار باشد فیلم را بازی كنم، آن كتاب را مطالعه كردم. احساس كردم قصه جذابی دارد و كاراكتر اصلی آن یك جراح پلاستیك كه در پنهان، روحیه‌ای فرانكشتاینی‌گونه دارد و درصدد انتقام گرفتن از آزاردهندگان دخترش است، خیلی مورد توجهم قرار گرفت. نمی‌خواهم این جمله را تكرار كنم كه با خواندن كتاب، به این فكر افتادم كه در اقتباس سینمایی احتمالی آن، نقش این دكتر را بازی كنم. زمانی كه پدرو با من تماس گرفت، این كتاب تقریبا از یادم رفته بود. دوباره آن را خواندم و جالب است كه این بار چیزهای تازه‌ای در ارتباط با این كاراكتر و دنیای پیرامونش را كشف كردم.

-فكر می‌كنید آلمودوار با این فیلم، قصد ساخت چگونه اثری را داشت؟
احساس می‌كنم یك جورهایی می‌خواست فیلمی شبیه آثار صامت فرتیزلانگ و در مایه‌های دلهره‌آور بسازد. خود‌پدرو هم سر صحنه فیلمبرداری می‌گفت: پوستی كه در آن زندگی می‌كنم چنین حال و هوایی را می‌طلبد. ملودرام، ژانر مورد علاقه اوست و حالا با این فیلم، یك كار دلهره‌آور ارائه داده است. حس عمومی سر صحنه فیلمبرداری این بود كه این نوع فیلمسازی می‌تواند فرصت‌ها و احتمالات زیادی را در كنار هم قرار دهد تا به نتایج و فرصت‌های متفاوتی دست پیدا كند.


-وقتی نقش را بازی می‌كردید، چه حسی داشتید؟

فیلم را كه نگاه می‌كنید،‌ متوجه می‌شوید این شخصیت، آزار روحی زیادی دیده، ولی تلاش دارد آن را نشان ندهد و از چشم دوربین و بقیه كاراكترهای قصه پنهانش كند. این توفان و تلاطم درونی رنج كشیده در وجود این آدم پردردسر، به وضوع به نمایش درمی‌آید. او از هر نوع یكدلی و همراهی فارغ است و توانایی آن را ندارد، بشدت خونسرد است و من باید همه این حالات را جلوی دوربین نشان می‌دادم. تماشاگران فیلم بتدریج حس بی‌رحمی، دیوانگی و اشتیاق دیوانه‌وار او برای انتقام را كشف می‌كنند.

------------------------

فیلم‌های باندراس

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6364
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

دو شنبه 29 دی 1393 ساعت : 8:22 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
براد پیت پسر زیبای هالیوود!
نظرات

 

           

برادپیت: پسرزیبای هالیوود!

            (گردآوری و تدوین مطالب: مهرداد میخبر)

منبع: (مطالب:ویکیپدیا.آکاایران.www.persianpersia.com)(تصاویر: ویکیپدیا.تاپ ناب)

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)براد

ویلیام بردلی «بِرَد» پیت ( William Bradley "Brad" Pitt) ‏ بازیگر و تهیه کننده آمریکاییاست. وی تاکنون پنج‌بار نامزد دریافت جایزه اسکار و جایزه گلدن گلوب و یک‌بار برنده جایزه گلدن گلوب شده است. اولین فیلمی که باعث شناخته‌شدن برد پیت شد، فیلم تلما و لوییز محصول سال ۱۹۹۱ بود. اما اولین نقش‌های موفق و اصلی وی در فیلم‌های بعدی‌اش چون رودخانه‌ای که از آن میان می‌گذرد (۱۹۹۲)، مصاحبه با خون‌آشام (۱۹۹۴) و افسانه‌های خزان (۱۹۹۴) اتفاق افتاد. دو فیلم هفت و ۱۲ میمون باعث تحسین وی از سوی منتقدین شد و در نهایت نیز بخاطر فیلم ۱۲ میمون، برای اولین بار نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و همچنین برنده یک جایزه گلدن گلوب شد. حدود ۴ سال بعد، فیلم باشگاه مبارزه با بازی برد پیت به نمایش درآمد و سپس نقش‌آفرینی وی در سه فیلم یازده یار اوشن، دوازده یار اوشن و سیزده یار اوشن توجه مخاطبان را به سویش جلب کرد. با این وجود اما از نظر درآمد، پروفروش‌ترین فیلم‌هایش، تروآ، آقا و خانم اسمیت و جنگ جهانی زد هستند. دومین و سومین نامزدی دریافت جایزه اسکار برد پیت برای فیلم‌های دیگرش، مورد عجیب بنجامین باتن (۲۰۰۸) و مانیبال (۲۰۱۱) بود. پیت مالک یک شرکت تهیه فیلم به نام پلن بی اینترتینمنت است که چند فیلم وی مانند جدا افتاده و مانیبال محصول این شرکت هستند. هردوی این فیلم‌ها نیز موفق بودند، بطوری که فیلم جداافتاده برنده جایزه اسکار بهترین فیلم، و فیلم مانیبال نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم شدند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

زندگی و فعالیت سینمائی 

پیت در 18 دسامبر 1963 ودر شهر شنی در ایالت اوکلاهاما به دنیا آمد. پدر او ویلیام الوین پیت، در یک شرکت حمل‌ونقل مشغول به کار بوده و مادرش جین اتا، در مدرسه‌ای به عنوان مشاور کار می‌کرد. به زودی و به همراه خانواده‌اش به اسپرینگفیلد، میزوری می‌روند، جایی که او به همراه برادرش داگلاس و خواهر جولی زندگی کردند. وی یک مسیحی بپتیست است.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

 در نوزده‌سالگی برای جستجوی راهی برای رسیدن به موفقیت راهی لس‌آنجلس شد. در حالی که پیش از آن حتی فکرش را هم نکرده بود که روزگاری بازیگر سینما خواهد شد. پس از نزدیک به یکسال جستجو و این‌ دروآن‌در زدن در لس‌آنجلس، خیلی اتفاقی وارد دنیای بازیگری شد. نخستین تجربه او در این حیطه حضوری کوتاه در مجموعه تلویزیونی دالاس (۱۹۹۱ ۱۹۷۸)‌ بود. پس از آن در مجموعه‌های تلویزیونی دیگری مثل روزهای افتخار (۱۹۹۰)‌ ظاهر شد.
در همین دوران کارش را در سینما با ایفای نقش‌های کم اهمیت در آثاری نه‌چندان مشهور مثل بریدن کلاس (پالنبرگ)‌ و خوشبخت با هم (دامسکی)‌ آغاز کرد. ضمن این‌که در این دوران بیشتر به عنوان مدل شلوارهای جین «لی‌وایز» شناخته می‌شد تا یک بازیگر جدی. در واقع برای اولین‌بار با حضور در فیلم تلماولوئیز (ریدلی اسکات)‌ در سال ۱۹۸۹ بود که به عنوان یک بازیگر شناخته شد. ریدلی اسکات در این فیلم دیدنی نقش فرعی اما مهم و تاثیر‌گذار به او داد.
در این‌جا او نقش جوانی را بازی می‌کند که پس از آشنایی با تلما (با بازی جینا دیویس)‌ پول‌های او را می‌رباید و تلما به لوئیز (با بازی سوزان ساراندون)‌ پیشنهاد می‌کند که روش‌ همان جوانک را پیش بگیرند و در سر راه‌شان به یک سوپرمارکت دستبرد بزنند. تلما ولوئیز یکی از مهم‌ترین فیلم‌های ریدلی اسکات و یک فیلم جاده‌ای تاثیر‌گذار بود که به دلیل ارائه روش‌ها و راه‌حل‌های عملی‌‌ زن آزاد‌خواهی در سینما مورد انتقاد و خشم بسیاری از مردسالاران قرار گرفت.
تقریبا همه مردهای داستان جزو عناصر منفی آن‌اند و در بین آنها همین برادپیت هم هست که در راه اکلاهاماسیتی توسط دو شخصیت اصلی داستان سوار اتومبیل‌شان می‌شود تا به مقصد برسد، اما در نهایت با دزدیدن پول‌ آنها از داستان غیب‌اش می‌زند. برادپیت با همین نقش فرعی و کوتاه اما مهم و تاثیر‌گذار خوش‌ درخشید و برای اولین بار خود را به عنوان یک بازیگر شناساند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
برادپیت در همان سال در اولین فیلم تام دی‌سیلو به نام جانی سویید (۱۹۹۱)‌ حضور یافت.
مطبوعات عامه‌پسند سینمایی در سال‌ها‌ی آغازین فعالیت پیت و بخصوص به خاطر حضورش در افسانه‌های پاییز، لقب جیمز دین دهه ۹۰ را به او دادندپیت در این جا نقش پسری را بازی می‌کند که در حالی که از یک کیوسک تلفن خبر آزار دیدن دختری توسط اوباش را به پلیس می‌دهد، متوجه یک جفت کفش جیر می‌شود که روی سقف کیوسک می‌‌افتد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
او به کمک کفش‌ها و موسیقی «ریکی نلسن» خود را یک خواننده محبوب موسیقی پاپ تصور می‌کند و اسم «جانی سویید» را انتخاب می‌کند. او به همراه رفیق‌اش یک گروه راک تشکیل می‌دهد و پس از از سرگذراندن ماجراهایی پس از آشنا شدن با یک زن متحول می‌شود. در این کمدی ارزان‌قیمت نهایت استفاده از چهره و فیزیک بازیگر تازه کشف شده و خوش‌قیافه‌ای مثل برادپیت شده است. اما در نهایت فیلم اثر کاملا متوسط و در خیلی موارد ضعیف بود و نقطه مثبتی برای برادپیت در اولین نقش اصلی‌اش در سینما محسوب نمی‌شد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
هرچند خود او بازی قابل‌قبول و خوبی در نقش «جانی» داشت و ثابت کرد که می‌‌تواند گزینه اصلی خیلی از کارگردان‌ها برای سپردن نقش‌های اساسی‌‌تر به خود باشد. البته می‌توان به این نکته هم اشاره کرد که با وجود بازی خوب پیت در تلما و لوئیز و حضور قابل‌قبول‌اش در جانی سویید، او در اغلب فیلم‌هایی که بعدها بازی کرد بیشتر به دلیل ویژگی‌ها و خصوصیات فیزیکی‌اش مورد استفاده قرار گرفت و به نوعی حکم دکور صحنه را پیدا کرد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
یعنی بیش از این که توانایی‌های بازیگری و مهارت‌های هنری‌اش در این فیلم‌ها ملاک حضور او در آنها باشد، به دلیل ویژگی‌های فیزیکی و چهره‌‌ای مردم پسند و مد روز‌اش بود که در این فیلم‌ها حضور داشت. نمونه بارزش فیلم ناموفق دنیای آرام (رالف بکشی ۱۹۹۲)‌ است که یک تلفیق نقاشی متحرک و فیلم زنده بود و برادپیت در نقش کارآگاه خصوصی‌ دنیای نقاشی متحرک، تقریبا هیچ کار مهمی در فیلم انجام نمی‌دهد. در همین سال در فیلم شاعرانه رابرت ردفورد رودخانه‌ای از میان آن می‌گذرد حضور پیدا کرد و یکی از نقش‌های اصلی فیلم را به عهده گرفت. 

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
در نقش پسر یک ماهیگیر که همراه با برادرش آموخته که ماهیگیری را عاشقانه دوست بدارد. با گذشت زمان بین دو برادر فاصله می‌افتد و سال‌ها بعد پیت به عنوان یک خبرنگار در دفتر روزنامه‌ای مشغول به کار می‌شود، به الکل اعتیاد پیدا می‌کند، با یک دختر نیمه سرخ‌پوست آشنا می‌شود، به خاطره راه انداختن دعوایی در یک کافه زندانی می‌شود و بالاخره در جریان یک دعوا به قتل می‌رسد. از این فیلم به بعد بودکه برادپیت تصمیم‌ گرفت از درجا زدن در قالبی ثابت و کلیشه استفاده از فیزیک و چهره‌اش فاصله بگیرد و با ایفای نقش‌هایی متفاوت، توانایی‌هایش در بازیگری را هم نشان دهد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
پس از بازی در کنار بازیگران معروفی چون پاتریشیا آرکت، دنیس هاپر، گری اولدمن، کریستوفر واکن، ساموئل ال جکسن، تام سایزمور و... در فیلم داستان عاشقانه واقعی (۱۹۹۳ تونی اسکات)‌ که فیلم قابل‌قبولی هم بود، شاید اولین نقش مهم کارنامه‌اش را در نقش یک قاتل زنجیره‌ای در فیلم کالیفرنیا (۱۹۹۳ دومینیک سنا)‌ بازی کرد. پیت در این جا نقش یک بزهکار جوان بسیار خشن را بازی می‌کند که پس از قتل صاحبخانه‌اش توسط نامزد بی‌خبر خود فرار می‌کند و در طول فیلم پس از کشتن چند نفر، سرانجام خود نیز کشته می‌شود. فیلم شاید نخستین اثری بود که کلیشه‌هایی مثل وجود و حضور بنیادی خشونت در جامعه و این که هر آدمی می‌تواند بالقوه یک قاتل خطرناک باشد را در قالب یک فیلم جاده‌ای به کار گرفت. چیزی که بعدها اولیور استون در قاتلین بالفطره (۱۹۹۴)‌ آن را به اوج رساند. به هر حال کالیفرنیا اثری بود که در آن براد پیت توانست از آن قالب تکراری همیشگی خارج شود و با ایفای این نقش غیرمتعارف و خشن، وجه دیگری از توانایی‌هایش را به نمایش بگذارد. 

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
پس از بازی در افسانه‌های پاییز (۱۹۹۴ زوییک)‌ که نوعی وسترن ملودرام بود و براد پیت در آن نقش یکی از سه پسر یک سرهنگ را بازی می‌کرد که از ارتش، جنگ و کشتار سرخپوستان متنفر شده است، در فیلم گفتگو با خون‌آشام (۱۹۹۴ نیل جردن)‌، نقش یک خون‌آشام ۲۰۰ ساله را بازی کرد که خاطرات خود را برای یک خبرنگار بازگو می‌کند: این که چگونه در لوییزیانای قرن هجدهم به خون‌آشام تبدیل شده و خودش برای جلوگیری از مرگ دختر بچه‌ای او را خون‌آشام کرده است. فیلم که نوعی نگاه تاریخ‌نگارانه به پدیده خون‌آشامی دارد، با وجود حضور بازیگرانی مثل براد پیت، تام کروز و بویژه بازی خوب کریستین دانست، به رغم وجود مولفه‌های مثبتی که دارد، در نهایت اثری کند و کسالت‌بار از کار درآمد که نتوانست طرفداران فیلم‌هایی از این دست را راضی کند. سال ۱۹۹۵ در فیلم علمی تخیلی ۱۲ میمون (تری گیلیام)‌ بازی کرد و حضور متفاوتش در نقش یک بیمار روان‌پریش تبدیل به مهم‌ترین نقطه قوت فیلم شد. براد پیت در اجرای این نقش آنقدر موفق و قدرتمندانه عمل کرد که به خاطر آن کاندیدای دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش دوم شد. ۱۲ میمون در مجموع فیلمی مغشوش و پراکنده بود و شاید حضور براد پیت را می‌شد تنها نکته جذاب فیلم در نقش آن بیمار روان‌پریش دانست، اما شاید بهترین نقش کارنامه‌اش را در همین سال در شاهکار دیوید فینچر، هفت (۱۹۹۵)‌ بازی کرد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
در نقش یک کارآگاه جوان آرمانگرا، پرشور، کم‌تجربه، افسرده و عصبی که همراه کارآگاه ویلیام سامرست (مورگان فریمن)‌، مامور تحقیق و یافتن یک قاتل زنجیره‌ای خطرناک می‌شود که طبق اصول خود کسانی را که مرتکب ۷ گناه کبیره شده‌اند، کشته است. براد پیت در نقش این کارآگاه جوان در نهایت خود نیز مشمول قربانیان آن قاتل خطرناک می‌شود و پس از کشته شدن زن‌اش به دست او (به جرم زنا)‌، تحمل‌اش را از دست می‌دهد و آن قاتل را می‌کشد و در نهایت در همان جایی در اتومبیل می‌نشیند که قبلا او نشسته بود. پیت پس از حضور درخشان‌اش در این شاهکار به غایت تلخ و سیاه، در فیلم نه‌چندان موفق خوابیده‌ها (۱۹۹۶ بری لوینسن)‌ در کنار رابرت دونیرو و داستین هافمن بازی کرد و البته به دلیل ضعف‌های داستان و فیلمنامه، ‌قابلیت‌هایش آنقدرها به چشم نیامد. پیت سال بعد با حضور در هفت سال در ثبت (ژان ژاک آنو)‌ نقش یک کوهنورد قهرمان اتریشی و عضو حزب نازی را بازی کرد که برای فتح قله‌ای در هیمالیا به تبت می‌رود، اما نظامیان انگلیسی او و دوست کوهنوردش را اسیر می‌کنند و به یکی از اردوگاه‌های اسرای جنگی در هند می‌فرستند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
آن دو موفق به فرار می‌شوند و به لها‌سا می‌روند و به دالایی لامای نوجوان پناه می‌برند. هرچند فیلم از ساختار آن‌چنان قرص و محکمی برخوردار نیست، اما همچنان بازی پیت در این فیلم قابل توجه است. در همین سال در تریلر سیاسی آلن. ج. پاکولا به نام خودشیطان نقش یک جوان اهل ایرلند شمالی را بازی کرد که به خاطر کشته شدن پدرش به دست سربازان انگلیسی به ارتش جمهوریخواه ایرلند می‌پیوندد تا انتقام مرگ پدرش را بگیرد. فیلم یکی دیگر از نقاط قوت کارنامه براد پیت بود که در آن توانست تناقض بین میل به مبارزه سیاسی و زندگی عادی را به نمایش بگذارد. در ۱۹۹۸ در فیلم نه‌چندان جذاب ملاقات با جوبلک (برت)‌ در نقش یک فرشته مرگ ظاهر شد که اجازه زندگی زمینی پیدا کرده است و در سال بعد در همکاری مجددی با دیوید فینچر در فیلم تلخ و خشن باشگاه مبارزه (۱۹۹۹)‌ یکی دیگر از نقش‌های خوب کارنامه‌اش را به نمایش گذاشت. در نقش یک فروشنده صابون که شخصیت اصلی داستان (ادوارد نورتن)‌ را که افسرده و بی‌خواب است، همراهی می‌کند و در نهایت معلوم می‌شود که او تنها در تصورات این شخصیت حضور داشته است. 

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
در سال ۲۰۰۰ در فیلم گنگستری قاپ‌زنی (گای ریچی)‌ نقش یک بوکسور ایرلندی را به طرزی درخشان و فوق‌العاده بازی کرد. یازده یار اوشن، آقا و خانم اسمیت، تروا، نقش غیرمتعارف و متفاوت‌اش در بابل و ... از جمله نقش‌آفرینی‌های او در سده جدید هستند.
مطبوعات عامه‌پسند سینمایی در سال‌ها‌ی آغازین فعالیت او و بخصوص به خاطر حضورش در افسانه‌های پاییز، لقب جیمز دین دهه ۹۰ را به او دادند. هرچند خود پیت مقایسه‌اش با جیمز دین را درست ندانسته و گفته که جیمز دین در۳ فیلم سه نقش مشابه را بازی کرده، در حالی که او سعی می‌کند خودش را در فیلم‌ها تکرار نکند. به هر حال دوستداران سینما تا امروز براد پیت را به عنوان ستاره‌ای خوش چهره‌ شناخته‌اند که بازیگر تعدادی از فیلم‌های پرفروش‌سال‌های اخیر و عکس‌هایش تزیین‌کننده نشریات مختلف بوده است.

زندگی خصوصی وخانوادگی 

پیت در اواخبر دهه ۱۹۸۰ و اوایل ۱۹۹۰ با ستارگان زیادی رابطه داشته استک از جمله این ستارگان می‌توان به روبین گیونز، جیل شولن وجولیت لوئیس اشاره کرد. اما یکی از رابطه‌های وی که بسیار حالت عمومی به خود گرفت، رابطه پیت با گوئینت پالترو بود که در بین سال‌های ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۷ رخ داد.
آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

وی در سال ۱۹۹۸ با جنیفر آنیستون آشنا شده و دو سال بعد در ۲۹ ژوئیه سال ۲۰۰۰ با وی در یک مراسم خصوصی در ملیبو ازدواج می‌کند. برای چندین سال، ازدواج این دو و قدمت آن را از اتفاقات نادر هالیوود می‌دانستند تا اینکه در سال ۲۰۰۵ اعلام شد که قرار است این دو از یکدیگر طلاق بگیرند. طلاق آنها در ۲ اکتبر ۲۰۰۵ در دادگاه عالی کالیفرنیا تایید شد و رسماً از یکدیگر جدا شدند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

در زمانی که درخواست طلاق پیت و آنیستون در دادگاه در حال بررسی بود، پیت جذب بازیگر فیلم آقا و خانم اسمیت، آنجلینا جولی می‌شود که در نهایت نیز به شکل رسمی اعلام می‌کند که عاشق آنجلینا جولی شده است. چندی بعد نیز تصاویری از وی و آنجلینا جولی در حالی که با همراه فرزند جولی، مادوکس در سواحل کنیا بودند توسط چند پاپاراتزی منتشر می‌شود. رسانه‌ها از این تصاویر به عنوان اسنادی شروع رابطه وی با جولی یاد می‌کنند. این دو در سال ۲۰۰۵ به مرور بیشتر با هم دیده شده که در نهایت در ۱۱ ژانویه ۲۰۰۶ موضوع بارداری جولی طی مصاحبه خودش با مجله پیپل تایید می‌شود؛ که بر همین اساس نیز رابطه انها به شکل رسمی تایید شد. در سال ۲۰۱۲ نیز بعد ۷ سال در کنار هم بودن، پیت و جولی، نامزدی رسمی خود را اعلام کردند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

برد پیت و آنجلینا جولی، بعد از نزدیک به ۹ سال زندگی مشترک در سال ۲۰۱۴ ازدواج کرده‌اند، این دو بازیگر از ده سال پیش با یک‌دیگر آشنا شده بودند و از سال ۲۰۰۸ کاخی قدیمی به نام میراوال را نیز، در جنوب فرانسه خریده‌اند، و در نهایت در سال ۲۰۱۴ در همین کاخ‌ِییلاقی ازدواج کردند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

آنجلینا جولی تا پیش از آشنایی با برد پیت، یک فرزند داشت. این دو بعد از آشنایی با یکدیگر و در سفری به آدیس آبابا، پایتخت کشور اتیوپی، دختربچهٔ شش‌ماهه‌ای را به فرزندخواندگی خود قبول می‌کنند. نام این دختر بچه زهرا است.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

سومین فرزند پیت و جولی، حاصل رابطه این دو است و در نامیبیا متولد شده. نام فرزندشان را شیلو نهادند. بعد از تولد این کودک، پیت تایید کرد که پاسپورت صادر شده برای وی متعلق به کشور نامیبیا خواهد بود. پیت و جولی تصمیم گرفتند که اولین عکس از این نوزاد خود را به فروش برسانند. حقوق این تصویر در آمریکای شمالی به مبلغ ۴٫۱ میلیون دلار به شرکتی به فروش رسید و همین تصویر برای کشور بریتانیا با مبلغ ۳٫۵ میلیون دلار، توسط یک مجله انگلیسی خریداری شد. پول‌های بدست آمده نیز به سازمان‌های خیریه‌ای که برای کودکان آفریقایی فعال بودند اهدا شد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

در ۱۵ مارس ۲۰۰۷، جولی پسر ۳ ساله‌ای را که اهل کشور ویتنام است به فرزندخواندگی قبول می‌کند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

جولی در ۱۲ ژوئیه ۲۰۰۸ و زمانی که در فرانسه حضور داشت، یک فرزند پسر (به نام ناکس) و یک دختر (به نام ویوین) را به دنیا می‌آورد. البته او در جشنواره فیلم کن همان سال اظهار کرده بود که انتظار یک دوقلو را داشته‌است. اولین تصویر از این دو کودک نیز به مبلغ ۱۴ میلیون دلار به فروش رفت و تمامی این مبلغ به بنیاد خیریه پیت و جولی اهدا شد تا صرف نیازمندان شود.

براد پیت و یک مصاحبه خودمانی!

            (شهرت یعنی مصیبت و دردسر! همین)

براد پیت: آنجلینا جولی هنوز هم دختر بدی است

 

 

 

در گفت وگوی  زیر با کانال سی بی اس آمریکا، برادپیت درباره فعالیت های سینمایی، پدر شدن، جایزه اسکار و جنبه های مختلف بازیگری صحبت می کند.

شهرت از نظر شما یعنی چه؟

یعنی مصیبت و دردسر! همین. موفقیت هم مثل یک دیو و هیولاست. می تواند باعث شود شما کارهای غلط و اشتباه زیادی کنید.بستگی به این دارد که آن را چگونه ببینید و از آن استفاده کنید.

می گویند در زندگی خود سعی دارید ساده باشید، درست است؟چند روز قبل به پدر بزرگم تلفن کردم. او گفت: فیلمت را تماشا کردیم. پرسیدم کدام فیلم و او از آن سوی خط از مادر بزرگم پرسید: اسم اون فیلم براد که دوستش نداشتم چیست؟! واقعیت زندگی این است. بعضی وقت ها ما هستیم که خودمان را دست بالا می گیریم.

چرا کم تر تن به مصاحبه می دهید و اصولاً آدم کم حرفی هستید؟

تا زمانی که حرفی برای گفتن ندارید، بهتر است که سکوت کنید و حرفی نزنید. شما باید بدانید درباره چه چیزی صحبت می کنید و به گفته هایتان باور و ایمان داشته باشید. به همین دلیل است که کمتر مصاحبه می کنم. از انجام مصاحبه راحت نیستم. در عین حال، خیلی وقت ها سؤالات هم تکراری و کلیشه ای است. مگر چند بار می توان به یک پرسش تکراری پاسخ داد. چند بار می توانم بگویم چه حسی درباره این یا آن کشور دارم و نظرم درباره این یا آن موضوع چیست؟

در عین حال، واقعاً چه کسی اهمیتی به این نکته می دهد که مثلاً نظر و دیدگاه من درباره چین چیست؟ من یک بازیگرم نه سیاستمدار یا جامعه شناس. فیلم نامه ای به دستم می دهند و من آن را بازی می کنم. کار من سرگرم کردن تماشاگران است و در نهایت می توانم با فیلم هایم کمی آن ها را به فکر فرو ببرم، تا درباره مسائل مختلف اجتماعی هم فکر کنند.

بازیگر خوب از نظر شما چه کسی است؟

وقتی شما آدمی را ملاقات می کنید، آیا فقط به نوع نگاه او و چهره اش توجه می کنید؟ ممکن است خیلی ها شما را در نگاه اول تحت تأثیر قرار دهند. اما خیلی ها هم هستند که در همان نگاه اول مورد توجه تان قرار نمی گیرند. اما به تدریج متوجه آن ها می شود و پس از مدتی می گویند آن ها چقدر خوب هستند. بزرگترین و موفق ترین بازیگران آن کسانی نیستند که زیبایی ظاهری دارند و در نگاه اول، توجه تان را جلب می کنند. این توجه سطحی و گذرا است.

باید توانایی و قابلیت بازی در نقش های مختلف و پیچیده را داشت و فقط به ظاهر زیبا قناعت نکرد. زیبایی خیلی زود عادی می شود و در پس آن، باید هنری وجود داشته باشد که باعث تداوم کارتان شود. نگاهی به بازیگران موفق بیندازید. شاید آن ها از زیبایی و جذابیت ظاهری بالایی برخوردار نباشند اما این هنر، توانایی و استعداد آن هاست که باعث ماندگاری شان شده است. خود من هم آن دسته از بازیگرانی را دوست دارم که توانایی بازیگری دارند و دلم می خواهد خودم هم جزو این دسته از بازیگران باشم.

 به چه نوع کار بازیگری اعتقاد دارید؟

من تعلیم دیده روشن «متد» کنستانتین استانیسلاوسکی هستم و در مدرسه بازیگری اکتورز استودیو درس خوانده ام. باورم این است که شیوه بازیگری متد که کنستانتین استانیسلاوسکی پایه گذاری کرد بهترین شیوه بازیگری است. این شیوه کمک می کند تا در قالب کاراکتر مورد نظر خود فرورفته و یک بازی زیرپوستی و طبیعی ارائه کنم.

شما وقتی کاراکتر خود در یک فیلم سینمایی را می شناسید و با روحیات و خلق و خوی او آشنا می شوید، خیلی بهتر می توانید او را بازی کنید و تصویر درست ـری از وی ارائه کنید. هر بار که برای بازی در نقشی انتخاب می شوم، تمام تلاشم را می کنم تا بفهمم او کیست، چه کارهایی انجام می دهد و دلایلش برای انجام این کارها چیست. در این حالت خیلی به این کاراکتر نزدیک می شوم و فاصله ای بین او و خودم نمی بینم.

بچه ها را خیلی دوست دارید. پدر بودن چه لذتی دارد؟

واقعیتی را به شما بگویم وقتی پدر می شوید و فرزند دارید، دیدگاهتان نسبت به زندگی و همه چیز عوض می شود. من یک بازیگر موفق بوده ام و زندگی خوبی هم داشته ام. اما داشتن فرزند اصلاً چیز دیگری است و نمی توان آن را با هیچ چیز دیگری مقایسه کرد. این روزها احساس می کنم باید وقت بیشتری را به خانواده و فرزندانم اختصاص دهم و کمتر جلوی دوربین سینما ظاهر شوم.

متوجه یک نکته بسیار مهم شده ام و آن هم این است که بچه دار شدن باعث می شود شما روی خودتان هم تمرکز بیشتری کنید. این یک لذت واقعی است. وقتی شما از خودتان و فکر کردن به خودتان خسته شده اید، بچه ها دریچه تازه ای را به روی شما می گشایند و باعث می شوند جور دیگری به دنیا و زندگی نگاه کنید. در این حالت، می توانید حتی یک کتاب بنویسید و در فیلم های بهتری بازی کنید. در کل داشتن فرزند یک تجربه گرا ن بها و خارق العاده است.

حالا که فرزندانتان این قدر برایتان مهم هستند، آن ها چه نقشی در آینده و تصمیم گیری هایتان دارند؟

 این روزها از خودم می پرسم تا قبل از این چه کرده ام و آن ها وقتی به گذشته ام نگاه می کنند چه می بینند؟ این مسئله چراغ راه من برای آینده و کارهایی است که قرار است انجام دهم. احساس می کنم در تصمیم گیری هایم عقل و منطق بیشتری به خرج می دهم و این تصمیم ها عاقلانه تر و بالغ تر شده است. هر تصمیمی که می خواهم بگیرم از خودم می پرسم فرزندانم در آینده درباره آن چه خواهند گفت و چه نظری خواهند داشت؟

خودتان فکر می کنید در طول مدت زمانی که مشغول بازی در فیلم ها بوده اید، کارتان بهتر و بهتر شده است؟

این اتفاقی است که برای هر بازیگری که کار و حرفه اش را جدی بگیرد، می افتد. بحث اصلی این است که آیا ما در انجام کارهای مان جدی هستیم یا نه. در تمام این سال ها سعی کرده ام با هر فیلمی قدمی به جلو بردارم و کارم را بهتر کنم. یادگیری، اصل اول من در زمان بازی در فیلم ها بوده است. از هر چیز که کمک می کند تا چیزی را بیاموزم بهره و کمک می گیرم و سعی می کنم در کار بعدی ام به کار ببندم. حضور در جلوی دوربین برای مثل یک کلاس درس بوده است. هم درس یاد گرفته ام و هم درس پس داده ام.

با ارزش ترین چیز برای شما چیست؟

هرچه بزرگتر می شوید ارزش هایتان تغییر می کند و یک چیز تازه برایتان حکم یک چیز با ارزش و عزیز را پیدا می کند. این روزها احساسم این است که باید وقت بیشتری را به عزیزانم و آدم های دور و برم اختصاص دهم. برایم یک پدر قوی بودن بسیار مهم است و این که چطور می خواهم راهنمایی فرزندانم را به عهده بگیرم. نوع نگاهم به فیلم هایی که می خواهم بازی کنم هم عوض شده است. حالا به دنبال فیلم نامه هایی هستم که دارای ارزش های اجتماعی و خانوادگی باشند.

شما وقتی تجربیات زیادی کسب می کنید، این تجربیات در نوع نگاه و انتخاب هایتان تأثیر مستقیم می گذارند. حالا بهتر می توانم فیلم هایی را پیدا و انتخاب کنم که حرفی برای گفتن دارند. به راحتی هم از بازی در فیلم هایی که قصه هایی سطحی دارند، سر باز می زنم و اصلاً از بابت عدم حضور در آن ها افسوس نمی خورم. حالا می دانم که فرزندانم به تماشای فیلم هایم می نشینند و دلم می خواهد وقتی آن ها را تماشا می کنند، به پدرشان افتخار کنند.

برای «مانی بال» نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد شدید. چه حسی نسبت به این مسئله دارید

سال هاست که در حال بازی در فیلم های سینمایی هستم. به اندازه کافی فیلم بازی کرده ام . پس از این همه سال فعالیت هنری، می دانم که هم حرفه بازیگری و هم جوایز سینمایی بی وفا و بی ثبات هستند. این طبیعت حرفه ماست. ما در حال دوچرخه سواری هستیم و نه اتومبیل رانی. روی دو چرخ پا می زنیم و نه چهار چرخ. پس هر لحظه احتمال افتادن وجود دارد. با این حال، کتمان نمی کنم که وقتی نامزد دریافت جایزه می شوم، خوشحال و هیجان زده می شوم.

 

 
 
 

    فهرستی از فیلم‌هایش

      

سالعنواننقشتوضیحات بیشتر
۱۹۸۷ کمتر از صفر    
۱۹۸۷ - ۱۹۸۸ دالاس   چهار قسمت
۱۹۸۸ طرف تاریک خورشید ریک  
۱۹۸۹ خوشحال با هم برایان  
۱۹۸۹ طبقه برنده    
۱۹۹۰ جوان هم می‌میرد بیلی کانتون  
۱۹۹۱ تمام مسیرها جو مالونی  
۱۹۹۱ تلما و لوییز جِی. دی.  
۱۹۹۱ جانی جیرپوش جانی جیرپوش  
۱۹۹۲ تماس کاکس  
۱۹۹۲ دنیای خوب کاراگاه فرانک هریس  
۱۹۹۲ رودخانه‌ای از میان آن می‌گذرد پائول مکلین  
۱۹۹۳ کالیفرنیا اِرلی گِرِیس  
۱۹۹۳ عشق حقیقی فِلوید  
۱۹۹۴ علاقه اِلیوت فالر  
۱۹۹۴ مصاحبه با خون‌آشام لوئیس دِپونته دو لاک برنده جایزه فیلم MTV برای بهترین بازیگر مرد - بهترین عملکرد

نامزد جایزه زحل برای بهترین نقش اول مرد

۱۹۹۴ افسانه‌های خزان تِریستان لادلُو  
۱۹۹۵ هفت دیوید میلز  
۱۹۹۶ دوازده میمون جِفری گُوینز  
۱۹۹۶ خواب روها مایکل سولیوان  
۱۹۹۷ متعلق به شیطان فرانسیس «فرانک» اِشتاین/روری دِونی  
۱۹۹۷ هفت سال در تبّت هنریک هارِر  
۱۹۹۸ با جو بلک آشنا شوید جو بلک/مرد در کافی شاپ  
۱۹۹۹ باشگاه مبارزه تایلر داردِن  
۲۰۰۰ قاپ‌زنی میکی اُنیل  
۲۰۰۱ مکزیکی جری وِلباخ  
۲۰۰۱ جاسوس بازی تام بیشاپ  
۲۰۰۱ یازده یار اوشن راستی رایان  
۲۰۰۱ مجموعه تلویزیونی دوستان ویل کلبرت قسمت: "یک شایعه"

نامزد جایزه امی برای بازیگر برجسته مهمان در یک سریال کمدی

۲۰۰۳ سندباد: افسانه هفت دریا سندباد صداپیشگی
۲۰۰۴ تروآ آشیل نامزد جایزه فیلم MTV برای بهترین مبارزه مشترک با اریک بانا

نامزد جایزه فیلم MTV برای بهترین عملکرد - مرد

۲۰۰۴ دوازده یار اوشن راستی رایان  
۲۰۰۶ آقا و خانم اسمیت جان اسمیت جایزه فیلم MTV برای بهترین مبارزه مشترک با آنجلینا جولی

نامزد جایزه فیلم MTV برای بهترین بوسه مشترک با آنجلینا جولی

۲۰۰۶ بابل ریچارد جایزه Gotham برای بهترین گروه بازیگران

جایزه جشنواره بین‌المللی فیلم پالم اسپرینگز برای بهترین گروه بازیگران

جایزه انجمن منتقدان فیلم سن دیگو برای بهترین گروه بازیگران

نامزد جایزه انجمن منتقدان فیلم شیکاگو برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

نامزد جایزه گلدن گلوب برای بهترین بازیگر مرد نقش مکمل - تصویر حرکت

نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد - تصویر حرکت

۲۰۰۷ سیزده یار اوشن راستی رایان  
۲۰۰۷ ترور جسی جیمز به وسیله رابرت فورد بزدل جسی جیمز برنده جام Volpi جشنواره فیلم ونیز برای بهترین بازیگر نقش اول مرد
۲۰۰۸ پس از خواندن بسوزان چد نامزد جایزه بافتا برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

نامزد دریافت جایزه، انجمن منتقدان فیلم دیترویت برای بهترین بازیگر

نامزد دریافت جایزه انجمن منتقدان فیلم هوستون برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

۲۰۰۸ سرگذشت غریب بنجامین باتن بنجامین باتن نامزد دریافت جایزه، آکادمی آواردز برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد جایزه بافتا برای بهترین بازیگر نقش اول مرد در نقش اصلی

نامزد جایزه انجمن منتقدان فیلم آمریکا برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد جایزه انجمن منتقدان فیلم آمریکا برای بهترین بازیگر

نامزد جایزه گلدن گلوب برای بهترین بازیگر نقش اول مرد - درام حرکت تصویر

نامزد نامزد جایزه انجمن منتقدان فیلم هوستون برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد جایزه زحل برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد جایزه انجمن صنفی بازیگران برای عملکرد برجسته یک بازیگر در سینما

نامزد جایزه انجمن Screen Actors برای عملکرد برجسته توسط یک بازیگر مرد در نقش اصلی

۲۰۰۹ حرامزاده‌های لعنتی سرهنگ آلدو راین انجمن منتقدان فیلم آمریکا برای بهترین بازیگر

جایزه انجمن منتقدان فیلم محفل ققنوس برای بهترین بازیگر

جایزه انجمن منتقدان فیلم سن دیگو برای بهترین بازیگر

جایزه انجمن صنفی بازیگران برای عملکرد برجسته بازیگر در تصویر حرکت

نامزد- دریافت جایزه، انجمن منتقدان فیلم دیترویت برای بهترین بازیگر

نامزد- جایزه MTV برای بهترین اجرای شخصیت

۲۰۱۰ ابرذهن (انیمیشن) مترو من صداپیشگی
۲۰۱۱ درخت زندگی آقای اُبرین جایزه انجمن ملی منتقدان فیلم برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

جایزه حلقه منتقدان فیلم نیویورک برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم شیکاگو برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

نامزد -جایزه انجمن مرکزی منتقدان فیلم اوهایو برای بازیگر نقش اول مرد سال

۲۰۱۱ مانیبال بیلی بین جایزه انجمن منتقدان فیلم بوستون برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

جایزه بهترین بازیگر نقش اول مردانجمن ملی منتقدان فیلم

جایزه حلقه منتقدان فیلم نیویورک برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه اسکار برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه بین‌المللی AACTA برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه بافتا برای بهترین بازیگر نقش اول مرد در نقش اصلی

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان اوهایو، برای بازیگر نقش اول مرد سال

نامزد - جایزه انجمن دالاس، فورت ورث، برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم دیترویت برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه گلدن گلوب برای بهترین بازیگر نقش اول مرد - درام حرکت تصویر

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم هوستون برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم محفل ققنوس برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم سن دیگو برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه ماهواره‌ای برای بهترین بازیگر نقش اول مرد - درام حرکت تصویر

نامزد - جایزه انجمن بازیگران برای عملکرد برجسته توسط یک بازیگر مرد در نقش اصلی

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم دروازه سنت لوئیس برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن فیلم منتقدان منطقه واشنگتن دی سی برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

۲۰۱۱ پاخوشحال ۲ (انیمیشن) صداپیشگی
۲۰۱۲ به آرامی بکش جکی کوگان  
۲۰۱۳ جنگ جهانی زد گری لین  
۲۰۱۳ ۱۲ سال بردگی ساموئل باس  
۲۰۱۳ مشاور وستری  
۲۰۱۳ سفر زمان راوی  
۲۰۱۴ شماره ۲۲ خیابان جامپ استریت گری لین  
۲۰۱۴ خشم وارددی  

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7849
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 29 دی 1393 ساعت : 7:32 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
هالیوود...چرابی رقیب مانده است؟
نظرات

چراهالیوود تاکنون بی رقیب مانده است؟

 

                         (بررسی مولفه‌های تاثیرگذار در جهانی شدن سینمای هالیوود)

 

بررسی مولفه‌های تاثیرگذار در جهانی شدن سینمای هالیوود

 

● فقط سینماست که می ماند
اگر روزی سینما فقط یک وسیله سرگرمی بود، این روزها تبدیل به رسانه‌ قدرتمندی شده که پدیده جهانی‌سازی را سرعت می‌بخشد. از طریق سینما افراد از فرهنگ‌های مختلف با یکدیگر آشنا می‌شوند، مانند یکدیگر لباس می‌پوشند، راه می‌روند و می‌خندند. سینما تبدیل به یک راه ارتباطی میان فرهنگ‌های مختلف شده ‌است. در این بین طبیعی است که سینمای قدرتمند که توان جذب مخاطب بیشتری داشته باشد ساده‌تر می‌تواند جهت دهنده افکارجهانی باشد.


هالیوود با توجه به پیشینه‌اش این روزها تبدیل به یکی از قدرت‌های رسانه‌ای شده که چشم‌پوشی از آن امکان‌پذیر نیست. واقعیت این است که هالیوود با ساخت آثاری که دو بازار داخلی و خارجی را نشانه گرفته سعی در جهانی کردن فرهنگ تصویری مخاطبان امروز داشته است. در اصل هالیوود به نحوی فزاینده تولیدات خویش را متناسب با تقاضای یک بازار جهانی تفکیک شده طراحی می‌کند. 
سینما به عنوان یکی از اولین فرم‌های تولید انبوه فرهنگی قرن بیستم تلقی می‌شود. سینما مبتنی بر تکنولوژی نوین بازتولید مکانیکی یک قالب فرهنگی ارائه کرده که به واسطه آن الگوهای اوقات فراغت مردم تغییر یافته است. تولیدات سینمایی که بر اساس یک مدل صنعتی سازمان‌دهی شده بود با هدف به‌دست آوردن یک سهم تضمین شده از تماشاگران و نتیجتا یک سود دائمی پدید آمد. بدین ترتیب بود که سینما به مثابه یک صنعت سرگرمی ساز و نه یک وسیله آموزشی توسعه یافت. افزون بر این سینما تبدیل به یک نیروی اجتماعی شد که با خود مدهای لباس، نحوه عشق ورزی، نحوه زندگی کاری و خانوادگی را با خود به همراه آورد. همانطورکه فیلم‌های آغازین به صورت گسترده‌ای برای طبقه کارگر مهاجران و آموزش دادن به تماشاگران برای تبدیل شدن به یک آمریکایی خوب کمک می‌کردند، فیلم‌های امروز نیز درصددند تا مخاطبان جهانی خود را به آمریکائیان خوب تبدیل کنند.
واقعیت این است که اگر هالیوود از عناصر کاملا بومی و ملی خود استفاده می‌کند که نمونه‌های قابل اشاره آن به فیلم‌های وسترن باز می‌گردد بدان گستره‌ای کاملا انسانی می‌بخشد تا برای مخاطبان دیگر مناطق دنیا نیز قابل درک باشد، به بیانی دیگر هرچند هالیوود بومی فکر می کند اما جهانی فیلم می‌سازد. اینگونه است که هالیوود با کثرت تولیدات خود در مقایسه با میزان محدود تولید دیگر کشورهای دنیا و همچنین با دستمایه قرار دادن مفاهیمی ساده و نشئت گرفته از طبیعت بشر به این مهم دست یافته است .

نمائی کلی از شهر لس آنجلس

مهمترین وجه تمایز بخش هالیوود توانایی در ایجاد خاطره مشترک جهانی است. اگر فیلم‌های تولید شده در هالیوود به بازاری گسترده در سطح بین‌المللی دست یافته‌اند تنها نشان از تسلط اقتصادی این سیستم به بازارهای سینمایی دنیا ندارد که بیشتر ناشی از جذابیت داستانی فیلم‌هاست، جذابیتی که با زیبایی، نشاط جوانی و ثروت با زیر عنوان سرگرمی ارائه می‌شود. به همین دلیل است که نباید فراموش کرد بخش قابل توجهی از موفقیت سینمای هالیوود به سبب جذابیت درونی فیلم‌های هالیوودی بوده است. برای مثال محصولات سینمای آمریکا در ایتالیای دهه‌های ۱۹۲۰و۱۹۳۰تصویرگر چنان تجدد شگفت‌انگیزی بودند که حتی برای رهبر این کشور(موسیلینی) نیز جالب و شگفت آور بود. این فیلم‌ها که ترکیبی از زیبایی و جوانی و غنا در زیر پوسته تفریح و سرگرمی بودند تفاوت لذت بخش خود را از زندگی روزمره سنتی ایتالیایی به رخ تماشاگران می‌کشیدند.
هالیوود از دهه۱۹۲۰چگونگی اثرگذاری و ایجاد تغییر از سوی فیلم‌ها بر تماشاگران را زیر نظر داشته است.دولت مکزیک از سال ۱۹۲۲تا کنون با هدف کاستن از تاثیر سوءفیلم‌های آمریکایی بر تماشاگران مکزیکی، تحریم‌هایی را علیه سینمای آمریکا در پیش گرفته است.


نقش ارتباطی محصولات هالیوود با فرهنگ بومی عامل مهمی در اصطلاح نظریه امپریالیسم فرهنگی که توسط نظریه پردازانی چون هربرت شیلربیان شده است به شمار می رود.اما واقعیت این است که در سال‌های اخیر از شدت تاثیر این دکترین کاسته شده و نظریه جهان - محلی شدن رولند رابرتسون و دیگر همفکرانش چون جان استوری که معتقد است فرهنگ عامه نه یک فرهنگ تابع است و نه فرهنگی که صنایع فرهنگ‌سازی تحمیل کرده باشند بلکه موازنه‌ای مبتنی بر مصالحه بین این دو است جایگزین آن شده است. میلر نیز معتقد است امروزه گفتمان امپریالیسم بیشتر به عنوان یک رویکرد روشنفکرانه تلقی می‌شود تا تئوری مستمر.در همین راستا استورات هال نیز معتقد است که جهانی شدن از طریق خاص گرایی عمل می کند، بنابراین بین امر محلی و امر جهانی همواره نوعی جدل برقرار است و هر دو در برخورد با یکدیگر ساخته و پرداخته می شوند و یا حتی تغییر شکل می یابند.
به نظر می‌رسد علت اساسی جذابیت فیلم‌های هالیوودی در پیوندی است که با امیال عمیق و ریشه‌دار و آرزوهای مخاطبانش در سطحی وسیع برقرار می‌کند. جذابیتی که جابه‌جایی و گستره جغرافیایی نمی‌تواند به عدم تاثیرگذاری آن منجر شود.
توجه به انسان بودن بیش از هر چیز دیگر، نمایش تجربه‌های انسانی به دور از فلسفه و فکر مجرد و پرداختن به پدیده‌ها از دریچه زندگی، زندگی‌ای که انکار کردنش غیرممکن به نظر می‌آید. هالیوود برای رسیدن به این هدف از مولفه‌هایی چون جاودانگی، زیبایی، متافیزیک، تخیل و سرگرمی که مقدمه و موخره تمام اهداف هالیوودی است بهره می‌جوید. مولفه‌هایی که تنها از یک چیز که آن هم فطرت ونوستالژیای همیشگی بشری است سر چشمه می‌گیرد . درهالیوود هیچ غیر ممکنی وجود ندارد و همه چیز تحت کنترل بشر به نمایش گذاشته می‌شود و اینها همگی مولفه‌هایی هستند که برای شهروندان جهانی جذاب است و با عبور از مرزهای جغرافیایی نه تنها باعث رونق بخشیدن به بازارهای اقتصادی آمریکا می‌شود بلکه فرهنگ جوامع مخاطب را نیز تحت تاثیر قرارمی‌دهد.

● جاودانگی 
جاودانگی که از زمان گیلگمش- کهن ترین اسطوره بشری- دغدغه همیشگی او به شمار می رفته هم اکنون در هالیوود مناسب‌ترین بستربازنمایی خود را یافته است. عناصری چون پایان خوش،پیروزی همیشگی خیر بر شر، امید و قهرمان پروری همگی عناصری هستند که جاودانگی را تقویت می‌بخشند. در هالیوود کسی حق ندارد تماشاگر را از ادامه زندگی ناامید کند . گذر زمان اهمیتی ندارد ، نهایتی در کار نیست ، زندگی قابل تجدید است و این سینماست که زندگی را حفظ می‌کند و اینگونه است که مهمترین نوستالژیای بشری نیز پاسخ گفته می‌شود.حرکت همیشگی قهرمانان سینمای وسترن در یک نمای باز به سمت غروب یکی از مهمترین مولفه‌های تاکید هالیوود بر جاودانگی محسوب می‌شود. جان وین و گاری گوپر از جمله قهرمانانی هستند که هیچ گاه تماشاگر مرگشان را بر پرده نمی‌بیند و تنها آنهارا بعد از مبارزه و شکست سیاهی‌های در حال حرکت به سرزمین دیگری می بیند که گویا نیازمند آنان است و این نشان از نامیرایی و جاودانگی قهرمان دارد.

● پایان خوش
تمدن آمریکایی تمدن تاکید به جوانی همیشگی و آغاز دوباره بوده است . این جوانی دائمی که جزو ذات تاریخ آمریکا به شمار می‌رود در سینمایش نیز بازتاب فراوانی داشته است. سطوره جوانی که با جاودانگی که پیش از این اشاره شد در هم آمیخته است هر دو القاگر این نکته‌اند که پایانی وجود ندارد و اگر هم مرگی هست مقدمه ای است برای زندگی دیگر. این نمونه در فیلم «ذهن زیبا» به کارگردانی ران هاوارد و بازی راسل کرو به اوج خود می‌رسد که هرچند قرار است فیلم تصویرگر زندگی واقعی جان نش ریاضی‌دان مشهورآمریکایی باشد اما پایان خوش فیلم هیچ ربطی با زندگی واقعی قهرمان داستان ندارد و این نه تنها نشان از اصرار هالیوود در به خوشی به پایان رساندن فیلم‌ها دارد بلکه نشان دهنده این است که مخاطب امروز بیش از هر چیز نیازمند دلخوشی و اطمینان از سرنوشت قهرمانان فیلم مورد علاقه خود دارد.«ذهن زیبا» در سال ۲۰۰۲کاندیدای ۹ جایزه از مجموعه جوایز اسکار و برنده اسکار بهترین فیلم از مراسم اسکار آن سال شد و در نزدیک به ۲۰ کشور جهان نیز ازپرفروشهای سال به شمار آمد. 

● تخیل
تخیل در قانون‌های هالیوودی حد ومرز نمی شناسد و به نوعی تمام عناصر دیگر را در خود جای می‌دهد عناصری چون پایان خوش، جوانی و جاودانگی ، قهرمان پروری همگی از تخیل مجاز بی حد و حصر هالیوودی سرچشمه می‌گیرند.تخیلی که با به خدمت گرفتن جلوه‌های ویژه برای مخاطب واقعی‌تر از واقعیت به نظر می آید.این تخیل تماشاگر را به جهانی تخصص یافته هدایت می‌کند که در آن هیچ غیر ممکنی وجود ندارد و می‌تواند شخصیت‌هایی را معرفی کند که می‌توانند با جهان درگیر شوند و از مرزهای فیزیکی بگذرند و قدرت‌های بزرگ را به تابعیت از خود وادار سازند و هالیوود تا به حدی در این رویکرد اغراق می‌کند که گاهی اوقات حتی تشخیص واقعیت از غیر واقعیت دشوار به نظر می‌رسد.این تخیل است کهنه تنها عامل جدایی مخاطب از زندگی روزمره اش را سبب می شود که پاسخگوی نوستالژیای همیشگی بشر مبنی بر تسلط بی حد وحصر او به جهان نیز خواهد بود.
تخیل در تمام هالیوود در جریان است و تز پایه‌های اصلی آن به شمار می‌رود اما وقتی حالتی ماورائی می‌یابد و با استفاده از جلوه‌های ویژه بی شمار انجان اعمالی را به تصویر می‌کشد که انسان در زندگی معمولی خود هیچ گاه قادر به انجام آن نیست به اوج خود می‌رسد. نمونه این رویکرد را می‌توان در قهرمانان همیشگی و تیپیکال هالیوود چون سوپرمن(superman) ، بتمن(batman) ،مردعنکبوتی(Spiderman) و حتی زن گربه‌ای(catwoman) نیر جست‌وجو کرد. اینان قهرمانان سریال‌های هالیوود محسوب می‌شوند که با نیاتی خیر خواهانه و نیروهای ماورای‌طبیعی دست به نجات بشریت می‌زنند، نجاتی که شاید از آرزوهای دست نیافتنی و همیشگی انسان به شمار آید. اینها همگی بردارهای زیبایی شناسانه‌ای هستند که مخاطب جهانی را به الگو برداری و برقراری ارتباط وا می‌دارند و اینگونه است که هالیوود راه و رسم زندگی آمریکایی را نه تنها در سینمای دیگر کشورهای دنیا که در شیوه زندگی مردمان آنها رقم می‌زند.

● سینما در خدمت سینما 
فیلم‌های هالیوودی برای تمثیل ، شوخی، ترانه و مزاح احتیاج به عوامل برونی ندارند چون به دلیل کثرت تولیدات تمامی این موارد در فیلم‌های قبلی وجود داشته‌اند و مخاطب خود را در سطحی وسیع پیدا کرده‌اند در واقع مخاطبان این فیلم‌ها برای یافتن معنای کدهای موجود در فیلم‌ها به خود هالیوود و فیلم‌هایی که خاطرات مخاطبان خود را تشکیل داده‌اند ارجاع می‌شوند و در واقع این رویکرد است که بازتولید مفاهیم هالیوودی از طریق خودش را سبب می‌شود. در چنین رویکردی مخاطب به طور مداوم به خود هالیوود ارجاع می‌شود و تا بعد از مدتی این مفاهیم در عمق ذهن او ته نشین می‌شوند و هالیوود به هدف مورد نظر خود که همانا فرهنگ سازی است دست می یابد.اینگونه است که حتی اگر سینمای ملی نیز در صدد تقلید از هالیوود بر آمده به دلیل نداشتن پشتوانه صنعتی و فرهنگی که هالیوود دارای آن است از این کار باز مانده است.قهرمانان هالیوودی در فیلم‌های گوناگون با عناوین مختلف بازتولید و در واقع یادآوری می‌شوند به طوریکه دیالوگی از فیلم "پدرخوانده" به کارگردانی فرانسیس کاپولا در فیلم "نامه‌داری"به کارگردانی نانسی میرز به یکی از تاثیر گذارترین دیالوگ‌های فیلم تبدیل می‌شود و تقلید از جان وین به نقطه عطف فیلمنامه"حرفه‌ای"ساخته لوک بسون بدل می‌شود.

● سینما- سیاست
سینمای هالیوود به واسطه تمایلش به حمایت از نهادها و ارزش‌های آمریکایی مسلط مطلقا یک پدیده سیاسی به شمار می‌آیند. فیلم‌های هالیوودی متعلق به ژانر سینمای جنگ و دیگر ژانرها میهن پرستی را ترویج کردند و دشمن را به شکلی کلیشه‌ای به تصویر کشیدند. هالیوود در دوران جنگ سرد یک دوره ژانری از فیلم‌های ضد کمونیستی که تهدید دموکراسی و تهدید زندگی به شیوه آمریکایی به شمار می‌رفتند تولید و عرضه کرد. در فیلم‌هایی مثل" رمبو" کمونیست‌ها عموما به مثابه تجسم شر به تصویر کشیده می‌شدند.
هالیوود همواره حامی سیاست‌های برون مرزی دولت‌های آمریکایی بوده است و شاید حتی پیش‌بینی‌کننده آنها در سالهای جنگ سرد با ساخت "جیمزباند" و فیلم‌هایی علمی تخیلی از این قبیل همواره سعی در نمایش قدرتی غریب و شکست ناپذیر داشته است.
جیمز باند موجودی که با بهره‌برداری از بهترین امکانات ارتباطی و تجهیزات تکنولوژیکی همواره نماینده قدرت آمریکا مخصوصا در قبال اتحاد جماهیر شوروی سابق بوده است. جیمز باند نماینده دنیایی است که همواره نیازمند نجات یک ابر قهرمان است. تفاوت او با دیگر قهرمانان تاکید بر انسان بودن و از جنس بشر بودن است .جیمز باند تمامی ضعف‌ها،شادی‌ها و ناکامی‌های بشری را داراست و همین دارایی است که باعث هم‌ذات پنداری مخاطب با او شده و این نکته‌ای است که در قهرمانان پیش از او چون "بت من" و"سوپرمن" وجود نداشته است."سوپرمن" نمونه‌ای‌ترین قهرمان آمریکایی برای نمایش قدرتش برفراز نیویورک به پرواز در می‌آمد و محبوبش لوییز لین را آن بالا می برد تا به او نشان دهد پرنده‌ها وستاره‌ها چگونه به منهتن می‌نگرند. "بت من" در گاتهام سیتی که تصویر خوفناکی از نیویورک بدون آفتاب بود از آسمان خراشی به آسمان خراشی دیگر تاب می‌خورد و با اتومبیلش از آنها بالا می‌رفت.حفظ هویت دوگانه این دو ابر قهرمان در هیچ کجای دیگری به جز هالیوود امکان پذیر نبود.آمریکایی‌ها همیشه برنده‌ها را می‌پرستند و حوصله بازنده‌ها را ندارند برای همین است که در هالیوود آمریکایی‌ها هرگز جنگی را نباخته و هرگز نیز نخواهند باخت. همانگونه که آنتونیو نگری معتقد است آمریکا از بعد از جنگ جهانی دوم تا کنون خود را در مقام نجات دهنده دنیا معرفی کرده و از این بابت قدرتی بی حد وحصر برای خود قائل بوده و البته در این میان هالیوود در به تصویر کشیدن این تصور در کنار ابزار نظامی و دیپلماسی آمریکایی نقش مهمی برعهده داشته است.
هرچند هالیوود در بسیاری از موارد با نمایش پیروزی‌های مکرر قهرمانانش خواستار نمایش قدرت مسلط جهانی خود بوده است (اشاره به فیلم‌هایی چون "روز استقلال"و"آرماگدون")اما در مواردی با انتقاد و یا حتی هجو سیاست‌های دولت آمریکا سعی در متعادل کردن دو کفه این ترازو داشته و این نکته‌ای است که نشان می‌دهد هالیوود همواره حق انتقاد صریح و زیر سوال بردن سیاست‌های دولت آمریکا را برای خود قائل بوده است(اشاره به"شکارچی گوزن" و"اینک آخرالزمان") و در واقع همین خود زنی است که به نوعی تطهیر خود در مقابل مخاطب جهانی می‌انجامد، تطهیری که در پی رفع شبهات مربوط به یک جانبه بودن رویکرد هالیوود است.

● نتیجه گیری
روند جهانی شدن در دهه ۹۰فیلم‌های هالیوودی را در سطح جهان محبوب تر از گذشته کرده است. این فیلم‌ها دهه‌های متمادیست که بر بازار جهان تسلط دارند و این امر دلیل دیگریست بر افزایش نقش روز افزون شرکت‌های آمریکایی در تولید و پخش محصولاتشان در سراسر جهان در چنین شرایطی است که هرچند به غلط اما جهانی شدن تا حدودی معادل آمریکایی شدن تلقی می‌شود. حالا فیلم هالیوودی عملا یک بازوی موثر فرهنگ رسانه‌ای برای فروختن "شیوه امریکایی زندگی کردن"است که حتی اگراین شیوه به صورت قالبی منتقل نشود که فرض این مقاله هم بر همین نکته استوار است چیزی از جذابیت هالیوود بر مخاطب جهان امروز نمی‌کاهد. 
با این وصف رابطه میان سینمای هالیوود ، جامعه آمریکا و کل جهان پیچیده به نظر می رسد و به ویژه نیازمند یک رویکرد چند وجهی است که با توسل به آن بتوان رابطه اقتصاد سیاسی را با صنعت فیلم و تولیدات سینمایی تشریح کرد.
گیل برنستون درکتاب" سینما و مدرنیته فرهنگی" جهانی شدن فرهنگ تصویری را به معنای تولید فیلم‌هایی می داند که در دو بازار داخلی و خارجی مخاطب دارند. هرچند این سخن ناظر به محتوای موجود در فیلم‌های هالیوودی است اما واقعیت این است که نمی‌توان جهانی شدن مضمون را بی توجه به عناصر اقتصادی و قدرت پخش در نظر گرفت. واقعیت این است که علم اقتصاد به معنای متعارف آن توفیق هالیوود را در طی سالیان گذشته بر حسب فرهنگ مدیریتی منعطف و نظام مالی بازار آزاد وخلاقی توضیح می‌دهد که خود را با شرایط اقتصادی واجتماعی متغیر تطبیق داده است(میلر،۱۹۹۰)بازار آزادی که از مراحل مهم رسیدن به امپراطوری به شمار می‌رود. (برنستون،۲۰۰۱)علاوه بر این ترکیب قومی متنوع ایالات متحده نیز به رونق بازار فیلم‌های آمریکایی کمک کرد و ضمنا ترکیب قومی متنوع ایالات متحده نیز به باب شدن شیوه عامتر و جهانی‌تری برای بیان داستان در قیاس با سایر فرهنگ‌ها کمک کردو(همان)
بر پایه این استدلال‌ها هالیوود با تکیه بر همین نقاط قوت و با پیروی از اصل تجارت آزاد و رقابت پذیری رشد یافته است.(اچسن ومل،به نقل از میلر۱۹۹۴) اما فارغ از همه این حرف‌ها می‌توان به این نتیجه رسید که سینمای هالیوود شبیه جامعه آمریکایی باید به مثابه قلمرو برخوردار از تضادها تلقی شود قلمرویی که در آن فیلم‌ها بر سر چگونه نشان دادن جامعه و زندگی روزمره با یکدیگر در حال نبرد وجدال هستند اما واقعیت این است که نهایتا این جدال نیز در جهت تنوع وتکثر بخشیدن به محصولات هالیودی ودست‌یابی به مخاطبان گسترده جهانی و پررنگ کردن مولفه‌هایی است که ارتباط مخاطب جهانی با سینمای هالیوود را سرعت می‌بخشد.

 
 
 
                                    منبع : پایگاه اطلاع رسانی فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران

تعداد بازدید از این مطلب: 3374
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 29 دی 1393 ساعت : 2:32 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
کاربردهای پرده سبز وآبی در سینما
نظرات

کاربردهای پرده سبز و آبی در سینما

*******************************

تاریخچه

در صنعت سینما، یک فرآیند پیچیده و وقت گیر بنام صفحه مات سیار پیش از ظهور ترکیب دیجیتال مورد استفاده قرار می‌گرفت. متد پرده آبی و travelling matte (صفحه مات سیار) در دهه 1930 در سینما رادیو RKO و دیگر استودیوها گسترش یافت و برای تولید جلوه های ویژه فیلم هایی همچون دزد بغداد (1940) مورد استفاده قرار گرفت.

در استودیو RKO، لینوود دان از travelling matte برای صحنه هایی مانند برف پاکن در فیلم "پرواز به ریو" استفاده کرد (1933).شهرت و اعتبار گسترش تکنیک پرده آبی را به لری باتلر نسبت داده اند؛ کسی که جایزه جلوه های ویژه اسکار را بخاطر فیلم دزد بغداد از آن خود کرد. او تکنیک پرده آبی و travelling matte را ابداع نمود تا به جلوه‌های بصری دست یابد که در سال 1940 بی‌سابقه بود. او همچنین اولین متخصص جلوه های ویژه‌ای بود که این افکت ها را در تکنی کالر (سینمای رنگین) خلق نمود که آن زمان در آغاز راه خود بود.در سال 1950، آرتور ویدمر- کارمند سابق کمپانی برادران وارنر و پژوهشگر سابق کوداک- کار بر روی پروسه travelling matte فرابنفش را آغاز کرد.

chroma-keying

او همچنین تکنیک‌های پرده آبی را هم گسترش داد: یکی از اولین فیلم‌هایی که از این تکنیک‌ها استفاده کرد، پیرمرد و دریا (1958) با بازی اسپنسر ترِیسی بود که در واقع اقتباسی بود از رمان ارنست همینگوی.ابتدا صحنه پس‌زمینه فیلمبرداری می‌شد و سپس بازیگر جلوی پرده آبی بازی‌اش را انجام می‌داد. قرار دادن نمای پس‌زمینه روی نمای پیش‌زمینه، تصویر شبح مانندی را روی پس‌زمینه آبی ایجاد می‌کرد. در این حال بازیگر باید از پرده آبی جدا شده و درون یک چاله مخصوص در صحنه پس‌زمینه قرار می‌گرفت. ابتدا نمای پرده آبی از طریق یک $$$$$ آبی دوباره فیلمبرداری می‌شد تا فقط پس‌زمینه مشخص باشد.

از یک فیلم مخصوص استفاده می‌شد که تصاویر را با نگاتیو سیاه و سفید بگیرد- یک پس‌زمینه سیاه با چاله‌ای در وسط آن که به شکل سوژه درآمده بود. به این تکنیک female matte (صفحه مات ماده) می‌گویند. سپس نمای پرده آبی دوباره فیلمبرداری می‌شد، اما این بار از طریق یک $$$$$ قرمز و سبز تا فقط تصویر پیش‌زمینه در فیلم بیافتد و یک نمای سیاه روی پس‌زمینه بی‌حفاظ و شفاف خلق شود. این تکنیک تحت عنوان male matte (صفحه مات نر) مشهور است.سپس تصویر پس‌زمینه از طریق male matte، و نما از طریق female matte دوباره فیلمبرداری می‌شد. یک چاپگر نوری با دو پرژکتور، یک دوربین فیلمبرداری و یک پرتوشکن (دستگاهی که پرتو و شعاع نور را به دو نیم می‌کند) تصاویر را همزمان در یک فریم با یکدیگر ترکیب می‌کردند. این بخش از جریان کار می‌بایست به دقت کنترل شود تا از نبود خطوط سیاه اطمینان حاصل گردد.

در طول سالهای دهه 1980، ریز رایانه ها برای کنترل چاپگر نوری بکار می‌رفتند. در فیلم "امپراطور انتقام می‌گیرد"، ریچارد اِدلاند یک چاپگر نوری چهار گوشه ابداع کرد که علاوه بر تسریع قابل ملاحظه روند کار، در هزینه‌ها نیز صرفه جویی می‌کرد. او برای این ابداع جالبش جایزه ویژه اسکار را دریافت کرد.اشکالی که به صفحات مات سیار سنتی وارد است، اینست که دوربین‌ها تصاویری را که به هدف ترکیب شدن می‌گیرند، نمی‌توانند براحتی به اصطلاح همگاه (مقارن) کنند. تا ده‌ها سال، این نماهای مات ناچاراً بصورت "قفل شده" فیلمبرداری می‌شدند؛ به این ترتیب نه سوژه صفحه مات و نه پس‌زمینه به هیچ وجه نمی توانستند نمای دوربین خود را عوض کنند. بعدها، دوربین های کنترل حرکت که توسط رایانه زمان بندی می‌شدند، بخشی از این مشکل را حل کردند؛ به این شکل که هم پس‌زمینه و هم پیش‌زمینه می‌توانست با یک حرکت دوربین فیلمبرداری شود."پترو واهوس" برای گسترش همین تکنیک‌ها جایزه اسکار دریافت کرد. تکنیک او از این حقیقت بهره می‌جست که بیشتر چیزها در صحنه‌های دنیای واقعی دارای رنگی هستند که طیف آبی آن در شدت و تراکم شبیه به طیف سبز آن است. "زیگنو ریزینسکی" هم در پیشبرد فناوری پرده آبی نقش داشت.برای فیلم "سفر ستاره: نسل آینده"، فرآیند صفحه مات فرابنفش از سوی دان لی از CIS پیشنهاد و توسط گری هازل و گروه Image G اجرا شد. این فرآیند شامل یک پس‌زمینه نارنجی شبرنگ است که ایجاد صفحه مات را آسانتر می‌کند و به تیم جلوه‌های ویژه اجازه می‌دهد تا در یک چهارم وقتی که برای متدهای دیگر لازم است، افکت‌هایشان را تولید کنند.برخی فیلم‌ها استفاده‌های فراوانی از کروماکی جهت اضافه کردن پس زمینه‌هایی که کلاً بوسیله تصاویر رایانه‌ای تولید می‌شوند، می‌کنند.

حتی اجراهایی که از برداشت‌های مختلف گرفته می‌شود هم می‌توانند با یکدیگر ترکیب شوند؛ با این کار می‌توان از هر بازیگر بطور جداگانه فیلم گرفت و سپس در همان صحنه آنها را در کنار یکدیگر قرار داد. کروماکی به بازیگران این امکان را می‌دهد که بدون اینکه استودیو را ترک کنند، در هر موقعیتی ظاهر شوند.توسعه و گسترش رایانه‌ها، ادغام نماهای ترکیبی با حرکت را حتی زمانی که از دوربین‌های دستی استفاده می‌شود آسانتر ساخت. اکنون نقاط مرجع می‌توانستند روی پس‌زمینه‌های رنگی قرار بگیرند. در مرحله پس از تولید، رایانه می‌تواند با استفاده از مرجع‌ها، موقعیت پس‌زمینه را تشخیص داده و حرکت پیش زمینه را بخوبی منطبق کند. پیشرفت‌های نوین در نرم افزارها و نیروهای رایانه‌ای، نیاز استفاده از شبکه‌ها یا نشان‌های ردیابی را مرتفع ساخته است؛ نرم افزار کامپیوتری، حرکت‌های مرتبط با پیکسل‌های رنگی در مقابل پیکسل‌های رنگی دیگر را تحلیل کرده و حرکت را مرتفع می‌سازد و بدین سان الگوریتم حرکت دوربین را ایجاد می‌کند.

این الگوریتم در نرم افزار ترکیبی مورد استفاده قرار گرفته و حرکت عناصر ترکیبی با صفحه متحرک پس‌زمینه را هماهنگ می‌کند.کارشناسان هواشناسی معمولاً در کنار صفحه نمایش از یک مونیتور تخصصی بهره می‌برند تا بتوانند ببینند که دستشان را کجا گذاشته و کدام نقطه را نشان می‌دهند. یک تکنیک جدیدتر هم ابداع شده و آن به این صورت است که یک تصویر کمرنگ را بر روی صفحه نمایش می‌اندازند.

 

http://www.mlahanas.de/Greeks/Film/300Film.jpg

 

فرآیند

در تکنیک کروماکی سوژه‌ها بوسیله پس زمینه‌ای تک رنگ (یا طیف باریکی از چند رنگ) که معمولاً آبی یا سبز است، فیلمبرداری می‌شود؛ چراکه این رنگ‌ها بیشترین فاصله ممکن را با مایه رنگ پوست انسان دارند. ویدئوی پس زمینه، جایگزین قسمت‌هایی از ویدئو که با رنگ از پیش تعیین شده مطابقت دارند، می‌شود. این فرآیند "کیینگ" (keying) نامیده می‌شود.در حال حاضر رنگ سبز بیش از هر رنگ دیگری بعنوان پرده پشت صحنه یا پس‌زمینه استفاده می‌شود؛ چراکه حسگرهای تصویری در دوربین‌های فیلمبرداری دیجیتال بیشترین حساسیت را به رنگ سبز نشان می‌دهند. دلیل این امر "الگوی بایر" است که پیکسل‌های بیشتری را به شبکه سبز اختصاص داده و با تقلید از چشم انسان، حساسیت فزاینده‌ای به رنگ سبز نشان می‌دهد. بنابراین، شبکه سبز دوربین کمترین نویز (پارازیت) را دارد و قادر است تمیزترین کلید، صفحه مات یا ماسک را تولید کند. بعلاوه به دلیل حساسیت بالا به رنگ سبز در حسگرهای تصویری، به نور کمتری برای روشن کردن رنگ سبز نیاز است. سبز روشن نیز بر پس‌زمینه آبی ارجح است؛ چراکه رنگ آبی ممکن است با رنگ چشم یا رنگ لباس مجری (مانند شلوار لی) یکی باشد.رنگ آبی قبل از آنکه کلید دیجیتال رایج شود، در فرآیند بصری مورد استفاده قرار می‌گرفت، اما نسبت به رنگ سبز به نور بیشتری برای روشن شدن احتیاج داشت. به هرحال، آبی در طیف بصری از قرمز که رنگ برجسته ای در پوست انسان است، دورتر است.مهمترین عامل در فرآیند کلید، جدایی رنگ از پیش‌زمینه (سوژه) و پس‌زمینه (صفحه نمایش) است. پرده آبی زمانی مورد استفاده قرار می‌گیرد که رنگ غالب سوژه سبز باشد؛ هرچند که دوربین بیشتر به رنگ سبز حساس است.در تلویزیون های رنگی آنالوگ، رنگ بوسیله ریزحامل‌های کروما نسبت به یک نوسانگر مرجع نمایش داده می‌شود. کروماکی بواسطه قیاس فاز ویدئو و فازی که با رنگ از پیش تعیین شده مطابقت دارد، بدست می‌آید. ویدئوی پس زمینه متناوب، جایگزین قسمت‌های درون فازیِ ویدئو می‌شود. در تلویزیون های رنگی دیجیتال، رنگ بوسیله سه عدد (قرمز، سبز، آبی) نمایش داده می‌شود. کروماکی بواسطه یک قیاس ساده عددی بین ویدئو و رنگ از پیش تعیین شده بدست می‌آید. اگر رنگ از پیش تعیین شده در نقطه خاصی بر روی صفحه نمایش (دقیقاً یا بطور تقریبی) هماهنگ شود، آنگاه ویدئوی پس زمینه متناوب جایگزین ویدئو در آن نقطه می‌شود. 

 

پوشش سوژه

سوژه کروماکی نباید لباس‌های شبیه به رنگ موجود در کروماکی بپوشد (مگر بصورت عمدی)، چراکه ممکن است ویدئوی پس‌زمینه جایگزین لباس‌های سوژه شود. یکی از مواردی که ممکن است سوژه عمداً لباس همرنگ بپوشد، موقعی است که بازیگر قسمتی از بدنش را با لباس آبی پوشش می‌دهد تا در نمای نهایی نامرئی دیده شود. این تکنیک برای دستیابی به افکت‌هایی مانند آنچه در فیلم هری پاتر برای خلق افکت شنل نامرئی استفاده شد، بکار می‌رود. همچنین می‌توان از بازیگر در مقابل پس‌زمینه کروماکی تصویربرداری کرده و سپس وی با افکت دیستورشن وارد نمای پس زمینه شود تا یک شنل نامرئی خلق شود که البته بطور نامحسوسی قابل تشخیص است.دشواری‌های کار با صفحه آبی زمانی خود را نشان داد که بازیگر در یک صحنه خاص باید لباس آبی می‌پوشید؛ مانند لباس سنتی آبی سوپرمن. در فیلم مرد عنکبوتی (2002)، در صحنه هایی که مرد عنکبوتی و دیو سبز هر دو در هوا هستند، از مرد عنکبوتی می‌بایست جلوی پرده سبز و از دیو سبز در جلوی پرده آبی فیلمبرداری می‌شد، چراکه لباس مرد عنکبوتی قرمز و آبی و لباس دیو سبز کاملاً سبز بود. اگر از هردوی اینها جلوی یک صفحه تصویربرداری می‌شد، یکی از شخصیت ها تقریباً از نما حذف می‌شد.

 

پس زمینه

رنگ آبی معمولاً هم برای برنامه های زنده تلویزیونی (نقشه های هواشناسی) و هم جلوه های ویژه مورد استفاده قرار می‌گیرد، چراکه متمم رنگ پوست انسان است. دلیل دیگر استفاده از رنگ آبی اینست که لایه حساس آبی فیلم دارای ظریف ترین کریستال هاست و بنابراین بهترین کیفیت و کمترین برفک را بدنبال دارد (در مقایسه با لایه های سبز و قرمز). با این حال در دنیای دیجیتال، رنگ سبز مطلوب ترین رنگ است. رنگ سبز نه تنها از ارزش درخشندگی بیشتری نسبت به رنگ آبی برخوردار است، بلکه در فرمت های اولیه دیجیتال، شبکه سبز دو برابر شبکه آبی نمونه برداری می‌شد و کار با آنرا آسانتر می‌کرد. بهرحال انتخاب رنگ با نظر متخصصین جلوه های ویژه و با توجه به نیاز خاص هر پلان یا نما انجام می‌شود. در دهه گذشته، کاربرد رنگ سبز در جلوه‌های ویژه سینما بسیار مشهود و برجسته بود. همچنین، پس‌زمینه‌های سبز نسبت به آبی در تصویربرداری‌هایی که در فضای باز انجام می‌شد، ارجحیت داشت؛ چراکه ممکن بود رنگ آبی آسمان در فریم منعکس شده و در فرآیند کار تداخل ایجاد کند. هرچند که رنگ‌های سبز و آبی رایج‌ترین رنگ‌ها در کروماکی هستند، اما هر رنگی می‌تواند در این فرآیند استفاده شود. رنگ قرمز معمولاً بخاطر اینکه در رنگدانه‌های پوست انسان عمومیت دارد، استفاده نمی‌شود؛ اما برای صحنه‌هایی که انسان در آن تداخل ندارد، قابل استفاده است.تکنیک جدیدتری که اخیراً از آن بهره می‌گیرند، استفاده از پرده پس انعکاسی یا "رترو رفلکتیو" در پس زمینه به همراه دایره‌ای از LEDهای روشن گرداگرد لنزهای دوربین است. این تکنیک بجز همان LEDها، به نور دیگری برای روشن کردن پس‌زمینه احتیاج ندارد که بر خلاف نورافکن‌های بزرگ دکور، فضا و نیروی بسیار کمتری را اشغال کرده و به کابل و دکل‌های جاگیر هم نیازی ندارد. این پیشرفت همگام با ابداع LEDهای آبی در دهه 1990 حاصل شد که LEDهای سبز زمردی هم دستاورد همان ابتکار است.همچنین یک شکل دیگر از کلید رنگ وجود دارد که از طیف های رنگی استفاده می‌کند که چشم انسان قادر به دیدن آنها نیست. این فناوری که ترمو کلید نام دارد، از نور مادون قرمز بعنوان کلید رنگ استفاده می‌کند و در طول مرحله پسفرآیندی، موجودیت خود را حفظ کرده و جایش را به تصویر پس‌زمینه نمی‌دهد.

 

نورپردازی یکدست

بزرگترین مشکل در موقع کار با پرده آبی یا پرده سبز، نورپردازی یکدست و جلوگیری از ایجاد سایه است؛ چراکه بهترین حالت ممکن، داشتن یک طیف رنگی محدود و کوچک است. سایه در واقع خودش را به شکل یک رنگ تیره تر به دوربین نشان می‌داده و ممکن است برای جایگزینی ثبت نشود. این مشکل گاهی اوقات در پخش برنامه‌های زنده یا کم هزینه خود را نشان می‌دهد، بطوریکه خطاها بصورت دستی قابل تصحیح نیستند. ابزاری که استفاده می‌شود در کیفیت و نورپردازی یکدست مؤثر است. ابزار براق و درخشنده موفقیت بسیار کمتری نسبت به ابزار و وسائل کمرنگ دارند. یک سطح براق، نقاطی که نور را منعکس می‌کنند روشن و بقیه نقاط را تاریک نشان می‌دهد. اما یک سطح مات نور منعکس شده را پخش می‌کند و طیف یکدست‌تری از رنگ‌ها را نشان می‌دهد. برای داشتن تمیزترین تصویر از پرده سبز، ضروری است که بین سوژه و پرده سبز تفاوت مشهودی ایجاد کنید. جهت متفاوت نشان دادن سوژه و پرده سبز، می‌توانید از یک اختلاف دو کلیدی استفاده کنید؛ حال چه پرده سبز را دو کلید بالاتر از سوژه قرار دهید، چه برعکس.گاهی اوقات یک سایه می‌تواند برای خلق جلوه های ویژه مورد استفاده قرار بگیرد. بخش هایی از پرده سبز/آبی که روی آنها سایه افتاده است، می‌تواند با نسخه تیره تری از تصویر ویدئویی پس زمینه دلخواه جایگزین شده و آنرا شبیه به بازیگری که نقش سایه را در پس‌زمینه بازی می‌کند، دربیاورد.

 

 منبع:suzheh.blogfa.com

ترجمه شده در:Real Dream Studio

تعداد بازدید از این مطلب: 23441
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

یک شنبه 28 دی 1393 ساعت : 9:47 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
همه چیز در باره جورج کلونی
نظرات

همه چیز در باره جرج کلونی

گردآوری و تدوین :مهرداد میخبر

***********************************************

GeorgeClooneyHWoFJan12 (headshot).jpg
 
جرج تیموتی کلونی ( George Timothy Clooney) (زادهٔ ۶ مه، ۱۹۶۱ در ایالت کنتاکیبازیگر، فیلم‌نامه‌نویس، تهیه‌کننده و کارگردان آمریکایی برندهٔ جایزه اسکار و گلدن گلوب است.او در سال ۲۰۰۵ برای فیلم سیریانا جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را دریافت کرد. در سال ۲۰۱۳ موفق شدجایزه اسکار بهترین فیلم را، برای تهیه‌کنندگی فیلم آرگو دریافت نماید. وی تنها کسی است، که موفق شده تابه‌حال در ۶ رده مختلف، برنده جایزه اسکار شود. 
 
 

 کلونی، در سال ۱۹۶۱ در شهر لکزینگتون، کنتاکی ایالات متحده آمریکا و در خانواده‌ای مشهور، در زمینه تجارت و هنر، متولد شد. پدرش نیک کلونی، مجری رادیو و تلویزیون بود. اگرچه وی علاقه زیادی به تحصیل نداشت، دوران دبستان و دبیرستان خود را، در لکزینگتون گذراند و برای تحصیلات دانشگاهی به شمال کنتاکی رفت. کلونی، در سال ۱۹۷۹ وارد دانشگاه شمال کنتاکی شد و شروع به تحصیل در رشته روزنامه‌نگاری نمود. وی در سال ۱۹۸۱ به یک‌باره دانشگاه را رها کرد و سال بعد به‌منظور تکمیل تحصیلات، وارد دانشگاه سینسینتی شد؛ که در آن‌جا نیز در دریافت مدرک ناموفق ماند.

پس از رها کردن دانشگاه، توسط پدرش به کار گویندگی در شبکه تلویزیونی ای‌ام‌سی مشغول شد، که اولین شغل او محسوب می‌شد. در همان سال هم‌چنین پسرخاله‌اش، میکل فریر نیز، به‌منظور تهیه‌کنندگی فیلم کوتاهی، درباره اسب‌های مسابقه‌ای به شهر لکسینگتون رفته بود، که در این فیلم جرج به ایفای نقش پرداخت. به این ترتیب جرج کلونی، وارد عرصه بازیگری شد و با این نقش، استعداد خود را در این زمینه نشان داد. از سویی دیگر با کار در تلویزیون، توانست راه خود را در رشته بازیگری باز کند و اولین نقش خود را در سریال تلویزیونی اتاق اورژانس، که از برنامه‌های پربیننده تلویزیون آمریکا بود، اجرا کرد و مورد توجه همگان قرار گرفت.

وی در سال ۱۹۸۲ راهی لس‌آنجلس شد، اما یک سال بیکار بود. اولین کار رسمی او در لس آنجلس، کار در شرکت تجاری ژاپنی پاناسونیک بود. در سال ۱۹۸۴ جرج کار سینما را با اجرای نقشی در یک فیلم بازی کرد، که نتوانست به مرحله پخش برسد؛ اما توجه تهیه‌کنندگان را به خود جلب کرد. او سپس به بازی در فیلم‌های سینمایی علاقه‌مند شده و احساس موفقیت در این عرصه را کرد.

او در فیلم‌های یک روز خوب با خارج از دید در کنار جنیفر لوپز در سال ۱۹۹۸، از طلوع تا غروب، ای برادر کجایی و طوفان کامل که عمومأ فیلم‌هایی اکشن بودند، او را به بالاترین درجات موفقیت و شهرت رساند. در سال ۲۰۰۰ به عنوان یک هنرپیشه فعال، در هالیوود معرفی شد. کلونی در سال ۱۹۹۰ با تالیا بالسام ازدواج کرد، که پس از ۳ سال از او جدا شد. از سال ۱۹۸۴ تا سال ۱۹۹۵ بیشتر فعالیت‌های جرج کلونی در زمینهٔ بازی در مجموعه‌های تلویزیونی بوده است.

جورج کلونی و کمک‌های انسان دوستانه

زندگی شخصی

جرج کلونی یک ایرلندی-آمریکایی و متولد لکزینگتون در ایالت کنتکاکی در ایالات متحده است. پدربزرگ وی، نیکلاس کلونی، به همراه خانواده‌اش، از ایرلند به ایالات متحده مهاجرت کرده است. مادر وی نینا بروس، مدل و ملکه زیبایی سابق آمریکایی و پدرش نیک کلونی، یک روزنامه نگار و مجری تلویزیون و سیاستمدار آمریکایی می‌باشد.

آغاز مراسم ازدواج جورج کلونی

جرج کلونی دوبار بار ازدواج کرده‌است و همسر نخست او هنرپیشه آمریکایی تالیا بالسام بود. وی از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۳ همسر تالیا بالسام، بازیگر آمریکایی بود؛ کریستا آلن (بازیگر آمریکایی) و استیسی کیبلر (بازیگر و کشتی‌کچ کار اسبق - تصویر) و الیزابیتا کانالیس (مانکن و بازیگر ایتالیایی) هم از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۳ شریک زندگی او بودند. وی هم‌چنین یک رابطه پیوسته-گسسته پنج‌ساله با مدل بریتانیایی لیزا اسنودان داشت. کلونی در آوریل سال ۲۰۱۴ و به‌طور ناگهانی نامزدی خود با امل علم‌الدین را به‌صورت رسمی اعلام کرد.

ازدواج دوم

جورج کلونی در سن ۵۳ سالگی با نامزدش امل علم‌الدین وکیل و فعال حقوق بشر لبنانی تبار و ۳۶ ساله در ونیز ایتالیا ازدواج کرد. امل علم الدین ظاهراً پیرو فرقه دروز است و کلونی خود، مسیحی و از پیروان کلیسای کاتولیک رم می‌باشد.[۲] علم‌الدین زاده بیروت است و پیش از ازدواج با کلونی، ازدواج نکرده بود. او در سه سالگی به دلیل جنگ داخلی در لبنان به همراه خانواده‌اش به بریتانیا مهاجرت کرد. همسر کلونی از جمله در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده و حقوق بین‌الملل و حقوق بشر از زمینه‌های تخصصی فعالیت او هستند.

 آغاز مراسم ازدواج جورج کلونی

 

امل علم‌الدین از سال ۲۰۰۴ در دیوان بین‌المللی دادگستری (لاهه هلند) کار می‌کند و به‌عنوان مشاور در امور لبنان با این نهاد همکاری داشته است.آیین ازدواج این دو نفر به طور خصوصی برگزار شد. جرج کلونی و امل علم‌الدین جشن عروسی خود را از روز جمعه (۲۶ سپتامبر ۲۰۱۴) شروع کردند. اخباری که از متن و حاشیه و تدارکات مراسم منتشر شد، تا حدی یادآور عروسی تام کروز و کیتی هولمز است. این دو بازیگر مشهور هالیوود هم در نوامبر ۲۰۰۶ در شهر "برلاچیانوایتالیا (نزدیکی رم) مراسم بزرگی برگزار کردند. جرج کلونی پیش از مراسم عروسی سوار بر قایق و با اسکورت پلیس از جزیره «جودکا» در حاشیه ونیز به هتل محل عقد رفت. پاپاراتزی‌ها برای شکار لحظات این سفر کوتاه روی قایق‌ها مستقر شده بودند. گردشگران و مردم محلی هم با تکان دادن دست کلونی را بدرقه می‌کردند. والتر ولترونی، دوست داماد و شهردار پیشین رم، از قرار معلوم نقش سردفتر را بر عهده داشته و خطبه عقد را جاری کرد. برد پیت، آنجلینا جولی، ساندرا بولاک، مت دیمون، بیل ماری، سیندی کرافورد و رابرت دنیرو از جمله مهمانان سرشناس عروسی بودند. این ازدواج روز دوشنبه (۲۹ سپتامبر/ ۶ مهر) به‌طور رسمی در دفتر ازدواج شهرداری ونیز ثبت شد. مراسم از چشم عموم دور نگه داشته شد؛ پیش‌خدمت‌ها و کارمندان هتل هم اجازه نداشتند با موبایل وارد مراسم شوند. مهمان‌ها هم اجازه عکاسی نداشتند.در ۱۸ ژانویه ۲۰۰۸، سازمان ملل متحد جرج کلونی را عنوان یکی از سفیران صلح خود برگزید.وی تلاش‌های بشردوستانه گوناگونی نیز انجام می‌دهد از جمله کوشش برای چاره‌یابی نزاع دارفور، گردآوری پول برای قربانیان زمین‌لرزهٔ ۲۰۱۰ هائیتی و ساخت فیلم‌های مستند هم‌چون «شن و اندوه» برای افزودن آگاهی در مورد بحران‌های جهانی.

 

نکاتی که باید درباره کلونی بدانید 

همسر سابق " تالیا بالسام " بوده است ( از سال 1989 تا سپتامبر 1993 )

 

او گفته بود که هیچ وقت دوباره ازدواج نخواهد کرد و هرگز هم پدر نخواهد شد. " میشل فایفر " و " نیکول کیدمن " هر دو مبلغ 10000 دلار شرط بستند که او در کمتر از 40 سالگی پدر خواهد شد اما آنها شرط بندی را باختند و پول را برای او فرستادند. جورج مبلغ را برگرداند. او در سن 50 سالگی هنوز هم پدر نشده است و دوباره ازدواج نکرده است.

آغاز مراسم ازدواج جورج کلونی

 

از طرف مجله مردم به عنوان یکی از 50 مرد جذاب جهان انتخاب شده است

 

بازی در فیلم " اوه برادر کجایی " را بدون خواندن فیلمنامه قبول کرد

 

دوست صمیمی " مارک والبرگ " است

 

زمانی با " رنه زلوگر " رابطه داشت

 

در مراسم خاکسپاری عمه اش " روزماری کلونی " که یک بازیگر- خواننده معروف بود ، تابوت را حمل کرد

 

ششمین بازیگری است که نقش بتمن را بازی کرده است

 

کمپانی ساخت فیلم و سریال به نام Maysville Pictures دارد

 

رگ ایرلندی - آمریکایی دارد

 

" نیکول کیدمن " اسکار بهترین بازیگر مکمل را که در سال 2006 بدست آورده بود به او تقدیم کرد

 

در انتخابات سال 2008 از " باراک اوباما " حمایت کرد

 

جورج و دوست دخترش " سارا لارسون " در سال 2007 هنگام موتور سواری تصادف کردند. سارا انگشتان پایش شکست و جورج دنده اش

 

رفیق صمیمی " جولیا رابرتز " و " براد پیت " است

فیلمشناسی کلونی

     1- بعنوان بازیگر

      2- بعنوان  کارگردان

      جوایز

    وی به دفعات نامزد و برنده جایزه‌های اسکار، امی، گلدن گلوب، بفتا و ... شده است. موارد زیر شرح تعدادی حضور او در چند جایزه معدود                           سینماییست.

  • ۲۰۱۱ -نامزد اسکار بازیگر نقش اول مرد برای فیلم فرزندان
  • ۲۰۱۱ -نامزد اسکار فیلم‌نامه اقتباسی برای فیلم نیمه ماه مارس
  • ۲۰۰۷ -نامزد اسکار بازیگر نقش اول مرد برای فیلم مایکل کلیتون
  • ۲۰۰۶ -برنده اسکار بازیگر نقش دوم مرد برای فیلم سیریانا
  • ۲۰۰۶ -نامزد اسکار کارگردانی برای فیلم شب بخیر و موفق باشید
  • ۲۰۰۶ -نامزد اسکار فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم شب بخیر و موفق باشید به همراه گرانت هسلوف
  • ۲۰۰۵ -نامزد شیر طلایی جشنواره ونیز برای فیلم شب بخیر و موفق باشید
  • ۲۰۰۳ -نامزد خرس طلایی جشنواره برلین برای فیلم اعترافات یک ذهن خطرناک
  • دستمزدهایی که گرفته است :

    Ocean's Thirteen (2007) $15,000,000

    Syriana (2005) $350,000

    Good Night, and Good Luck. (2005) $1

    Intolerable Cruelty (2003) $15,000,000

    Ocean's Eleven (2001) $20,000,000

    The Perfect Storm (2000) $8,000,000

    O Brother, Where Art Thou? (2000) $1,000,000

    Three Kings (1999) $5,000,000

    Out of Sight (1998) $10,000,000

    The Peacemaker (1997) $3,000,000

    Batman & Robin (1997) $10,000,000

    One Fine Day (1996) $3,000,000

    From Dusk Till Dawn (1996) $250,000

     جنجال در ونیز

     
    کلونی با تمام پیشینه ای که دارد، از روزهای خوب و بد بازیگری اش، او در جشنواره ونیز با زنی همراه بود که حتی یک بار از این که دوستش دارد، حرفی نزد. در جلسه مطبوعاتی فیلمش؛‌ «مردی که به بزها نگاه می‌کند» مردی از جایش بلند شد و ابراز علاقه عجیبی به او کرد، تا جایی که فیلم یک دقیقه‌ای آن، در همه سایت‌های خبری و غیر خبری بیننده پیدا کرد. حالا او یکی از پرطرفدارترین بازیگران حال حاضر‌ هالیوود است. از آن دست بازیگرانی که روی هر فرش قرمزی که می‌روند، یک نفر همراهی‌شان می‌کند و همه به دنبال خبر‌های دست اول از او هستند. البته بیشتر این خبرها،‌ خبرهایی حاشیه‌ای و غیر سینمایی است. تا این جای کار، او نه یک بازیگر خوب که یک بازیگر پرحاشیه است که به جز عوض کردن شرکای زندگی‌اش، کار دیگری از دستش بر نمی‌آید و حتی نمی‌خواهد با آنها ازدواج کند، خودش این جمله را بعد از طلاق از همسرش، به زبان‌ آورده و قاعدتا نه تنها نمی‌خواهد ازدواج کند که به جز پول در آوردن و خوش‌گذرانی هم فکر دیگری در سر ندارد، و گرنه چه دلیلی دارد که مدام در تبلیغات شرکت کند و پول‌های کلان به جیب بزند؟

    کلونی؛ شخصیتی ضدجنگ
     
     
    جورج کلونی، درسال 2008 به عنوان سفیر صلح سازمان ملل معرفی شد و به فاصله چند ماه به انگلیس سفر کرد تا گوردون براون، نخست وزیر انگلستان را ببیند و با او درباره بحران دارفور صحبت کند. صحبتی که خیلی سریع رسانه ای شد و موقعیت او به عنوان یک فعال اجتماعی را تثبیت کرد. بماند که او با دغدغه‌های انسانی و سیاسی‌اش، یکی از چهره‌های مطرح ‌هالیوودی است. چرا که از همان روز نخست، با جنگ آمریکا علیه عراق مخالفت کرد و یکی از مخالفان سرسخت سیاست‌های جمهوری طلبانه به سبک آمریکایی است. جملاتش درباره جنگ با عراق، هنوز جزو صحبت‌هایی است که نقل می‌شود. او، همان بازیگری است که گفت: «با جنگ راه به هیچ جا نمی‌بریم، فقط یک نسل انتقام جو می‌سازیم، نسلی که فکر می‌کند چون کاری از دستش بر نمی‌آید، باید در ماشین‌های ما بمب بگذارد یا عملیات انتحاری علیه ما برنامه‌ریزی کندو ما،‌ همه این جنگ‌ها را راه می‌اندازیم، در حالی که نمی‌توانیم با آن کسی را شکست بدهیم.» کلونی، در انتخابات سال 2008 آمریکا، حمایت رسمی ‌و قاطع خودش را از باراک اوباما رسانه‌ای کرد و به فاصله چند ماه به ایتالیا، خانه دومش رفت، جایی که زلزله زدگان ایتالیایی، جایی برای زندگی نداشتند. برای آن‌ها پول جمع کرد و اعلام کرد که تا چند ماه دیگر فیلم تازه‌اش را در این شهر کلید می‌زند، باشد که مردم این منطقه احساس آرامش و شادی بیشتری کنند و نگاه‌های جهانی هم به سمت این منطقه جلب شود.
     
    کلمات قصار کلونی!
     
     
     
     
     

    «از بازیگر‌هایی که راه می‌روند و می‌گویند: وای! ما برای این شخصیت خیلی زجر کشیدیم بدم می‌آید. دلم می‌خواهد یک بار توی صورتشان بایستم و بگویم: بی‌خیال! به ما خوش گذشت»
     
    جورج کلونی، با آن چشم‌هایی که انگار پسر بچه‌ای را در خود زندانی کرده، بعد از 50 سال زندگی، هنوز فکر می‌کند که در دنیای بازیگری به او خوش می‌گذرد. انگار که شخصیتش، درست شبیه به همان نقشی است که در مجموعه «مردان اوشن» بازی کرد. شوخ طبع، باهوش و حساس. با همین نگاه به دنیای بازیگری است که با وجود آن که اسمش مدام بر سر زبان‌هاست، اما تنها یک بار برنده جایزه اسکار شده؛ به خاطر فیلم  Syriana.  اما فیلم  Good night and Good Luckاش بیشترین تحسین را برایش آورد. نامزد اسکار برای بازی در این فیلم، نامزد کارگردانی و حتی بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی و بعد از موفقیت همین فیلم بود که اعلام کرد می‌خواهد تجربه‌های بیشتری در دنیای کارگردانی به دست بیاورد، چون فکر می‌کند: «بهتر است نقاش باشی تا نقاشی.»مخصوصا که معتقد است: «کارگردانی مثل این است که نا خدای یک کشتی باشی».
     
    کلونی؛ گریزان از حاشیه‌ها 
     
     
    فیلم‌هایی که جورج کلونی بازی کرده، همگی فیلم‌های خوبی هستند. از آن دست فیلم‌هایی که به خاطر انتخاب او، ارزش دیدن دارند و حتی آدم را ذوق زده می‌کنند. دلیلش هم به همان نگاه سیاسی و انسانی‌اش بر می‌گردد که نمی‌گذارد با چشم بسته وارد تیم یک فیلم شود و اتفاقا برعکس ظاهر پرحاشیه‌اش، علاقه ای به حضور در مجله‌های زرد دور و بر ندارد. حتی گاهی با آن‌ها در گیر می‌شود چون اعتقاد دارد که: «دوست ندارم زندگی خصوصی‌ام را با کسی تقسیم کنم، چون در این صورت که دیگر خصوصی نیست!»البته از این حرف‌ها از زبان بازیگران زیاد شنیده‌ایم، پس بهتر است همه این داستان‌های حاشیه ای و خبری را بگذاریم کنار هوش سرشار بازیگر و یادمان باشد که جذاب‌ترین مرد زنده دنیا، یک روز با نیکول کیدمن و میشل فایفر 10000 دلار شرط بست که تا سال 2000 از دواج نمی‌کند و بعد از آن که برنده این شرط بندی شد، پول‌ها را گرفت و در راه خیر صرف کرد و یادمان باشد که یک روز دیگر، در مقابل ابراز علاقه آن مرد در جلسه مطبوعاتی فیلمش در ونیز، خنده ریزی کرد و گفت: «چند لحظه آرام باشید، برایتان آمبولانس خبر کرده ام!» به  هر حال دوری از حاشیه با کنترل حاشیه‌ها به نفع خود، زمین تا آسمان فرق می‌کند.

    موخره:

    قانون طلایی زندگی جورج کلونی!!

    قانون طلایی زندگی جورج کلونی!!
    (...زن به صورت من نگاه کرد و بدون مکث گفت: «و توی عالم واقعیت خیلی پیرتر از توی فیلم هستی» این زن، تنها چند قدم با من فاصله داشت و همه این جملات را دقیقا توی صورت من گفت. این جا بود که با خودم گفتم...)

    ...وحالابعنوان حسن ختام این خاطره را ازجرج کلونی بخوانید تا بیشتر با کاراکتر او آشناشوید:
     
    یک روز به مهمانی رفته بودم و زنی که نمی‌شناختم به طرف من آمد و خیلی ناگهانی گفت: «من از آخرین فیلم تو متنفرم‌» جواب دادم: «آها! ممنون به خاطر نظرتان» زن گفت: «با نگاه سیاسی ات هم موافق نیستم» جواب دادم: «بسیار خوب، همه ما نقطه نظر‌ها‌ی شخصی مان را داریم، مگر نه؟» زن به صورت من نگاه کرد و بدون مکث گفت: «و توی عالم واقعیت خیلی پیرتر از توی فیلم هستی» این زن، تنها چند قدم با من فاصله داشت و همه این جملات را دقیقا توی صورت من گفت. این جا بود که با خودم گفتم: «کافیه!» لبخند موزیانه ای زدم و گفتم: «می‌دانی، این 35 کیلو اضافه وزنی که با خودت این ور و آن ور می‌بری، خیلی به تو می‌آید» از دست من عصبانی شد، می‌شد این عصبانیت را در چهره اش دید و گفت: «منظورت از این حرفی که زدی، چی بود؟» جواب دادم: «من از تو تعریف کردم، با این وجود که به نظرم این اضافه وزن خیلی وحشتناک است» از دستم آن قدر عصبانی شد که حتی فحش ناجوری هم داد، اما بهش گفتم: «ببین، من فقط این جا ایستاده ام و تو، فقط به خاطر شغلی که من دارم، سراغ من می‌آیی و هر چیزی که دلت خواست می‌گویی، حتی اگر حرف بدی باشد. حالا کدام یکی از ما، از حریم خودش تجاوز کرده؟»
    باز هم من جزو آدم‌ها‌ی خوش شانسی هستم که به چرندیاتی که آدم‌ها‌ در باره‌ام می‌گویند، اهمیتی نمی‌دهم. چون یک بازیگرم و به این گونه تفسیر‌ها‌ و نظر‌ها‌ی شخصی عادت دارم. اصلا این حرفه باعث شده که از این نظر خیلی هم پوست کلفت  باشم. اما نگران می‌شوم وقتی که می‌بینم این اتفاق برای آدم‌ها‌ی معمولی- آدم‌ها‌یی که چندان توی دید نیستند – هم می‌افتد، ‌مثلا دوست‌ها‌یم یا اعضای خانواده ام. چیزی که بیشتر نگرانم می‌کند این احساس وحشتناک و دردناک است که این اتفاق بیشتر و بیشتر شده.
     
    من قانون طلایی برای خودم دارم که خیلی ساده است و همه دنیا را در بر می‌گیرد و آن هم این است که «با آدم‌ها‌ همان طوری رفتار کن که دوست داری آن‌ها‌ با تو رفتار کنند». این جمله، حس خوبی به من می‌دهد و دنیا را هم جای بهتری می‌کند اما متاسفم چون این روز‌ها‌، دنیا جای خوبی برای زندگی نیست و به نظرم نامهربانی‌ها‌ و دشمنی‌ها‌ دنیا را فتح  کرده اند و روز به روز هم گسترده‌تر می‌شوند و ساده است، فقط باید بعضی از نظر‌ها‌ی شخصی‌مان را برای خودمان نگه داریم. آن هم در این روزها  که درباره هر اتفاقی که می‌افتد، نظری داریم که حتی اگر غلط است آن را به زبان می‌آوریم و اصلا برایمان مهم نیست که چقدر به دیگری زخم می‌زند یا آزارش می‌دهد.  گاهی از بعضی از آدم‌ها‌ درباره این اخلاقشان سئوال می‌کنم، از آن‌ها‌ می‌پرسم که چرا فکر می‌کنی باید این جمله‌ها‌ی آزار دهنده را به زبان بیاوری و آن‌ها‌ قیافه ای معصومانه ای می‌گیرند و می‌گویند: «خب، می‌دانی، فقط خواستم بگویم که نظرم چیست!» در این موقع، دلم می‌خواهد به همه‌شان بگویم که این راهش نیست، این که تو چه فکری می‌کنی هیچ اهمیتی ندارد. بعضی وقت‌ها‌ این تنها یک راه برای توست تا از زیر بار نگاه‌ها‌ی عمیق و آزار دهنده آدم‌ها‌ فرار کنی» 
    حالا، پیشنهادی هم دارم، هر وقت خواستید جمله ای شبیه به این به زبان بیاورید، این کار را نکنید، برای یک لحظه فکر کنید، فقط یک لحظه و به جای آن یک جمله بهتر برای گفتن پیدا کنید. این بهترین رفتاری است که ما می‌توانیم با هم داشته باشیم.
                                             
                                                                                 منبع:ویکیپدیا.مووی مگ./www.seemorgh.com/
     

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6203
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

شنبه 27 دی 1393 ساعت : 9:5 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدفیلم (مردپرنده)
نظرات
 حضور در پروژه های اَبَرقهرمانی در هالیوود به دلیل حساسیت های زیادی که برای یک بازیگر دارد، همواره یکی از انتخاب های سخت بازیگران 
در طول دوران فعالیتشان بوده است؛ انتخاب هایی که آنان را اگرچه از لحاظ هنری به عرش نمی رساند اما از لحاظ شهرت و ثروت در جایگاه بالایی قرار می دهد. حال آلخاندرو گونزالز ایناریتو که به نوعی نماینده سینمای موج نوی مکزیک محسوب می شود و آثارش اغلب فضایی تیره از زندگی شخصیت های مختلف در یک قاب را متصور می شود، در جدیدترین ساخته اش به نام « مرد پرنده » به سراغ زندگی به افول کشیده یک ستاره سینما می رود که سابقاً در اوج شهرت بوده اما رفته رفته این شهرت رنگ باخته است.

فیلم درباره بازیگری افول کرده به نام ریگن ( مایکل کیتون ) است که سابقاً نقش اَبَرقهرمانی به نام " مرد پرنده " را ایفا می کرده و شهرت و محبوبیت بسیاری داشته اما اکنون با فراموشی این فیلم، زندگی هنری او نیز افول کرده و کمتر فردی است که به مانند گذشته به او بها دهد. از این رو ریگن قصد دارد با اجرای نمایشی بار دیگر در کانون توجه قرار بگیرد.

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_2.jpg

 این نمایش ، بازیگر نقش اصلی از پروژه کنار می رود و سرنوشت اجرای این نمایش در هاله ای از ابهام قرار می گیرد. با اینحال به زودی به ریگن خبر می رسد که یک هنرپیشه مشهور به نام مایک ( ادوارد نورتون ) قصد دارد تا نقش اصلی این نمایش را بازی کند اما...

ایناریتو در « مرد پرنده » فضایی کمدی - فانتزی ترسیم کرده و البته تلاش کرده تا مسیر فیلم هرگز به سمت و سویی " مطلق " از این دو ژانر گام بر ندارد. در واقع در « مرد پرنده » مخاطب هرگز نمی داند که قرار است با یک اثر فانتزی سر و کار داشته باشد یا یک اثر کمدی که به تلخی روایت می شود. به عنوان مثال شخصیت اصلی داستان هنگامی که در خیابان در حال تردد است ناگهان به پرواز در می آید و به نظر می رسد که تلقین های ذهنی وی از آنچه که سابقاً بوده به دنیای واقعی اش نیز رسوخ کرده است و قدرت تمرکز بر زندگی واقعی اش را از دست داده است.

ایناریتو در « مرد پرنده » شخصیتی را به تصویر کشیده که روزگاری در اوج قدرت قرار داشته اما با محو تدریجی این شخصیت از سینما، 

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_4.jpg

بازیگر نقش اصلی آن نیز فراموش شده اما با اینحال او همچنان خود را اَبَرقهرمانی متصور می شود که می تواند با یک اشاره شهر را نجات دهد و بر بلند ترین ساختمان شهر ایستاده و شهر را نظاره کند!

کمدی تلخی که ایناریتو در « مرد پرنده » آن را روایت کرده البته خیلی موشکافانه به زندگی ستاره افول کرده سینما نمی پردازد و بیشتر تمایل به حرکت در ذهن او و تسلط بر چگونگی تفکر او و کنار آمدن با دوره بعد از شهرتش دارد. از این رو تماشاگر در « مرد پرنده » اغلب ریگن را درگیر در احساسات خودش می بیند و جدال او در مواجه با دنیای فانتزی ذهنش که مربوط به دوره اوج شهرتش بوده و زندگی کنونی اش که آبستن اتفاقات تلخی شده، تمام آنچه هست که ایناریتو در « مرد پرنده » قصد روایت آن را داشته است و می توان گفت که به خوبی از عهده انجام اینکار برآمده است.

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_6.jpg

اما مرد پرنده تنها اثری نیست که در بررسی شخصیت ها خلاصه شود و یک کمدی تلخ با چندتایی شوخی جالب باشد. « مرد پرنده » از لحاظ فرم روایت یکی از خوش تکنیک ترین آثار سینمایی است که با تکنیک فیلمبرداری موسوم به " جریان مستمر " باعث نزدیک شدن هرچه بیشتر مخاطب به شخصیت های داستان شده است. در این شیوه فیلمبرداری که کمتر در آثار استودیویی مورد استفاده قرار میگیرد، دوربین بطور مستمر در کنار شخصیت های داستان قرار می گیرد و بدون آنکه تغییری در زاویه آن ایجاد شود، اتفاقات پیرامون شخصیت های داستان را دقیقاً همانند آنچه که فرد می بیند به تصویر می کشد. ایناریتو با استفاده از این سبک فیلمبرداری تلاش کرده تا مخاطب اثر خود را هرچه بیشتر به دنیای ذهنی ریگن نزدیک کند که البته ایراداتی هم می توان به این فرم روایت گرفت.

در واقع اگرچه تکنیک فیلمبرداری « جریان مستمر » یکی از سخت ترین شیوه های تصویربرداری و کارگردانی محسوب می شود چراکه باید دقایقی طولانی از فیلم بدون کات ادامه کند، اما استفاده از این شیوه باعث شده تا برخی شوخی های فیلم اجرای مناسبی نداشته باشند و بازیگران هم در برخی لحظات 

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_1.jpg

قادر نباشند که قدرت همسویی با فیلمبرداری یکپارچه فیلم را داشته باشند.

ستاره فیلم « مرد پرنده » مایکل کیتون هست که انتخاب طعنه دار و هوشمندانه ای برای نقش ریگن محسوب می شود. کیتون در این فیلم ایفاگر نقش هنرپیشه ای افول کرده است که سابقاً در یک نقش اَبَرقهرمانی بازی می کرده یعنی تقریباً مشابه آنچه که خودِ کیتون در سالهای اخیر تجربه کرده است. کیتون که در دهه ی نود میلادی به واسطه حضور در نقش بتمن یکی از مشهورترین بازیگران هالیوود محسوب می شد ، پس از عدم حضور در دنباله این اثر رفته رفته شهرت خود را از دست داد و امروز به جز آن دسته از سینما دوستانی که آثار دهه های قبل هالیوود را دنبال می کنند، کمتر کسی هست که مایکل کیتون را به خاطر سپرده باشد. کیتون در نقش ریگن به خوبی موفق شده شخصیت مردی متزلزل را که هنوز نمی داند در چه جایگاهی قرار گرفته ایفا کند. دیگر بازیگران مشهور فیلم

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_5.jpg 

از جمله اِما استون و ادوارد نورتون نیز در « مرد پرنده » قابل قبول هستند و اما شاید جالب ترین نکته درباره تیم بازیگران فیلم حضور متفاوت زک گالیفیاناکیس در نقش جک باشد که با آنچه که از وی در ذهن تماشاگران ترسیم شده، فاصله بسیاری دارد و اتفاقا در نقش آفرینی خود نیز موفق عمل کرده است.

« مرد پرنده » در مجموعه روایتی نامتعارف و تلخی است از بازیگری که دیگر یک اَبَرقهرمان نیست. ایناریتو با انتقاد از سینمای بدنه هالیوود آن را هیولایی توصیف می کند که زندگی عادی بازیگران را از آنان می گیرد و مسیری نامشخص را در مقابل راه آنان قرار می دهد. کمدی تلخ « مرد پرنده » اگرچه در بخش روایت داستان در مقایسه با آثار شاخص ایناریتو یعنی « بابل » و « 21 گرم » اثری ساده و جمع و جور تر محسوب می شود اما از لحاظ تکنیکی قطعا می توان گفت که خلاقانه ترین اثر ایناریتو تا به امروز بوده است.

                                        منتقد : میثم کریمی 

                                   منبع:سایت " مووی مگ " 

  مشخصات فیلم:

 

مرد پرنده : Birdman

کارگردان : Alejandro González Iñárritu

نویسنده : Alejandro González Iñárritu ، Nicolás Giacobone

بازیگران :         

Michael Keaton...Riggan

Emma Stone...Sam

Zach Galifianakis...Jake

Naomi Watts...Lesley

Edward Norton...Mike

و...              

ژانر : کمدی - درام         

رده سنی : R ( مناسب برای افراد بالای 17 سال)

زمان : 119 دقیقه  

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 4391
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 1:2 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد فیلم(هتل بزرگ بوداپست)
نظرات
« هتل بزرگ بوداپست » یکی از معدود فیلمهای وس اندرسون بود که در مرحله پیش تولید و فیلمبرداری، محبوب اهالی رسانه شد و کوچکترین اخباری از
 
 
03044362

تغییرات فیلمنامه یا بازیگران فیلم در روزنامه ها و رسانه های آنلاین بازتاب پیدا می کرد. اولین و شاید مهمترین حواشی فیلم مربوط به جانی دپ بود که تا مدت ها سخن از حضورش در نقش اصلی این فیلم بود. با توجه به فضای فانتزی « هتل بزرگ بوداپست » که کاملاً " جانی دپیست " به نظر می رسید ، بسیاری معتقد بودند که حضور جانی دپ در این فیلم می تواند باعث اوج گرفتن دوباره این بازیگر شود اما در نهایت رالف فاینس با تجربه و مسلط، جایگزین جانی دپ شد و فیلمبرداری فیلم هم آغاز شد.

« هتل بزرگ بوداپست » داستان خطی ندارد اما بطور خلاصه می توان داستان را اینطور بیان کزد که : در سالهای میان جنگ جهانی اولی و دوم ، مدیر یک هتل بسیار معروف اروپایی به نام گوستاو ( رالف فاینس ) تمام تمرکزش بر محیا بودن آرامش هتل و پیش رفتن خدمات به بهترین شکل ممکن است. اما در یکی از روزهای عادی این هتل بزرگ، بانوی مُسنی به نام مادام دی ( تیلدا سویینتون ) که رابطه بسیار خوبی با گوستاو داشت، از دنیا می رود و پلیس به گوستاو برای قتل مادام دی مظنون میشود اما این تمام ماجرا نیست چراکه در ادامه بحث میراث و وراثت پیش می آید که ...

« هتل بزرگ بوداپست » براساس رمانی به قلم رمان نویس و نمایشنامه نویس مشهور اتریشی به نام اشتفان تسوایگ ساخته شده است. تسوایگ اگرچه سرنوشت خوبی نداشت اما آثار ارزشمندی از خود بر جای گذاشت که در دهه های بعد توانست به منبع ساخت بسیاری از نمایشنامه ها و داستانهای تلویزیونی منجر شود. تسوایگ پس از اینکه در جریان رخداد جنگ جهانی دوم و افزایش قدرت هیتلر از اتریش گریخت و به انگلستان و سپس آمریکا و برزیل مهاجرت کرد، در نهایت به این نتیجه رسید که دنیا در حال فروپاشی هست و به همین دلیل دست به

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Grand_Budapest_Hotel/thumbs/phoca_thumb_l_8.jpg

 خودکشی زد و به زندگی اش پایان بخشید. وی یکی از خوش قلم ترین نویسندگانی است که برخی آثارش از جمله « مالک سانفرانسیسکو » و « بیست و چهار ساعت زندگی یک زن » به لطف ترجمه زیبای رضا سیدحسینی، در کشورمان به چاپ رسیده است. اما روایتی که وس اندرسون از داستان « هتل بزرگ بوداپست » که متعلق به تسوایگ هست، به مخاطبین سینما ارائه داده، شباهت چندانی به منبع خود ندارد و بیشتر شبیه به یک اقتباس آزاد است.

مهمترین شناسه آثار اندرسون ، شوخی های کلامی حساب شده ای هستند که وی ثابت کرده در نگارش آنها وسواس بسیاری به خرج می دهد. وسواسی که در آخرین ساخته اندرسون یعنی « قلمرو طلوع ماه » نیز می شد به راحتی نبوغ نویسنده و کارگردان را در آن جستجو کرد و از کلام شخصیت های داستانش لذت برد. « هتل بزرگ بوداپست » نیز وضعیتی نسبتاً مشابه « قلمرو طلوع ماه » دارد با این تفاوت که این اثر به مراتب کمدی تر و در فضایی محدود تر از « قلمرو طلوع ماه » شکل گرفته است به همین دلیل فیلمنامه ایجاب میکند که در همین موقعیت های محدود، خلاقیت شکل بگیرد که خوشبختانه اندرسون ثابت کرده که یکی از خلاق ترین کارگردانان زنده جهان است.

یکی از مهمترین امتیازهای « هتل بزرگ بوداپست » دوری جستن از شوخی های زشت و ناپسندی هست که اینروزها نمونه اش را می توان به راحتی در آثار کمدی یافت. وس اندرسون بجای استفاده از شوخی های روتین نوجوان پسندی که اغلب همکارانش در هنگام ساخت آثار کمدی ( حتی اقتباس شده ) بکار می برند، به شوخی های نامتعارف کلامی مبادرت ورزیده که همین اتفاق سبب شده « هتل بزرگ بوداپست » کمدی محترم و تا حد زیادی غیرمعمول باشد. جنس شوخی های وس اندرسون در آخرین فیلمش تقریباً همانی است که قبلا در « قلمرو طلوع ماه » شاهدش بودیم با این تفاوت که تعداد آنها در « هتل بزرگ بوداپست » به مراتب بیشتر است و خوشبختانه کیفیت اجرایی آن نیز تحسین برانگیز است.

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Grand_Budapest_Hotel/thumbs/phoca_thumb_l_5.jpg

اندرسون که خودش فیلمنامه آخرین اثرش را به رشته نگارش در آورده، طعنه های سیاسی و فرهنگی تیزی به اروپا وارد آورده و اقشار مختلف جامعه را بی آنکه بخواهد آنان را در چارچوب یک اثر کمدی به هجو بکشد، به مقابل دوربین آورده و از حضور آنها، موقعیت های کمدی فراوانی پدید آورده که اغلب آنها بدون آنکه بخواهند تقلایی برای خنداندن مخاطب داشته باشند، تماشایی از آب درآمده اند. در واقع « هتل بزرگ بوداپست » را می توان فستیوالی از شخصیت ها و فرهنگ های متفاوت اروپایی در نیمه اول قرن بیستم در اروپا قلمداد کرد که همگی آنها در درون یک هتل بزرگ قرار گرفته اند و قرار هست موقعیت های کمدی خلق کنند. مجموعه ای که اندرسون به خوبی توانسته آنها را رهبری کند و اجازه ندهد که داستانش به ورطه خطرناک ابتذال کشیده شود.

کارگردانی هنری فیلم نیز قابل تحسین است. رنگ بندی های فیلم ( بخصوص درباره هتل که به رنگ صورتی متصور شده ) ، موسیقی زیبا و طراحی لباس هنرمندانه فیلم، همانطور که پیش از این به بلوغ رسیدنشان را در « قلمرو طلوع ماه » شاهد بودیم، اینبار نیز در « هتل بزرگ بوداپست » نیز نقش پررنگی دارند.

« هتل بزرگ بوداپست » فیلم بازیگر محوری است و شاید یکی از رایج ترین انتقاداتی که می توان آن را به وس اندرسون وارد دانست، اتکای بیش از حد به توانایی های فردی بازیگران فیلمش باشد. رالف فاینس که در لحظات آخر جایگزین جانی دپ شد، بهترین بازیگر فیلم است و نقش آفرینی چشم گیری در نقش گوستاو داشته است. فاینس برخلاف چهره معمولاً جدی و عبوسی که از او در سینما شاهد هستیم، در این فیلم بسیار دوست داشتنی و بامزه هست و نشان

داده که می تواند همانقدر که در « فهرست شیندلر » نفرت

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Grand_Budapest_Hotel/thumbs/phoca_thumb_l_2.jpg 

تماشاگر را برای خود بخرد، در « هتل بزرگ بوداپست » نیز دوست داشتنی به نظر برسد. در کنار او در این فیلم ، بازیگری کمتر شناخته شده به نام تونی رولوری حضور دارد که به نظر می رسد برای بازی در این فیلم کم تجربه باشد اما تلاش خود را برای حضور قابل قبول درکنار دیگر بزرگان فیلم انجام داده است. تیلدا سویینتون نیز با گریم بسیار سنگینی که بر چهره دارد و در اولین برخورد واقعا شناخت چهره اش دشوار است، بازی کوتاه و خوبی در نقش مادام دی ارائه داده است. دیگر بازیگران مشهور فیلم نیز حضور کوتاه اما موثری در نقشهای مختلف داشته اند که از مهمترین آنها می توان به آدرین برودی در نقش یک اشراف زاده بدذات اشاره کرد. بطور خلاصه باید بگویم که در « هتل بزرگ بوداپست » می توانید نامهای بسیاری بزرگی مشاهده کنید و با اینکه اغلب آنها نقشهای بسیار کوتاهی دارند اما هرگز اضافی یا خسته کننده نیستند.

« هتل بزرگ بوداپست » را می توان نمونه کامل یک اثر هنری دانست. اثری که معنا و مفهوم هنر سینما را به رخ مخاطب می کشد و به او ثابت میکند که می شود با دوری از ابتذال و درک فضای هنری، یک فیلم کمدی زیبا و جذاب ساخت. وس اندرسون در سن 45 سالگی موفق به خلق دنیایی در « هتل بزرگ بوداپست » شده که همه چیز در آن مانند یک نقاشی بزرگ است. یک نقاشی پر از رنگ و نکات ریز که مطمئناً باید بارها و بارها به آن نگاه کرد تا بتوان ارزش های هنری آن را کاملاً درک کرد.

 

                                            منتقد : میثم کریمی (منبع :مووی مگ)                                                     

        

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5401
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 12:55 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
2نقدبر فیلم(پسربچگی)برنده گلدن گلوپ
نظرات

نقدهائی بر فیلم (پسربچگی)

 

کارگردان : Richard Linklater

نویسنده : Richard Linklater

بازیگران : Ellar ColtranePatricia ArquetteEthan Hawke

خلاصه داستان : مِیسون شش ساله به همراه مادر و خواهرش، سامانتا، در تگزاس زندگی می‌کند. پدرش به تازگی آن‌ها را ترک کرده است. فیلم، زندگی مِیسون و خانواده‌اش را در طول ۱۲ سال آینده که طی آن به یک مرد تبدیل می‌شود، دنبال می‌کند.

 

media/kunena/attachments/1598/boyhood.jpg

 

 

(نقداول)منتقد: جیمز براردینلی 

یک چیز در طول تماشای «پسر بچگی/ Boyhood» مشخص می شود: کارگردان فیلم «ریچارد لینک لیتر» به شدت مجذوب ایده ی دنبال کردن یک شخصیت داستانی در گذر زمان واقعی شده است. بیشتر فیلم سازان از صبر و حوصله ی لازم برای چنین کاری بی بهره هستند. «پسر بچگی» از لحاظ روحیه ی جاری در فیلم، و شاید حتی برخی ویژگی های خاص، یادآور سه گانه ی «پیش از» لینک لیتر است: «پیش از طلوع»، «پیش از غروب» و «پیش از نیمه شب». آن فیلم ها زوج عاشقی را در یک دوره ی زمانی ۱۸ ساله دنبال می کنند و با فواصل زمانی نه ساله طی سه فیلم دوباره به سراغ آنها می رود. زمانی که در واقعیت سپری می شود با زمان سپری شده روی پرده ی سینما برابر است. «پسر بچگی» چیزی شبیه به این انجام می دهد و شخصیت ها را در یک دوره ی دوازده ساله دنبال می کند، سالی یکبار به سراغ آنها می رود اما به جای آنکه این لحظات ثبت شده را در قالب چند فیلم ارائه کند همه چیز را به شکل یک فیلم مستقل در می آورد. با اینحال ایده ی اصلی یکسان است: بگذاریم بالا رفتن سن بازیگران درباره ی تصویر شخصیت ها اطلاعات بدهد و آن را ارزشمند تر کند.

images/stories/rooz/naghd/Boyhood/Boyhood-8.jpg

اگر این ویژگی تنها چیزی بود که «پسر بچگی» به تماشاگر ارائه می کرد، ممکن بود آن را به عنوان اثری که تنها با به کاربستن ترفند و حقه جلب توجه می کند تلقی کرد. خوشبختانه این فیلم علاوه بر این داستانی است به طرز استثنائی خوش ساخت درباره ی بالا رفتن سن. تجربه ی تماشای بازیگری که روی پرده ی سینما بزرگ می شود آنقدر از پایه با آنچه به آن عادت کرده ایم متفاوت است که شیوه‌ی تماشا کردن فیلم را تغییر می دهد. قطعاً فیلم هایی که در آن ها شخصیت ها بزرگ می شوند برای ما معمول و عادی هستند اما این امر معمولاً توسط تصاویر کامپیوتری یا استفاده از بازیگران متفاوت انجام می شود. شیوه ای که لینک لیتر به کار بسته آنقدر انقلابی است که مورد توجه قرار بگیرد. ضمناً این رویه ای نیست که احتمال داده شود توسط افراد زیادی اقتباس و الگو گرفته شود. ساخت «پسر بچگی» ۱۲ سال طول کشید. در عصر مطلوب بودنِ موفقیت فوری و بلافاصله، استودیوهای کمی پیدا می شوند که حاضر شوند چنین زمان طولانی ای منتظر بمانند.

images/stories/rooz/naghd/Boyhood/Boyhood-5.jpg

این فیلم یک جنبه ی مستند وار نیز دارد. ما نه تنها بزرگ شدن بازیگر اصلی فیلم «الار کولترین» و رسیدن او از سن شش سالگی تا اوایل جوانی را دنبال می کنیم، بلکه همین امتیاز درباره ی دختر لینک لیتر، لورلی، هم به ما داده می شود. آنطور که کارگردان می گوید لورلی خودش تقاضای این نقش را کرد و بعد از چند سال علاقه ی خود را از دست داد و سپس دوباره سرسختانه نقش را مطالبه کرد. این فرصت به ما داده شده است تا تغییرات چهره های آشنایی مانند «پاتریشیا آرکت» و «ایتن هاوک» را طی همان دوره ی زمانی مشاهده کنیم، هر چند که تأثیر این مسئله به همان اندازه مهیج نیست زیرا هر دو بازیگر طی دوره ای که در ساخت «پسر بچگی» حضور داشتند در مرکز توجه عموم باقی ماندند.

images/stories/rooz/naghd/Boyhood/Boyhood-4.jpg

کولترین نقش میسون را بازی می کند و «لورلی لینک لیتر» در نقش خواهر بزرگتر او، سامانتا، حاضر شده است. وقتی برای اولین بار با آنها ملاقات می کنیم آنها نزد مادر تنهای خود (آرکت) زندگی می کنند، زنی که به سختی تلاش می کند با یک حقوق ماهیانه ی نازل و محقرانه مخارج زندگی را تأمین کند. پدر آنها (هاوک)، به این دلیل که به دنبال کار به آلاسکا رفته است، در تصویر حضور ندارد. طی گذشت دوازده سال بعدی، مادر ازدواج می کند و برای مرتبه ی دوم طلاق می گیرد، پدر تابستان ها یک هفته در میان تعطیلات آخر هفته را با بچه هایش می گذراند، میسون و سامانتا دوره ی بلوغ خود را می گذرانند، جنس مخالف را کشف می کنند، مشروب می نوشند و ماری جوانا می کشند. میسون دل شکستگی حاصل از یک مورد قطع رابطه را در کنار آزادی تلخ و شیرینی که از جدا کردن محل سکونت اش از خانواده ایجاد شده تجربه می کند.

images/stories/rooz/naghd/Boyhood/Boyhood-9.jpg

تماشای «پسر بچگی» مانند این است که از درون دریچه ای به جزئیات خصوصی زندگی دیگران سرک بکشیم. گاهی اوقات ساده ترین داستان ها می توانند از همه تکان دهنده تر باشند زیرا خیلی آسان می شود با آنها ارتباط برقرار کرد. شخصیت های «پسر بچگی» می توانستند همسایه های شما، دوستان شما و حتی خود شما باشند. اثری از ملودرام در فیلم دیده نمی شود. دوربین لینک لیتر بی آنکه حالتی آراسته کننده و یا ناخوانده و فضولانه پیدا کند، دقایق زندگی روزمره را ثبت می کند. هیچ چیز اغراق شده نیست. بزرگترین "اتفاق" فیلم زمانی رخ می دهد که همسر دوم مادر، تحت تأثیر فزاینده ی الکل، کنترل خود را سر میز شام از دست می دهد و چیزهایی را می شکند و خرد می کند. کمی بعد میسون و سامانتا از خانه فراری می شوند. ما دیگر شخصیت الکلی یا فرزندانش را نمی بینیم. مانند خود زندگی، داستان دیگران اغلب ناتمام می ماند.

ما می بینیم که زندگی چقدر گذرا و شکننده است. تغییر و تحولاتی که از سالی تا سال دیگر اتفاق می افتد یکپارچه و منسجم است و چون بازیگران عوض نمی شوند همه چیز به شکلی واقع گرایانه در هم آمیخته می شود. «پسر بچگی» در طول زمان تقریباً سه ساعته ی خود، ما را به سفر می برد. این فیلم به جای آن که سفری جاده ای در گذر از مناطق مختلف جغرافیایی باشد، سفری در طول زمان است. وقتی فیلم تمام می شود از اینکه توانسته ایم با خانواده ای به شکلی آشنا شویم که در کمتر فیلم سینمایی ای امکانش وجود دارد، احساس رضایتمندی عمیقی در ما ایجاد می شود. به دلیل فداکاری و تلاشی که برای ساخت فیلمی مانند «پسر بچگی» به کار رفته است، به احتمال زیاد در آینده ی نزدیک چیزی شبیه به آن را نخواهیم دید. اما من از فرصتی که برای تماشای نتیجه ی آزمایش جسورانه و موفق لینک لیتر دست داده است، به شدت احساس خوشحالی و رضایت می کنم.

                                                                                                        مترجم: الهام بای

 

 "منبع: سایت نقد فارسی" 

 


 

 

(نقددوم)منتقد: لیز بیردزوورث (Empire) 

سال ۲۰۰۱ ریچارد لینکلِیتر که به تازگی یک درام ویدئویی ۸۶ دقیقه ای لحظه به لحظه (Real-Time) به نام «نوار / Tape» را روی پرده برده بود، یک «ایده غیرعملی» را در ذهن داشت که ممکن بود در مقایسه با کار قبلی‌اش او را به طور نامنظم در طول ۱۲ تا ۱۳ سال آینده درگیر کند، این ایده عبارت بود از «داستان یک رابطه والد و فرزندی که زندگی یک پسربچه را از کلاس اول تا کلاس دوازدهم دنبال می‌کرد و همزمان با ورود او به دانشگاه به پایان می‌رسید.» گرچه این ایده موضوعی منحصر به فرد و سختی‌های بالقوه زیادی داشت، اما آیا کارگردان می‌توانست بازیگرانی پیدا کند که برای مدت طولانی نسبت به ساخت این فیلم متعهد بمانند؟ اگر کودک نقش اول، یک بازیگر بسیار ضعیف از آب در می‌آمد، چه اتفاقی می‌افتاد؟ آیا او می‌توانست یک خط روایی منسجم را حول یک ایده مبهم شکل دهد؟ قمار لینکلِیتر - که هر سال چند صحنه از آن بازبینی می‌شد و به قول او کم کم چیزی شبیه به «یک پروژه هنری اردوی تابستانی» شده بود- در واقع یک جواهر بی حرف و حدیث است و به تعبیری شاهکار این کارگردان تا به امروز به شمار می‌رود.

لینکلِیتر موفق شد با ایتن هاک و پاتریشیا آرکِت به عنوان بازیگران نقش والدین مطلقه قهرمان قصه‌اش برای مدت طولانی توافق کند و نقش خواهر بزرگتر مِیسون، سامانتا، را به دختر خودش لورلی سپرد؛ یافتن کودکی که باید نقش مِیسون را از ۶ تا ۱۸ سالگی بازی می‌کرد، کار نسبتاً دشواری بود. لینکلِیتر بالاخره نابازیگری به نام اِلار کولتران را انتخاب کرد که خوشبختانه هر چه مِیسون از شخصیت یک کودک کم حرف و خیالباف دورتر و به مرد مورد نظر کارگردان نزدیک‌تر می‌شد، کولتران نیز به عنوان یک استعداد واقعی توانست در نقش پسر هاک مخاطب را متقاعد کند و در پایان فیلم بازیگری با چنین کاریزمای بی تفاوتی که می‌توانست سوپراستار بعدی هالیوود باشد، در جایی قرار گرفت که بلندپروازی هایش وجود داشتند.

media/kunena/attachments/1598/Boyhood3.jpg

فیلم که از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۳ یا به قول لینکلِیتر از زمان "کولدپلی"[۱] تا "دَفت پانک"[۲] - البته هیچ زیرنویسی در فیلم این را نشان نمی‌دهد- را پوشش می‌دهد، با نمایش مِیسون شش ساله، پدر بی خیال و بی مسئولیتش (در این مقطع زمانی)، مِیسون سینیور که بعد از فرار به آلاسکا برای گریز از مسئولیتهایش به تازگی به شهر برگشته است، مادرش اولیویا که سعی می‌کند وظایف مادری را با بلندپروازی‌های پیشرفت و بهتر شدن از طریق بازگشت به دانشگاه جبران کند، شروع می‌شود. دغدغه های مِیسون و سامانتا همان دغدغه های همیشگی کودکان است: مدرسه، رقابت‌های خواهر و برداری، رفاقت‌ها، خلوتگاه های سِرّی، کلکسیون‌های مخفی و در این مورد خاص امید مبهم بازگشت دوباره پدر و مادر به زندگی مشترک. در این میان، والدین نیز شادی‌ها و غم‌ها، جاه طلبی‌ها و نگرانی‌های خود را دارند- گرچه دوران پسربچگی درونمایه اصلی این اثر است، اما لینکلِیتر (به عنوان نویسنده و کارگردان) به اندازه کودک بودن، حرف برای بزرگ شدن دارد. و زندگی با فراز و نشیب‌های بسیار در طول سالیان پیش می‌رود و ما با دیدن تغییر مدل موها، ضخیم و نازک شدن دورکمرها، روابط، خانه‌ها، شغل‌ها و مدرسه های جدید متوجه این تغییرات می‌شویم. هیچ اثری از یک خط داستانی متداول در این فیلم به چشم نمی‌خورد؛ در عوض به قول هاک این فیلم، «تصویربرداری زمان گریز[۳] از یک انسان» است.

media/kunena/attachments/1598/Boyhood4.jpgmedia/kunena/attachments/1598/Boyhood7.jpg

و همچنان اتفاقات رخ می‌دهند. شاید یکی از غیرمترقبه ترین لذت‌های فیلم «پسربچگی / Boyhood»برای یک بیننده غربی دوران معاصر این باشد که این فیلم در واقع یک تصویربرداری زمان گریز از دهه گذشته زندگی او نیز است. در این فیلم شاهد مبارزات تبلیغاتی اوباما در دور اول ریاست جمهوری‌اش، ورود آیپاد و یک بحث جنجالی پدر و پسری درباره آینده احتمالی فیلم‌های جنگ ستارگان هستیم. سخت است به یاد بیاوریم که لینکلِیتر این صحنه‌ها را با اطلاع از گذشته ننوشته است، اما در یادآوری این که چنین نکرده است، لذت زیادی نهفته است. وقتی پای جزئیات شخصیت‌های فیلمش در میان است، (یک گفتگوی مادر فرزندی مشقت بار اما خنده دار درباره رابطه جنسی؛ طفره رفتن از بحث درباره الکلیسم؛ بچه های جدید در خانواده ای که مدام بزرگتر می‌شود) لینکلِیتر یک بار دیگر در خلق افراد باورپذیر و دوست داشتنی موفق است. آن‌ها انسان‌های کاملی نیستند، اولیویا مدام با مردانی در حشر و نشر است که او را رها می‌کنند، مِیسون سینیور فقط برای خود وقت می‌گذارد، اما همگی جذاب هستند و تو دوست داری که با آن‌ها وقت بگذرانی، در شب نشینی های آرام و روشنفکرانه اولیویا تنقلات بخوری و در کنار مِیسون سینیور و هم اتاقی نوازنده‌اش روی کاناپه لم دهی. این تا حدی مدیون یک متن خوب و در عین حال بازیگران خوب - از هر دو بچه گرفته تا آرکِت و مجموعه خوبی از بازیگران مکمل - که هرچه شخصیت‌هایشان کامل‌تر و بالغ‌تر می‌شود آن‌ها نیز متقاعد کننده‌تر می‌شوند. اگر این فیلم در ماه دسامبر پخش می‌شد، بخت برنده شدن هاک در بخش نامزدی بهترین بازیگر نقش مکمل خیلی زیاد ‌بود.

media/kunena/attachments/1598/Boyhood6.jpg

اما از همه مهم‌تر، این شاهکار ریچارد لینکلِیتر است. پسربچگی تقریباً بهترین فیلم او تا به امروز محسوب می‌شود. این کارگردان تگزاسی برای جادویی و لذت بخش جلوه دادن زندگی و در عین حال توأم کردن آن با کمی غم در دوران ناامیدی‌ها و گذر اجتناب ناپذیر زمان، روش خود را دارد. همچون مجموعه ای از بهترین آثار ریچارد، پژواک‌های از فیلم‌های مختلف او را اینجا می‌بینیم؛ مثلاً همچون برخی صحنه های فیلم «مات و مبهوت / Dazed and Confused»، مِیسون نوجوان و رفقایش با بچه‌هایی که از آن‌ها بزرگتر هستند به یک خانه نیم ساخته می‌روند، آبجوهایشان را یک نفس می‌خورند، با یک تیغه اره برقی این طرف و آن طرف می‌روند و درباره تجربیات جنسی من درآوردیشان یاوه سرایی می‌کنند. چند سال بعد مِیسون و دوست دخترش کل شب را راه می‌روند و در اطراف تئاتر اوستین حرف می‌زنند، دو نفری که واقعاً عاشق همدیگر هستند اما مانند فیلم «پیش از طلوع / Before Sunrise» این عشق مملو از کشش‌ها و پیچش‌های غیرمنتظره است. گرچه این فیلم شبیه «پیش از نیمه شب /Before Midnight» سال گذشته است، ولی لینکلِیتر بالغ‌تر و پخته تر شده است. یکی از مزایای بزرگ این فیلم این است که برای درک آن لازم نیست که حتماً دوران پسربچگی را طی کرده باشید، تجربه کودکی برای آن کافی است؛ همچنین لازم نیست یک پدر یا مادر بوده باشید: کافیست فردی باشید که سعی می‌کند آن را بفهمد.

حرف آخر: فیلم زیبای لینکلِیتر یک دستاورد فوق‌العاده لطیف، سرگرم کننده، معقول و دقیق، پر از گرمی و انسانیت است.

-------------------------------

[۱] Coldplay: یک گروه آلترناتیو راک بریتانیایی است که در سال ۱۹۹۶ در لندن شکل گرفته است.

[۲] Daft Punk: یک گروه موسیقی دو نفری موسیقی الکترونیک فرانسوی است.

[۳] Time-lapse photography: تصویربرداری زمان‌گریز و یا گاه‌گشتی و یا گاه‌گذر شیوه‌ای است که در آن فرکانس ضبط فریم‌ها در یک سکانس، کمتر از فرکانس مشاهده آنها در همان سکانس است. زمانی که نتیجه کار با سرعت عادی پخش می‌شود، به نظر می‌رسد که زمان با سرعت بیشتری می‌گذرد.

                                                    منبع:سایت نقد فارسی

                                                    مترجم: محمدرضا سیلاوی

 

 

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 3707
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 12:45 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
نقد(تئوری همه چیز)
نظرات

نقدی برفیلم  (تئوری همه چیز)

*********************************************************

زمانی که صحبت از درک فضا با استفاده از ریاضیات و مطرح کردن فرضیات مختلف علمی می شود، بدون شک بیشتر از هر فرد دیگری نام استفن هاوکینگ

  thej2p222

 خودنمایی می کند. استفن هاوکینگ دانشمندی بریتانیایی است که در سال 1942 متولد شد و از دوران کودکی علاقه اش به دنیای فیزیک و ریاضیات به حدی بود که باعث شد او در دوران دانشجویی تبدیل به دانشجویی ممتاز و نخبه شود.

هاوکنیگ که اعتماد به نفس بسیار بالایی در دوران دانشگاه داشت، خیلی زود متوجه شد که به بیماری ALS که سیستم عصبی و نخاعی فرد را مختل می کند و او را بطور کامل فلج می کند، مبتلاست اما با اینحال هرگز از تلاش برای رسیدن به مدارج بالاتر علمی دست نکشید و تلاش های او امروز سهم عظیمی در دستاوردهای علمی بشر داشته است و کمک عظیمی به پروژه های « کیهان شناسی » کرده است.

فیلم « تئوری همه چیز » نیز براساس داستان زندگی استفن هاوکینگ ساخته شده است. در این فیلم ادی ردماین در نقش استفن هاوکینگ ظاهر شده است و داستان در دوران جوانی وی می گذرد. هاوکینگ در این دوران با دختری به نام جین ( فلیسیتی جونز ) آشنا شده است. فلیسیتی دختر خجالتی و زیبایی است که برخلاف استفن هاوکینگ ، معتقد است هر خلقتی با هدف و منظور انجام شده است. پس از عمیق تر شدن این آشنایی، هاوکینگ متوجه می شود که به بیماری ALS مبتلاست و این موضوع فصل جدیدی در روابط میان او و جین را رقم می زند و...

« تئوری همه چیز » برخلاف انتظارات، سر و کار چندانی با تئوری های علمی استفن هاوکینگ ندارد و تمرکز اصلی خود را بر روی زندگی شخصی وی و ارتباطش با همسرش جین قرار داده است( هرچند که توضیحاتی

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Theory_of_Everything/thumbs/phoca_thumb_l_3.jpg 

به زبان ساده از آن به مخاطب ارائه می کند ). فیلم به خوبی استفن هاوکینگ نابغه را در دوران جوانی به تصویر کشیده است و جزئیات رابطه وی با جین در این دوران را به سادگی و زیبایی روایت کرده است.

نقطه قوت « تئوری همه چیز » مشخصاً رابطه میان استفن و جین می باشد که قلب تپنده فیلم به شمار می رود. هاوکینگ در سالهای اخیر صحبت های جالبی از آشنایی اش با همسرش داشته که آن صحبت های شیرین به خوبی در این فیلم به تصویر کشیده شده اند. به عنوان مثال یکی از خاطرات مشترک جالب هاوکینگ و جین این بوده که زمانی که هاوکینگ با جین آشنا شده ، به او گفته که وی کیهان شناس است و جین ابداً متوجه صحبت های وی نشده و برای درک کیهان شناسی به سراغ کتاب فرهنگ لغت رفته تا بداند کیهان شناسی به چه معناست!

جیمز مارش کارگردان این فیلم، رابطه جالب میان استفن و جین را که مشخصاً هیچ ارتباطی از لحاظ فکری و اعتقادی به یکدیگر نداشتند را با ظرافتی مثال زدنی به تصویر کشیده است. در این رابطه به وضوح می توان مشاهده کرد که تضادها می توانند در اوج خود تبدیل به عشقی آتشین شوند که طرفین را به سمت یکدیگر هدایت کنند و باعث ایجاد پیوندی ناگسستنی میان آنان گردد. شاید تاثیرگذارترین صحنه درباره ارتباط جدایی ناپذیر میان استفن و جین را می توان در لحظاتی دانست که استفن برای اولین بار پرده از بیماری مهلک خود بر می دارد و جین بی آنکه لحظه ای تردید داشته باشد به استفن می گوید که تا انتها همراه او خواهد ماند.

رویه فیلم پس از فلج شدن استفن هاوکینگ به تلاش های وی برای مبارزه با محدودیتهایی که در آن گرفتار شده خلاصه می شود 

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Theory_of_Everything/thumbs/phoca_thumb_l_5.jpg

که تواٌم است با خلق تصاویری تاثیرگذار از روزهای سخت هاوکینگ در ابتدای دوران مواجه با بیماری مهلک ALS . « تئوری همه چیز » به خوبی پرده از محدودیت های هاوکینگ مخصوصاً در ارتباط با بچه هایش برداشته اما به مرور زمان نشان می دهد که هاوکینگ موفق می شود با محدودیت های خود کنار آمده و راه علمی که پیش گرفته بود و بخاطر بیماری اش از آن فاصله گرفته بود را ادامه می دهد تا ثابت کند که می تواند حتی در این شرایط هم به خواسته هایش برسد.

یکی از ویژگی های مثبت فیلم « تئوری همه چیز » پرهیز از قهرمان سازی به سبک آثار بیوگرافی است که معمولاً در هنگام تماشای اینگونه آثار به راحتی می توان نشانه های آن را مشاهده نمود. جیمز مارش اما برخلاف رویه معمول آثار بیوگرافی صرفاً به ارائه داستان زندگی استفن هاوکینگ مبادرت ورزیده و حتی نقش استفن هاوکینگ که می بایست پر رنگ تر از دیگران باشد، گاهاً در سایه حضور همسرش جین قرار گرفته و به این ترتیب می توان گفت « تئوری همه چیز » اثری بیوگرافی است که تنها متکی به شخصیت مورد اشاره اش نیست و اینبار شخصیت های دیگر داستان نیز به اندازه خودِ شخصیت اصلی در روایت داستان و پیشبرد آن نقش دارند.

اما « تئوری همه چیز » فارغ از مشکل هم نیست. فیلم در یک سوم پایانی به نوعی کنترلش بر شعاری نبودن داستان را از دست می دهد و با به تصویر کشیدن موقعیت های مختلف در جهت " تو میتوانی " کردن داستان، حسابی آن را به محفلی برای دادن پندهای مختلف زندگی به تماشاگر تبدیل می کند که این پیامها علی رغم مفید بودن، برای مخاطب جذاب نیستند و به نظر می رسد که می شد جیمز مارش تمام تمرکزش را بر روی خودِ هاوکینگ قرار دهد و از ارائه شعارهای گوناگون پرهیز نماید.

اِدی ردماین که پس از حضور در « بینوایان »

4rrV52223 

اعتماد به نفس بیشتری هم پیدا کرده، ستاره فیلم « تئوری همه چیز است » و احتمالاً می تواند یکی از نامزدهای اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی مرد نیز باشد. ردماین مخصوصاً در دقایقی از فیلم که نقس استفن هاوکینگ معلول را ایفا می کند بسیار خود را به این شخصیت نزدیک کرده و به نظر می رسد که ماه ها تلاش کرده تا بتواند ریزترین حرکات استفن هاوکینگ را تقلید کند. در آن سو نیز فلیسیتی جونز حضور دارد که اگر خوش شانس باشد می تواند نامی در میان نامزدهای اسکار داشته باشد البته کار او برای قرارگیری در میان نامزدها کمی سخت به نظر می رسد. فلیسیتی جونز در نقس همسر فداکار هاوکینگ مهربان است و مخاطب خیلی راحت می تواند او را درک کند.

« تئوری همه چیز » همانطور که از نامش بر می آید قرار است تئوری همه چیز باشد. این تئوری می تواند یک عشق بی انتها یا یک کهکشان بی انتها باشد. مسلماً تئوری زندگی استفن هاوکینگ نیز مشابه پیچیدگی های نظریه های علمی اش بوده و نمی توان نقطه انتهایی برای آن در نظر گرفت. « تئوری همه چیز » چنانچه می توانست عاری از شعار باشد ( که کمتر در آثار بیوگرافی شاهدش بوده ایم ) می توانست اثری جذاب تر و ماندگارتر باشد.

 

منتقد : میثم کریمی

                           th3h444

  مشخصات فیلم:

تئوری همه چیز : The Theory of Everything

کارگردان : James Marsh

نویسنده : Anthony McCarten ، Jane Hawking

بازیگران :         

Eddie Redmayne...Stephen Hawking

Felicity Jones...Jane Hawking

Harry Lloyd...Brian

Alice Orr-Ewing...Diana King

و...              

ژانر : بیوگرافی              

رده سنی : PG-13 ( مناسب برای افراد بالای 13 سال)

زمان : 123 دقیقه  

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 3946
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 1:6 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
درباره برندگان گلدن گلوپ 2015
نظرات

(درباره برخی از برندگان گلدن گلوپ 2015)

************************************

گردآوری و تدوین : مهرداد میخبر

دراین نوشتار کوتاه سعی شده تعدادی از  برندگان امسال جوایز گلدن گلوپ به خوانندگان این سایت معرفی شوند.

جورج کلونی

GeorgeClooneyHWoFJan12 (headshot).jpg

( George Timothy Clooney) بازیگر، فیلم‌نامه‌نویس، تهیه‌کننده و کارگردان آمریکایی برندهٔ جایزه اسکار و گلدن گلوب است.جرج کلونی در سال ۲۰۰۵ برای فیلم سیریانا جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را دریافت کرد. در سال ۲۰۱۳ موفق شدجایزه اسکار بهترین فیلم را، برای تهیه‌کنندگی فیلم آرگو دریافت نماید. وی تنها کسی است، که موفق شده تابه‌حال در ۶ رده مختلف، برنده جایزه اسکار شود.

 کلونی، در سال ۱۹۶۱ در شهر لکزینگتون، کنتاکی ایالات متحده آمریکا و در خانواده‌ای مشهور، در زمینه تجارت و هنر، متولد شد. پدرش نیک کلونی، مجری رادیو و تلویزیون بود. اگرچه وی علاقه زیادی به تحصیل نداشت، دوران دبستان و دبیرستان خود را، در لکزینگتون گذراند و برای تحصیلات دانشگاهی به شمال کنتاکی رفت. کلونی، در سال ۱۹۷۹ وارد دانشگاه شمال کنتاکی شد و شروع به تحصیل در رشته روزنامه‌نگاری نمود. وی در سال ۱۹۸۱ به یک‌باره دانشگاه را رها کرد و سال بعد به‌منظور تکمیل تحصیلات، وارد دانشگاه سینسینتی شد؛ که در آن‌جا نیز در دریافت مدرک ناموفق ماند.

پس از رها کردن دانشگاه، توسط پدرش به کار گویندگی در شبکه تلویزیونی ای‌ام‌سی مشغول شد، که اولین شغل او محسوب می‌شد. در همان سال هم‌چنین پسرخاله‌اش، میکل فریر نیز، به‌منظور تهیه‌کنندگی فیلم کوتاهی، درباره اسب‌های مسابقه‌ای به شهر لکسینگتون رفته بود، که در این فیلم جرج به ایفای نقش پرداخت. به این ترتیب جرج کلونی، وارد عرصه بازیگری شد و با این نقش، استعداد خود را در این زمینه نشان داد. از سویی دیگر با کار در تلویزیون، توانست راه خود را در رشته بازیگری باز کند و اولین نقش خود را در سریال تلویزیونی اتاق اورژانس، که از برنامه‌های پربیننده تلویزیون آمریکا بود، اجرا کرد و مورد توجه همگان قرار گرفت.

وی در سال ۱۹۸۲ راهی لس‌آنجلس شد، اما یک سال بیکار بود. اولین کار رسمی او در لس آنجلس، کار در شرکت تجاری ژاپنی پاناسونیک بود. در سال ۱۹۸۴ جرج کار سینما را با اجرای نقشی در یک فیلم بازی کرد، که نتوانست به مرحله پخش برسد؛ اما توجه تهیه‌کنندگان را به خود جلب کرد. او سپس به بازی در فیلم‌های سینمایی علاقه‌مند شده و احساس موفقیت در این عرصه را کرد.

او در فیلم‌های یک روز خوب با خارج از دید در کنار جنیفر لوپز در سال ۱۹۹۸، از طلوع تا غروب، ای برادر کجایی و طوفان کامل که عمومأ فیلم‌هایی اکشن بودند، او را به بالاترین درجات موفقیت و شهرت رساند. در سال ۲۰۰۰ به عنوان یک هنرپیشه فعال، در هالیوود معرفی شد. کلونی در سال ۱۹۹۰ با تالیا بالسام ازدواج کرد، که پس از ۳ سال از او جدا شد. از سال ۱۹۸۴ تا سال ۱۹۹۵ بیشتر فعالیت‌های جرج کلونی در زمینهٔ بازی در مجموعه‌های تلویزیونی بوده است.

آندری زویاگینتسف

Andrew Zvyagintzev.jpg

آندري زوياگينتسف در ششم فوريه ي سال 1964 در نووسيبرسك، در حومه ي سيبري شوروي به دنيا آمد. او در سن 20 سالگي، از مدرسه ي هنرهاي نمايشي نووسيبرسك، به عنوان بازيگر فارغ التحصيل شد. در سال 1986 و همزمان با مهاجرت او به مسكو، او تحصيلات خود را در آكادمي هنرهاي نمايشي روسيه تا سال 1990 ادامه داد. از سال 1992 تا 2000 او به عنوان بازيگر در فيلم ها و تئاتر هاي مختلفي به ايفاي نقش پرداخت. در سال 2000 او كار در تلويزيون "REM TV " را آغاز كرد كه نتيجه ي آن ساخت 3 اپيزود از سريال «اتاق سياه» بود.


او بالاخره در سال 2003 ، اولين فيلم خود را با نام «بازگشت»(Return)، را جلوي دوربين برد. فيلمي با موضوع زندگي 2 برادر نوجوان به نام هاي آندره و ايوان كه در منطقه اي در حومه ي شهري در روسيه با مادرشان زندگي مي كنند. اين زندگي به سياق گذشته ادامه دارد تا اينكه پدر اين دو برادر پس از 12 سال به خانه باز مي گردد. بازگشتي پر از سوال و ترديد و ابهام. اين كه او در اين 12 سال كجا بوده است ؟ چرا اكنون به خانه باز گشته ؟ و.... بازگشت، در اولين نمايش خود در جشنواره ي ونيز سال 2003 ، جايزه ي اصلي اين جشنواره يعني شير نقره اي را براي او به ارمغان آورد. فضاي بي زمان و مكان اين فيلم، وجه ي بسيار بصري قوي فيلم همراه با پي رنگي به شدت روانشناسانه و فلسفي، بسياري از دوست داران سينماي متفاوت را بهت زده كرد. موج تحسين ها نسبت به اولين فيلم زوياگينتسف، در حدي بود كه بسياري او را تاركوفسكي جديد سينماي روسيه ناميدند.


«تبعيد»(Banishment)، دومين فيلم او در سال 2007 جلوي دوربين "ميخائيل كريشمن"، فيلمبردار چيره دست و همكار هميشگي خود رفت. الكس، همسر و دو فرزندش را براي سفري به زادگاه كودكي خود در دوردست ها مي برد. آرامش از اين سفر زماني رخت برمي بندد كه ورا، همسر الكس حقيقتي ويران كننده را به او مي گويد. او باردار است ولي اين مسافر در راه، فرزند الكس نمي باشد .......


فيلم در جشنواره ي كن سال 2007 ، جايزه ي بهترين بازيگر مرد و نامزدي نخل طلا را براي سينماي روسيه به ارمغان آورد. بعد از اين فيلم، ديگر بسياري هم نظر بودند كه پديده ي جديدي در سينماي روسيه ظهور كرده است. ظهور فيلمسازي جوان با دغدغه هاي عميق و پيچيده ي انساني، روح تازه اي در كالبد سينماي اين كشور سردسير دميد.

«النا»(Elena)، سومين فيلم او، در مقام كارگردان بود. حالا می شود به سادگی گفت زویاگینتسف به همراه الکساندر سوخوروف، نیکیتا میخالکوف وآندری کونچالوفسکی، پرچمدار و میراث دار سینمای غنی شوروی و بزرگانی چون آیزنشتاین، پودوفکین، داوژنکو،کوزینتسف و تارکوفسکی است.

 

 پاتریشیا آرکت

 پاتریشیا آرکت در سال 1968 در شیکاگو ایالت النوی آمریکا به دنیا آمد. خانواده اش خیلی زود به آرلینگتون ویرجینیا نقل مکان کردند. والدینش لوئیس آرکت بازیگر و «برندا دنات» معلم بازیگری و روانکاو بودند. آنها چهار فرزند دیگر به نامهای روزانا آرکت، ریچموند آرکت،الکسیس آرکت و دیوید آرکت دارند که همگی بازیگر هستند. در سن 158 سالگی پاتریشیا از خانه فرار کرد تا با خواهرش روزانا زندگی کند. بعد از مدتی او در فیلم «حسابی باهوش» مشغول بازی شد. سپس در سال 1987 برای بازی در فیلم کابوس در خیابان الم: جنگجویان رویا انتخاب شد که بعد از آن هم در چندین فیلم از سری فیلم های کابوس در خیابان الم ظاهر شد. در سال 1989 پسر پاتریشیا «انزو» به دنیا آمد که پدرش «پل روسی» بود. بعد از آن شغل بازیگری اش پیشرفت کرد و در تعداد بسیاری از فیلمهای خوب سینما بازی کرد. او در سال 1991 برای بازی در فیلم گل وحشی جایزه ای سی ای را از آن خود کرد. پس از اینکه در سال 1997 مادرش به خاطر ابتلا به سرطان سینه در گذشت، پاتریشیا شروع به مبارزه با این بیماری کرد و کمپینی را برای مبارزه با سرطان سینه راه اندازی کرد. پاتریشیا آرکت دو بار ازدواج کرده است. بار اول در 8 آوریل 1995 با بازیگر مشهور سینما نیکولاس کیج که در 18 می 2001 از هم جدا شدند و بار دوم در 24 جون 2006 با توماس جین که با یک فرزند در 1 جولای 2011 از هم جدا شدند.

مت بامر (متولد ۱۱ اکتبر ۱۹۷۷) بازیگر، فیلم، تلویزیون و صحنه آمریکایی است که علت اصلی شهرت وی بازی در مجموعه تلویزیونی یقه سفید است.وی در فیلم‌هایی همچون نقشه پرواز و سر وقت بازی کرده‌است.BuddyTV وی را در فهرست «سکسی‌ترین مردان سال ۲۰۱۱ تلویزیون» در رتبه یک قرار داده‌است.وی همچنین در گلی به عنوان بازیگر مهمان در نقش کوپر اندرسون برادر بزرگتر بلین اندرسون ظاهر شد که این قسمت در ۱۰ آوریل ۲۰۱۲ پخش گردید.وی در فوریه ۲۰۱۲ اعلام همجنسگرایی کرد. زودتر و در سال ۲۰۱۰ که از وی درباره گرایش جنسی‌اش سوال شد از جواب دادن طفره رفت.بامر و شریکش سیمون هالس سه فرزند دارند: کیت، واکر و هنری.

 

جی کی سیمونز
 
 
 
جی کی سیمونز در سال 1955 در دیترویت ایالت میشیگان آمریکا به دنیا آمد. او فرزند «پاتریشیا نی کیمبل» مدیر و «دونالد ویلیام سیمونز» پروفسور کالج بود. او در کلومبوس اوهایو و میزولا مونتانا بزرگ شد و به دانشگاه مونتانا رفت. سیمونز در برادوی کار خوانندگی و بازیگری اش را آغاز کرد. او بیشتر به خاطر نقش «اکتر امیل سکودا»، یک روانشناس پلیس در سریال «نظم و قانون» و نقش یک نئو نازی سادیسمی در سریال «آز» شناخته می شود. با وجود استعداد فراوانی که دارد هرگز به عنوان یک ستاره درجه یک در هالیوود شناخته نشد اما به عنوان یک بازیگر در نقش های مکمل بسیار پرکار است. سیمونز در سال 1996 با «میشل شوماخر» ازدواج کرد و آنها صاحب دو فرزند هستند.

 کوین اسپیسی

KevinSpaceyApr09.jpg

 

کوین اسپیسی فولر ۲۶ ژوئیه ۱۹۵۹، در ایالت نیوجرسی آمریکا به دنیا آمد. مادرش منشی و پدرش نویسنده برنامه های تبلیغاتی و صنعتی بود. بیکاری مدام پدر، باعث می شد خانواده‌اش دائماً از ایالتی به ایالت دیگر سفر کنند. [۳][۲]

دوران تحصیلی اسپیسی در مدارس مختلف سپری شد. در سان فرناندو، راهی مدرسه بازیگری شد و فعالیت آماتوری هنری خود را آغاز کرد. پس از چند ماه تحصیل در یکی از کالج های لس آنجلس، به توصیه یکی از دوستانش (وال کیلمر) به آموزش حرفه ای بازیگری رو آورد. نخستین بازی حرفه ای اش را در نمایش ارواح نوشته هنریک ایبسن، تجربه کرد و نبوغش نمایان شد. موفقیت های تئاتری خود را با نمایش سفر دور و دراز به شب در کنار جک لمون اسطوره دوران کودکی اش ادامه داد.

در دهه ۹۰، برای نخستین بار ، جایزه تونی ( معادل اسکار در تئاتر) را به علت درخشش در نمایش گمشده دریانکرز دریافت کرد. فعالیت حرفه ای اش در سینما را، با ایفای نقش کوتاهی در فیلم Heartburn در سال ۱۹۸۶ آغاز کرد. وی که به بازی در نقش های عجیب و غریب بیش از به عهده گرفتن نقش نخست علاقه دارد، همواره با احتیاط و وسواس، نقش هایش را انتخاب می کند و همین قصه وی را به یک بازیگر شاخص تبدیل کرده است.

درخشش او با فیلم هفت ساخته دیوید فینچر در نقش یک قاتل قتل های زنجیره ای آغاز شد. سپس بازی خیره کننده‌اش در فیلممظنونین همیشگی برایان سینگر، او را تبدیل به یک ستاره تمام عیار کرد. اسپیسی، بازیگری است که در نقش های مثبت و منفی، چهره کاملاً" متفاوتی ارائه کرده و بازی زیرپوستی بسیار لطیفی را از خود به نمایش می گذارد. بازی او در فیلم مظنونین همیشگی، اسکار بهترین بازیگر نقش دوم را برایش به همراه آورد. چهار سال بعد نیز برای ایفای نقش لستر برتهام در فیلم زیبای آمریکایی اسکار بهترین بازیگر مرد را ربود.همچنین او در سریال جدید و زیبای HOUSE OF CARDS محصول 2013 شبکه Netflix امریکا نیز هست نقش اصلی را دارد این سریال در سایت IMDB نمره ی 8.9 از 10 را گرفته.

جولین مور

Julianne Moore - 66ème Festival de Venise (Mostra).jpg

 ( Julianne Moore) (زاده ۳ دسامبر ۱۹۶۰بازیگر آمریکایی-بریتانیایی و نویسنده کتاب کودکان است. جولیان مور بازیگر پرکار سینما از اوایل دهه ۱۹۹۰، هم در فیلم‌های هنری و هم در فیلم‌های هالیوودی موفق بوده است. وی برای نمایش‌های احساسی از زنان معمولی معروف بوده و ۴ نامزدی اسکار دارد. پس از پایان تحصیل در رشته تئاتر در دانشگاه بوستون، مور کارش را با مجموعه نقش‌هایی در تلویزیون آغاز کرد.

 ادی ردمارین

اِدی ردماین در ششم ژانویه سال 1982 در خانواده ای 7 نفره در شهر لندن انگلستان متولد شد. اِدی در دوران دانشگاه در رشته تاریخِ هنر به تحصیل پرداخت اما همیشه به دلیل تشویق های والدینش که وی را ترغیب به خواندن داستانهای ادبی و نمایشنامه های مختلف می کردند، خیلی زود به سمت هنر بازیگری کشیده شد و در دوران تحصیل در نمایش های زیادی از جمله « اولیور » به کارگردانی سم مندز حضور یافت.

theory-o344

حضور مداوم ردماین در عرصه نمایش سبب افزایش تجربه های او در زمینه بازیگری شد به حدی که وی تبدیل به ستاره ای در عرصه تئاتر لندن شد و جوایز معتبری در این راه کسب کرد. ردماین پس از موفقیت در عرصه تئاتر موفق شد در اولین قدم در عرصه سینما در فیلم « چوپان خوب » به کارگردانی رابرت دنیرو ایفای نقش کند و پس از آن در سال 2007 در فیلم « الیزابت : عصر طلایی » حضوری موفق را تجربه کرد.

اِدی ردماین پس از ایفای نقش در فیلم « هفته من با مرلین » که درباره بخشی از زندگی مرلین مونرو بود که تحسین منتقدان را به همراه داشت، در فیلم « بینوایان » در نقش ماریوس ظاهر شد که هنر آوازخوانی او در این فیلم توجه بسیاری را به خود جلب کرد و نام او را به عنوان بازیگری قدرتمند در عرصه سینما بر سر زبانها انداخت.

 مایکل کیتون

Michael-Keaton.jpg

(Michael Keaton) (زاده ۵ سپتامبر ۱۹۵۱) بازیگر آمریکایی است.در فیلم‌های بسیاری ایفای نقش کرده از جمله ایفاگر نقش بتمن در دو فیلم ابتدایی آن یعنی بتمن و بازگشت بتمن بوده‌است. او برای بازی در بتمن برای همیشه به توافق مالی نرسید.از دیگر فیلم‌های او می‌توان به صدای سفید، زندگی من، هربی: کاملاً آماده اشاره کرد.اوهمچنین در سری فیلمهای داستان اسباب بازی ۳ به عنوان دوبلور حضور داشته‌است.

 

ریچارد لینکلیتر

Linklater2014.jpg

 (Richard Stuart Linklater) (زاده ۳۰ ژوئیه ۱۹۶۰کارگردان، بازیگر و فیلمنامه نویسآمریکایی است. او برای فیلمنامه فیلم پیش از غروب توانست به طور مشترک با کیم کریزان، ایتن هاک و جولی دلپی نامزد دریافتجایزه اسکار شود.از فیلمهای مهم او می‌توان به نوار، پیش از طلوع، پیش از غروب و ملت حاضری خور اشاره کرد.

آلخاندرو گونزالز اینیاریتو

تعداد بازدید از این مطلب: 5988
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 25 دی 1393 ساعت : 9:5 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
گزارش مصورگلدن کلوپ 2015
نظرات

گزارش تصویری مراسم گلدن گلوب ۲۰۱۵

+

گزین‌گویه‌های برندگان جوایز

منبع:خبرگزاری آنا

****************************************************************************************************************************

فیلم‌های «پسربچگی»، «مرد پرنده»، «نظریه همه‌چیز» و «هتل بزرگ بوداپست» و سریال‌های تلویزیونی «ماجرای عاشقانه»، «فارگو» و «شفاف» بیشترین جوایز هفتاد‌و‌دومین دوره مراسم اهدای جوایز گلدن‌گلوب را به‌خود اختصاص دادند.

 در مراسم هفتاد‌و‌دومین دوره اهدای جوایز انجمن مطبوعات خارجی هالیوود موسوم به گلدن‌گلوب که دومین جایزه مهم صنعت سینمای آمریکا پس از اسکار به شمار می‌آید، مایکل کیتون، جی. کی. سیمونز و ادی ردمِین، کوین اسپیسی، مت بومر، بیلی باب تورنتن و جفری تامبور بازیگران مرد برنده جوایز رشته‌های مختلف سینمایی و تلویزیونی و  جولین مور، ایمی آدامز، پاتریشیا آرکت، مگی جیلنهال، جوان فروگات، جینا رودریگز و روث ویلسن بازیگران زن برنده این جوایز بودند و ریچارد لینکلیتر برنده جایزه کارگردانی (برای «پسربچگی») و آلخاندرو گونزالس اینیاریتو و گروه همکاران فیلم‌نامه‌نویس او برنده جایزه بهترین فیلم‌نامه شدند.

جورج کلونی بازیگر، کارگردان و تهیه‌کننده محبوب هالیوود نیز جایزه افتخاری موسوم به دومیل را دریافت کرد و این جایزه را از دست دان چیدل  و جولینان مارگلیس بازیگران همکارش دریافت کرد.

طبق معمول، نطق این چهره‌ها در هنگام دریافت جوایز طنزآمیز و در مواردی احساساتی و توأم با تأثرات شخصی و  اغلب آمیخته با تشکر از افراد مختلف تأثیرگذار در زندگی حرفه‌ای برندگان جوایز بود. تصاویری از این مراسم که یکشنبه شب به‌وقت غرب آمریکا (صبح دوشنبه به‌وقت تهران) در هتل بِوِرلی‌هیلتن در بِوِرلی‌هیلز کالیفرنیا برگزار شد و گزیده‌ای از صحبت‌های چهره‌های بر صحنه رفته را در ادامه می‌توانید ببینید.

آلخاندرو گونزالز اینیاریتو، نیکولاس جیاکوبونه، الکساندر دینه‌لاریس، آرماندو بو نویسندگان فیلم‌نامه «مرد پرنده»

مایکل کیتون بازیگر «مرد پرنده» 

ایتن هاوک، الار کولترین و ریچارد لینکلیتر بازیگران و کارگردان «پسربچگی»

ریچارد لینکلیتر کارگردان «پسربچگی»

ریچارد لینکلیتر پیش از بردن جایزه، در حاشیه مراسم  درباره تجربه ساختن یک فیلم در دوره‌ای دوازده ساله گفت: «درباره همه‌چیز در زندگی خود فکر کنید. هر چه بیشتر فکر کنید، سرمایه بیشتری به‌دست خواهید آورد... برای همه ما این یک پروژه شگفت‌انگیز عمری بود. این فیلم کاملاً ساختارمند و به‌شدت طرح‌ریزی شده بود، با این حال جا را برای همکاری باز گذاشته بودیم. در بیشتر فیلم‌ها  همه‌چیز کنترل شده است، ولی ما در مورد این فیلم امکانش را نداشتیم- نمی‌دانستیم چه چیزی در پیش است.»

پاتریشیا آرکت و الار کولترین (در خردسالی) در نمایی از «پسربچگی»

ادی ردمِین بازیگر «نظریه همه‌چیز»

جولین مور بازیگر «همچنان آلیس» گفت: «نویسنده کتابی که این فیلم بر اساسش ساخته شد، به من گفت هیچکس این فیلم را نمی‌سازد، چون هیچکس دلش نمی‌خواهد فیلمی درباره یک زن میان‌سال ببیند.»

جفری تامبور، بازیگر سریال تلویزیونی «شفاف»

جورج کلونی در هنگام دریافت جایزه افتخاری گلدن گلوب  از راه‌پیمایی روز یکشنبه در پاریس به یادبود روزنامه‌نگاران کشته شده یاد کرد و گفت: «آن افراد برای پشتیبانی از این ایده راه‌پیمایی کردند که ما نباید با ترس‌و‌ لرز قدم برداریم.»

جی. کی. سیمونز بازیگر «شلاق»

 

 

کوین اسپیسی بازیگر «خانه پوشالی»: «این تازه شروع انتقام من است... هشتمین باری است که من نامزد (گلدن‌گلوب) شده‌ام. من نمی‌توانم این واقعیت لعنتی را باور کنم که برنده شده‌ام.»

مت بومر بازیگر «قلب معمولی»

جان لجند (چپ) و کامُن (راست) خواننده و ترانه‌سرای قطعه «افتخار» (Glory)  برای فیلم «سِلما»

کامُن، خواننده رپ در هنگام دریافت جایزه: «وقتی که سعی کردم افراد درگیر در جنبش حقوق مدنی را بشناسم، متوجه شدم که من همان زن سیاه‌پوست آرزو به‌دلی هستم که حق رأی از او دریغ شده است. من همان سفیدپوست فهمیده پشتیبان جنبش هستم که در خط مقدم آزادی به‌قتل رسید. من پسربچه سیاه‌پوست بی‌دفاعی هستم که به دست یاری نیاز داشت اما گلوله نصیبش شد. من دو افسر پلیس بر زمین افتاده‌ای هستم که در راه انجام وظیفه جانشان را از دست دادند.»

وس اندرسن گارگردان «هتل بزرگ بوداپست»  و گروه بازیگران و عوامل فیلم

آندری زِویاگینتسف (راست) کارگردان روس فیلم «لِویاتان» برنده جایزه بهترین فیلم غیر‌انگلیسی‌زبان و تهیه‌کننده فیلم

سه ناکام جوایز بازیگری گلدن‌گلوب 2015 از راست به چپ: متیو مک‌کاناهی، کایرا نایتلی و بندیکت کامبربچ

نمایی از «بازی تقلید»، ناکام بزرگ هفتاد‌و‌دومین دوره مراسم اهدای جوایز «گلدن گلوب»

 

                                                                              گزارش از: ساسان گلفر

تعداد بازدید از این مطلب: 3738
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3

پنج شنبه 25 دی 1393 ساعت : 8:57 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
پخش قریب الوقوع (سریع و خشن 7)
نظرات
گردآوری و تدوین:مهرداد میخبر
 
 fast8paul-walker
 
 
پخش قریب الوقوع (سریع و خشن7)
 
***************************
Fast & Furious 7 یا سریع و خشن ۷، هفتمین قسمت از سری فیلمهای سریع و خشمگیناست. این فیلم پس از فیلم سریع و خشمگین ۶ از این مجموعه که فروش جهانی بالایی در کل این سری داشت، تولید شده و آماده اکران است.
پس از مرگ ناگهانی پل واکر یکی از بازیگران نقش اصلی فیلم در ۳۰ نوامبر ۲۰۱۳، کمپانی یونیورسال پیکچرز اعلام کرد که فیلم‌نامه بازنویسی خواهد شد و پس از مدت کوتاهی، تهیه فیلم ادامه خواهد یافت. گفته می‌شود نیمی از صحنه‌های کلیدی که پل واکر در آن‌ها حضور دارد فیلمبرداری شده است و صحنه‌های مربوط به او حذف نخواهند شد.همچنین برای بازسازی چهره پل واکر برای ادامه فیلم‌برداری علاوه بر استفاده از برادرکوچک پل واکراز جلوه‌های ویژه و بدل نیزاستفاده شده است. اکران فیلم نیز از تاریخ ۱۱ ژوئیه ۲۰۱۴ به ۳ آوریل ۲۰۱۵ { جمعه، ۱۴ فروردین ۱۳۹۴ } تعویق افتاد.

  ورایتی اعلام کرد وین دیزیل دیروزچندی قبل با انتشار یک عکس از خودش در کنار پل واکر، در صفحه فیس بوکش اعلام کرد ه است که فیلم "سریع و خشن 7" سوم آوریل 2015 راهی سینماها می شود. دیزل در صفحه فیس بوکش نوشته است:

آخرین صحنه فیلمبرداری ما در کنار هم...

حس کمال خاصی وجود داشت، حسی از غروری که با هم سهیم بودیم ... در فیلمی که با هم داشتیم کاملش می کردیم... جادویی که وجود داشت... و ، تا کجاها پیش رفته بودیم...

"سریع و خشن 7" به نمایش در می آید...

دهم آوریل 2015!

پی نوشت: می خواست شما اول همه بدانید...

هفته پیش پس از بررسی های فراوان از سوی مسئولان ساخت این فیلم اعلام شد برادر کوچکتر پل واکر که 15 سال از او کوچکتر است جایگزین وی برای ساخت صحنه های باقی مانده از فیلم خواهد شد. بر مبنای این برنامه ریزی جدید، او در صحنه های لانگ شات جایگزین برادر فقیدش می شود و در صحنه های کلوزآپ از تصاویر قبلی و امکانات ویژه برای ساخت این فیلم بهره گرفته می شود.

در حالی که فیلمبردای فیلم "سریع و خشن 7" در حال انجام بود، پل واکر در وقفه ای که به دلیل تعطیلات شکرگزاری در فیلمبرداری افتاد، راهی سفری به کالیفرنیا شد که دچار این سانحه شد و بر اثر آن جان باخت. او 40 سال داشت. 

           Fast Furious 7 2015 دانلود فیلم سریع و خشن Fast & Furious 7 2015

مشخصات این فیلم:

کارگردان جیمز ون
تهیه‌کننده ون دیزل
نیل اچ. موریتز
نویسنده

کریس مورگان
گری اسکات تامسون (کاراکتر)

موسیقی برایان تیلور
تدوین
کریستین وگنر
توزیع‌کننده یونیورسال پیکچرز
تاریخ‌های انتشار ۳ آوریل ۲۰۱۵
جمعه، ۱۴ فروردین ۱۳۹۴
کشور ایالات متحده آمریکا
زبان انگلیسی

داستان این فیلم  بعد از وقایع "سریع و خشمگین 6" جریان دارد:

بعد از شکست دادن "اون شاو" و گروهش و کشتن "اون"، دومینیک تورتو (ون دیزل)، برایان اوکانر (پاول واکر) و بقیه ی گروه قادر هستند به آمریکا بازگردند و دوباره همان طور که می خواستند یک زندگی معمولی را تجربه کنند؛ اما برادر بزرگتر "اون"، یان شاو (جیسون استاتهام)، به دنبال دومینیک است، او به دنبال انتقام گرفتن برای مرگ برادرش، باری دیگر تمام گروه را در خطری بزرگ قرار می دهد. بعد از اینکه گروه متوجه مرگ هان (سانگ کانگ) می شود، آنها باری دیگر جمع می شوند تا فردی را که یکی از اعضای آنها را به قتل رسانده پیدا کنند، قبل از اینکه او آنها را پیدا کند.

 

       ستارگان فیلم و نقش هایشان : 

      ون دیزل در نقش (دومنیک تورتو): مسابقه دهنده خیابانی.

                                                                                منبع:www.mehrnews.com.ویکیپدیا

تعداد بازدید از این مطلب: 7402
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

جمعه 19 دی 1393 ساعت : 9:18 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
تام کروز :افسانه هالیوود
نظرات

تام کروز:افسانه هالیوود

گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

******************

مقدمه 

تام کروز داراي حضور گسترده در عرصه تهيه کنندگي و بازيگري در سينما بود و تاکنون 3 بار نامزد دريافت جايزه اسکار شده و توانسته 3 بار نیزجايزه گلدن گلوب را از آن خود کند.
وي علاوه بر موفقيت هاي بسياري که در زمينه سينماي هنري کسب کرده، توانسته با سري فيلم هاي "ماموريت غير ممکن" ثروت چشمگيري را کسب کرده و لقب مرد افسانه ای سینما را از آن خودسازد.

تام کروز در آغاز 

(توماس کروزماپوتر چهارم)که اختصار ا" به(تام کروز) موسوم است در منطقه سيراکيوز نيويورک در خانواده اي غير سينمايي در سال 1962 ميلادي متولد شد.پدر وي، (توماس کروز ماپوتر سوم) مهندس برق بود که در سال 1984 ميلادي، درگذشت و مادرش (ماري لي) است که به عنوان معلم آموزشي در آمريکا اشتغال داشته است.
 
 
 
تام داراي سه خواهر با نام هاي لي آن، ماريان و کاس است و فاميلي خاص و عجيبش به دليل مهاجر بودن پدربزرگش است که در زمان هاي قديم از ولز به ايالات متحده مهاجرت کرده است.
اصالت کروز تلفيقي از نژادهاي ولزي، آلماني، ايرلندي و انگليسي است، ولي با وجود اصالت کروز، وي در ابتداي نزدگي اش وضع مالي چندان خوبي نداشت، زيرا از طبق متوسط و رو به پايين آن زمان آمريکا محسوب مي شد.
کروز به صورت تصادفي تحصيلات در مدرسه ابتدايي کارلتون را در بخش درام آغاز کرد و سپس به مدرسه راهنمايي هنري مونرو رفت و در همين زمان بود که تام پدرش را به علت بيماري سرطان از دست داد.
 
 
 
 
 
علايق تام در اين دوران به دو چيز معطوف شده بود، يکي تبديل شدن به قهرمان هاکي روي چمن و ديگري خدمت به کليساي کاتوليک و تبديل شدن به کشيش يک کليسا که البته هيچ کدام از روياهاي کودکي وي تحقق نيافت.
 
شروع بازيگري

حضور تام در عرصه سينما با نقش بسيار کوتاه وي در فيلم "عشق بي انتها" در سال 1981 ميلادي آغاز شد که اين حضور در ادامه با پذيرفتن نقش يک دانش آموز در فيلم "شيپور خاموشي" در همان سال تکميل شد.
پس از دو فيلم فوق، از تام به خاطر چهره خاصش و همچنين بازي جالب توجه براي حضور در پروژه هاي ديگر سينمايي دعوت شد و وي در سال 1983 ميلادي در فيلم هاي "بيگانگان"، "تمام اقدامات درست" و "تجارت پرخطر" به بازي پرداخت.
حضور کروز در "تجارت پرخطر" موقعيت مطلوبي را براي تام به عمل آورد تا اين بازيگر بتواند چهره اش را به عنوان بازيگري آينده دار در  عرصه سينما مطرح کند.


 
ستاره ای بنام تام کروز

تام در سال 1986 ميلادي در فيلم "تاپ گان" ايفاگر نقشي تجاري بود که توانست هويتي تک شخصيتي و ناب به اين بازيگر در آن زمان اعطا کند.
کروز در اين فيم نقش کارآموز نيروي هوايي ارتش آمريکا را بازي مي کرد که اين نقش توانست وي را به بازيگري مطرح در عرصه هاليوود تبديل کند.
در همان سال کروز در فيلم "افسانه" به بازي پرداخت که اين فيلم موفقيت تاپ گان را براي اين بازيگر به ارمغان نياورد.

در سال 1986 ميلادي، کروز در فيلم ديگري با نام "رنگ پول" در کنار ستاره سينماي آن زمان يعني پل نيومن به بازي پرداخت و علاوه بر آنکه از سوي منتقدان بسيار تحسين شد، پل نيومن نيز توانست با ايفاي نقشي کامل برنده جايزه  اسکار در اثر خاص مارتين اسکورسيزي شود.
 

در سال 1988 ميلادي، کروز در فيلم "کوکتل" اثر راجر دانلدسون به ايفاي نقش پرداخت که به خاطر بازي بسيار ضعيفش در اين فيلم، نامزد دريافت جايزه تمشک طلايي به خاطر بازي بد خود شد.

"مرد باراني" عنوان فيلمي است که کروز در آن به همراه داستين هافمن ايفاگر دو نقش مکمل هم هستند که فيلم توانست موفقيت هاي چشمگيري را از لحاظ هنري کسب کند.
هافمن به خاطر ايفاي نقش مردي با اختلافات ذهني، توانست اسکار سال 1989 ميلادي را از آن خود کند و همچنين از کروز در جشنواره کانزاس به خاطر بازي خوبش تقدير شود و به دنبال آن کروز در کنار بازيگران مطرح آن زمان سينماي هاليوود توانسته بود تجربه کسب کند و از وي به عنوان چهره اي خاص در آينده سينماي هاليوود نام برده شد.
...وافتخاري بزرگ در "متولد چهارم جولاي"

در سال 1986 ميلادي، کروز افتخار همکاري با اوليور استون را در فيلم "متولد چهارم جولاي" بدست آورد و در آن نقش يک سرباز آمريکايي در جنگ ويتنام را ايفا کرد.
کروز از سوي تمامي منتقدين بابت بازي اش در اين پروژه سينمايي تحسين شد و توانست برنده جايزه گلدن گلوب و در جشنواره هاي اسکار و بفتا نامزد دريافت جايزه بهترين بازيگر نقش اول مرد شود.
 
"روز تندر" و آشنايي باکبدمن

در سال 1990 کروز در فيلم "روز تندر" به کارگرداني توني اسکات به ايفاي نقش پرداخت و در آنجا با همکارش در اين فيلم يعني نيکول کيدمن آشنا شد که بعدها اين آشنايي منجر به ازدواج اين دو شد.
کروز و کيدمن بار ديگر در کنار هم در فيلم ران هاوارد با نام "دور و دورتر" بازي کردند و اين فيلم توانست اين دو را بيش از پيش به يکديگر وابسته کرده و زمزمه هاي علاقمندي اين دو به يکديگر را در محافل خبري، فاش کند.
فيلم "دور و دورتر" نتوانست از ديد هنري موفقيتي خاص را کسب کند، اما توانست فروش تقريبا مطلوبي را در گيشه ها عايد تهيه کنندگان اين پروژه سينمايي کند.
 
نامزدي دوباره در گلدن گلوب

تام در سال 1992 در فيلم "چند مرد خوب" به کارگرداني راب راينر حضور يافت و بابت بازي خوبش در کنار بازيگراني همچون جک نيکولسون و دمي مور توانست نامزدي دوباره در جشنواره گلدن گلوب را بدست بياورد، اما در کسب آن ناکام ماند.

جمع آوري سابقه اي تجاري

در سال 1993 تام در فيلم "شرکت" نقش وکيلي را ايفا مي کند که به دنبال کشف نيمه تاريک يک قضيه جنايي است، اما علي رغم بازي خوبش، به خاطر ماهيت تجاري فيلم، تنها نامزدي در 2 بخش جشنواره اسکار عايد اين فيلم شد و کروز از آن سهمي را دارا نبود.
سال 1994 ميلادي يکي از بدترين فيلم هاي کروز رقم خورد، جائي که او در فيلم "ملاقات با شيطان" به ايفاي نقش پرداخت و به خاطر بازي بسيار بدش براي دومين بار برنده جايزه بدترين زوج بازيگري به همراه برد پيت از جشنواره راتزي يا همان تمشک طلايي شد.
وي در سال 1996 ميلادي در فيلم "ماموريت غير ممکن" به کارگرداني برايان دي پالمان به ايفاي نقش پرداخت و فروش بسيار موفقي را با اين فيلم تجربه کرد، تا جائي که تصميم بر آن شد تا قسمت هاي بعدي اين پروژه نيزساخته شود.
 
جري مگواير و حسرت برد اسکار

در همان سال 1996 ميلادي، تام همکاري مشترک با کامرون کرو در اين فيلم "جري مگواير" را تجربه کرد، اتفاقي که موجب شد تا اين بازيگر براي دومين بار نامزد دريافت جايزه اسکار شده و بتواند براي دومين بار جايزه گلدن گلوب را از آن خود کند.
حضور کروز در جري مگواير با مضموني رمانيک از درخشان ترين بازي هاي اين بازيگر در دوران حرفه اي وي محسوب مي شود و بسياري اين اثر را درخشان ترين اثر وي تلقي مي کنند.
وقفه اي سه ساله و حضور در اثر کوبريک

کروز به مدت سه سال در هيچ پروژه سينمايي حضور پيدا نکرد و سرانجام در آخرين اثر استنلي کوبريک با نام "چشمان کاملا بسته" رو در روي همسرش يعني کيدمن بازي کرد.
درام چشمان کاملا بسته در ابتداي کار فيلمي کاملا معمولي تلقي شد، اما پس از مرگ کوبريک جلوه خاصي پيدا کرد و شايد کروز شهرت کسب شده از اين فيلم را مديون مرگ کوبريک باشد.

توجه دوباره با مگنوليا

کروز در همان سال در فيلم مگنوليا به کارگرداني "پل توماس اندرسون" بازي کرد که درخشش به عنوان بازيگر نقش مکمل در اين فيلم، براي وي نامزدي سوم در اسکار را به ارمغان آورد.
وي براي سومين بار برنده جايزه جشنواره گلدن گلوب شد و در جشنواره اس اي جي نامزد شد.
 
بازگشت به روياي تجاري و فرار از دنياي هنري

کروز در سال 2000 ميلادي در قسمت دوم فيلم "ماموريت غير ممکن" بازي کرد و اين قسمت نيز توانست موفقيت تجاري قسمت قبلي را براي وي و سرمايه گذاران فيلم به ارمغان آورد.
تام در سال 2001 ميلادي در فيلم دراماتيک "آسمان وانيلي" به ايفاي نقش پرداخت که به خاطر بازي در کنار "پنه لوپه کروز" زمزمه هايي مبني بر علاقه اين دو به هم در محافل پخش شد.
پخش شدن اين شايعات موجب شد تا کيدمن از کروز طلاق بگيرد و اين بازيگر چالش هاي عاطفي خاصي را در اين دوران تجربه کند.
کروز در طي آشنايي که با استيون اسپيلبرگ پيدا کرد، در فيلم "گزارش اقليت" محصول سال 2002 ميلادي به کارگرداني اسپيلبرگ بازي کرد تا در آينده از اين بازيگر در پروژه هاي بعدي استفاده شود.

درخشش در آخرين سامورايي

بازي خاص کروز را مي توان در فيلم "آخرين سامورايي" اين بازيگر محصول سال 2003 ميلادي و به کارگرداني ادوارد زوئيک جستجو کرد.
تام در اين فيلم نقش تحسين برانگيز متخصص ارتش آمريکا را بازي مي کند که سعي دارد از سامورائي هاي ژاپني ارتشي قوي بسازد.
اين درام شباهت بسياري به فيلم  "هفت سامورايي" کوروساوا دارد، اما علي رغم تحسين کروز از سوي منتقدين، توجه خاصي به اين بازيگر در اسکار نشد و وي تنها توانست نامزد جشنواره گلدن گلوب شود.
 
بازي مطلوب در وثيقه

در سال 2004 ميلادي کروز در فيلم وثيقه به کارگرداني مايکل مان در کنار جيمي فاکس حضور پيدا کرد که نقش منفي او در اين فيلم از ديد منتقدان چندان مثبت ارزيابي نشد.

بحران جنگ دنياها و قطع همکاري با اسپيلبرگ

کروز در فيلم "جنگ دنياها" به کارگرداني استيون اسپيلبرگ بازي بسيار ضعيفي را از خود نشان داد و حتي براي سومين بار نامزد دريافت تمشک طلايي براي بازي در اين فيلم شد.
تمامي منتقدان از بازي کروز به عنوان بدترين بازي اين بازيگر ياد کرده و اسپيلبرگ را به خاطر اين موضوع تحت فشارهاي جديد فرهنگي قرار دادند.
اين آخرين همکاري کروز و اسپيلبرگ در عالم سينما محسوب مي شود و اين دو از آن پس هيچگاه با هم رابطه اي نداشتند.

ساخت سومين قسمت ماموريت غير ممکن

در سال 2006 ميلادي، سومين قسمت از ماموريت غير ممکن به کارگرداني جي. جي آبرامز و با حضور تام کروز رقم خورد و اين بازيگر با درخشش دوباره در اين فيلم تجاري، موبج شد تا اين فيلم نيز همانند سري هاي قبلي فروشي بالا را در گيشه تجربه کند.

سقوط در دنياي گمنامي

فيلم هاي "شيرها براي بره ها" و "والکايري" دو تجربه کروز در سالهاي 2007 و 2008 ميلادي هستند که نتوانستند اميدهاي کارگردانان اين دو فيلم را برآورده کنند.

فيلم "شيرهاي براي بره ها" به کارگرداني رابرت ردفوردو با بازي اش به همراه مريل استريپ اميدهاي بسياري براي موفقيت داشت، اما نتوانست موفقيت مطلوبي را عايد آنها کند و زمينه را براي گمنامي تام و ردفورد در عالم سينما تا حدود بسياري فراهم کرد.
تام در پروژه والکايري نيز نقش سرهنگ فون اشتافنبرگ را براساس داستاني واقعي روايت مي کند که سياست هاي مخالف با هيتلر در نازي ها دارد، تا جايي که جان خود را بابت اين موضوع از دست مي دهد.
والکايري اثر برايان سينگر نيز سرنوشتي مشابه "شيرها براي بره ها" را داشت و ناکامي هاي تام در عالم سينما را دوچندان کرد.

فرازي کوتاه مدت با "طوفان استوايي"

تام در فيلم طوفان استوايي به کارگرداني بن استيلر ايفاگر نقش بسيار کوتاهي بود که اين نقش توانست براي وي نامزدي در جشنواره گلدن گلوب را به ارمغان بياورد.

حضور هميشگي در دنياي تجاري

تام در سه فيلم تجاري با عناوين "شواليه و روز"، "قسمت چهارم ماموريت غير ممکن" و "جک ريچر" از سال 2008 تا 2012 بازي کرده که جز قسمت چهارم ماموريت غير ممکن ، وي نتوانست موفقيت قابل قبولي در گيشه كسب کند.

پروژه هاي آتي

در سال 2013 فيلم فراموشي از کروز با کارگرداني جوزف کوزينسکي اکران خواهد شد که مقامات فيلم اميد بسياري به فروش فيلم فوق در گيشه سينما دارند.
در سال 2014 ميلادي نيز فيلم "تمام نيازهايت کشته شده" از کروز بر پرده نقره اي سينماها اکران خواهد شد.

اخراج از کمپاني پارامونت

در 22 آگوست سال 2002 ميلادي، مقامات کمپاني پارامونت که روابط نزديکي با کروز داشتند، عنوان کردند که به دلايل انضباطي و اخلاقي، ديگر با اين بازيگر در زمينه تهيه کنندگي همکاري نخواهند داشت.
اين اتفاق از سوي کروز نوعي بي رحمي تلقي شد و وي عنوان کرد که به دنبال تاسيس شرکتي خواهد بود تا نيازهاي خود را در زمينه تهيه کنندگي برطرف کند.

 
زندگي خصوصي

زندگي کروز توام با فراز و نشيب هاي بسياري بوده و جنجال هاي خصوصي وي در مطبوعات، يکي از پرجنجال ترين حاشيه ها در بين بازيگران سرشناس هاليوودي محسوب مي شود، ضمن اينکه وي در دوران حرفه اي بازيگري اش روابط آشکاي و مخفيانه بسياري با ديگر بازيگران زن هاليوود داشته است.
در سالهاي 1983 تا 1985 ميلادي، کروز با "ربکا د مورني" و "شر" دو بازيگر سرشناس دهه هشتاد ميلادي روابطي را داشت که هيچگاه به ازدواج منتهي نشد.
کروز رسما در نهم مي 1987 ميلادي با مي مي راجرز ازدواج کرد که اين رابطه تنها به مدت دو سال تداوم داشت و بسياري معتقدند که اين ازدواج از روي مشهور شدن بيشتر اين زوج صورت گرفته است.
نکته جالب ديگر در خصوص اين ازدواج آنست که راجرز در زمان ازدواج 31 سال سن داشت و تام 7 سال از او کوچکتر بود. ازدواج بعدي کروز با نيکول کيدمن و پس از آشنايي اين دو در فيلم "روز تندر" در 24 دسامبر 1990 ميلادي به وقوع پيوست که اين ازدواج نيز کانون محافل خبري و مطبوعاتي به مدت يک دهه بود.
دو فرزند آنها به نام هاي ايزابلا جين در دسامبر 1992 و کانر آنتوني در ژانويه 1995 به دنيا آمدند و علي رغم علاقه فراوان به يکديگر و تنها به خاطر شايعات بي مورد، در فوريه 2001 رسما از يکديگر جدا شدند.
با وجود گذشت چندين سال از پايان رابطه کيدمن و تام، کيدمن در مصاحبه اي مطبوعاتي اذعان کرد که کماکان علاقه فراواني به تام دارد و طلاق از وي را کاري اشتباه خوانده است.
به هرحال، پس از پايان اين رابطه، تام با پنه لوپه کروز (بازيگر برنده اسکار) در فيلم آسمان وانيلي آشنا شد و مدتها با اين بازيگر روابط مخفيانه را گذراند، اما رابطه آنها رسما در سال 2004 ميلادي به پايان رسيد.
پس از آن، شايعاتي مبني بر داشتن رابطه کروز با بازيگر ايراني_ انگليسي به نام نازنين بنيادي در محافل منتشر شد که همواره از سوي کروز تکذيب شده است.
آخرين زوج کروز، کيتي هولمز است که اين دو رسما در 27 آوريل 2005 ميلادي با هم ازدواج کرده و تاکنون نيز به زندگي شان ادامه داده اند.
البته ازدواج رسمي اين دو در قلعه اودکالچي منطقه براچيانو ايتاليا در 18 نوامبر سال 2006 ميلادي رقم خورد.
اين دو صاحب يک فرزند دختر در آوريل 2006 شدند که نام ايراني "سوري" را براي دخترشان انتخاب کردند.
شايعاتي در 9 جولاي 2012 مبني بر درخواست طلاق کروز از هولمز منتشر شد که کماکان صحت واقعي اين امر از سوي اين دو تائيد نشده است.

در سالهاي 90، 91 و 97، مجله "پيپل" نام کروز را در بين 50 بازيگر محبوب سال در جهان ذکر کرده و مجله "امپاير" نيز نام کروز را در بين 100 ستاره مرد جذاب تاريخ سينماي جهان آورده است.
در سالهاي 2002 و 2003 نيز نام کروز بعنوان 20 مرد برتر سال، از ديدگان مجله "پريمير" ذکر شده است.
اما در سال 2006 و پس از رسوايي کروز در کمپاني پارامونت، طبق آمارها50 درصد از ميزان محبوبيت تام در محافل
خبري کاسته شد، اما بعدها اين محبوبيت دوباره سير صعودي يافت.
 
 

  تام کروز در رسانه‌ها

شهرت و محبوبیت تام کروز باعث شده تا همواره در فهرست بازیگران برگزیده در مجلات گوناگون بدرخشد. وی در سال ۱۹۹۷ از سوی مجله امپایر به عنوان یکی از پنج بازیگر برتر تاریخ سینما برگزیده شد. دو سال قبل همین مجله وی را در فهرست یکصد بازیگر جذاب (سکسی) برتر سینما جای داده بود. در سالهای ۱۹۹۰، ۱۹۹۱ و ۱۹۹۷ در فهرست پنجاه انسان زیبای هفته نامه مردم قرار گرفت. در سال ۲۰۰۶ از سوی مجله فوربس برترین چهره سرشناس سال شناخته شد. در همان سال از سوی مجله پرمیر چهاردهمین چهره سرشناس قدرتمند جهان لقب گرفت.

چند نکته درباره ی او

  • تام کروز پیرو آئین خاصی است که ساینتولوژی نام دارد.
  • انتشار کتاب «زندگینامه تام کروز» نوشته اندرو مورتون که در آن به روابط غیر اخلاقی تام کروز اشاره شده و وی را انسانی ناپایبند به مذهب و لاابالی نشان می‌دهد واکنش خشمگینانه کلیسای ساینتولوژی آمریکا را به دنبال داشت.
  • تام کروز چپ دست است.
  • پسر عموی کروز، ویلیام میپاتر هم بازیگر بوده و بیشتر به خاطر نقش اتان رام در سریال لاست شناخته شده است.

     افتخارات او

 
تام کروزدر اسکار سال ۱۹۸۹

او تاکنون سه بار نامزد جایزه اسکار شده و ده‌ها جایزه مهم دیگر از جمله سه جایزه گلدن گلوب را به دست آورده است. وی با بازی در فیلم تاپ گان(۱۹۸۶) به شهرت جهانی رسید و از آن پس، بیش از دو دهه است که همچنان فعالانه در فیلمهای گوناگون حاضر می‌شود. بنابر گزارش مجله فوربس، میزان دارایی تام کروز در سال ۲۰۰۷ بیش از سی و یک میلیون دلار بوده است. همنچنین تام کروز سه بار نامزد جایزه اسکار و ۳ بار برنده جایزه گلدن گلوب و ۲ بار برنده جایزه جوایز سینمایی ام‌تی‌وی و ۱ باز برنده جایزه ساترن و جالب تر اینکه ۷ بار هم نامزد دریافت جایزه جایزه ساترن شده است.

درسال۱۹۸۴نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر نقش اول مرد کمدی یاموزیکال برای بازی در کسب و کار پرمخاطره شد.و...

  • ۱۹۹۰-نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای بازی درمتولد چهارم ژوئیه
  • ۱۹۹۰-برنده ی گوی طلایی بهترین بازیگر نقش اول مرد درام برای بازی در متولد چهارم ژوئیه
  • ۱۹۹۳-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر نقش اول مرد درام برای بازی در چند آدم خوب
  • ۱۹۹۷-نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای بازی در جری مگوائر
  • ۱۹۹۷-برنده ی گوی طلایی بهترین بازیگر نقش اول مرد کمدی یاموزیکال برای بازی در جری مگوائر
  • ۲۰۰۰-نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازی در ماگنولیا
  • ۲۰۰۰-برنده ی گوی طلایی بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازی در ماگنولیا
  • ۲۰۰۴-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر نقش اول مرد درام برای بازی در آخرین سامورایی
  • ۲۰۰۹-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازی در تندر استوایی

فیلم‌ های تام کروز

(شرحی بر تعدادی از فیلمهای مهم او نیز در ذیل آمده است)

******************************************

       عشق بی‌پایان (۱۹۸۱)

Born On The 4th Of July.jpg
 

 Born on the Fourth of July فیلمی در ژانر درام جنگی است که بر اساس کتاب زندگی‌نامهران کوویچ سرباز آمریکایی حاضر در جنگ ویتنام ساخته شده است. کارگردان فیلم متولد چهارم ژوئیه، الیور استون است و فیلمنامه این فیلم را استون و ران کوویچ نوشته‌اند. این فیلم محصول سینمای آمریکاست و در سال ۱۹۸۹ ساخته شده و تام کروز بازیگر نقش اصلی فیلم ران کویچ است.فیلم از کودکی ران شروع شده و به سال‌های نوجوانی و تحصیل او در دبیرستان می‌رسد و سپس خدمت سربازی و سپس انجام وظیفه در نیروی تفنگداران دریایی آمریکا در ویتنام را به تصویر کشیده و با نمایش حادثه‌ای که منجر به قطع نخاع و فلج نیم‌تنه پائین او می‌شود دوران بازپروری و بهبود او در بیمارستان کهنه‌سربازان برانکس را توضیح داده و سپس تحول شخصیتی او را به یک فعال مخالف جنگ شرح می‌دهد. این فیلم دومین فیلم از سه گانه جنگ ویتنامی الیور استون است که شامل جوخه (۱۹۸۶) متولد چهارم ژوئیه (۱۹۸۹) و زمین و بهشت (۱۹۹۳) می‌شود.این فیلم برنده دو جایزه اسکار بهترین کارگردانی و تدوین و نامزد ۶ اسکار بهترین فیلم، فیلمنامه اقتباسی، بازیگر نقش اصلی (تام کروز)، موسیقی، و فیلمبرداری شد. در جشنواره گلدن گلوب هم چهار جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلم درام، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر فیلم درام (تام کروز) به این فیلم رسید.

       ماموریت غیرممکن (۱۹۹۶)

MissionImpossiblePoster.jpg

 

Mission: Impossible عنوان فیلمی است آمریکایی در ژانر جاسوسی و اولین فیلم از سری فیلم‌های ماموریت غیرممکن در این فیلم تام کروز و جان ویت وامانوئل بئار بازی کردند.اتان هانت(تام کروز) مامور شاخه غیر رسمی سازمان سیا است تیم آنها به رهبری جیم فلپس(جان ویت) به پراگ فرستاده میشود تا از نشت اطلاعات کمیته المپیک جلوگیری کند اما عملیات ناکام میماند برای همین اتان هانت(تام کروز) باید به دنبال عامل نفوذی بگردد که عملیات را لو داده و....

        روزهای تندر (۱۹۹۰)

 

 

Days of thunder.jpg

 خون اشام ها  یا به روایت غربی ها « ومپایر ها » از سخنان سینه به سینه ی مردم کوچه بازار وارد داستان ها و ادبیات شده و از آنجا هم وارد سینما شدند. چگونگی بوجود آمدن کاراکتر خون آشام ها روایت های جالبی دارد مثلا می گویند در روستاهای اروپا افراد ثروتمندی بودند که بعلت حساسیت به نور خورشید از خانه خود خارج نمی شدند، مردم ساده لوح هم فکر می کردند این افراد خون آشامند و از آن موقع صفت ترس از نور را به خون آشام ها نسبت دادند.اینگونه جریانات صفاتی به کاراکتر های خون آشام می بخشیدند. روایات این چنینی روی هم انباشته شدند و باعث بوجود آمدن تعریف نسبتا ثابتی از خون آشام شدند که ما اکنون در اختیار داریم.هدفم از روایت داستان صفات خون آشام بوجود آوردن زمینه ای برای نگاه به فیلمی بود که از آثار معاصر و دقیق درباره شخصیت خون آشام ها بشمار می آید. شبی در آمریکا روزنامه نگاری با خون آشامی به نام لوئیس قرار می گذارد تا از زبان خودش روایت زندگی ابدی اش را بشنود و او شروع به تعریف داستان حیاتش می کندو...

 

Jerry Maguire فیلمی ۱۳۹ دقیقه‌ای به کارگردانی کامرون کرو با بازی تام کروز است.

Eyes Wide Shut فیلمی است به کارگردانی استنلی کوبریک و محصول سال ۱۹۹۹ است. فیلم پس از مرگ کوبریک در سال ۱۹۹۹ اکران عمومی شد. چشمان کاملاً بسته قبل از نمایش عمومی در آمریکا به دلیل صحنه‌های عریان در فیلم با سانسور مواجه شد.

Vanilla sky post.jpg

 

 Vanilla Sky فیلمی به کارگردانی کامرن کرو محصول سال ۲۰۰۱ امریکا است که از بازیگران آن  بجز تام کروزمیتوان از کامرون دیاز، پنه لوپه کروز، کرت راسل نام برد.این فیلم نسخه هالیوودی فیلم اسپانیایی چشمانت را باز کن محصول سال ۱۹۹۷ است. فیلم اصلی توسط آلخاندرو آمانبارنویسنده،کارگردان و آهنگساز مشهور شیلی-اسپانیایی ساخته شده است و ادواردو نوریگا،پنه‌لوپه کروز و نجوا نمیری در آن به ایفای نقش پرداخته اند.

Minority Report.jpg

 

  • Minority Report فیلمی سینمایی از گونه علمی-تخیلی است که توسط استیون اسپیلبرگکارگردانی شده و در سال میلادی بر پرده سینماها رفته است. داستان فیلم گزارش اقلیت در سال ۲۰۵۴ می‌گذرد و در حقیقت اسپیلبرگ در این فیلم تلاش دارد تا تصویری از آینده نزدیک بشریت ارائه دهد. محور اصلی داستان بر مبنای سیستمی است که بر مبنای ۳ انسان کار می‌کند و می‌تواند جرایم را پیش از وقوع پیش‌بینی کند و بدین ترتیب ماموران اجرایی پیش از وقوع جنایت جلوی آن را می‌گیرند و بدین ترتیب مدت‌هاست که دیگر جنایتی رخ نداده است. اما همین سیستم پیچیده هم ممکن است فریب بخورد. زمانی که ماشین پیش‌بینی می‌کند در زمان مشخصی یکی از ماموران اصلی پروژه دست به قتل خواهد زد، او با این پرسش مواجه می‌شود که آیا خود اراده تغییر آینده خود را دارد یا مجبور است به تقدیر تن در دهد و در این راه معمای پیچیده‌ای را باز می‌کند.

    اما در کنار روایت اصلی فیلم مجموعه‌ای از فناوری‌های مختلف را پیش‌بینی می‌کند که در آینده نزدیک به واقعیت تبدیل خواهند شد. برای کسانی که سعی می‌کنند روند پیشرفت‌های مختلف فناوری را حدس بزنند همیشه پیش‌بینی آینده دور راحت‌تر از آینده نزدیک است. در آینده دور برخی از اقدامات حتماً رخ خواهد داد چرا که اثر فعالیت‌هایی که ممکن است در زمان کوتاه بر جریان یک روند تاثیر بگذارد در درازمدت مرتفع خواهد شد و آن مسیر به پیش می‌رود، اما در آینده نزدیک ده‌ها و صدها پارامتر غیرقابل پیش‌بینی بر نیازهای فوری انسان و مسیر حرکت فناوری او تاثیر می‌گذارد به همین دلیل است که پیش‌بینی علمی آینده نزدیک کاری پر ریسک به شمار می‌رود. یکی از پیش‌بینی‌های این فیلم که اتفاقا خیلی زود قدم به واقعیت گذاشت فناوری‌های لمسی در استفاده از رایانه‌ها بود. در این فیلم کاربران با پوشیدن دستکش‌های مخصوصی می‌توانستند یک سطح مجازی ایجاد شده در فضای ۳ بعدی را لمس کرده و دستورات خود را به آن بدهند. این فناوری در سال‌های اخیر رشد کرد و امروزه فناوری لمسی بر تمام قلمرو IT حکمرانی می‌کند. البته هنوز تا استفاده عمومی از فناوری‌های نمایشگرهای مجازی راه طولانی مانده است اما قدم‌های نخست در این راه برداشته شده است. بحث دیگر که این روزها به طور جدی دنبال می‌شود شناسه‌های زیستی است. آن‌گونه که فیلم نشان می‌دهد این شناسه‌ها روی چشم حک می‌شود و تمام مشخصات فرد و مکان او را مشخص می‌کند. ضرورت به همراه داشتن مشخصات اساسی، از مشخصات شناسنامه‌ای گرفته تا پرونده سلامت افراد از هم اکنون بسیاری از کمپانی‌های فناوری را به سمت ساخت نخستین نسل شناسنامه‌های زیستی سوق داده است. اما برخی از جلوه‌های آینده‌نگرانه این فیلم نیز به نظر بسیار آوانگارد می‌رسد؛ ربات‌های هویت‌یاب، سیستم عصبی پیشگوی آینده و سامانه حمل‌ونقل عمودی از این جمله‌اند، اما چه کسی می‌تواند روند توسعه فناوری را پیش‌بینی کند.

    قانون مور پیش‌بینی می‌کند هر دو سال یک بار توان پردازشگرهای دیجیتال دو برابر می‌شود. شاید این قانون با ضریب دیگری در سایر فناوری‌ها هم صادق باشد و بدین ترتیب کسی چه می‌داند در ۴۰ سال آینده چه اتفاقاتی رخ خواهد داد؟

  • آخرین سامورایی (۲۰۰۳)

The Last Samurai.jpg

War of the Worlds poster.jpg

  • ری فرریه که از همسرش جدا شده، با دو فرزندش راشل ۱۰ ساله و رابی ۱۷ساله در حومه نیویورک زندگی می کند. در یک شب طوفانی، او می بیند ماشین عجیبی که هزاران سال در دل خاک مدفون بوده، از زمین سر بر می آورد و سر راه خود مردمان را از هم متلاشی می کند.ری خود و فرزندانش را از این بلا می رهاند و با خودرویی که از اثر آذرخش الکترومغناتیسی به دور مانده و هنوز حرکت می کند، از آنجا می گریزد. روز پس از آن، هنگامی که ری از خواب برمی خیزد، می بیند که لاشه یک هواپیمای جت ۷۴۷ بر روی خانه اش افتاده و آن را ویران کرده است. می پندارد که می تواند در خانه همسرش پناه گیرد. اما خانه را خالی می یابد چرا که همسرش به بوستونرفته است.شب را در زیررمین آن خانه با بچه هایش می گذارند. فردای آن روز از روزنامه نگاران می شنود که همه آن خرابکاری‌ها کار موجودات فرازمینی بوده و آذرخش الکترومغناطیسی ماشین‌های شگفت آنان را فعال کرده است.

    ماموریت غیرممکن ۳ (۲۰۰۶)

  • شیرها برای بره‌ها (۲۰۰۷)
  • والکری (۲۰۰۸)

  • داستان فیلم مربوط به داستان واقعی سرهنگ استفانبرگ فردی که در عین خدمت به هیتلر تصمیم به سرنگونی او دارد معتقد است که باید هیتلر عوض گردد.استفانبرگ که در اول فیلم یک چشم و دو انگشت خود را از دست می دهد . او خود و خانواده خود را به خطر می اندازد و با همکاری دوستانی با وفا تصمیم کودتا اما او تنها فردی نیست که با هیتلر مخالف است سرهنگ با گروهی از مقامات ارشد کشور مواجه می شود که سعی در سرنگونی هیتلر دارند ولی انها به هیچ عنوان نمی توانند به توافق برسند هرکس به گونه ای مخالفت و انتقاد می کند به طوری که بحث به بیرون جلسه هم می رود و فرمان دستگیری یکی از سران این جنبش صادر می شود استفانبرگ که بعد ها به این جلسه نفوذ می کند نقشه بسیار زیرکانه خود را با انها در میان می گذارد با نفوذ سران و نقشه زیبای استفانبرگ سعی در عملی کردن نقشه می کنند انها تصمیم به ترور هیتلر و عملیاتی به نام والکری را آغاز می کنند. والکری نام عملیاتی از پیش تعیین شده و بسیار اضطراری و اخرین گزینه حفظ کشور در برابر شورش های داخلی است مخالفان این نقشه را با فراست کامل به نفع خود تغییر می دهند و سعی در به هم ریختن سیستم نازی می کنند ولی همه چیز موافق میل انها پیش نمی رود و......... انگار سرنوشت جور دیگری است.
    در این فیلم ترور هیتلر و عملی کردن والکری و نزاع های داخلی به خوبی به تصویر کشیده شده دوستان و همکاران با وفا یک دم هم استفانبرگ را تنها نمی گذارند از منشی گرفته تا وزیر هیچکس پیمان خود را نمی شکند این مورد نکته مثبتی است که فیلم را جذاب تر میکند اما نکته دیگری هم هست که از جذابیت فیلم می کاهد انهم این است که همه پایان ماجرا را می دانند همه می دانند که هیتلر نخواهد مرد و.......
  • تندر استوایی (۲۰۰۸)
  • شوالیه و روز (۲۰۱۰)
  • مأموریت غیرممکن: پروتکل شبح (۲۰۱۲)
  • جک ریچر (۲۰۱۲)

Jack Reacher poster.jpg

  • تک تیراندازی به نام جیمز بار ۵ فرد عادی را به قتل می رساند و دستگیر می شود او در بازجویی چیزی نمی‌گوید و پس از ساعت ها بازجویی می گوید می خواهم شخصی به نام جک ریچر را ملاقات کنم ،پس از پخش این حادثه در تلویزیون جک ریچر خود را به اداره پلیس می رساند و تاکید می کند دوست جیمز بار نیست،ریچر یک کارآگاه نظامی است .هلن رودین که دختر دادستان شهر است می خواهد با پدرش مقابله کند و جلوی اعدام بار را بگیرد اما جک ریچر به هلن می گوید به نظر من بار گناهکار است او برای تفریح و آدم کشی به ارتش پیوست و وقتی نتوانست در کشتن موفق باشد در روز آخر هنگام ترک ارتش چند نفر را کشت و ریچر مسول تحقیق می شوداما مشخص می شود آن ها آدم های خلافکاری بودند و بار تبرئه شد اما من به او قول دادم که اگر روزی مرتکب خطایی شد او را مجازات کنم.و ریچر می گوید:او چون می دانسته در هرصورت برای من عدالت از همه چیز مهم تر است اسم من را آورده.پس از تحقیقات فراوان ریچر متوجه می شود که بار بیگناه است و طعمه افراد دیگری شده و تیرانداز اصلی کس دیگری بوده پس خودش تصمیم به مبارزه با آن ها میگیرد و......

    دوران راک (۲۰۱۲)

  • فراموشی (۲۰۱۳)
  • لبهٔ فردا (۲۰۱۴)

Edge of Tomorrow Poster (2).jpg

 

Edge of Tomorrow فیلمی آمریکایی در ژانر علمی تخیلی با بازی تام کروزو  امیلی بلانتو محصول ۲۰۱۴ می‌باشد. این فیلم به کارگردانی داگ لیمان و اقتباسی از رمان ژاپنی فقط باید بکشی از هیروشی ساکورازاکامی‌باشد. تمامی حقوق این انیمه در اواخر سال ۲۰۰۹ بصورت فیلم‌نامه ویژه به استودیو برادران وارنر فروخته شد و ویلیج رودشو هم به تهیه کنندگی این فیلم به برادران وارنر اضافه شد. در اواخر سال ۲۰۱۲ فیلمبرداری در استودیو لیوسدن برادران وارنر واقع در حومه لندن اغاز و حتی برخی صحنه‌ها در میدان ترافالگار هم فیلم گرفته شد.این فیلم در بیش از سی کشور شامل برزیل و بریتانیا در ۳۰ مه و باقی کشورها از جمله آمریکا در ۶ ژوئن ۲۰۱۴ اکران شده‌است.داستان این فیلم درباره سربازی به نام ویل کیج (با بازی تام کروز) است که در آینده‌ای نزدیک پس از کشته شدن در جنگی علیه بیگانگان، بار دیگر زنده می‌شود و به موقعیت قبلی خود باز می‌گردد، این امر باعث می‌شود تا او با هر بار کشته شدن توانایی خود را نیز افزایش داده تا حتی بتواند به گونه‌ای سرنوشت خود را تغییر دهد.

 

    گپی خودمانی باتام کروز

***********************

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/12/12.24/13910627000075_photoa.jpg

همه میگویند کروز به دوران افولش رسیده است .فیلم(جک ریچر)بابازی کروز در روزهای پایانی سال 2013 فروشی متوسط در جدول گیشه نمایش سینماها کرد و در سال 2014 میلادی اکشن علمی تخیلی فراموشی وی اکران عمومی شدکه چنگی به دل نزد. تام کروز هم اکنون فیلم علمی تخیلی "کشتن تمام چیزی است که نیاز داری" است و  اکشن ماجراجویانه "ون هلسینگ" را هم درنوبت اکران داردوباید دیدکه  این دو فیلم چه آینده ای را برایش رقم میزنند .البته در خبرهاست که پنجمین قسمت "ماموریت غیر ممکن" هم قرار است تولید شودو شاید این یکی بتواندتا حدودی دوباره کروز را به دوران طلائیش باز گرداند. در گپی خصوصی و صمیمانه ، کروز به بحث درباره جبنه‌های مختلف کار هنری خود و زندگی خانوادگی‌اش می‌پردازد.لازم به ذکرمیباشد که این مصاحبه پس از اکران و پخش فیلم (جک ریچر) بااو انجام شده است.

***************************************

*پدر شدن چه چیزهایی را به شما آموخت؟

مهم‌ترین مسئله در ارتباط با یک بچه این است که از ته دل دوستش داشته باشی، حمایتش کنی و کمک کنی تا خوب بزرگ شود و برای خودش هویت و شخصیت پیدا کند. شما تا پدر نشوید، متوجه این موضوع نمی‌شوید و نمی‌دانید پدر و مادرتان در زمان بزرگ کردن‌تان چه حس و حالی داشته‌اند.

به عنوان یک پدر، این مسئولیت اصلی من است که به فرزندانم کمک کنم تا مستقل بار بیایند و بزرگ شوند و از دانش و آگاهی کافی برخوردار شوند، باید کمک کنم دید درستی نسبت به زندگی و دنیا داشته باشند.

*برای سالیان طولانی، از مطرح ترین بازیگران روز بوده‌اید. آیا این موفقیت نتیجه مشورت کردن با اطرافیان است؟


ـ معمولاً چنین کاری نمی‌کنم . ترجیح می‌دهم درباره هر موضوعی خودم فکر کنم و بر اساس آن ، به یک نتیجه مشخص برسم. اگر احساس کنم به نتیجه درستی رسیده‌ام، با کسی درباره‌اش صحبت و مشورت نمی‌کنم. هر تصمیمی که طی این سال‌ها گرفته‌ام توسط خودم بوده است و مسئولیت درست یا غلط بودن آن را هم می‌پذیرم.



* هنوز هم خودتان را بازیگری می‌دانید که باید سر صحنه فیلم‌برداری چیزهای تازه یاد بگیرد؟

ـ شیفته بازیگری هستم و اعتقاد دارم در همه حال ، باید چیزهای تازه را آموخت. هیچ وقت نمی‌توانید ادعا کنید همه چیز را می‌دانید و دیگر نیازی به یادگیری چیزی ندارید. این موضوع فقط در رابطه با حرفه بازیگری صدق نمی‌کند. در زندگی عادی هم همین طور هستم. عاشق زندگی و یادگیری هستم و هر روز از زندگی‌ام ، یک روز تازه است.

*وقتی جلوی دوربین فیلم‌برداری می‌روید، چه حسی دارید؟

ـ هنوز هم پس از چهار دهه بازیگری، وقتی جلوی دوربین قرار می‌گیرم همان حس روزهای اول کار هنری‌ام را دارم. کمی عصبی هستم و نمی‌دانم چکار باید بکنم. باید یکی دو روز بگذرد تا به حال و هوای صحنه فیلم‌برداری عادت کنم.

البته این حس عدم اطمینان را دوست دارم و کمکم می‌کند تا نقشم را بهتر بازی کنم. در عین حال، این حس و حال یادآوری می‌کند که هنوز نسبت به کارم جدی هستم و بازیگری برایم به صورت یک کار پیش‌پا افتاده و باری به هر جهت در نیامده است.



*در زمانی که به عنوان یک سوپر استار شناخته شده بودید، نقش ران کویک سرباز کهنه کار جنگ را در "متولد چهارم ژولای" بازی کردید. نگران آن نبودید که این فیلم، موقعیت ستاره‌گونه‌تان را خدشه دار کند؟

ـ وقتی این فیلم را بازی می‌کردم، خیلی هامی‌گفتند داری کارنامه کاری خودت را خراب می‌کنی. می‌پرسیدند چرا بعد از موفقیت کلان "ناپ گان" به سراغ بازی در قسمت دوم آن نمی‌روم. اما من می‌خواستم خودم و توانایی‌های بازیگری‌ام را به چالش بکشم.

هدفم این نبود که یک عروسک خوش چهره باشم و می‌خواستم نشان دهم توانایی بازی در فیلم‌های مستقل و نقش‌های چالش برانگیز را هم دارم.

* یعنی می‌خواستید به صورت گزیده کار کرده و نقش‌های خود را انتخاب کنید؟

ـ همیشه تلاشم در زندگی این بوده که همه چیز را با دقت انتخاب کنم و نسبت به انتخاب‌هایم حساس باشم. از آن دسته از آدم‌هایی نیستم که بخواهم از این شاخه به آن شاخه بپرم و هرکاری را که پیش آمد، انجام دهم.

دقت می‌کنم که در حال انتخاب چه چیزی هستم و وقتی تصمیم به انجام کاری گرفتم، هیچ چیز جلودارم نیست. نمی‌خواهم بگویم برای تصمیم‌گیری درباره چیزها و کارهای مختلف،چندین ماه وقت می‌گذارم. اما همین انتخاب‌ها با دقت و سر فرصت انجام می‌شود.



* شهرت برایتان یعنی چه؟

ـ اوایل کار همه چیز خوب است و از این که مورد توجه هستی خوشحالی، البته آن روزهای اول کار، وقتی همه مرا نگاه می‌کردند کمی عصبی می‌شدم. اما بزودی می‌فهمی شهرت دردسر و بلای جان است، ولی دیگر نمی‌توانی از عواقب آن خودت را خلاص کنی. باید با مشکلات مربوط به این مسئله هم کنار بیایی.

* نقش‌های خود را چگونه انتخاب می‌کنید؟ ملاک و معیار برای انتخاب آن‌ها چیست؟


ـ این انتخاب‌ها هریک دلایل خاص خودشان را دارند و بر اساس ملاحظاتی صورت می‌گیرند که تا حد زیادی، در ارتباط با زمان تصمیم‌گیری آن ها هستند. یک واقعیت این است که دوست دارم در نقش‌ها و فیلم‌های متفاوت بازی کنم و خودم را محدود یه یک چیز خاص نمی‌کنم.

کارم خیلی ساده است و خودم و کارم را سخت نمی‌گیرم. اوایل کار ،بازی در جلوی دوربین برایم جذابیت بسیار زیادی داشت و می‌خواستم هرچه بیشتر در حال بازی در فیلم‌های تازه باشم و جلوی دوربین قرار بگیرم.

اما پس از مدتی، به این فکر افتادم که خودم را به چالش بکشم. در سال‌های اخیر، به دنبال ‌راه‌هایی بوده‌ام که کمک کند تا به موقعیت‌های بالاتری برسم. همیشه می‌خواستم به عنوان یک بازیگر جدی شناخته شوم و مرا فقط ستاره فیلم‌های پرفروش ارزیابی نکنند.

شاید برخی با دیدن فیلم‌هایم بگویند "تلاش دارد متفاوت باشد، ولی خیلی کار بزرگی نکرده‌است." اما همین تحلیل هم برایم جذاب و قانع کننده است، زیرا نشان می‌دهد تلاشم برای متفاوت بودن از نگاه دیگران پنهان نمانده است.

در فیلم «جک ریچر» هم در نقش متفاوتی ظاهر شده‌اید. درباره کاراکتر خود در این فیلم چه فکر می‌کنید؟

* جک ریچر به اعتقاد من یک کاراکتر بزرگ است که نمونه‌اش را در کمتر فیلم سینمایی دیده‌ایم. او نه موبایل دارد و نه ایمیل و اصلا شبیه آدم‌های امروزی نیست. از تکنولوژی بسیار دور است و همه کارهایش را به شیوه سنتی انجام می‌دهد،

نوع نگاه او هم کاملا متفاوت از نوع نگاه آدم‌های امروزی است. می‌توانم یک جورهایی او را با کاراکتر هری کالاهان فیلم «هری کثیف» با بازی کلینت ایستوود مقایسه کنم.

* در حرفه بازیگری از شیوه استلانیسلاوسکی که پیروی نمی‌کنید؟ بسیاری از بازیگران مطرح در این شیوه بازیگری درس آموخته‌اند.



* جزو بازیگران اکتورز استودیو (مرکز مهم و اصلی بازیگری در آمریکا که شیوه بازیگری «متد» استانیسلاوسکی را آموزش می‌دهد) نیستم و از آن دسته کسانی نبوده‌ام که به شیوه او بازیگری را یاد گرفته و در جلوی دوربین بازی می‌کنند.

سر صحنه فیلم‌برداری تمام تلاشم این است که با آدم‌های صحنه بیشترین رابطه کاری را برقرار کنم و نقشم را بر اساس قصه فیلم‌نامه بازی کنم.

* به عنوان آدمی که در یک جامعه و در بین آدم های دیگر زندگی می‌کنید، خواهان چه چیزی هستید!

* من به عنوان یک آدم معمولی چه می‌خواهم؟ خواهان یک دنیای بدون جنگ و خونریزی هستم، دنیایی بدون وحشی‌گری و دیوانه بازی. می‌خواهم ببینم که مردم همه جهان، زندگی آرام و خوبی دارند. فکر نمی‌کنم چیز زیادی بخواهم و خواسته‌ام غیر منطقی باشد. خوشبختی و راحتی را فقط برای خودم نمی‌خواهم و فکر می‌کنم این یک حق عمومی است.

* از این که تا به حال اسکار بهترین بازیگر مرد را نگرفته‌اید و یا برخی از فیلم هایتان شکست تجاری خوده اند،چه حسی دارید؟

* برای برنده یا بازنده شدن استانداردهایی دارم. پیروزی یا شکست یعنی چه و بر چه مبنا و میزانی آن‌ها را می‌سنجیم؟ اگر در یک مسابقه بسکتبال شکست بخورم، برایم اهمیتی ندارد. اما اگر قرار باشد فیلمی سینمایی بر اساس این ماجرا ساخته شود، باید چه نگاهی به این موضوع داشته باشد؟

واقعیت این است که در کار سینما و بازیگری، همه چیز محدود به بازیگر نمی‌شود. چیزهایی مثل زمان اکران عمومی فیلم، بازاریابی آن و فیلم‌هایی که هم زمان با آن به روی پرده سینماها می‌روند، از جمله چیزهایی هستند که شما نمی‌توانید در ارتباط با آن‌ها دخالت و اعمال نظر کنید.

بهرحال، من هم از بازی‌های مربوط به جدول گیشه نمایش اطلاع دارم و آن‌ها را درک می‌کنم. دلایل زیادی برای موفقیت یا عدم موفقیت یک فیلم وجود دارد، که خارج از عهده و توان من به عنوان یک بازیگر است.

در عین حال، جایزه گرفتن را دوست دارم و فکر می‌کنم هر وقت زمان لازم و مناسب برسد، به من هم جایزه اسکار را خواهند داد.



* بین بازیگری و بزرگ کردن بچه‌ها، کدام یک در اولویت قرار دارند؟

* چه مشغول بازی کردن در یک فیلم باشم و چه در حال بزرگ کردن بچه‌هایم، تمام تلاشم این است که کار محوله را به نحو احسن انجام دهم و از یادگیری چیزهای تازه وحشت نداشته باشم.

از آن دسته کسانی هستم که می‌گوید یا همه چیز یا هیچ چیز. وقتی علاقمند به انجام کاری می‌شوم، خودم را وقف آن می‌کنم و می‌خواهم بهترین کار ممکن را انجام دهم. از جوانی به دنبال ماجراجویی و یادگیری چیزهای مختلف بوده‌ام.

بزرگترین نکته در ارتباط با بازیگر بودن این است که می‌توانم زندگی‌های مختلف و ماجراجویی‌های متفاوت را تجربه کنم. با هر فیلم تازه‌ای، چیزهای جدیدی را در ارتباط با زندگی، آدم‌ها و حرفه‌های مختلف یاد می‌گیرم. بازیگری برایم مثل یک کلاس درس است. این حرفه کمک می‌کند تا در دنیای واقعی، زندگی بهتری داشته باشم و آموخته‌هایم را در این زندگی عادی به کار گیرم.

* هنوز هم بازیگری را دوست دارید؟

* آن چه را که انجام می‌دهم دوست دارم و عاشق کارم هستم. به کاری که می‌کنم افتخار می‌کنم. همان طور که گفتم وقتی قرار باشد کاری را انجام دهم، تا انتهای آن می‌روم، بازیگری هم همین طور است.

  •                                               منبع: ویکیپدیا.باشگاه خبر نگاران.نقدفارسی
تعداد بازدید از این مطلب: 9124
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

دو شنبه 15 دی 1393 ساعت : 7:22 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
جنیفر لوپز: گوهری در منجلاب شهرت
نظرات

جنیفر لوپز:گوهری در منجلاب شهرت

منبع: ویکیپدیا

ویرایش وتدوین:مهردادمیخبر

***************************

هJennifer Lopez GLAAD 2014.jpg

مقدمه

شاید کاراکتر(جنیفرلوپز) بخاطر عدم سنخیتی که با فرهنگ ماایرانیها داردو الگوی فاسدی که برای سبک مغزان از خویش ارائه داده است شخصیتی با یک زندگی خصوصی و هنری نفرت انگیز و مستهجن بنظر بیاید و فی الواقع نیزعمده ترین و برجسته ترین حرکات اجتماعی  او و زندگی خصوصی و حاشیه هایش میباشد که وی را اینچنین نشان داده است ولی اصولا" نباید جنبه های هنری ای راکه در این شخصیت نموددارد نادیده گرفت ویاانکار نمود -باید عادت کنیم که به هر کاراکتری از نقطه نظرهای مختلف بنگریم - میتوان در پروسه ای فارغ از بدبینی و عداوت، هنر بازیگری و قدرتهای جذب مخاطبش را که قسمت اعظمشان مستقل از جنبه های اروتیک پرسوناژ اوست زیر ذره بین قراردادو اورا در پس پرده ی جنبه های غیر اخلاقیش پنهان ننمود.این پروسه بمثابه استخراج طلا از میان لجنزار است و باعث میشود کورکورانه و یکطرفه به قاضی نرویم و ارزشها را قربانی ضدارزشها نکنیم.بهانه این نوشتارشخصیت اجتماعی اونیست بلکه  ارزشهای غیرقابل انکاربازیگری این هنرپیشه توانمند است که حتی دراولین نقش اولش(سلنا) درخششی باشکوه و پراحساس داشت.

                                                                                                                                                                                                                                                        مدیر سایت

     (جنیفر لین لوپز ( Jennifer Lynn Lopez ) با نام مستعار جِی لو (زاده ۲۴ ژوئیه ۱۹۶۹خواننده، بازیگر، رقصنده،تهیه‌کننده موسیقی، تهیه‌کننده                             تلویزیونی، نویسنده و طراح مد آمریکایی است. )

 جنیفردرآغاز

جنیفر نقش کوچکی در فیلم «دختر کوچکم» (محصول ۱۹۸۶)، با توجه به مخالفت شدید والدینش، تصمیم گرفت که فعالیت در دنیای هنری را به شکل حرفه‌ای دنبال کند.

اولین نقش اساسی وی در فیلم «در رنگ‌های زنده» (محصول ۱۹۹۱) رقم خورد و چندی بعد نیز اولین فیلم نقش اولی‌اش با نام سلناروانه سینماها شد. این فیلم در خصوص هنرمند آمریکایی، سلنا، ساخته شده بود.سلنا کوینتانیلا پرز ( Selena Quintanilla-Perez)که لوپز نقشش را بازی میکرد خواننده پاپ ، ترانه‌سرا، رقاص، مدل، طراح مدل، بازیگر و تهیه‌کنندهآمریکایی-مکزیکی بود که به‌عنوان ملکهٔ موسیقی تجانو شناخته می‌شد. 

فیلم بعدی‌اش که بر شهرت وی افزود، خارج از دیدبود که بابت بازی در آن دستمزدی معادل یک میلیون دلار دریافت کرد. جنیفر لوپز با این درآمد یک میلیون دلاری تبدیل به اولین بازیگر زن لاتین‌تبار تاریخ سینما شد که تا آن سال چنین دستمزد بالایی را برای بازیگری دریافت کرده بود.

Outofsight.jpg

خارج از دید یک فیلم جنایی آمریکایی است. این فیلم توسط استیون سودربرگ کارگردانی شده و براساس رمانی به همین نام و به نویسندگی المور لئونارد ساخته شده است. جنیفر لوپز در نقش کارن سیسکو و جورج کلونی در نقش جک فولی در این فیلم به ایفای نقش پرداخته‌اند. خارج از دید در تاریخ ۲۶ ژوئن ۱۹۹۸ منتشر گشت. این فیلم در دو قسمت فیلمنامه اقتباسی و تدوین نامزد دریافت جایز اسکار بود. فیلم مذکور موفق به دریافت جایزه ادگار برای بهترین فیلمنامه و کسب جوایز بهترین فیلم، فیلمنامه و کارگردانی از انجمن ملی منتقدان فیلم شد. این فیلم منجر به ساخت سریال تلویزیونی کارن سیسکو گردید.

 لوپزدر سال ۱۹۹۹ فعالیت در دنیای موسیقی را شروع کرده و اولین آلبوم خود را با نام آن د سیکس روانه بازار کرد.عرضه آلبوم دوم لوپز (جی. لو همزمان بود با اکران فیلم طراح مراسم ازدواج.( The Wedding Planner) با بازی جنیفر لوپز ومتیو مک‌کانهی محصول سال ۲۰۰۱میلادیست و آدام شنکمن آن را کارگردانی کرده است. 

هردوی این آثار در زمره برترین‌ها قرار گرفته و جنیفر لوپز را تبدیل به اولین شخص در تاریخ نمود که همزمان فیلم و آلبومی پرفروش از وی عرضه شده و در بالاترین رتبه قرار گرفته‌اند. نسخه ریمیکس آلبوم دوم جنیفر لوپز نیز در سال ۲۰۰۲ عرضه شد و جزء برترین‌های بیلبورد ۲۰۰ در آمریکا قرار گرفت. فروش ۵۵ میلیون دلاری آلبوم‌ها و ۲ میلیارد دلاری فیلم‌های جنیفر لوپز تاکنون، باعث شده وی در زمره برترین هنرمندان آمریکا قرار گرفته و پردرآمدترین هنرمند لاتین‌تبار قلمداد شود. تا ماه مارس ۲۰۱۴ دارایی خالص وی، ۲۵۰ میلیون دلار تخمین زده شده است. از آخرین آثار وی نیز می‌توان به آهنگ ما یکی هستیم (اوله اولاً) اشاره نمود که در آن به همراه پیت‌بول و کلودیا لیت اجرای قسمتی از آهنگ را بر عهده داشت. این آهنگ به عنوان آهنگ رسمی جام جهانی فوتبال ۲۰۱۴ برزیل انتخاب شده بود.

در کنار فعالیت در دنیای هنری، جنیفر لوپز از فعالان تجاری موفق نیز قلمداد می‌شود. وی از نام و شهرت جهانی‌اش در جهت ساخت امپراطوری تجاری خویش استفاده نمود. لوپز در زمینه تولید پوشاک، لوازم زینتی، عطر و ادکلن و همچنینتولید برنامه‌های تلویزیونی فعالیت گسترده‌ای دارد.
رابطه‌های جنیفر لوپز با افراد دیگر نیز از موضوعاتیست که بسیاری از رسانه‌های جهان پیگیر آن هستند. اولین رابطه جنیفر لوپز با شان کامز بود که جنیفر را در مراسم جوایز گرمی سال ۲۰۰۰ همراهی نیز کرد. جنیفر لوپز سپس در عین حال که همسر کریس جاد، بازیگر آمریکایی، بود، وارد رابطه‌ای عاشقانه با بن افلک شد. رابطه لوپز با مارک آنتونی، از رابطه‌های طولانی وی بود. این رابطه در سال ۲۰۰۴ شروع شده و در سال ۲۰۱۱، بعد از ۷ سال ازدواج، با طلاق پایان گرفت. در فوریه ۲۰۰۸ جنیفر لوپز فرزندان دوقلوی خود را به نام‌های «اما» و «ماکسیمیلیان» به دنیا آورد.

 

کودکی و نوجوانی

 
        محله کسل هیل، جایی که جنیفر لوپز در آن متولد شد و عکسی از دوران کودکیش.

جنیفر لوپز در ۲۴ ژوئیه ۱۹۶۹ در محله کسل هیل شهر نیویورک و از پدرمادری اهل پورتوریکویی به نام دیوید و گوآدالوپ به دنیا آمد. خواهر کوچک‌ترش لیندا لوپز به شغل خبرنگاری مشغول است یک خواهر بزرگ‌تر به نام لسلی نیز دارد. پدرش، دیوید، ابتدا در یک شرکت بیمه به نام گاردین در شیف شب کار می‌کرد که بعدها به عنوان یک متخصص رایانه در شرکت استخدام می‌شود. زمانی که جنیفر به دنیا می‌آید خانوادهٔ آنها در یک آپارتمان کوچک زندگی می‌کردند که مدتی بعد با پس‌انداز کردن پول، موفق به خرید خانه‌ای بزرگ‌تر و دو طبقه می‌شوند که یک گام بزرگ برای خانواده‌ای با وضع مالی ضعیف بود. وی در سن پنج سالگی شروع به شرکت در کلاس‌های خوانندگی و رقص می‌کند. دو سال بعد و در سن هفت سالگی از طرف مدرسه در یک سفر به نیویورک شرکت می‌کند. پدر و مادر جنیفر لوپز تاکید بسیاری بر اخلاق‌مداری در کار داشته و همواره فرزندانشان را به یادگیری زبان انگلیسی تشویق می‌کردند. همچنین برای اینکه فرزندانشان در زمینه‌های کاری خود دچار مشکلی نشوند، با تشویق آنها به اجرای خوانندگی و رقص در مقابل یکدیگر، به تمرین و افزایش مهارت آنها کمک شایان توجه کردند. جنیفر تحصیلات دبیرستان خود را در یک مدرسه مذهبی کاتولیک به پایان رسانیده - جایی که در تیم‌های ژیمناستیک و سافتبال عضویت داشت. جنیفر در سال ۱۹۸۴ و در سن ۱۵ سالگی وارد رابطه‌ای با دیوید کروز می‌شود.

در سال آخر دبیرستان بود که در خصوص اینکه یک فیلم درحال ساخت، به دنیال بازیگران دختر نوجوان است، خبرهای می‌شوند. در نهایت موفق می‌شود نقش کوتاهی در فیلم بگیرد. این فیلم که دختر کوچکم نام داشت ساخته سال ۱۹۸۶ بوده و یکی از فیلم‌های درجه پایین، با بودجه کم است. بعد از پایان فیلم‌برداری بود که جنیفر لوپز تصمیم می‌گیرد تبدیل به یک ستاره در سینما شود. برای قانع کرده والدینش، با اینکه در به تازگی در کالج باروک ثبت‌نام کرده بود، ولی بعد از تنها گذشت یک ترم تصمیم به انصراف از تحصیل می‌گیرد. پدر و مادر جنیفر به شدت با بازیگری وی مخالف بوده و این تصمیمش را احمقانه می‌دانستند. به اعتقاد آنها، هیچ لاتین‌تباری این کار را نمی‌کند. تفاوت شدید دیدگاه‌های جنیفر با خانواده‌اش منجر به این می‌شود که وی از خانه خانوادگی خارج شده و به آپارتمان خودش در محله منهتن نقل‌مکان کند. در این مرحله از زندگیش است که روی به اجرای موسیقی در برخی مکان‌های محلی می‌آورد. چندی بعد به عنوان یکی از اعضای یک گروه کر وی را استخدام می‌کنند؛ با همین گروه بود که یک سفر پنج‌ماهه به اروپا نیز می‌رود، اما همیشه از نقشش در گروه ناراضی بود، زیرا او تنها عضو گروه بود که اجازه تک‌خوانی نداشت. بعدها در یک اجرای دیگر در کشور ژاپن موفق به یافتن موقعیت شغلی جدیدی تحت عنوان رقاص، خواننده و طراح می‌شود.

حرفه

۱۹۹۱ تا ۱۹۹۶ (ورود به صنعت سینما)

لوپز در سال ۱۹۹۱ در گروهی به نام نیو کیدز آن د بلاک به عنوان یک رقصنده کمکی مشغول به کار می‌شود. به همراه همین گروه بود که در هشتمین مراسم جایزه موسیقی آمریکاروی صحنه به اجرا می‌پردازد؛ چندی بعد نیز در یک برنامه تلویزیونی به نام این لیوینگ کالر مشغول به کار می‌شود. زمانی جنیفر تصمیم به کار در این برنامه می‌گیرد که یکی از اعضای این گروه دیگر قادر به ادامه همکاری نبوده و داوطلبان بسیاری تقاضای همکاری با آنها را داشتند؛ در میان ۲٫۰۰۰ درخواست همکاری که در این مورد ارسال شده بود، تنها با همکاری جنیفر لوپز موافقت شده و این شد که وی در آنجا مشغول به کار شد. چندی بعد جنیفر به همراه دیوید کروز که از دوران دبیرستان با وی آشنا شده بود، برای ادامه مراحل فیلم‌برداری به شهر لس آنجلس می‌رود و تا سال ۱۹۹۳ همکاری‌اش را با گروه ادامه می‌دهد. سپس تصمیم می‌گیرد که بازیگری را به عنوان یک حرفه تمام‌وقت پیگیری کند.

اولین نقش حرفه‌ای جنیفر لوپز با بازی در فیلم گمشده در جنگل محصول سال ۱۹۹۳ رقم می‌خورد. از دیگر بازیگران این فیلم می‌توان به لیندسی واگنر و رابرت لاگیا اشاره نمود. در اواخر همان سال بود طی قرارداد همکاری‌ای با شبکه سی‌بی‌اس، وی را برای بازیگری در مجموعه‌ایی تلویزیونی به نام دومین شانس‌ها استخدام می‌کنند؛ اما بعد از انتشار تنها شش قسمت، پروژه کنسل می‌شود. علت کنسل شدن این سریال، تخریب صحنه فیلم‌برداری بخاطر زمین‌لرزه نورت‌ریج عنوان شد. سپس شروع به ساخت سریال مرتبطی با دومین شانس‌ها می‌کنند اما به دلیل بازخود بد منتقدین و بینندگان، به سرنوشت سریال اول دچار شده و تنها بعد از ساخت چند قسمت، پروژه متوقف می‌شود. از دیگر نقش‌های بزرگ جنیفر لوپز در این دوره، بازی وی در فیلم خانوادهٔ من است که به کارگردانی جورج ناوا، در سال ۱۹۹۵ ساخته شد. در این فیلم جنیفر در نقش کاراکتری به نام ماریای جوان ظاهر می‌شود. از بازیگران فیلم می‌توان به ادوارد جیمز آلموس اشاره نمود و اینکه این فیلم برخلاف کارهای گذشته جنیفر، مورد تحسین منتقدین قرار گرفت. اگرچه که نقش وی در این فیلم زیاد نبود، ولی او را نامزد دریافت جایزه مستقل اسپریت برای بهترین بازیگر زن نقش مکمل می‌کنند. در نوامبر همان سال نیز در فیلم قطار پول بازی کرد که در آن با وسلی اسنایپس و وودی هارلسون هم‌بازی بود. عمده دیدگاه منتقدها در خصوص این فیلم منفی بوده و در عرصه فروش نیز نتوانست مبلغ قابل توجهی را کسب کند، به طوری که با بودجه ۶۸ میلیون دلاری که صرف ساخت فیلم شد، در باکس‌آفیس تنها موفق به کسب ۷۷ میلیون دلار (در سرتاسر جهان) شد. در اوت سال ۱۹۹۶ جنیفر لوپز در فیلم کمدی جک ظاهر می‌شود. فیلم جک با بودجهٔ ساخت ۴۵ میلیون دلاری، موفق به کسب ۵۹ میلیون دلار در داخل آمریکا می‌شود. نظر منتقدین به این فیلم نیز منفی بود.

۱۹۹۷ تا ۲۰۰۰ (به شهرت رسیدن)

در فوریه ۱۹۹۷ جنیفر لوپز همگام با بازیگرانی چون جک نیکلسون و استیفن درف در فیلم خون و شراب به ایفای نقش می‌پردازد. از منظر اقتصادی، فیلم یک شکست به تمام معنا بود، اگرچه که دیدگاه منتقدین به آن مثبت بود.

«خون و شراب» ( Blood and Wine) یک فیلم در سبک سرقت، نئو نوآر، و مهیج به کارگردانی باب رافلسونبود.

 فیلم بعدی جنیفر، سلنا نام داشت. اگرچه که وی و کارگردان فیلم سلنا، پیش‌تر و در فیلم خانواده من با هم همکاری داشتند، اما برای بازی در سلنا، جنیفر لوپز مجبور شد در آزمون بازیگری آغازین شرکت نماید؛ در نهایت با بودجه ۲۰ میلیون دلاری این فیلم ساخته شد. فیلم سلنا به شکل داخلی، موفق به کسب ۳۵ میلیون دلار شد. کنت توران در روزنامه لس‌آنجلس تایمز نوشت که حتی بازی جنیفر در فیلم‌های فراموش‌شده قدیمی‌اش همچون قطار پول و جک باعث شده که تا ستاره شدن ظاهراً تنها یک گام فاصله داشته باشد، اما با نقش‌آفرینی‌اش در فیلم سلنا، درواقع جنیفر از فرصت بدست آمده بخوبی استفاده کرده است، بخصوص در صحنه‌های مربوط به موسیقی در این فیلم. وی اینطور مطلبش را به پایان می‌رساند که این فیلم نه تنها جشن بزرگی برای سلنا (شخصی که فیلم را برایش ساختند) بلکه برای بازیگری است که نقش سلنا را بازی کرده است. بعد از اتمام فیلم‌برداری فیلم سلنا بود که جنیفر لوپز اظهار می‌کند که ریشه لاتینی‌اش را واقعاً حس می‌کند و یک آهنگ اسپانیایی اجرا می‌کند. نام آهنگ را Vivir Sin Ti (به معنای: زندگی بدون تو) گذاشته و مدیر برنامه‌های وی، آهنگ را برای سونی میوزیک می‌برد. در سونی میوزیک، دیدگاه‌ها نسبت به خوانندگی جنیفر لوپز مثبت بوده به طوری که یکی از مدیران شرکت مزبور به جنیفر توصیه می‌کند آهنگ را یک‌بار دیگر، ولی اینبار به انگلیسی اجرا کند.

در ماه آوریل بود که جنیفر لوپز در فیلم ترسناک آناکوندا به ایفای نقش می‌پردازد. در این فیلم جنیفر با آیس کیوب و جان ویت هم‌بازی بود. فروش ۱۳۷ میلیون دلاری این فیلم، موفقیت عظیمی برای عوامل آن قلمداد می‌شد.

Anaconda ver2.jpg

فیلم بعدی وی نیز دور برگردان نام داشت که در آن بازیگرانی چون شان پن و بیلی باب تورنتون نیز حضور داشتند. این فیلم بر اساس یک رمان ساخته شده بود و دیدگاه‌های مثبت منتقدین را دریافت کرد.

U-Turnposter.jpg

فیلم بعدی وی، حاصل همکاری‌اش با کارگردان هالیوود، استیون سودربرگ بود. نام این فیلم خارج از دید بود که در آن جورج کلونی نیز حضور داشت. بازی جنیفر لوپز در این فیلم بسیار مورد توجه منتقدین قرار گرفت و وی را به عنوان تنها بازیگر لاتین جهان قرار داد که بیش از یک میلیون دلار برای نقشش دریافت کرده است. بودجه ساخت این فیلم حدود ۴۸ میلیون دلار بود و د زمینه فروش توانست به شکل جهانی مبلغی حدود ۷۸ میلیون دلار را کسب کند که درآمدی متوسط می‌باشد. چندی بعد و در ماه اکتبر، جنیفر قدم در عرصه گویندگی گذاشت و بجای یکی از شخصیت‌های انیمیشن مورچه‌ای به نام زی صداگذاری نمود.

Antz-Poster.jpg

تک‌خوانی جنیفر لوپز در سال ۱۹۹۹ و با آهنگ اگه تو عشق من باشی شروع شد و بعد از آن خود را برای انتشار اولین آلبومش آماده کرد. جنیفر لوپز اولین خواننده جهان بعد ازبریتنی اسپیرز است که توانست با نخستین آهنگش وارد بیلبورد ۱۰۰ آهنگ برتر شود (چهار ماه قبل‌تر بریتنی اسپیرز با آهنگ عزیزم یک بار دیگر... توانسته بود به این جایگاه دست یابد). در زمان تهیه نخستین آلبومش، آن د سیکس بود که همگان در شگفت بودند که چرا وی وارد دنیای موسیقی شده است. در این خصوص گفته شده بود: «اگر این آلبوم بد باشد، نه تنها خود لوپز از آن ناراحت خواهد شد، بلکه به کل به پیشینه حرفه‌ایی وی صدمه خواهد زد». آهنگ در انتظار امشب که درواقع سومین آهنگ آلبوم جنیفر لوپز بود، بهترین آهنگش شناخته می‌شد. در نهایت و بعد از انتشار آلبوم، موفقیت بالایش موجب تعجب همگان شد و این بازیگر محبوب را، محبوب‌تر کرد. تا پایان سال ۱۹۹۹ بود که جنیفر لوپز خود را از ستاره‌ای در سینما، به ستاره‌ای در خوانندگی تبدیل کرد. درواقع بعد از مارتیکا و ونسا ال. ویلیامز، این جنیفر لوپز بود که موفق به انجام این کار شده بود.

در ۲۲ فوریه سال ۲۰۰۰ جنیفر که واد رابطه‌ای با شان کامز شده بود، با لباسی منحصر به فرد در چهل‌ودومین مراسم سالانه جوایز گرمی ظاهر شد. لباس جنیفر توجه رسانه‌های بسیاری را به خود جلب کرد و مورد توجه بسیاری از مردم نیز قرار گرفت، به شکلی که تصاویر وی را روی فرش قرمز این مراسم، از وب‌گاه جوایز گرمی در عرض تنها ۲۴ ساعت، حدود نیم میلیون بار دانلود کردند. جنیفر لوپز از این‌همه توجه رسانه‌ها تعجب کرده و اظهار می‌کند که نمی‌دانسته که لباسش تبدیل به مسئلهٔ به این بزرگی خواهد شد. چند ماه بعد، جنیفر لوپز با فیلم سلول مجدداً روی پرده سینماها ظاهر می‌شود. این فیلم در ژانر علمی-تخیلی، با بودجه ۳۳ میلیون دلاری، موفق به فروش حدود ۱۰۴ میلیون دلاری می‌شود. دیدگاه‌های منتقدین در این خصوص متفاوت بوده و عده‌ای شروع به انتقاد و عده‌ای نیز شروع به بروز دیدگاه‌های مثبت خویش کردند.

۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳ (افزوده شدن شهرت و دریافت لقب)

جنیفر لوپز در حال کار روی آلبوم دومش بود که تصمیم می‌گیرد تصویرش در بین مخاطبین را بهبود بخشیده و خود را جذاب‌تر کند. در همین راستا بود که علاوه بر تغییراتی در ظاهر، لقب جی لو (J Lo) را که پیش‌تر توسط یکی از طرفدارانش به او داده شده بود را برای خودش انتخاب می‌کند. در ادامه، اسم آلبوم خودش را نیز جی. لو می‌گذارد و این آلبوم در ۲۲ ژانویه ۲۰۰۱ منتشر می‌شود. آلبوم جی. لو به یکی از آلبوم‌های بسیار موفق تبدیل می‌شود تاجایی که در رده اول بیلبورد ۲۰۰ آمریکا جای می‌گیرد. تقریباً در همین زمان بود که فیلم رمانتیکش، طراح مراسم ازدواج نیز منتشر می‌شود و این فیلمش نیز در صدر پرفروش ترین فیلم‌های باکس‌آفیس قرار می‌گیرد. با این حساب جنیفر لوپز از اولین اشخاصی می‌باشد که بطور همزمان، یک فیلم و یک آلبوم در صدر پرفروش ترین‌ها داشته است. در آوریل سال ۲۰۰۱ جنیفر نماد تجاری‌اش که در زمینه تولید پوشاک و لوازم تزئینی برای بانوان فعال است را تحت عنوان جی.لو بای جنیفر لوپز راه‌اندازی می‌کند. حدوداً یک ماه بعد، فیلم چشم‌فرشته‌ای با بازی جنیفر راهی سینماها می‌شود که البته آنچنان موفق نبوده و دیدگاه منتقدان نیز نسبت به آن مثبت نبوده است. بعدها یکی از آهنگ‌های وی به نام من واقعی هستم به شکل ریمیکس شده راهی بازار می‌شود که در لیست برترین آهنگ‌ها قرار می‌گیرد. در ادامه و در پی حملات ۱۱ سپتامبر به برج‌های تجارت جهانی، جنیفر لوپز به همراه بسیاری دیگر از هنرمندان شروع به فعالیت‌های خیرانه و بشردوستانه به افرادی که متاثر از این واقعه شده بودند می‌کند.

برای افزودن به شهرت جنیفر لوپز، تصمیم می‌گیرند آلبوم جی. لو را به شکل ریمیکس نیز منتشر کنند. در این راستا توزیع و تبلیغ جی. لو منوقف شد و در ۵ فوریه ۲۰۰۲ نسخه ریمیکس آلبوم منتشر شد. در نسخه ریمیکس شده، آهنگ مسخرس نه؟ پیشتاز سایر آهنگ‌های آلبوم بود تاجایی که در صدر اهنگ‌های پرفروش آمریکا قرار گرفت. نسخه ریمیکس جی. لو با فروش بالای یک‌ونیم میلیونی در آمریکا، موفق به کسب رتبه سوم بیشترین فروش آلبوم‌های ریمیکس در تاریخ شد.

در ماه مه سال ۲۰۰۲ جنیفر لوپز در فیلم کافی به نقش‌آفرینی پرداخت. در این فیلم وی نقش زنی به نام اسلیم را دارد که بخاطر سوءاستفاده‌های شوهرش، از خانه فرار می‌کند. در هنگام فیلم‌برداری این فیلم و در زمانی که وی از هنرمندان مشهور آمریکا بود، دچار بحران روحی می‌شود. سال‌ها بعد خود جنیفر لوپز در این خصوص می‌گوید که احساس «مریضی و غریبی» داشت. به شکلی که از پذیرفتن درمان و حتی دارو نیز امتناع می‌کرد. لوپز در این خصوص ادامه داد: «مثل کسی بودم که... نمی‌خواهد حرکت کند، نمی‌خواهد حرف بزند، نمی‌خواهد هیچ‌کاری انجام دهد». در سپتامبر ۲۰۰۲ جنیفر لوپز عطر زنانه‌ای به نام گرو بای جی‌لو را راهی بازار می‌کند. اگرچه که پیش‌بینی شکست آن را کرده بودند، اما در بین مردم بسیار محبوب شده و تبدیل به یکی از پرفروش‌ترین عطرهای آمریکا می‌شود.

آلبوم سوم جنیفر لوپز تحت عنوان این منم... خوب حالا در زمانی منتشر شد که وی وارد مرحله نامزدی با بن افلک شده بود و درواقع این آلبوم را به او تقدیم کرده است. فروش آلبوم در سرتاسر جهان بسیار بالا بود. این آلبوم که دارای آهنگ‌های عاشقانه بسیاری است، تنها در آمریکا حدود دو و نیم میلیون کپی از آن به فروش رسید. در دسامبر ۲۰۰۲ جنیفر لوپز در مقابل رالف فاینس در فیلم کمدی-رمانتیک خدمتکاری در منهتن به روی صحنه رفت.

جنیفر در این فیلم نقش کاراکتر ماریسا را ایفا می‌کند، زنی که مادر است و برای کسب درآمد، در خانه‌های اشرافی محله منهتن مجبور به نظافت منازل است که در نهایت عاشق شخصی می‌شود. این فیلم با بودجه ۵۵ میلیون دلاری موفق به فروش ۱۵۵ میلیون دلاری شد.نیویورک تایمز داستان این فیلم را با آهنگ جنی از بلوک مقایسه کرده است. در اوت ۲۰۰۳ جنیفر به همراه نامزدش، افلک در فیلم جیلی به ایفای نقش می‌پردازند که فروش فیلم بسیار پایین و ناموفق بود. نظر منتقدین به آن منفی بوده و این فیلم را یکی از بدترین فیلم‌های تاریخ می‌دانند.

۲۰۰۴ تا ۲۰۰۹ (موفقیت بیشتر در سینما)

در مارس ۲۰۰۴ جنیفر لوپز نقش کوتاهی در فیلم دختر جرزی داشت که در این فیلم نیز افلک حضور داشت.

شخصیتی که جنیفر نقش آن را بازی می‌کرد تنها ۱۵ دقیقه در فیلم بازی می‌کند و در هنگام وضع‌حمل از دنیا می‌رود. بودجه ساخت این فیلم ۳۵ میلیون دلار بود که موفق به فروش تنها ۳۶ میلیون دلار می‌شود و از نظر تجاری شکست می‌خورد. اما منتقدان به آن نظر مثبتی داشتد. در اکتبر همان سال وی در فیلم مایل هستید برقصیم؟ مقابل ریچارد گی‌یر ظاهر می‌شود. این فیلم بر اساس یک فیلم ژاپنی، تحت همین نام که محصول سال ۱۹۹۶ بود ساخته شده است. در نهایت نیز نظر مثبت منتقدان را کسب می‌کند.

در سال ۲۰۰۴ و در حین یک بازدید مختصر از بیمارستان کودکان لس آنجلس (که خود جنیفر لوپز از حامیان آنجا است) با یک کودک سرطانی ۱۱ ساله به نام پیج پترسون دوست می‌شود. پترسون در یکی از مراسم‌های مربوطه در بیمارستان که در آن به جنیفر لوپز جایزه‌ای اهدا شد شرکت می‌کند ولی صبح روز بعد حالش رو به وخامت گذشته و در نوامبر ۲۰۰۴ از دنیا می‌رود. لوپز در این خصوص گفت که پترسون به او آموخت که فعالیت‌های بشردوستانه چقدر مهم است. در همین راستا نیز چهارمین آلبومش، تولد دوباره را به وی اهدا کرده است. شبکه ان‌بی‌سی در یکی از برنامه‌هایش به این موضوع اشاره کرده و ادامه می‌دهد که بعد از «چاپلوسی» برای افلک با آلبوم این منم... خوب حالا، حال به شکل آگاهانه‌ای مسائل عشقی‌اش را از توجهات دور نگاه می‌دارد. فیلم بعدی جنیفر لوپز، فیلم مادرشوهر هیولا است که در مقابل جین فوندا در آن بازی کرده. برای بازی در نقش چارلی در این فیلم، وی دستمزدی حدودی ۱۵ میلیون دلاری دریافت کرد. فیلم مادرشوهر هیولا با بودجه ۴۳ میلیون دلاری‌اش، موفق به فروش جهانی ۱۵۵ میلیون دلاری می‌شود، اما با این حال نظر منتقدین به فیلم منفی بود. در ماه اوت نیز فیلم بعدی جنیفر لوپز با نام یک زندگی ناتمام راهی سینماها شد. در این فیلم که بر اساس رمانی با همین نام ساخته شده، وی با بازیگرانی چون رابرت ردفورد و مورگان فریمن هم‌بازی بود. یک زندگی ناتمام در عرصه تجاری حرفی برای گفتن نداشت و با فروش تنها ۱۸ میلیون دلاری در جهان، فیلمی ناموفق در باکس‌آفیس شد.

شهر مرزی فیلم دیگر جنیفر لوپز است که در جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد.

Boderposter.jpg

شهر مرزی یک درام آمریکایی است . در این فیلم گریگوری نوا علاوه بر کارگردانی نوشتن فیلم‌نامه را نیز برعهده داشته‌است و دیوید برگستین، کری اپستاین، باربارا مارتینز-جیتنر و تریسی استنلی-نیوئل مدیران تولید فیلمبوده‌اند. در فیلم شهر مرزی علاوه برلوپز بازیگرانی همچون آنتونیو باندراس و مارتین شین به ایفای نقش پرداخته‌اند.داستان این فیلم از ماجرای واقعی قتل‌های متعدد زنان در شهر سیوداد خوارز مکزیک الهام گرفته شده‌است و داستان یک خبرنگار آمریکایی کنجکاو را که توسط یک روزنامه برای تحقیق درباره قتل‌ها به منطقه فرستاده شده را به تصویر می‌کشد.

در این فیلم، جنیفر لوپز علاوه بر بازیگری، تهیه‌کنندگی آن را نیز بر عهده دارد. همچنین وی شخصیت زن خبرنگار (لورن )را بازی می‌کند که اصرار به اعزام به خط مقدم جبهه جنگ عراق را دارد تا از آنجا گزارش تهیه کند. این فیلم در اروپا به شکل محدود در سینماها منتشر شد که البته در نهایت این فیلم نیز از نظر تجاری چندان موفق نبود. در آثار بعدی وی می‌توان به مجموعه تلویزیونی دنس‌لایف اشاره نمود که در خصوص زندگی هفت رقاص است که تلاش برای حرفه‌ای شدن را دارند. این مجموعه از تلویزیون ام‌تی‌وی پخش شد و خود جنیفر لوپز تهیه‌کننده و خالق آن بود. چندی بعد لوپز آلبوم پنجمش، آنطور که یک زن دل می‌بازد را منتشر کرد. این آلبوم موفق به بیشترین فروش در هفته اول در میان دیگر آلبوم‌های اسپانیایی شد و در عرصه فروش دیجیتال نیز رکوردی از خود برجای گذاشت. در همین ایام بود که جنیفر لوپز به همراه شوهرش، مارک آنتونی یک تور در آمریکای شمالی به راه می‌اندازند که در مجموع ۱۰ میلیون دلار از این تور کسب درآمد می‌کنند. یک دلار از هر بلیطی که به فروش رسید نیز صرف امور خیریه کودکان شد. در اکتبر ۲۰۰۷ ششمین آلبوم وی به نام شجاع منتشر شد که نتوانست فروش آلبوم‌های قبلی را داشته باشد و درواقع کم‌فروش‌ترین آلبوم جنیفر لوپز شد. یک سریال کوتاه پنج قسمتی نیز به نام جنیفر لوپز تقدیم می‌کند: آنطور که یک زن دل می‌بازد از شبکه یونیویژن در میان ۳۰ اکتبر تا ۲۷ نوامبر سال ۲۰۰۷ پخش شد. این سریال کوتاه در خصوص آلبوم جنیفر لوپز که تحت همین عنوان بود، ساخته شده است.

۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲ (تورها)

در اوایل سال ۲۰۱۲ بود که تصمیم جنیفر لوپز در خصوص تغییر شرکت ضیط و انتشار آهنگ‌هایش عمومی شد. وی می‌خواست آلبوم جدیدش، عشق؟ را با نام شرکت جدیدی منتشر کند و در این راستا دیلی نیوز نیویورک افشا کرد که تعدادی از آهنگ‌های این آلبوم جدید، ضبط شده در استودیوی قبلی است و قرار است این آهنگ‌ها نیز در آلبوم جدید قرار بگیرند. در آوریل همان سال بود که فیلم نقشه وارونه با بازی وی روانه سینماها می‌شود. بعد از خروج الن دی‌جنرس از برنامه امریکن آیدل بود که گفته شد صحبت‌ها با جنیفر لوپز در خصوص حضورش در این برنامه در حال انجام است. در همین زمان نیز بود که قرار بود لوپز و همسرش آنتونی در ایکس فاکتور حضور پیدا کنند. در نهایت در ماه سپتامبر به شکل رسمی اعلام شد که دهمین فصل امریکن آیدل شاهد حضور جنیفر لوپز خواهد بود. ام‌تی‌وی در این خصوص گفت که این معامله برای تمام کسانی که در آن دخیل بودند سودآور بود؛ این خبر درحالی بیان شد که شبکه سی‌ان‌ان در موردش نوشت که جنیفر لوپز برای احیای کارنامهٔ هنری‌اش تصمیم به شرکت در این برنامه گرفت. یک ماه بعد، در ماه اکتبر، وی چهاردهمین عطر خود را نیز منتشر کرد.

شرکت لورئال فرانسه اعلام می‌کند که جنیفر لوپز سفیر جهانی جدید و چهره برند آنها خواهد بود. تبلیغات‌های جنیفر لوپز برای محصولات این شرکت همراه بود با زمان انتشار آلوم جدیدش، عشق؟ و شرکت کردنش در برنامه امریکن آیدل. چندی بعد تک‌آهنگ روی صحنه از طرف وی منتشر می‌شود. این آهنگ در سرتاسر جهان تبدیل به یکی از آهنگ‌های پرفروش شده و یکی از پرفروش‌ترین آهنگ‌های سال نام می‌گیرد که تقریباً پرفروش‌ترین تک‌آهنگ جنیفر لوپز نیز می‌شود؛ اگرچه که آلبوم عشق؟ نیز توانست موفقیت تجاری خوبی کسب کند و بازگشت خوبی برای وی بشمار آید؛ تا پیش از این، بسیاری گمان می‌کردند که دوره خوانندگی لوپز به اتمام رسیده است. در ماه ژوئیه بود که عطر بعدی وی با نام لاو اند لایت را روانه بازار می‌کند. تنها در هنگام روزنمایی ان، ۵۱٫۰۰۰ شیشه از آن به فروش رفته و با مبلغ کسب شده حدود ۲٫۹ میلیون دلار، تبدیل به پرفروش‌ترین عطر جنیفر لوپز می‌شود. دو ماه بعد نیز تولید پوشاک و لوازم تزئینی دیگری با نام جنیفر لوپز کالکشن شروع به فعالیت می‌کند؛ در کنار این‌ها، وی خط تولید جنیفر لوپز هوم کالکشن را نیز راه‌اندازی می‌کند که در زمینه تولید تخت‌خواب، حوله و ساک‌دستی فعال است. در ادامه فعالیت‌های تبلیغاتی، شرکت خودروسازی فیات ایتالیا طی قرارداری با لوپز، تبلیغات چند محصول خود همچون فیات ۵۰۰ را به لوپز می‌سپارد. اولیور فرانکواس، از مدیران بازاریابی شرکت کرایسلر در این خصوص گفت که «وی (لوپز) دقیقاً مناسب برند تبلیغ شده بود».

در ژانویه ۲۰۱۲ جنیفر لوپز با قرارداد ۲۰ میلیون دلاری، در فصل یازدهم امریکن آیدل مجدداً ظاهر می‌شود و سپس در برنامهٔ دیگری از شبکه یونیویژن بازی می‌کند. در ادامه بود که لوپز به همراه شوهرش آنتونی به ۲۱ کشور آمریکای لاتین سفر کرده تا استعدادهای مناسب را بیابند. در ۱۸ مه ۲۰۱۲ بود که جنیفر لوپز با بازی در فیلم وقتی حامله هستی باید منتظر چه چیزی باشی مجدداً به سینما بازگشت. در این فیلم وی با بازیگرانی چون کامرون دیاز، الیزابت بنکس، متیو موریسون و دنیس کواید هم‌بازی بود. فیلم بر اساس رمانی با همین نام ساخته شده و جنیفر لوپز در نقش کاراکتری به نام هولی است که به همراه همسرش، کودکی را به فرزندی قبول می‌کنند. اگرچه که نظر منتقدین به فیلم مثبت نبود، اما در زمینه فروش توانست نسبتاً خوب ظاهر شود و فروشی ۸۴ میلیون دلاری داشته باشد. در اواخر ماه مه بود که عطر جدید جنیفر لوپز با نام گلوینگ بای جی‌لو روانه بازار شد که خود لوپز آن را «تحولی» برای عطر گلو با جی‌لو می‌داند.

در ۱۴ ژوئن بود که جنیفر لوپز مجموعه تورهایی برای اجراس کنسرت‌هایش در نقاط مختلف دنیا را اجرا می‌کند. در ۱۲ ژوئیه همان سال (۲۰۱۲) شرکت تیئولوژی، شرکت تجاری در زمینه تولید تی‌شرت‌های لوکس، را راه‌اندازی می‌نماید. در ادامه فعالیت‌های صداگذاری، جنیفر لوپز در صداگذاری انیمیشن عصر یخبندان: رانش قاره‌ای (که چهارمین قسمت از انیمیشن عصر یخبندان بود) شرکت کرده و صدای شخصیت شیرا را اجرا می‌کند. این انیمیشن در هفته اول نمایشش موفق به فروش ۴۶ میلیون دلاری شد و در رتبه نخست باکس‌آفیس قرار گرفت. با بودجه ساخت ۹۵ میلیون دلاری، در نهایت این انیمیشن موفق به فروش ۸۷۷ میلیون دلاری در سرتاسر جهان می‌شود.

در ۲۴ ژوئیه ۲۰۱۲ آلبوم جدید جنیفر لوپز به نام دوباره برقص... ضربه‌ها منتشر شد. این آلبوم توسط کمپانی اپیک ریکوردز منتشر شده بود و طبق قرارداد، آخرین همکاری مابین جنیفر لوپز و این شرکت بود. در همین دوره بود که جنیفر لوپز و مارک آنتونی در حال طی مراحل گرفتن طلاق بودند. دو آهنگ دوباره برقص و رفتن از اقبال بیشتری به نسبت سایر آهنگ‌ها برخوردار بودند و توانستند جزء اهنگ‌های پرفروش قرار گیرند. در ماه سپتامبر نیز شبکه نووتی‌وی نیز از قراردار همکاری‌اش با جنیفر لوپز خبر داد که قرار است در زمینه خلاقیت و تهیه‌کنندگی برنامه‌ها با آنها همکاری نماید. همچنین بعد از توفان سندی بود که لوپز به سه مرکز خیریه شامل بیمارستان کودکان لس‌انجلس، صلیب سرخ آمریکا و یک نهاد خیریه دیگر کمک‌های مالی می‌کند.

۲۰۱۳ تا به امروز

در ژانویه ۲۰۱۳ بود که در مقابل جیسون استاتهام، جنیفر لوپز در فیلم پارکر به ایفای نقش پرداخت که در ان نقش کاراکتری به نام لزلی را بازی می‌کرد. نقش‌آفرینی وی در این فیلم توجه منتقدین را به خود جلب کرد به طوری که شیکاگو تریبون در این خصوص نوشت: «فرصتی برای دراماتیک، شاد، رمانتیک و ناراحت بودن. تماشاگران در تمام مدت توجه‌شان به او است». در مراسم جایزه گرمی بود که لباس وی مجدداً کانون توجهات شد. در این مراسم جنیفر لوپز با لباسی مشکی که پای سمت راستش تقریباً به شکل کامل از آن بیرون بود ظاهر شد. در ماه مه بود که وی را به سمت ارشد مسئول خلاقیت در شبکه نووتی‌وی منصوب می‌کنند. در ادامه فعالیت‌های تجاری‌اش نیز شرکت ویوا موویل، که در زمینه فروش تلفن‌های همراه مخصوص لاتین‌تبارها بود را راه‌اندازی می‌کند. در تمامی فعالیت‌هایی که انجام می‌داد، لوپز قصد نوعی قدرت‌بخشیدن به لاتین‌تبارها را داشت. خودش درا ین زمینه اینچنین می‌گوید: «ما در حال شناختن قدرت خودمان هستیم. ما داریم به این نتیجه می‌رسیم که در اینجا مهم هستیم. می‌دونید احتمالاً که ما فقط افراد پشت صحنه مشغول کار در آشپزخانه یا در حال لوله‌کشی نیستیم». در ادامه نیز در تلویزیون فعالیت‌هایش را در این زمینه گسترش داد. وی همچنین با حقوق گزارش شده حدود ۱۷ میلیون دلاری، مجدداً در امریکن آیدل، اینبار در فصل سیزدهم ظاهر شد.

بعد از نتایجی از که اجرای کنسرت‌هایش در تور جهانیش کسب کرد، آلبوم بعدی خود را به نام ای‌کی‌ای (A.K.A) ضبط می‌کند که برگرفته شده از سفرهایش است. این آلبوم قرار است در سال ۲۰۱۴ توسط کپیتال رکوردز منتشر شود. در ابتدای سال ۲۰۱۴ نیز برای تبلیغ آلبوم جدیدش، دو اهنگ جدید به نام‌های همان دختر و دختران را منتشر می‌کند. در ماه مارس بود که یکی از آهنگ‌های رسمی آلبوم جدیدش را به نام آی لو یا پاپی را منتشر می‌کند که در آن فرنچ مونتانا نیز حضور دارد. در ادامه و در ماه آوریل ۲۰۱۴ نیز آهنگ رسمی جام جهانی فوتبال ۲۰۱۴ را که به همراه پیت‌بول و خواننده برزیلی، کلودیا لیت اجرا کرده بود، منتشر می‌کند. نام این آهنگ ما یکی هستیم (اوله اولاً) گذاشته شده.

چند فیلم قرار است در آینده روانه سینماها شود که جنیفر لوپز از بازیگران آنهاست. از جمله این فیلم‌ها می‌توان به پسر همسایه، لیلا و ایو و انیمیشن خانه اشاره نمپد که در این انیمیشن با دیگر ستارگان چون ریانا و استیو مارتین هم‌کار است. جنیفر لوپز در عرصه تلویزیون نیز فعال خواهد بود. شبکه تلویزیونی ان‌بی‌سی سفارش ساخت سریالی ۱۳ قسمتی را در ژانر درام داده که جنیفر لوپز در آن به بازیگری خواهد پرداخت و البته تهیه‌کنندگی ان را نیز بر عهده خواهد داشت. در این سریال که قرار است با نام سایه‌های آبی پخش شود، لوپز نقش نقش یک مادر را بازی می‌کند که در اداره پلیس مشغول به کار است و برای تحقیقات اف‌بی‌آی به مامور مخفی تغییر حالت می‌دهد. قرار است این سریال در ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۶ پخش شود. رایان سیکرست نیز از تهیه‌کنندگان این مجموعه خواهد بود.

شایعه بیمه بدن

در سال ۱۹۹۹ نشریات انگلیسی و آمریکایی اعلام کردند که جنیفر اعضای مختلف بدن خود را در مجموع به ارزش یک میلیارد دلار بیمه کرده‌است. این نشریات مبلغ بیمهٔ پستان او را ۲۰۰ میلیون دلار، پا و باسن را ۳۰۰ میلیون دلار و مو را ۵۰ میلیون دلار اعلام کردند. لوپز نیز در بیانیه‌ای این گزارش‌ها را خنده‌دار توصیف کرد.

روابط خصوصی

 

در مورد روابط خصوصی جنیفر لوپز با مردان، رسانه‌ها تمرکز خاصی دارند. او تاکنون روابط نسبتاً گرمی با شان کامز، کریس جود، بن افلک و مارک آنتونی داشته‌است. در سال ۱۹۸۴ در سن ۱۵ سالگی (دوران دبیرستان) و هنگامی که کم‌کم داشت به یک ستاره تبدیل می‌شد، او با دیوید کروز روابط دوستانه داشت. در سال ۱۹۹۴ جنیفر لوپز پس از ۱۰ سال رابطه تنگاتنگ با دیوید کروز، به روابط دوستانه‌اش پایان داد. جنیفر لوپز در سال ۲۰۰۴ گفت:

دیوید کروز دوستی است که احتمالاً مرا بهتر از هر کس دیگری می‌شناسد.

اولین ازدواج لوپز با اوجانی نوآ در ۲۲ فوریه ۱۹۹۷ بود. لوپز نوآ را اولین بار هنگامی که نوآ به عنوان خدمتکار در رستورانی در میامی کار می‌کرد ملاقات کرد. این دو در ژانویه ۱۹۹۸ از هم طلاق گرفتند. بعداً لوپز نوآ را به عنوان مدیر رستورانش در آوریل ۲۰۰۲ استخدام کرد. اما نوآ در اکتبر همان سال اخراج شد. بعد از آن نوآ از جنیفر به دادگاه شکایت کرد اما این دو به طور محرمانه با هم سازش کردند. در آوریل ۲۰۰۶، لوپز از نوآ شکایت کرد تا مانع انتشار کتابی شود که نوآ در آن جزئیات ازدواج و زندگی خصوصی اش با جنیفر را نوشته بود.

لوپز حدود دو سال و نیم با خواننده هیپ-هاپ، شان کامز رابطه داشت. در ۲۷ دسامبر ۱۹۹۹، لوپز و کامز در نایت کلابی در منهتن بودند که بین همراهان کامز و گروهی دیگر درگیری پیش آمد و یک نفر شلیک کرد. لوپز و کامز با ماشین از آنجا دور شدند ولی توسط پلیس متوقف شدند و یک اسلحه روی صندلی ماشین آن‌ها پیدا شد. کامز متهم به حمل اسلحه شد؛ در همین حال علاوه بر استرس پیش از محاکمه پی‌گیری موضوع توسط مطبوعات مشکل را دوچندان می‌کرد، و لوپز یک سال بعد به جریاناتش با کامز پایان داد، در طی یک دادخواست در ۲۰۰۸ وکیل مدافع گفت که لوپز در این پرونده هیچ نقشی نداشته‌است.

دومین ازدواج او با یکی از رقصنده‌هایش به نام کریس جود بود. جنیفر اولین بار با جود هنگام فیلمبرداری موزیک ویدئو "Love Don't Cost a Thing" آشنا شد. این دو در ۲۹ سپتامبر ۲۰۰۱ در خانه‌ای در حومه لوس آنجلس ازدواج کردند. جنیفر و جود در ژوئن ۲۰۰۲ به رابطه‌شان پایان دادند و سرانجام با ورود بن افلک در ژانویه ۲۰۰۳ به طور رسمی از هم طلاق گرفتند.

رابطهٔ او با بن افلک بازیگر سرشناس هالیوودی مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفت به طوری که پاپارازی‌ها این زوج را بنیفر می‌نامیدند. جنیفر خبر نامزدی اش با بن را در نوامبر ۲۰۰۲ اعلام کرد. بن افلک حلقه‌ای ۱٫۲ میلیون دلاری به جنیفر داد. جنیفر در یک مصاحبه قول داد که به زودی با بن افلک ازدواج کند و تشکیل خانواده دهد. این دو تاریخ ازدواجشان را ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۳ در سانتا باربارا اعلام کردند. اما چند ساعت قبل از برگزاری مراسم خبر به هم خوردن نامزدی جنیفر و بن منتشر شد و این مراسم به هم خورد. این دو سرانجام در ژانویه ۲۰۰۴ از هم جدا شدند. جنیفر و بن در چند فیلم در کنار هم بازی کردند از جمله: Gigli، Jersey Girl. بن در موزیک ویدئو جنیفر به نام "Jenny from the Block" نیز ظاهر شد.

کمتر از دو ماه بعد از جدایی جنیفر و بن، جنیفر با مارک آنتونی آشنا شد. البته جنیفر و مارک در دهه ۹۰دوستی کوتاهی داشتند (قبل از اینکه جنیفر ازدواج کند). این دو در اوایل ۲۰۰۴ آهنگی را برای فیلم "Shall We Dance?" که جنیفر در آن بازی کرده بود، با هم ضبط کردند. در اکتبر ۲۰۰۳، مارک آنتونی از دختر شایسته جهان، دایانارا تورس طلاق گرفت (برای دومین بار). آنها ۲ فرزند نیز داشتند. جنیفر و مارک در ژوئن ۲۰۰۴ در مراسم کاملاً خصوصی ازدواج کردند. دختر مارک آنتونی، آرایانا در آخر موزیک ویدئو "Get Right" به عنوان خواهر کوچکتر جنیفر ظاهر شد. در نوامبر ۲۰۰۷، هنگامی که جنیفر برای آخرین بار در تور "En Concierto" روی صحنه رفت اعلام کرد که باردار است. البته پدر جنیفر بعداً اصلاح کرد که جنیفر قرار است صاحب دوقلو شود؛ و جنیفر در ۲۲ فوریه ۲۰۰۸ صاحب یک دختر و یک پسر شد. لوپز با دریافت مبلغ ۶ میلیون دلار اجازه داد تا عکس او و دوقلوهایش در مجله پیپل چاپ شود. سرانجام در ۱۵ ژوئیه ۲۰۱۱ بعد از ۷سال زندگی مشترک، جنیفر و مارک آنتونی از هم جدا شدند. جنیفر لوپز از جدایی از مارک دوستی باپسری از رقصنده‌هایش به کاسپر اسمارت را شروع کرده است. دوستان جنیفر درباره این پسر به او هشدار داده‌اند.

جنجال‌ها

لوپز در جشن تولد قربانقلی بردی‌محمدف رییس جمهور وقت ترکمنستان به اجرای آهنگ پرداخت٬این رویداد اعتراض سازمان‌های حقوق بشر جهانی را سبب شد.

پس از این اعتراضات جنیفر لوپز مجبور به عذرخواهی شد به طوری‌که وکیل لوپز در ۹ تیر ۱۳۹۲بیانیه‌ای را از قول لوپز منتشر کرد که لوپز به خاطر خواندن آواز در مراسم عذرخواهی کرده و گفته اگر از سوابق حقوق‌بشری ترکمنستان مطلع بود هرگز به این کنسرت پا نمی‌گذاشت. چندی بعد خود لوپز اعلام کرد که اگر از اتهامات وارده به این کشور مطلع بود هرگز در این کنسرت حاضر نمی‌شد.

 

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 10593
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

یک شنبه 14 دی 1393 ساعت : 10:35 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
تئوری هاوکینگ برای همه چیز
نظرات

درباره «تئوری همه چیز»،داستان زندگی استیون هاوکینگ

 
تئوری همه چیز
 
 
«تئوری همه چیز» فیلم جدید و دراماتیکی که جیمز مارش ساخته و 45 روز از اکران آن در امریکای شمالی و 30 روز از شروع نمایش آن در اروپای غربی و آسیای شرقی می‌گذرد و طی این مدت فروش متوسطی داشته، یک کار زندگینامه‌ای تأثیرگذار است و می‌تواند برای بازیگر نقش اول خود جایزه اسکار برترین هنرپیشه مرد سال را به ارمغان بیاورد.
«تئوری همه چیز» فیلم جدید و دراماتیکی که جیمز مارش ساخته و 45 روز از اکران آن در امریکای شمالی و 30 روز از شروع نمایش آن در اروپای غربی و آسیای شرقی می‌گذرد و طی این مدت فروش متوسطی داشته، یک کار زندگینامه‌ای تأثیرگذار است و می‌تواند برای بازیگر نقش اول خود جایزه اسکار برترین هنرپیشه مرد سال را به ارمغان بیاورد. این فیلم زندگی و دستاوردهای استیون هاوکینگ نابغه فیزیک هسته‌ای و ریاضی نوین را که اینک 72 سال سن دارد و همچنان خبرساز است، شرح می‌دهد و با اینکه نمی‌توان کار مارش امریکایی را در ترسیم زندگی هموطن معلول نامدارش ستود و کاری کم‌نقص شمرد، اما ادی رد ماین در ایفای رل هاوکینگ چنان موفق نشان می‌دهد که می‌تواند مانند بسیاری از بازیگرانی که طی نیم قرن اخیر در آثار زندگینامه‌ای رل آدم‌های مشهور زمانه را بازی کرده‌اند، بر مجسمه طلایی بهترین بازیگر سال (2014) چنگ بزند یا جوایز دیگری را در محاسبات پایانی سال و به هنگام اعلام آرای نهادهای مختلف سینمایی که 25 روزی است آغاز شده و تا اوایل اسفند طول می‌کشد، به خود اختصاص بدهد.

بدون کنترل
 
اگر می‌شد مثلاً فیلم‌های «یک ذهن زیبا» را که ران هاوارد امریکایی ساخت و «پای چپ من» را که ساخته جیم شریدان ایرلندی است و هر دو مثل کار تازه مارش پیرامون نوابع دچار معلولیت‌های جسمانی یا روحی هستند، ادغام کرد، شاید از درون‌شان «تئوری همه چیز» بیرون می‌آمد. هر تصویری که از استیفن هاوکینگ در سه چهار دهه اخیر رؤیت شده، او را با صورتی کج و معوج و بدنی خمیده‌تر در یک صندلی چرخدار نشان می‌دهد، زیرا مبتلا به بیماری ALS (یا لوگریگ) است که افراد دچار شده به آن در کنترل عضلات خود مشکل دارند و نمی‌‌توانند بایستند و حتی قلم در دست‌شان آرام نمی‌گیرد. با این حال مارش در ابتدای فیلمش که با اقتباس از کتاب خاطرات جین هاوکینگ همسر اول این نابغه و بر‌اساس سناریویی از آنتونی مک‌کارتن ساخته شده، ما را به دوران جوانی هاوکینگ و قبل از ابتلا به این بیماری و دوره اوج سلامتی‌اش می‌برد. در این صحنه‌ها هاوکینگ (رد‌ماین) سرخوش در حال دوچرخه‌سواری و لذت بردن از زندگی در محوطه کمبریج، دانشگاهی که در آن درس می‌خواند، مشاهده می‌شود، این اواسط دهه 1960 است. موقعی که استیفن درخشان‌ترین دانشجوی رشته فیزیک در این دانشگاه بود و تمام همکلاسی‌های او به وی رشک می‌بردند، زیرا او فقط با یک ساعت مطالعه در هر روز از آنها که 10 ساعت در روز درس می‌خواندند، پیشی می‌گرفت و در هر تستی اول می‌شد. در آن روزها هاوکینگ بر‌خلاف امروزش و همانند هر جوان دیگر دهه 1960 در امریکا و اروپا و به طور کل هر جوانی از هر عصر و دوره‌ای بود و به همین سبب نیز به یکی از همکلاسی‌های خود با نام کوچک جین (با بازی فلیسیتی جونز) علاقه‌مند شد و با وی ازدواج کرد. این مسأله و تبعات آن بخش عمده‌ای از فیلم جیمز مارش را به خود اختصاص می‌دهد و «تئوری همه چیز» همان‌قدر که شرح زندگی تحصیلی - شغلی پررنج اما نبوع‌آسای یک بیمار استثنایی است، داستان زندگی پرنوسان اجتماعی او نیز هست.


یک برآورد غلط
 
روزی استیفن در حال راه رفتن با سر به زمین می‌خورد و پزشکان پس از معاینه او اعلام می‌کنند که وی بزودی تمام احساس‌ و توانایی‌های کنترل خود را از دست خواهد داد و حتی در حرف زدن و صرف غذا هم به مشکل خواهد خورد و فقط دو سال از عمر وی باقی است. قسمت آخر این برآورد اشتباه است و در نتیجه وی سال‌ها زنده می‌ماند تا همسرش جین که گمان می‌کرد زجرش در نگهداری استیفن کوتاه‌مدت است، عاصی ‌شود و هر دو به سمت و سوی دیگری کشیده شوند و استیفن در سال‌های بعدی همسری دیگر (یکی از پرستارانش) را اختیار می‌کند. در میان تمامی این تنش‌ها تنها نگرانی هاوکینگ این است که مبادا ذهنش هم از کار بیفتد اما پزشکان به او اطمینان می‌دهند که این تنها عضو بدن بیمار وی است که به عملکرد دقیق و ساعت‌وارش ادامه خواهد داد و در نتیجه وی می‌تواند روی تئوری‌های بزرگ علمی‌اش همچنان کار و مکانیسم‌های کوانتوم را باز و تشریح کند. درست است که او به زندگی روی صندلی چرخدار محکوم و به صحبت از طریق نرم‌افزارهای کامپیوتری وادار می‌شود و انتقال دیدگاه‌هایش به دیگران فقط از طریق چشم‌هایش و گردش آن امکانپذیر می‌شود و حتی به هنگام خزیدن از روی پله‌ها هم به سمت پایین پرت می‌شود، اما در کشفیات علمی او تأخیر نمی‌افتد.


در کمترین حد
 
نشانه‌ها و پیامدهای شهرت و اعتبار علمی او نیز در این فیلم توسط مارش با وسعت به تصویر کشیده می‌شود اما «تئوری همه چیز» بیشتر می‌کوشد در روحیات و نحوه زیست اجتماعی هاوکینگ ورود کند و از کاستی‌ها و لغزش‌های فردی او - البته در کمترین و پوشیده‌ترین شکل - سخن بگوید و بدیهی است که نشان دادن چیزی بیش از این با مخالفت هاوکینگ و اعضای خاندان وی مواجه می‌شد.
 


مشخصات فیلم

٭ محصول: کمپانی‌های فوکاس فیچرز و وورکینگ تایتل
٭ تهیه‌کنندگان: تیم بوان، اریک فلنر و لیزا بروس
٭ سناریست: آنتونی مک‌کارتن، بر‌اساس رمانی از جین هاوکینگ
٭ کارگردان: جیمز مارش
٭ مدیر فیلمبرداری: بنوا دلهولم
٭ طراح صحنه: جان پلی کلی
٭ طراح لباس: استیون نوبل
٭ تدوینگر: جینکس گادفری
٭ موسیقی متن: یوهان یوهانسون
٭ طول مدت: 123 دقیقه
٭ بازیگران: ادی ردماین، فلیسیتی جونز، چارلی کاکس، دیوید تیولیس، هری لوید، امیلی واتسون، سایمون مک‌برنی و کریستین مک‌کی.
                                                         
                                                                                      نویسنده :وصال روحانی(روزنامه ایران)

تعداد بازدید از این مطلب: 3905
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

شنبه 13 دی 1393 ساعت : 7:50 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
مطلبی مفصل درباره نیکلاس کیج
نظرات

مطلبی مفصل در باره نیکلاس کیج 

گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

منبع:ویکیپدیا.http://www.seemorgh.com.مووی مگ.فان خونه.نقدفارسی

******************************************************

Nicolas Cage Deauville 2013.jpg

Nicolas Cage بازیگر، تهیه کننده و کارگردان آمریکایی می‌باشد. نیکولاس تاکنون نقش اول بسیاری از فیلم‌های مختلف در ژانرهای مختلف را به زیبایی ایفا کرده است. فیلم‌های او در ژانرهای مختلفی از کمدی تا اکشن و علمی-تخیلی هستند. وی تقریباً از سال ۱۹۸۰ به بعد، هرسال در یک فیلم به ایفای نقش پرداخته است.

از فیلم‌های اولیه وی می‌توان به این موارد اشاره نمود: دختر دره (۱۹۸۳)، مسابقه با ماه (۱۹۸۴)، پرنده‌وار (۱۹۸۵)، ازدواج پگی سو (۱۹۸۶)، دیوانه (۱۹۸۷)، بوسه خون‌آشام (۱۹۸۹)، از ته دل وحشی (۱۹۹۰)، ماه‌عسل در وگاس (۱۹۹۲) و صخره قرمز غربی (۱۹۹۳)

نیکولاس کیج در سال ۱۹۹۵ توانست جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد، یک جایزه گولدن گلوب و یک جایزه انجمن بازیگران فیلمرا بخاطر بازی در فیلم ترک لاس وگاس بدست آورد. بعد از این اتفاق بود که با حضور در فیلم‌های مشهوری همچون صخره (۱۹۹۶)،تغییر چهره (۱۹۹۷)، هواپیمای محکومین (۱۹۹۷)، شهر فرشته‌ها (۱۹۹۸) و گنجینه ملی (۲۰۰۴) به شهرت بسیاری دست یافت. نیکولاس بخاطر بازی در فیلم اقتباس موفق شد برای دومین بار نامزد دریافت جایزه اسکار شود. وی همچنین در سال ۲۰۰۲ فیلم خود را با نام سانی کارگردانی کرد که به همین علت نامزد دریافت جایزه‌ای از جشنواره فیلم آمریکایی دوول (در فرانسه) شد.

 

از دیگر فیلم‌های موفق وی می‌توان به نقشش در فیلم‌های هواشناس، ارباب جنگ و کیک-اس اشاره نمود که مورد تحصین منتقدان قرار گرفت. فیلم‌های دیگر نیز همچون گوست رایدر و پیشگویی از برترین فیلم‌های باکس‌آفیس به شما می‌آیند.
طی سال‌های اخیر نیکولاس کیج بخاطر فیلم‌های سطح پایینی که در آنها ظاهر شده به شدت مورد انتقاداتی در سطح وسیع جهانی قرار گرفته. از آخرین کارهای وی تاکنون، صداگذاری‌اش در انیمیشن خانواده کرود است.

نیکولاس کیج همچنین مالک شرکت تهیه فیلم به نام استورن فیلمز است. از فیلم‌های این شرکت می‌توان به شاگرد جادوگر،رانندگی جنون و چندین و چند فیلم دیگر که خود نیکولاس نیز در آنها به ایفای نقش پرداخته اشاره نمود.

 زندگی‌نامه

********************

نیکلاس کیج با نام اصلی نیکلاس کیم کاپولا، ۷ ژانویه‌ی سال ۱۹۶۴ در لانگ‌بیچ از توابع ایالت کالیفرنیای آمریکای شمالی متولد شد. پدر او آگوست کوپولا استاد ادبیات و برادر فرانسیس فورد کاپولا کارگردان مشهور «پدرخوانده»ها بود. مادرش هم طراح رقص بود. در نتیجه کیج خانواده‌ای فرهنگی و هنری داشت. (هر چند پدر و مادرش در سال ۱۹۷۶ از هم جدا شدند. به این دلیل که مادرش از افسردگی مزمن رنج می‌برد). کیج دو برادر دارد که هر دوی آن‌ها در زمینه‌های هنری فعالیت می‌کنند: کریستوفر کاپولا کارگردان است و مارک کاپولا از شخصیت‌های رادیویی در نیویورک است.
کیج در دبیرستان بورلی هیلز درس خواند و البته بعد از مدتی از آن جا بیرونش کردند. (این همان دبیرستانی است که لنی کراویتز و راب راینر و آنجلینا جولی هم در آن درس خوانده‌اند.) و اولین فعالیت‌های نمایشی غیر حرفه‌ای‌اش را هم در همین دبیرستان انجام داد. کیج بعدها تحصیلاتش را در زمینه سینما ادامه داد. او فارغ‌التحصیل مدرسه‌ی سینما و تلویزیون و تئاتر مشهور و معتبر UCLA است.


کیج همان اوایل فعالیتش نامش را تغییر داد تا زیر سایه‌ی نام کسی قرار نگیرد و به اعتبار نام خودش شهرت کسب کند. او با بازی در نقش‌های کلاسیک و جذاب در اواخر دهه‌ی ۸۰ میلادی توانست نامش را همان‌گونه که می‌خواست در دنیا مطرح کند. او نام کیج را از کاراکتر لوک کیج، یکی از شخصیت‌های کتاب‌های مارول کمیک، الهام گرفته است. (کلا کیج علاقه‌ی ویژه‌ای به کتاب‌های کمیک دارد و کلکسیونی از آن‌ها جمع‌آوری کرده است. به عقیده‌ی او اسطوره‌شناسی شخصیت‌های کتاب‌های کمیک می‌تواند بر روی آن چه که امروز در اطراف ما می‌گذرد تاثیر بگذارد. کیج حتی اسم پسرش را هم از روی یکی از شخصیت‌های کتاب‌های کمیک انتخاب کرده است.) بعد از اولین فیلمش به نام Fast Time in Ridgemont High که در آن چند دقیقه در مقابل شان پن ظاهر شد، در فیلم‌های متعددی بازی کرد که بعضی از آن‌ها متعلق به سینمای تجاری و پرفروش و بعضی هم فیلم‌های قابل توجه و غیرمعمولی بودند. او آرزو داشت که در فیلم outsider که عمویش کارگردانی می‌کرد نقش دالاس وینستون را بازی کند اما آن نقش را به مت دیلون دادند.


کیج دوبار کاندیدای جایزه‌ی اسکار شد و سرانجام هم برای بازیدر نقش یک الکلی ناامید که می‌خواهد دست به خودکشی بزند، برای فیلم «ترک لاس وگاس» توانست اسکار را از آن خود کند. نقش دیگری که برای آن نامزد جایزه‌ی اسکار شد، نقش چارلی کافمن و دوقلوی خیالی او در فیلم «اقتباس» بود. علیرغم این موفقیت‌ها، خیلی از بازی‌های او در فیلم‌های کم خرج در مقایسه با فیلم‌های تجاریش در اکران نادیده گرفته شد. برای مثال در سال ۲۰۰۵، کیج در دو فیلم شگفت‌انگیز «ارباب جنگ» و « هواشناس» بازی خارق العاده‌ای داشت که هر دوی این فیلم‌ها در گیشه شکست خوردند و فروش خوبی نداشتند و با وجود این که نقدهای خوبی هم بر آن‌ها نوشته شده بود و اکران جهانی هم داشتند ولی در عمل در برابر مخاطبان شکست خوردند. یا تریلر تعلیقی «8mm» محصول سال ۱۹۹۹ گیشه و اکران موفقی نداشت ولی امروز یک فیلم کالت به حساب می‌آید و طرفداران خاص خودش را دارد. این هم یکی از آن نقش‌آفرینی‌های کیج است که آن طور که باید دیده نشد.


بیشتر موفقیت مالی این بازیگر از تلاشش برای نقش‌آفرینی در فیلم‌های ژانر حادثه‌ای-اکشن ناشی می‌شود. در دومین فیلم پرفروش موفقش تا امروز یعنی فیلم «گنجینه‌ی ملی»، نقش یک تاریخدان عجیب و غریب را بازی می‌کند که برای پیدا کردن گنجینه‌ای که توسط یک سازمان آمریکایی پنهان شده، وارد ماجراهای خطرناکی می‌شود. یا در فیلم دیگرش «تغییر چهره» به کاگردانی جان وو که هم نقش قهرمان و هم بدمن داستان را دارد.
نیکلاس کیج سه بار ازدواج کرده است و همسر دوم او که مشهورترین آن‌ها هم هست، لیزا مری پریسلی دختر الویس پریسلی افسانه‌ای بود. و جالب است بدانید که او دوست صمیمی جانی دپ هم هست. در حقیقت کیج، جانی دپ را وقتی در فلوریدا گروه موسیقی داشته دیده و به گفته‌ی خودش: “وقتی داشتیم با هم مونوپلی بازی می‌کردیم فورا فهمیدم که او می‌تواند هنرپیشه‌ی فوق العاده‌ای شود. پس او را پیش مدیر برنامه‌هایم فرستادم.” از این بابت هم باید از کیج ممنون بود!


در سال‌های اخیر کیج به جز بازیگری حیطه‌های دیگری را هم تجربه کرده است. او برای اولین بار تجربه کارگردانی را با یک درام کم هزینه با بازی جیمز فرانکو تجربه کرده است. او همچنین تهیه‌کنندگی چند فیلم را نیز برعهده داشته است از جمله فیلم «سایه‌ی یک خون آشام» که اولین فیلمی است که توسط کمپانی Saturn تولید شده است. این کمپانی را کیج به همراه شریکش جف لواین تاسیس کرده است. «سایه‌ی یک خون آشام» نامزد جایزه‌ی اسکار هم شد. کیج همچنین تولید فیلم « زندگی دیوید گیل» با بازی کیت وینسلت و کوین اسپیسی را هم در کارنامه‌اش دارد که یک تریلر مرگبار است. خودش درباره‌ی تجربه‌های دیگری که می‌کند می‌گوید: “احساس می‌کنم که تا همین‌جا هم در فیلم‌های متعددی بازی کرده‌ام و می‌خواهم کارهای جدیدی را شروع کنم و دنیاهای دیگری را تجربه کنم تا از قابلیت‌های دیگری هم که دارم در راه رسیدن به موفقیت استفاده کنم. حالا این قابلیت‌ها می‌تواند نوشتن باشد یا هر چیز دیگری که باعث پیشرفتم می‌شود.”


کیج در تلاش برای پیشرفت در بازیگری مدتی هم روی صدایش کار کرد. به عقیده‌ی او: “بازیگران بزرگی مانند اسپنسر تریسی دارای صداهای خاص به یادماندنی بودند.” در نتیجه او هم مدتی روی صدایش کار کرد تا لحن و صدایش ویژگی‌های منحصر به فردیپیدا کند.
نقش آفرینی آینده‌ی کیج در فیلم «آگاهانه» به کارگردانی آلکس پرویا خواهد بود که قرار است ۲۰ مارچ ۲۰۰۹ به نمایش در آید. او در این فیلم نقش یک معلم را بازی می‌کند که می‌خواهد محتویات کپسول زمانی که در مدرسه پسرش کشف شده را آزمایش کند.


چند وقتی هست که فیلم‌های نیکلاس کیج دارند به شدت در هر دو جبهه تماشاگران و منتقدان شکست می‌خورند. با نگاهی به فیلم‌های آینده او و چند پروژه‌ای که با کارگردانان بزرگی همچون جان کارپنتر، ورنر هرتزوگ و رومن پولانسکی دارد می‌توان امیدوار بود که دوباره به دوران اوجش بازگردد. البته اگر اتفاقی مثل فیلم بسیار موفق «کشتی‌گیر» (دارن آرونوفسکی) که اخیرا جایزه اصلی جشنواره ونیز را برد و قرار بود در آن نقش اصلی را بازی کند (که نکرد و میکی رورک در آن درخشید) نیافتد.
کیج درباره‌ی بازیگری می‌گوید: “برای بازیگر خوب بودن باید شبیه یک مجرم عمل کنی یعنی مشتاق شکستن قوانین باشی تا چیز جدیدی را به دست آوری.”

نکات حاشیه ای درباره نیکلاس کیج

**************************

– نیکلاس درنوجوانی عاشق بازیگری بود . تا این حد که تحصیل در دوران دبیرستان را در سن ۱۵ سالگی رها کرد و وارد کنسرواتوار جوانان سان فرانسیسکو شد . در آنجا در نقش یک قهرمان بوکس در اجرایی از نمایشنامه پسر طلایی ظاهر شد.
– پس از سان‌فرانسیسکو به بورلی هیلز رفت و در کلاس‌های آمورش بازیگری شرکت کرد. از شاگردان استادان مشهور هنرهای نمایشی (پگی فوری) بود که در سال ۱۹۸۵ در یک سانحه تصادف اتومبیل در گذشت.
– پدر کیج (آگوست کوپولا) رییس واحد هنرهای خلاق دانشگاه سن فراسیسکو تاثیر زیادی روی او داشت. از جمله دیگر شخصیت‌هایی که در این دوره از آنان تاثیر پذیرفت می‌توان به مارلون براندو، جمیز دین و جری لوییس (به تعبیر خود کیج به خاطر آزادی و دیوانگی‌هایش) اشاره کرد.
– در سال ۱۹۸۹ برای فیلم «بوسه خون آشام» یک سوسک زنده را بلعید!!!


– از سوی منتقدان نیویورک برنده جایزه بهترین بازیگر مرد شده است،
– در سال ۱۹۹۵ به خاطر بازی در «ترک لاس وگاس» برنده جایزه بهترین بازیگر درام مرد از سوی گلدن کلوب و برنده جایزه اسکار شد.
– او در دهه نود در چند کمدی‌ سبک، نقش‌های تحسین برانگیزی ایفا کرد به ویژه با اندرو برگمان کارهای خوبی انجام داد. او در «ماه عسل در لاس وگاس» نقش مردی را که نامزدش را در بازی پوکر از دست می‌دهد و بر وحشتش از ازدواج چیره می‌شود بازی کرد.


– کیج در فیلم «می‌توانست برای شما اتفاق افتاده باشد» نقش یک پلیس متاهل را بازی می‌کند که بلیت بخت آزمایی‌اش را که برنده شده به انعام به یک پیش خدمت می‌دهد. داستان فیلم از این قرار است که این پلیس آرام وارد رستورانی می‌شود و هنگام پرداخت صورت حساب متوجه می‌شود که همسرش تمام پول‌هایش را برداشته و به پیش خدمت قول می‌دهد که هر مقدار پولی که فردا دستش برسد مقداری از آن را به او خواهد داد و از قضا همان شب در قرعه کشی ده میلیون دلار برنده می‌شود. او مجبور می‌شود مقداری از این پول را به پیش خدمت بدهد.
– در سال ۱۹۸۱ با تلاش فراوان و با نام نیکلاس کوپولا در نخستین فیلمش که کاری تلویزیونی بود و «اوقات خوش در رمانت های» نام داشت بازی کرد و پس از آن بود که این شانس را پیدا کرد که در ساخته عموی نامدارش «ماهی مهاجم» در نقش یکی از اعضای گروه جوانان یاغی (کنار بازیگرانی مثل میکی رورک و مت دیلن ) نقشی را به عهده بگیرد.


– او در همان اوایل دهه ۸۰ تصمیم گرفت نام خانوادگی‌اش را تغییر دهد و دلیل اصلی این تصمیم را تاثیرپذیری فراوانش از شخصیت پدرش دانسته که مانع از آن می‌شده تا در مقام بازیگری مستقل به ارائه درک شخصی‌اش از نقش‌ها بپردازد . (به گفته خود او این تاثیرپذیری تا حد زیادی در «ماهی مهاجم» هم مشهود است). با وجود تغییر نام، در دو ساخته دیگر عمویش هم ظاهر شد: در «کاتن کلاب» نقش برادر کوچک‌تر ریچاردگیر را ایفا می‌کرد و در «پگی سو ازدواج کرد» نقش همسر کاتلین ترنر را به عهده داشت.
– در فیلمی با نام «بردی» در کنار ماتیو موداین (که در این فیلم حسابی درخشید) در قالب دو دوست زخم خورده روانی بازگشته از جنگ ویتنام حضوری موثر داشت.
– حضور او در «پرندگان آتشین» که تقلیدی سطحی از «تاپ گان» (تونی اسکات ۱۹۸۶) در نقش یک خلبان بی‌باک هلی‌کوپتر تا حد زیادی به موقعیت هنری او لطمه زد.
– در «ترک کردن لاس و گاس» در نقش مردی الکلی اجرایی متفاوت ازاین نقش تیپیک ارائه داد، اجرایی که با تصویر ثابت و کلیشه‌ای چنین نقشی در فیلم‌های آمریکایی، به عنوان قربانی الکلیسم که با تکیه بر نیروی عشق و وفاداری محبوبه‌اش سعی در اصلاح خویش می‌کند، تفاوت بسیار داشت. او در این فیلم شخصیتی یک مرد الکلی را در واپسین روزهای زندگی‌اش تصویر کرد که این شیوه زندگی را به میل خود انتخاب کرده است. او حتی به این شخصیت (که سرنوشت محتومش را پذیرفته) ابعادی حماسی بخشید. بازی در این فیلم جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول را نصیب کیج ساخت.


– در «صخره» کیج در کنار شان کانری در نقشی مرید گونه (در این جا یک مامور امنیتی) ظاهر شد که که با کمک گرفتن از پیری مجرب و دنیا دیده سعی در به انجام رساندن ماموریتش دارد. کیج این جا در نقشی بازی کرده طیف متنوعی از هم بازی‌های کانری در سال‌های اخیر از هریسون فورد، الک بالدوین و کوین کلاستنر گرفته تا کریستیان اسلیتر، کریستوفر لامبرت و وسلی اسنایپس ایفا کرده‌اند.
– کیج در هالیوود به جدی گرفتن نقش‌ها و زندگی کردن با آن‌ها و هم‌چنین انجام تمرین‌های دشوار شهرت دارد و هر نقشی را که بپذیرد در زندگی واقعی‌اش نیز در قالب آن فرو می‌رود. شواهد این مدعا کم نیستند. گفته می‌شود که به خاطر «مسابقه با ماه» بازویش را شکافت، دو دندانش را به خاطر «بردی» کشید و در «بوسه خون آشام» یک سوسک زنده را بلعید!
– از معدود بازیگران معاصر سینمای امریکاست که از ستاره شدن پرهیز کرده و با تغییر خصایص فیزیکی‌اش (مثل فرم آرایش موها و صدا و لهجه) از فیلمی به فیلم دیگر مانع از شکل‌گیری تصویری ثابت از خود در ذهن علاقه‌مندانش بوده است.
– نیکلاس کیج از سرگیجه مزمن رنج می‌برد.
– وی عاشق بداهه‌گویی می‌باشد.


– درآمد وی از فیلم WIND TALKERS در سال۲۰۰۲ بیست میلیون دلاربوده است .
– نیکلاس کیج و لیزا ماری پریسلی (دختر الویس پریسلی) در جزیره هاوایی با یکدیگر ازدواج کردند (یک هفته قبل از بیست و پنجمین سالگرد درگذشت الویس پریسلی). البته مراسم عروسی بعد از سالگرد درگذشت الویس پریسلی برگزار شد. (الویس پریسلی ۴۲ سال داشت که در اثر حمله قلبی در سال ۱۹۷۷ درگذشت. لیزا ماری در سال ۱۹۹۴ با مایکل جکسون ازدواج و کمتر از یک سال بعد از او جدا شد, آن دو بالاخره در سال ۱۹۹۶ از هم طلاق گرفتند و بعد از آن با Danny keough (موسیقی دان) ازدواج کرد که از این ازدواج دو فرزند دارد.) نیکلاس کیج بعد از ۶ سال, در سال۱۹۹۵ با پاتریشیا آرکت که خود هنرپیشه بود ازدواج کرد. در سال ۲۰۰۱ از پاتریشیا آرکت طلاق گرفت. او همچنین یک فرزند پسر از نامزد سابقش, Kristina Fulton دارد. نیکلاس کیج به طور اتفاقی با یک گارسن که اهل کشور فیلیپین بود آشنا شد و همین آشنای باعث ازدواج آن‌ها در سال ۲۰۰۴ گردید .

  فیلم‌شناسی

  (درباره برخی از فیلمهای مهمش شرح کوتاهی نیزآمده است)

*************************************************

 بزرگ کردن آریزونا (۱۹۸۷)

فروش:29 میلیون دلار

 

Raising Arizona فیلمی به کارگردانی، نویسندگی و تهیه کنندگی برادران کوئن در نوع کمدی و محصول سال ۱۹۸۷ کمپانی آمریکایی فاکس قرن بیستم است. در این فیلم نیکولاس کیج، هالی هانتر، ویلیام فورسیت، جان گودمن، فرانسیس مک‌دورمند و رندال "تکس" کاب به ایفای نقش می‌پردازند. این فیلم رتبه ۳۱ام را در لیست «۱۰۰ سال ...۱۰۰ خنده بنیاد فیلم آمریکا» و رتبه ۴۵ام را در لیست «۱۰۰ فیلم خنده دار براوو» را کسب کرده است.

داستان فیلم

 «های مک‌دانا» ( نیکلاس کیج)، پس از تحمل چند دوره زندان به خاطر سرقت از چند سوپر مارکت، با «ادوینا» (هالی هانتر)، دختر پلیسی که مأمور عکاسی از زندانیان است، ازدواج می‌کند. زندگی خوش این زوج به خاطر آنکه نمی‌توانند بچه‌دار شوند، تلخ می‌شود. آنان «نیتان جونیر»، یکی از نوزادان پنج‌قلوی صاحب ثروتمند یک فروشگاه بزرگ وسایل چوبی خانه به‌نام «نیتان آریزونا» (ویلسن) را می‌ربایند. اما مدتی نمی‌گذرد که زندگی آرام های و ادوینا با پیدا شدن سر و کله گیل (جان گودمن) و اِیوِل (فورسایت) - دو تن از هم‌بندی‌های قدیمی های بر هم می‌خورد و کابوس وحشت‌بار لنرد اسمالز (کاب)، موتورسواری که ظاهراً در پی یافتن دو زندانی فراری است، خواب را از سر های می‌رباید. های به گیل و ایول می‌گوید که باید بروند، ولی آن دو از او می‌خواهند در سرقت بانکی که نقشه‌اش را ریخته‌اند با آنان همراه شود. در اینجا های که متوجه شده لیاقت پدر بودن را ندارد تصمیم به جدائی از ادوینا می‌گیرد. لنرد نیز به نیتان می‌گوید که در برابر پنجاه هزار دلار بچه او را پیدا خواهد کرد. گیل و اِیوِل بچه را می‌ربایند و حالا هم خیال گرفتن باج از پدرش را دارند و هم سرقت از بانک. های و ادوینا از یک طرف و لنرد از طرف دیگر آنان را تعقیب می‌کنند. گیل و اِیوِل بانک را می‌زنند ولی متوجه می‌شوند که بچه را در صحنه جا گذاشته‌اند. بچه به چنگ لنرد می‌افتد. پس از زدو خوردی شدید، های، لنرد را با نارنجک خودش، به هوا می‌فرستد. های و ادوینا، بچه را به پدرش باز می‌گردانند و اعلام می‌کنند که خیال جدائی دارند. نیتان به آنان پیشنهاد می‌کند تصمیم‌شان را لااقل بیست و چهار ساعت عقب بیندازند.های در رویا، گیل و اِیوِل را می‌بیند که به زندان برمی‌گردند، نیتان جونیر که بزرگ شده و خودش و ادوینا که پیر شده‌اند و بچه‌ها و نوه‌ها به دیدارشان آمده‌اند.

********************

         دیوانه  (۱۹۸۷)

 Moonstruck فیلمی ۱۰۲ دقیقه‌ای محصول مترو گلدوین مایر به کارگردانی نورمن جویسون با بازی شر(خواننده) و نیکلاس کیجاست.

       بوسه به خون‌آشام - (۱۹۸۹)

        از ته دل وحشی - (۱۹۹۰)

  • زاندالی - (۱۹۹۰)
  • **********************
  • ماه عسل در وگاس - (۱۹۹۲)
  • جک̎ سینگر̎ (کیج)، کارآگاه خرده‌پای نیویورکی به مادر در حال موتش قول می‌دهد هرگز ازدواج نکند. ̎بتسی̎ (پارکر)، نامزد ̎جک̎ به او اخطار می‌دهد اگر با او ازدواج نکند او را ترک می‌کند. ̎جک̎، ترس و دودلی را کنار می‌گذارد و تصمیم به ازدواج می‌گیرد. هر دو برای ازدواج و گذارندن ماه عسل به لاس وگاس می‌روند. در هتل هیلتن، ̎تامی کورمن̎ (کان)، یک قمارباز بی‌وجدان با دیدن ̎بتسی̎ که شبیه همسر مرحومش است، نقشه‌ای به نظرش می‌رسد: ̎جک̎ را به بازی پوکری دعوت می‌کند و از او می‌برد. ̎بتسی̎ که در کلیسا منتظر انجام مراسم ازدواج است، مجبور می‌شود برای کمک به ̎جک̎ همراه ̎کورمن̎ برود. ̎کورمن̎، ̎بتسی̎ را به خانهٔ اربابی‌اش در هاوائی می‌برد و سعی می‌کند به او بقبولاند که ̎جک̎ او را دوست نداشته است. ̎جک̎ دنبال آنان را می‌گیرد و به هاوائی می‌رود. ̎بتسی̎ قبول می‌کند با ̎کورمن̎ ازدواج کند و سپس به لاس وگاس بر می‌گردند. ̎جک̎ نمی‌تواند خود را به موقع لاس وگاس برساند و جلوی مراسم را بگیرد. در جاده جلوی اتوموبیل عده‌ای جوان را می‌گیرد که خودشان را شبیه ̎الویس پرسلی̎ آرایش کرده‌اند و قرار است همان شب با چتر در لاس وگاس فرود آیند. ̎جک̎ هم با همان شکل و شمایل به آنان می‌پیوندد. ̎بتسی̎ نیز پیشمان از تصمیمش، با قیافه‌ای جعلی از دست ̎کورمن̎ فرار می‌کند. اما ̎کورمن̎ و هم پالکی‌هایش او را تعقیب می‌کنند. ̎جک̎ در آخرین لحظه بند چترش را می‌کشد و درست روی سر ̎بتسی̎ فرود می‌اید. در مراسم ازدواج ̎جک̎ و ̎بتسی̎، ̎الویس‌ها ̎ به عنوان شاهد شرکت می‌کنند.
    ـ سومین تجربهٔ کارگردانی برگمن. در واقع به نظر می‌رسد برگمن همهٔ اعتماد کمپانی‌‌ها را برای فیلمسازی، از اعتبار فیلمنامه‌نویسی خود در سال‌های گذشته گرفته است. ماه عسل در لاس وگاس خط داستانی جذابی دارد اما فیلم در پرداخت حرف‌ زیادی برای گفتن ندارد. در واقع برگمن برای تعریف داستانش، یک ساختار کاملاً کلاسیک را برمی‌گزیند و همین باعث می‌شود که کار، نه در حد و اندازه‌های یک درام باشد و نه به مرز یک رمانس کمدی نزدیک شود. فراموش نباید کرد که سال بعد ایدریان لین با چنین داستانی است که فیلمی مثل پیشنهاد قبیح (۱۹۹۳) را می‌سازد. جدا از این فیلم سه بازی روان و خوب از سه بازیگرش دارد... در این میان پارکر حتی درخشان‌تر از کیج و کان است.
  • آموس و اندرو - (۱۹۹۲)
  • سقوط مرگبار - (۱۹۹۳)
  • صخره قرمز غربی - (۱۹۹۴)
  • محافظت از تس - (۱۹۹۴)
  • ممکن است برای تو اتفاق بیفتد - (۱۹۹۴)
  •  It Could Happen to You فیلمی کمدی رمانتیک - درام است محصول سال ۱۹۹۴ به کارگردانی اندرو برگمن است. همبازیان کیج در این فیلم : بریجیت فوندا ، رزی پرز ، وندل پیرس ، آیزاک هیز ، استنلی توچی ، سیمور کاسل ، جی ای فریمن ، رد باتنز ، ریچارد جنکینز ، وینسنت پاستوره ، امیلی دشانل ، ویلی کولون وآن دوود هستند.
  • گیر افتاده در بهشت - (۱۹۹۴)
  • بوسه مرگ - (۱۹۹۵)
  • ************************
  • ترک کردن لاس وگاس - (۱۹۹۵)
  • فروش: 13 میلیون دلار
    کیج روی تخت دراز کشیده و انگار دنیا را به حال خودش رها کرده. خوب در آوردن نقش یک نویسنده ‌هالیوودی دائم الخمر که کارش را از دست داده و به لاس وگاس پناه می‌آورد تا به آرامش برسد و در همان جا ماجرایی عشقولانه برایش پیش می‌آید و هزاران اتفاق و بدبختی دیگر، کاری بود که انگار فقط از دست کیج بر می‌آمد. نام او بر سر زبان‌ها افتاد، اسکار بهترین بازیگر مرد را گرفت و پیشنهادهای زیادی به در خانه اش رسید. این کار با این که بیست و چهارمین فیلمش بود اما اولین کاری بود که توانست کاملا توانایی‌هایش را به بیرون پرتاب کند.
  •  
    ******************* 
  • صخره - (۱۹۹۶)
  • فروش 335 میلیون دلار
  • صخره فیلمی اکشن است که در سال ۱۹۹۶ به صورت عمده در جزیره آلکاتراز و منطقه خلیج سانفرانسیسکو ساخته شد. توسطمایکل بی کارگردانی گردید، کارگردان پسران بد، با درخشش و بازی شان کانری، نیکولاس کیج و اد هریس. همچنین توسط دان سیمپسون و جری بروکهایمر تهیه گردید، تهیه کنندگان سلاح درجه یک و جریان سرخ، و به واسطه هالیوود پیکچرزِ دیزنی پخش گردید. فیلم به سیمپسون اهدا شده که ۵ ماه قبل از پخش فیلم فوت کرد. این اولین فیلمی بود که کیج و بروکیمر با هم کار کردند.

  •  

    *****************************

  • هواپیمای محکومین - (۱۹۹۷)
  • این فیلم اثری در ژانر اکشن، جنایی، مهیج است. کارگردان فیلم هواپیمای محکومین،سیمون وست است. این فیلم در سال ۱۹۹۷ میلادی ساخته شد. این فیلم در در سال ۱۹۹۸ در دو بخش بهترین صدابرداری و بهترین موسیقی اصلی نامزد جایزه اسکار شد
  • **********************
  • تغییر چهره - (۱۹۹۷)
  • فروش: 211 میلیون دلار
    بار دیگر توانست بازی زیر پوستس را به رخ بکشد. مخصوصا در سکانس‌هایی که صورتش را با صورت تراولنا جا به جا کرده بودند و مجبور بود هر طور که شده با صورت جدیدش کنار بیاید. لمس صورتی که مال خودت نیست و قرار است جای دیگری باشی حسی بیش از یک حس معمولی می‌خواهد (کیج اول یک جانی است اما بعد از عمل جراحی، صورتش را با صورت پلیس خانواده دوست- تراولتا- جا به جا می‌کنند تا بتواند بین آدم بده‌ها نفوذ کند) از نیمه دوم فیلم که صورت‌ها تغییر می‌کنند بازی فوق‌العاده ای دارد. در این فیلم تراولتا و کیج موقعی رودر روی هم قرار گرفتند که در اوج به سر می‌بردند؛ تراولتا بعد از بازی بی‌نظیرش در داستان‌های عامه پسند وارد گود شد و کیج هم بعد از بازی‌های خوب در«صخره» و «کان ایر». نتیجه این برخورد، فیلمی شد دیدنی که البته بخشی از موفقیت آن به کارگردان کار کشته ای به نام جان وو برمی‌گردد.
  • *********************
  •   شهر فرشته‌ها - (۱۹۹۸)
  • فروش: 78 میلیون دلار
    همانی است که انتظارش می‌ر‌فت. رفتن در قالب یک فرشته که باید یک عشق زمینی را تجربه کند. حس‌هایی را لازم داشت که کیج در خونش دارد. «گرچه فیلم وندرس هیچ احتیاجی به بازسازی این چنینی نداشت اما بازی کیج آن قدر چشم گیر بود که فیلم ارزش دوباره دیدن را داشته باشد» این نظر یکی از منتقد‌ها بود.
  •  
    ******************** 
  • چشمان مار - (۱۹۹۸)
  • فروش 103 میلیون دلار
  • یک فیلم در سبک جنایی به کارگردانی برایان دی پالما است که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد.دراین فیلم بجز کیج گری سینایس.جان هرد.کارلا گوگینو.کوین دان.دیوید آنتونی هیگینس.لوئیس گازمن.استن شو نیز ایفای نقش کرده اند.

  • *********************
  • گوست رایدر
  • فروش: 511 میلیون دلار
    به خاطر استفاده از جلوه‌های ویژه در در آوردن جمجه آتشین شخصیت اصلی، به هیچ عنوان نتوانست ویژگی‌های بازی اش را در این فیلم رونمایی کند چون اصلا صورتش در بیشتر فیلم قابل دیده شدن نبود و به همین خاطر کسی این فیلم را فیلم نیکلاس کیجی نمی‌داند. اما از آن جایی که کیج یکی از عاشقان سینه چاک کتاب‌های کمیک استریپ است قبول کردن نقش گوست رایدر در فیلمی به همین نام اتفاقی غیر قابل پیش بینی نبود. او بعد از اکران فیلم بسیار خوشحال تر از منتقدانی بود که بعد از دیدن فیلم مثل مرغ پرکنده بالا و پایین می‌پریدند.
  •  
    ******************* 
  • هشت میلیمتری - (۱۹۹۹)
  • بازیگران: نیکلاس کیج ـ یوآکین فونیکس ـ پیتر استورمرو …فیلم نامه: اندرو کوین واکر.کارگردان: جوئل شوماخر.۱۲۳ دقیقه؛ محصول آمریکا، آلمان؛ سال ۱۹۹۹.
  • خلاصه ی داستان: تام ولس، کارآگاهی خصوصی ست که مامور می شود پرده از راز یک فیلم ترسناک بردارد. فیلمی که در آن دختری را جلوی دوربین تکه تکه می کنند …

    کوین واکر را با شاهکارش یعنی « هفت» به خوبی به یاد می آوریم. اما این کجا و آن کجا. «هشت میلی متری » جذاب است، گاهی نفس گیر است و بیننده را میخکوب خود می کند اما مشکلش از جایی نشات می گیرد که پایانش ربطی به شروعش ندارد. در پایان، مرد نقاب به چهره که قاتل دختر بوده، در حالی که نقابش را برمی دارد، رو به تام می گوید:(( انتظار چیو داشتی؟ یه غول؟! )) و بعد ادامه می دهد: (( اسم من جُرجه. احتمالاً اینو تا حالا فهمیدی. نمی تونی از فکرش بیرون بیای. هان؟ من هیچ جوابی برات ندارم. چیزی ندارم که بهت بگم تا شبا راحت تر بخوابی. من نه کتک خوردم، نه مورد تجاوز واقع شده بودم. مادرم منو آزار و اذیت نمی کرد. بابام هیچ وقت بهم تجاوز نکرد. من همینطوری اینجوری شدم. هیچ دلیل دیگه ای نداره. )) فیلم با دنیای صنعت فیلم های پورنو آغاز می شود. جستجوی تام برای یافتن سازنده های فیلم تکان دهنده ای که دیده، او را به تاریک ترین و مشمئزکننده ترین جنبه های این صنعت پرطرفدار می کشاند اما به پایان که نزدیک می شویم، تمرکز داستان تنها به سمت مرد نقاب به چهره می رود و او می شود آدم بده ی داستان که باید بمیرد با توجه به این نکته که این شخصیت کاملاً در سطح باقی می ماند و گذاشتن چنین دیالوگ هایی در دهانش هم نمی تواند چیزی به شخصیت او اضافه کند. همین عامل، باعث سطحی ماندن فیلم در باب مضمونش می شود. مونولوگ پایانی مرد نقاب دار رو به تام، قرار است این نکته را به ما منتقل کند که آدم ها حتی بی دلیل می توانند دست به کارهای ترسناکی بزنند و این یعنی همان آدم بده ی داستان که نویسنده، در آغاز کار هیچ قراردادی برای نشان دادن او نمی بندد. از طرف دیگر، با دیالوگی که دوست تام در میانه ی این راه خطرناک به او می گوید مبنی بر اینکه: (( شیطون داره تو رو عوض می کنه. ))، قرار است ما را به این سمت ببرد که تام در آخر، خودش تبدیل می شود به کسی که دست به کشتن خواهد زد. اما به خاطر شخصیت پردازی نه چندان قوی، داستان اصلاً وارد این وادی نمی شود. اینگونه، جز داستانی هیجان انگیز و گاه نفس گیر، چیز دیگری دست مخاطب را نمی گیرد.

     

  • بیرون کشیدن از مرگ - (۱۹۹۹)
  • ***********************
  • سرقت در ۶۰ ثانیه - (۲۰۰۰)
  • فروش: 101 میلیون دلار
    همکاری با اسکورسیزی و جوئل شوماخر در نجات مرد مرده و هشت میلی متر نشانه‌های بلوغ او بود اما با بازی در این فیلم خیلی‌ها را نا امید کرد. هر چند کیج تمام زورش را زد تا بتواند همان بازیگر باشد که همه انتظارش را داشتند اما فضای این فیلم که فضایی اکشن و پر زد و خورد بود این اجازه را به او نداد. این طور شد که سقوط شروع شد. با این حال تک سکانس‌های روبرو شدن کیج با موستانگ مشکی رنگش را می‌شود به نوعی بازگشت کیج به بازی زیر پوستی معروفش دانست.
     
  • مرد خانواده (۲۰۰۰)
  • سایه خون آشام - (۲۰۰۱)
  • *************************
  • عود کاپیتان کورلی - (۲۰۰۱)
  • captain corelli's mandolin فیلمی ست به کارگردانی جان مدن،محصول 2001 ایالات متحده آمریکا که باهنرنمایی بازیگرانی همچون نیکلاس کیج،پنه لوپه کروز و جان هارت میباشد. در یکی از جزایر یونان دختر پزشک دهکده دل در گرو جوانی روستایی دارد.با ورود نیروهای ایتالیایی و آلمانی این آرامش مختل می شود ولی کاپیتان کورلی جوان افسر ایتالیایی با ساز خود(عود) ترانه های عاشقانه می سراید و موفق میشود دل دختر پزشک دهکده را بدست آورد...
  • سرود کریسمس - (۲۰۰۱) - صداپیشگی
  • ***************************
  • رمزگویان باد - (۲۰۰۲)
  • در ابتدای فیلم می بینیم که گروهبان آندرس با همراهان خود مشغول جنگ در جزایر سلیمان می باشند.این گروه دستور دارد تا مواضع را حفظ نماید اما تعداد دشمن بیش از تعداد آنهاست و علی رغم التماس های سربازان به گروهبان آندرز شاهد آن هستیم که آنان تا آخرین نفر کشته می شوند و تنها گروهبان آندرز زنده باقی می ماند

    سپس تعدادی از افراد سرخ پوست را می بینیم که سوار اتوبوس می شوند تا به مرکز آموزشهای نظامی و سپس به خط مقدم منتقل شوند.گروهبان آندرز که با یک آسیب در ناحیه گوش مواجه بوده و با مشکل شنوایی و تعادل مواجه است با کمک یکی از پرستاران بیمارستان علی رغم داشتن مشکلات تعادل و شنوایی از آزمون های سلامتی موفق بیرون می آید و آماده انتقال به جبهه می گرددودقایقی از فیلم به پیش می رود و متوجه می شویم که ارتش امریکا سیستم جدیدی از زبان رمز بر اساس زبان سرخ پوستان طراحی کرده است و آن سرخپوستان برای آموزش و تبدیل شدن به یک بی سیم چی به مرکز آموزش برده شده اند.از میان تعداد زیادی از آنان دو نفرشان که یکی همان سرباز یازی است در جریان فیلم با ما همراه خواهند شد و دو گروهبان که یکی همان گروهبان آندرز است مامور هستند تا از اسیر شدن این بی سیم چی ها ممانعت کنند تا سیستم رمز لو نرود.در صورتی که این بی سیم چی ها اسیر شدند اینان باید آنان را به قتل برسانند...

    ***********************

  • اقتباس - (۲۰۰۲)
  • فروش: 22 میلیون دلار
     در عرض دو سال پنج تا فیلم بازی کرد که بهترینش مرد خانواده بود با همان تم تغییر موقعیت. او در اقتباس بار دیگر این فضا را تکرار کرد اما این بار همزمان دو تا برادر را با هم بازی کرد. آقای بازیگر از پس چنین کاری خوب بر آمد و نامزد اسکار شد . قبولی این نقش با جدایی از زن سابقش و تن به یک بدبختی دیگر دادن یکی شد؛ آغاز یک زندگی جدید با لیزا پرسلی که از بس به تیپ و تاپ هم زدند فقط مدت دو سال طول کشید. همه فکر می‌کردند کیج مسیر درست را انتخاب کرده اما انتخاب‌های بعدی او نشان داد فکرشان اشتباه بوده.
     
  • سانی - (۲۰۰۲)کارگردانی

         مردان چوب‌کبریتی - (۲۰۰۳)

  • *************************
  • گنجینه ملی - (۲۰۰۴)
  • فروش: 371 میلیون دلار
    ناگهان تغییر کرد و سعی کرد در فیلم‌های بلاک باستر و پر سر و صدا شرکت کند تا در فیلم‌های هنری و خانوادگی. کار او با همین گنجینه ملی آغاز شد؛ یک فیلم اکشن ماجراجویانه که در آن نقش تاریخ شناسی به نام بنجامین فرانکلین را بر عهده داشت. اما باز هم با تمام توانش سعی کرد با نقشش همذات پنداری کند و چیزی را در بیاورد که خیلی از اکشن بازها نمی‌توانند آن کار را انجام دهند؛ جان دادن به نقشی که خیلی جای کار ندارد و باید جان بکنی تا چیزی شود.
     
  • ارباب جنگ - (۲۰۰۵)
  • **********************
  • هواشناس - (۲۰۰۵)
  • فروش: 21 میلیون دلار
    آدم بدبخت به چه کسی می‌گویند؟ زنش از او جدا شده. دخترش به او محل نمی‌گذارد. کارش را از دست داده و چیزی برای از دست دادن ندارد. کیج چنین آدمی را با تمامی این مشکلات، جوری در هواشناس به تصویر کشیده که دوست دارید به حالش زار زار گریه کنید و بعد بروید کاری برایش بکنید. فرم صورت و بازی با میمیک‌های کیج چیزی که خیلی از منتقد‌ها آن را ستودند و برایش تی تاپ باز کردند. تلویزیون خودمان هم چند باری نشانش داده.
     
  • بولی مورچه - (۲۰۰۶) - صداپیشگی
  • ************************
  • مرد حصیری - (۲۰۰۶)
  • فروش: 32 میلیون دلار
    درست بعد از همکاری با اولیور استون در «مرکز تجارت جهانی» با وجود تبلیغات زیادی که دور و بر فیلم می‌چرخید قرار بود مرد حصیری تبدیل به یکی از پر فروش ترین فیلم‌های سال شود. اما برخلاف انتظار خیلی‌ها، نه تنها فیلم پرفروشی نشد بلکه به عنوان یکی از بدترین فیلم‌های سال برگزیده شد تا معلوم شود کیج کاملا کج سلیقگی کرده. در این فیلم نقش یک کلانتر را داشت که قرار بود دنبال دختر گمشده ای بگردد اما انگار خود کیج و بازی اش گمشده اصلی فیلم بودند و تا آخرش هم کسی نتوانست آن‌ها را پیدا کند.
     *********************
  • مرکز تجارت جهانی - (۲۰۰۶)
  • داستان فیلم از صبح ۱۱ ستامبر۲۰۰۱ شروع می شود. آنروز می توانست برای John McLoughlin گروهبان پلیس بندرگاهی آمریکا (با بازی بسیار زیبای نیکلاس کیج) و همکارانش و هزاران نفری که در برجهای مرکز تجارت جهانی بکار مشغول شدند روزی عادی باشد که نشد. هواپیماها به برج ها برخورد کردند و باقی را همه در تلویزیونهای خود چند سالی است که می بینیم. اما چیزی که هرگز دیده نشد و این فیلم به ما نشان می دهد تلاش انسانهایی است که در زیر آوارهای این برج عظیم زنده بگور شدند و تعداد کمی از آنها نجات یافتند. فیلم به نمایش تقلای زنده ماندن John McLoughlin و یکی از افرادش در زیر خرابه های این برج می پردازد.
  • روح سوار - (۲۰۰۷)

           بعد - (۲۰۰۷)

  • گنجینه ملی: کتاب رمز - (۲۰۰۷)
  • **************************
  • بانکوک خطرناک - (۲۰۰۸)
  • فروش: 51 میلیون دلار
    سایت روتن تومیتوز با جمع آوری 98 نقد مختلف این فیلم را به عنوان ضعیف ترین فیلم یک دهه اخیر و یکی از ضعیف‌ترین فیلم‌های تمام عمر کیج معرفی کرد. او با انتخاب این یکی خودش را کاملا نابود کرد و رفت پی کارش. نه فیلم چیز دندان گیری شد که بتواند بفروشد و نه بازی کیج چیزی بود که بشود آن را قابل قبول دانست. از هر جهتی به این فیلم نگاه کنیم یک شکست همه جانبه است که آقای بازیگر خود به دست خود آن را به وجود آورد.
     
  • پیشگویی - (۲۰۰۹)
  • نیروی جی - (۲۰۰۹) - صداپیشگی
  • آستروبوی - (۲۰۰۹) - صداپیشگی
  • ستوان بد: پاتوق - نیواورلئان - (۲۰۰۹)
  • *************************
  • کیک-اس - (۲۰۱۰)
  • فروش: 24 میلیون دلار
    آخرین فیلم او که روی پرده‌های سینما در حال اکران شدن است فیلم کمیک بوکی به نام کیک – اس است. با این که فروش فیلم در هفته اول خوب بوده اما در هفته‌های بعد با افت شدیدی مواجه شده. با این که کیج در این فیلم شخصیت اصلی فیلم نیست اما مطمئنا از حضور در یک فیلم کمیک بوکی احساس رضایت کاملی دارد. منتقدان هم از فیلم استقبال نسبتا خوبی کرده اند. البته باز هم این فیلم مانند گوست رایدر چهره کیج را با یک ماسک کاملا پوشانده و خبری از چهره جذاب همیشگی او در این فیلم نیست.
     
  • شاگرد جادوگر - (۲۰۱۰)
  • موسم افسونگر - (۲۰۱۱)
  • رانندگی جنون - (۲۰۱۱)
  • تجاوز - (۲۰۱۱)
  • در جستجوی عدالت - (۲۰۱۱)
  • روح سوار ۲ - (۲۰۱۲)
  • دزدیده شده - (۲۰۱۲)
  • خانواده کرود - (۲۰۱۳) - صداپیشگی
  • سرزمین منجمد (۲۰۱۳)
  • جو (۲۰۱۳)
  • توکارف (۲۰۱۴)
  • خاموشی روشنایی (۲۰۱۴)

اولین همکاری شریدر و کیج، پس از همکاری در فیلم "احیای مردگان" مارتین اسکورسیزی در سال 1999. در آن پروژه شریدر فیلمنامه نویس و کیج بازیگر فیلم بود.  کمپانی رد گرانیت که تهیه فیلم "گرگ وال استریت" اسکورسیزی را هم بر عهده داشته تهیه کننده این فیلم است.این فیلم ماجرای افسر سی آی ای است که در آخرین ماموریتش بایک نوع  بیماری که بینایی اوذا تحت تاثیر قرار داده ،دست به گریبان است. 

...ونکاتی دیگرکه احتمالا در مورد نیکلاس کیج نمیدانید

****************************************

1.نیکلاس کیج در اولین حضورش در سینما با فیلم «دفعات نخست در در ریدمونت های»قرار بود نقش منفی فیلم را بازی کند اما بعد از اینکه او برای بازی در این نقش تست داد کارگردان به این نتیجه رسید که این نقش بیش از حد برای چهره معصوم او منفی و تاریک است و او از پس این نقش برنخواهد آمد،ضمنا نیکلاس در آن زمان 17 سال داشت و طبق قانون،کارگردان حق نداشت روزانه بیش از چند ساعت محدود از او کار بکشد بنابراین مجبور میشد فیلمبرداری را به روزهای بعد موکول کند،کمپانی تهیه کننده هم حاضر به پرداخت هزینه های مازاد نبود،پس از خیر حضور نیکلاس کیج در این نقش گذشتند و در نهایت نیکلاس کیج نقش کوتاه و بی اهمیتی را در فیلم برعهده گرفت

cage

در ضمن نیکلاس کیج ابتدا در مورد سن خود به کارگردان دروغ گفته بود تا بتواند نقش منفی فیلم را بست آورد تا اینکه عوامل فیلم متوجه شدند او فقط 17 سال دارد و این نقش را از او پس گقتند و نقشی کوتاه را به او سپردند که در نهایت همین نقش او هم در تدوین نهایی کوتاه تر هم شد!

این فیلم اولین و آخرین فیلمی بود که نیکلاس کیج با نام اصلی خود یعنی نیکلاس کاپولا در لیست بازیگران حضور پیدا میکرد او بعدا برای حضور در فیلم دومش یعنی فیلم «دختر بیشه»نامش را به نیکلاس کیج تغییر داد تا از زیر سایه شهرت خانواده پدریش خصوصا عمویش فرانسیس فورد کاپولا(خالق سه گانه پدرخوانده) خارج شود،او بعدها اعلام کرد اینکارش باعث شده بتواند با خیالی راحت تر نقش های موردنظرش را انتخاب کند،همچنین این تغییر نام در سالهای اولیه حضورش در سینما مانع از جلب توجه و مقایسه بیش از حد او با خاندان مشهور کاپولا شد

2.در دهه هشتاد با بازیهای کلاسیک وار خود در نقش مردان عاشق پیشه و دمدمی مزاجشهرت باورنکردنیی را در بین مردم و منتقدین پیدا کرده بود او بعدها از دهه نود به بعد به تدریج از این قالب خارج شد

 3.این اواخر عده ای متافیزیک دان وهمچنین فعال در عرصه مسائل ماورا طبیعه با چند دلیل و مدرک ادعا کرده بودند نیکلاس کیج انسان نیست بلکه یک خون آشام است و چند صد سال هم عمر دارد! در رویرو تصویری از او را میبینید که یک عتیقه فروش آن را پیدا کرده بود و به عنوان مدرک در اختیار آنها قرار داده بود،این مسئله تا چند ماه جنجال زیادی را بپا کرده بود،عده ای هم عمر طولانی او را با فلسفه تناسخ توجیه میکردند!

 4. با وجود اینکه بسیاری معتقدند که فرانسیس کاپولا آنگونه که باید وشاید نیکلاس کیج را مورد لطف خود قرار نداده اما خیلی ها هم میگویند سالهای مهم اولیه حضور خود در سینما را مدیون اوست

5.فیلم «پگی سو ازدواج کرده است»(هشتمین فیلم نیکلاس کیج) از چندیدن جهت قابل توجه است:

1.کمدی فانتزی و به کارگردانی فرانسیس کاپولا است 2.بازیگران محبوبی در آن نقش آفرینی کرده اند که همگی در آینده ای نزدیک تبدیل به ستارگان آینده هالیوود شدند:نیکلاس کیج،جیم کری،هلن هانت،کاثلین تورنر3.نیکلاس کیج در این فیلم نقش پدر هلن هانت را بازی میکند در حالیکه هلن هانت در دنیای واقعی یک سال از او بزرگتر است!4.اولین و آخرین باری بود که فرانسیس کاپولا نقش اصلی فیلمش را به برادرزاده اش نیکلاس کیج میسپرد

6.برای بازی در نقش مکمل فیلم تحسین شده «بیردی» دو تا از دندان های خود را بدون داروی بی حس کننده درآورد!متیو مداین نقش اصلی این فیلم را برعهده داشت

7.در سال 1987 در فیلم «ماه زده»یا همان فیلم «مجنون» با بازیگر وخواننده معروف شر همبازی شد،اما قبل از قطعی شدن بازی او در نقش اول مرد این فیلم،استودیوی مربوطه با دیدن نمایش نه چندان خوب نیکلاس کیج در تست بازیگری نام او را از میان فهرست بازیگران خط زدند ولی خانم «شر»تهدید کرد که حتما نیکلاس کیج باید نقش مقابل او را بازی کند در غیر اینصورت او هم پروژه را ترک خواهد کرد،درنتیجه عوامل استودیوی فیلمسازی مجبور شدند به خواسته او تن دهند!در نهایت فیلم «ماه زده» فیلم خوبی از آب در آمد و رمانس خلق شده بین «شر» و نیکلاس کیج منتقدان را راضی کرد و این فیلم در نهایت سه اسکار هم بدست آورد

8.او بعد از این فیلم در فیلم متوسط «بوسه خون آشام» بازی کرد،اما چیزی که این فیلم را بیش از اندازه معروف کرد صحنه ای بود که در آن نیکلاس کیج یک سوسک واقعی را میخورد!جالبتر اینکه بدانید این صحنه به درخواست کارگردان سه برداشت داشته است و نیکلاس کیج در واقع نه یک سوسک بلکه سه سوسک واقعی را نوش جان کرده است!

نیکلاس کیج بعد از اکران فیلم در مورد صحنه خوردن سوسک گفت:من همیشه از سوسک چندشم میشد.....در آن لحظه تک تک اعضا و ماهیچه های بدنم با خوردن آن سوسک مخالفت میکردند ولی من در نهایت انجامش دادم!

9.فیلم محبوب قلبا وحشی به کارگردانی استاد کم کار سینماها «دیوید لینچ» نام او را بیش از پیش بر سر زبانها انداخت،او در این فیلم با صدای خودش هم آواز خواند

10.فیلمهای نازل و ضعیف زیادی از همان ابتدا در کارنامه او خودنمایی میکنند،تعداد فیلمها با نمره زیر 6(یعنی زیر متوسط) او مدتهاست که دورقمی شده اند!با این حال نمیتوان انکار کرد او همواره از محبوب ترین بازیگران هالیوود بوده و هست

Nicolas-Cage-1 1

11.در فیلم «ماه عسل در وگاس» در سال 1992 برونو مارس،خواننده جوان و محبوبِ این روزهایِ دنیای موسیقی در نقش الویس کوچولو با نیکلاس کیج همبازی بوده است!

12.نیکلاس کیج نقش اصلی فیلم زیبا و موفق «صخره سرخ غربی» را با کمک و توصیه عمویش فرانسیس فورد کاپولا بدست آورد،کاپولا در مورد اولین فیلم جان دهل(کارگردان فیلم) یعنی فیلم «دوباره مرا بکش» صراحتا ابراز علاقه شدید کرده بود،میگویند جان دهل به علت احساس دینی که نسبت به کاپولا داشت نیکلاس کیج  را برای بازی در این فیلم برگزید،البته نمایش نیکلاس کیج هم بعد از اکران فیلم بسیار خوب و قابل قبول ارزیابی شد

13.در سال 1993 کریستوفر کاپولا(برادر نیکلاس کیج) فیلم احمقانه «دِد فال» یا همان سقوط مرگبار را با بازی مایکل بین و نیکلاس کیج ساخت و روانه سینماها کرد،نیکلاس کیج در این فیلم به همراه مایکل بین نقش یک اغواگر و کلاهبردار را بازی میکرد،نیکلاس کیج در این فیلم اجازه داشت برای باورپذیرتر کردن خودش هر لباس و گریمی که میخواهد انتخاب کند!این فیلم در نهایت تبدیل به یکی از احمقانه ترین و بدترین فیلمهای تاریخ سینما شد و همزمان هم وجهه کریستوفر کاپولا و هم وجهه نیکلاس کیج را به شدت خراب کرد

14.نیکلاس کیج برای بازی در فیلم ترک لاس وگاس واقعا به الکل اعتیاد پیدا کرده بود تا بتواند بهتر در نقش یک مرد الکلی  و عیاش جا بیفتد،میگویند او قبل از خواندن دیالوگهایش به مقدار زیاد مشروب مینوشیده سپس به کارگردان اجازه فیلمبرداری میداده است!او در نهایت برای همین فیلم جایزه اسکار را هم تصاحب کرد

15.در اواسط دهه نود بود که نیکلاس کیج به بازی در اکشن های خوب و موفق هم روی آورد،فیلم موفق صخره(1996) به کارگردانی مایکل بای در کنار بازیگرانی چون شون کانری و اد هریس یکی از اولین فیلمهای اکشن مدرن او بود،دو  فیلم بعدی او در زمینه اکشن بصورت متوالی فیلم «باد مخالف» و فیلم «تغییر چهره» بودند

16.از حاشیه های جالب این فیلم این بود که نیکلاس کیج حین ساخت این فیلم فهمید جان شوارتزمن فیلمبردار معروف هالیوودی که فیلمبردای فیلم صخره را هم برعهده داشت یک جورایی پسرعمه او محسوب میشود،چون نامادری شوارتزمن عمه نیکلاس کیج بود!

17.نیکلاس کیج برای رسیدن به لهجه زبانی وهمچنین فرم بدنی مناسب نقش «کامرون پو» در فیلم باد مخالف تمرین های سختی را پشت سر گذاشت،میگویند او برای یادگرفتن لهجه مدنظرش مدتی به آلاباما نقل مکان کرده بود،سر صحنه فیلمبردای هم خودش در عوض کارگران دوربین ها و تجهیزات سنگین فیلمبرداری را حمل میکرده تا فرم بدنی خود را حفظ کند!

اما در نهایت فیلم «باد مخالف» با وجود جلب نظر مخاطبین نتوانست انتظارات را برآورده کند

18.ابتدا قرار بود نقش های اصلی فیلم تغییرچهره را آرنولد شوارتزنگر و سیلوستر استالونه بازی کنند اما در نهایت جان وو با آنها مخالفت کرد

جالب تر اینجا که ابتدا قرار بود نقش قهرمان(پلیس) را نیکلاس کیج بازی کند و این جان تراولتا باشد که در نقش ضد قهرمان ظاهر شود،اما همان روزها بود که مقاله ای در تمسخر او منتشر شد مبنی براینکه نیکلاس کیج هر فیلمی را که به او پیشنهاد بدهند فقط به شرط اینکه او نقش قهرمان داشتان را ایفا کند میپذیرد حتی بدون اینکه فیلمنامه را بخواند!

در نتیجه نیکلاس کیج فقط به شرطی حاضر شد فیلم را بازی کند که نقش ضدقهرمان تغییر چهره را به او بدهند!اتفاقا بازی خوب او در نقش بدمن فیلم به خوبی جواب داد و توانست بار دیگر برای مدتها دهان منتقدان را بسته نگه دارد!

19.در سال 1989 در فیلم چشمان مار با کارگردان معروف برایان دی پالما همکاری کرد که این فیلم هم در نهایت انتظارت را برآورده نکرد

20.زنان زیادی به طور مقطعی از دنیای مدلینگ و سینما بطور رسمی و غیر رسمی در زندگی نیکلاس کیج بوده اند(8 نفر!)یکی از این زنان مشهور اما تورمن بود که مدتی با او در ارتباط بود،او در کل سه بار هم ازدواج کرده است که یکبار آن مربوط میشود به سالهای 2002 تا 2004 که با لیزا مریلی پریسلی ازدواج کرد(لیزا مریلی پریسلی مدتی همسر مایکل جکسون هم بوده است!)او از سال 2004 هم تا به امروز آلیس کیم کاپولا را به همسری برگزیده و از او یک بچه هم دارد.

21.او آلیس را در حالیکه فقط بیست سال بیشتر نداشت و پیشخدمت یک بارِ سوشی بود ملاقات کرد،ضمنا آلیس اهل فیلیپین است!

 22.چندین بار از طریق نیکلاس کیج به آلیس هم پیشنهاد بازیگری شد ولی در نهایت نیکلاس اعلام کرد همسرش تصمیم دارد طراح جواهرات شود و هیچ علاقه ای به بازیگری ندارد

او یکبار هم همین اواخر به علت خشونت علیه همسرش آلیس و همچنین اخلال در نظم عمومی دستگیر شد که در نهایت به قید وثیقه آزاد شد،البته این ازدواج هنوزم تا به امروز پابرجاست

گفتنی است او برای ضمانت در ازای خروج از بازداشتگاه یازده هزار دلار کم آورده بود!که به کمک یکی از دوستان در اسرع وقت برایش فرستاده شد

23.نیکلاس کیج به دو چیز خیلی معروف است:

1.صدای ممتاز،کشیده و جویده جویده حرف زدنش(که میگویند سالها روی صدایش کار کرده است)

2.با انتخاب هایش خیلی زود کلیشه میشود،مثلا در سالهای اولیه حضورش در سینما معروف شده بود به بازی در نقش پسر عاشق و دل سوخته(البته از نوع خالی بند)،بعدها معروف شده بود به بازی در نقش انسان های غیرعادی و دمدمی مزاج،در سالهای اخیر هم که تبدیل شده به مشتری درجه یک اکشن های تجاری و سطح پایین

24.نیکلاس کیج در اصل آلمانی ایتالیایی است

25.جانی دپ حرفه بازیگریش را مدیون نیکلاس کیج میداند زیرا این او بوده است که جانی دپ را برای بازی در اولین فیلم حرفه ایش به استودیوهای فیلمسازی معرفی کرده است

26.او در مورد جانی دپ گفته:همین که او را در تبلیغات یک کالای تجاری دیدم و بازیش را مشاهده کردم فهمیدم که او ذاتا بازیگر است،با وجود اینکه خودش هنوز سردرگم بود و نمیدانست که آیا میتواند اصلا یک بازیگر واقعی شود یا نه من به او اطمینان دادم که او بزودی نه به یک بازیگر بلکه تبدیل به یکی از بزرگترین ستاره های سینما خواهد شد

البته او جانی دپ را قبل از آن در یک گروه موسیقی در فلوریدا هم ملاقات کرده بود و شناخت قبلی هم نسبت به او داشت

27.نیکلاس کیج عاشق خواندن کتاب های مصور یا همان کمیک ها بوده است،او حتی نام فامیلی کیج را از روی کاراکتری از کتاب های کمیک برداشته است

28.او یکبار در یک تاک شو تلویزیونی در مناظره با جی لنو فاش کرد نام کیج را از روی اولین ضد قهرمان کمیک بوک ها یعنی لوک کیج برداشت کرده است،اما نیکلاس کیج در واقع اشتباه میکرد چون اولین شخصیت سیاه کمیک بوک ها پلنگ سیاه بود که شش سال قبل از لوک کیج معرفی شده بود!

او حتی نام پسر دومش کال ال کاپولا را هم از کمیک بوک ها برداشت کرده است

29.بستگان مشهور او در دنیای هالیوود عبارتند از:فرانسیس فوردکاپولا(عمو,کارگردان)جرماین کاپولا(پدربزرگ)،فرانسیسکو پنینو(پدربزرگو فعال در عرصه موسیقی)مارک کاپولا(برادر،بازیگرو همچنین فعال در عرصه رادیو )کریستوفر کاپولا(برادر،کارگردان)سوفیا کاپولا(کارگردان،دختر عمو)رومن کاپولا(پسر عمو،دستیارکارگردان و بازیگر)

30.یک لامبورگینی گران قیمت دارد که زمانی به رضاشاه پهلوی تعلق داشته است!

 

Nicholas Cage-2312-mm1

31.میگویند نیکلاس کیج در دهه هشتاد در اولین روزی که خانم پاتریشیا اکوئت را برای اولین بار ملاقات کرد به سرعت از او تقاضای ازدواج نمود!پاتریشیا که فکر میکرد نیکلاس عقل درست و حسابی ندارد با تعیین چند شرط عجیب و غریب او را به اصطلاح از سر خود باز کرد! اما نهایتا آنها 14 سال بعد در سال 1995 با هم ازدواج کردند و 6 سال هم زتدگی مشترک داشتند

32.نیکلاس کیج مدت هاست که از نوعی سرگیجه های روانی رنج میبرد،از لحاظ علم پزشکی این مشکل قابل درمان نیست

33.نیکلاس کیج هم بر بدن خود یک خالکوبی دارد،این خالکوبی تصویری از یک سوسمار است که کلاهی هم بر سر دارد!

34.سام ریمی کاگردان اسپایدرمن بعدها فاش کرد که نیکلاس کیج اولین انتخاب او برای بازی درنقش منفی فیلم مرد عنکبوتی یعنی گوبلین سبز بوده است!

35.او جزو تنها سه بازیگر تاریخ سینماست که برای بازی در نقش یک کاراکتر دوگانه نامزد اسکار میشود؛او در فیلم اقتباس(2002)بخاطر بازی در دو نقش دونالد و چارلی نامزد اسکار شد،قبل از او پیتر سلرز و لی ماروین برای بازی در دو نقش در یک فیلم نامزد  اسکار شده بودند

36.قرار بود به جای میکی رورک در فیلم کشتی گیر اثر دارن آرنوفسکی بازی کند که در ثانیه های آخر آرنوفسکی از انتخاب او منصرف شد،میکی رورک برای کشتی گیر جایره گلدن گلاب را بدست آورد و چیزی هم نمانده بود که به اسکار هم دست پیدا کند

37.قرار بود در فیلم تجارت خطرناک بازی کند که در نهایت نقش مورد نظر به تام کروز رسید و باعث پیشرفت و تغییر مسیر حرفه ایش هم شد

38.نیکلاس کیج برای بازی در فیلم سرقت در 60 ثانیه که در آن با آنجلیناجولی همبازی بود به آریزونا رفت تا در کلاس های آموزش رانندگی حرفه ای شرکت کند و دوره ببینید

39.خواننده ای که در تیتراژ اولیه فیلم مرد خانواده به زبان ایتالیایی آواز میخواند کسی نیست جز خود نیکلاس کیج!

از دیگر نکات جالب توجه این فیلم اینکه،فراری موجود در فیلم در واقع قبلا متعلق به خود کیج بوده که دقیقا یکسال قبل از شروع فیلمبرداری این فیلم آن را فروخته بوده است!

40.در سال 1999 در فیلم بیرون آوردن مردگان به کارگردانی مارتین اسکورسیزی بازی کرد،او در این فیلم با همسر اولش پاتریشیا همبازی بود،اینبار هم حتی با وجود مارتین اسکورسیزی به عنوان کارگردان، فیلم مذکور به هیچ وجه راضی کننده نبود و با سردی مخاطبین و منتقدین مواجه شد و به زعم بسیاری از کارشناسان این فیلم ضعیفترین فیلم اسکورسیزی در این چند دهه اخیر بود

 41.نیکلاس کیج در سال 2002 تجربه ناموفقی هم در امر کارگردانی داشت،او در این سال فیلمی با نام سانی و با بازی جیمز فرانکو ساخت و روانه سینماها کرد

سال گذشته یکی از خبرگزاری ها معتبر آمریکایی فاش کرد که جیمز فرانکو برای بازی بهتر در این فیلم و جلب نظر نیکلاس کیج یک مرد منحرف را دنبال میکرده تا نحوه کارو سرویس دهی او به مشتری های خانم را از نزدیک ببیند!

42.در سال 2006 فیلم مرکز تجارت جهانی از او به کارگردانی الیور استون بر پرده سینماها بود،این فیلم هم با وجود فروش خوب فقط یک فیلم متوسط بود

 

6050736

43.نیکلاس کیج در سال 2007 هم به روند انتخاب های بدش ادامه داد و این بار در یک فیلم کمیک بوک مارولی سطح پایین به نام گوست رایدر یا همان روح سوار ظاهر شد

در مورد این فیلم باید سه نکته را بدانید:1.اول اینکه جانب دپ و اریک بانا قبل از انتخاب نیکلاس کیج شدیدا علاقمند بودند در این فیلم بازی کنند!نیکلاس کیج بدها فاش کرد با لابی گری شدید توانسته این نقش را از دست آنها در بیاورد! 2.بخشی از فیلمنامه روح سوار را خود نیکلاس کیج نوشته3.در نهایت نیکلاس کیج برای این فیلم جایزه تمشک بدترین بازیگر سال را برد

44.نیکلاس کیج تاکنون در سه انیمیشن هم صداگذاری کرده است که مهمترین آنها انیمیشن متوسط پسر فضانورد در سال 2009 بوده است

45.نیکلاس کیج خیلی دوست داشت در فیلم غریبه ها به کارگردانی عمویش فرانسیس کاپولابازی کند اما در نهایت نقش را به دلایلی نامعلوم به مت دیلان بازیگر مورد علاقه فرانسیس کاپولا دادند

46.نیکلاس کیج در سال 2011 در واقع در 5 فیلم بازی کرده است،تجاوز(در کنار نیکول کیدمن)،فصل جادوگر،شاگرد جادوگر،خشن بران(بصورت سه بعدی)،روح سوار: روح انتقامجو(این فیلم با تاخیر چندی پیش اکران شد)،در جستجوی عدالت(این فیلم هنوز هم بطور رسمی اکران جهانی نشده است)

در حال حاضر نیکلاس کیج برای بازی در هر سه فیلمی  که  از او در سال 2011 اکران شده است نامزد سرسخت دریافت جایزه تمشک بدترین بازیگر سال است!

 

 5 فیلم مورد علاقه نیکلاس کیج عبارتند از:

*******************************

1.شرق بهشت(با نقش آفرینی جیمز دین فقید)

2.اتوبوسی به نام هوس(با بازی مارلون براندو)

3. 2001:یک اودیسه فضایی

4.پرتغال کوکی

5.جادوگر اوز

000200100020

...ونکات دیگر:

***********

47.قدرت و استعداد بازیگری نیکلاس کیج به همه متقدین ثابت شده است اما مهمترین مشکل و ایراد نیکلاس کیج از دیدگاه اکثر کارشناسان انتخاب های بعضا نادرست و سطحی او در حرفه ی بازیگریست

48.معروف است نیکلاس کیج از دیرباز در هر فیلمی که پیشنهاد کنند بازی میکند و تقریبا تا با امروز هیچ فیلمنامه بخصوصی را رد نکرده است!

49.نیکلاس کیج جایی گفته بود:برای اینکه یک بازیگر خوب شوید باید مثل یک جنایتکار باشید!باید بتوانید قوانین را زیرپا بگذارید تا در نهایت چیزهای جدید رو تجربه کنید

50.جایی هم گفته بود:یک خط باریک بین متود بازیگری و مرض شیزوفرنی وجود دارد!

 برخی از دستمزدهایی که نیکلاس کیج تا به امروز گرفته است:

          (به تنوع در میزان دستمزدهای او دقت کنید):

********************************************

The Croods (2013)  $1,000,000

Ghost Rider: Spirit of Vengeance (2011)   $7,500,000

Trespass (2011) $7,000,000

Seeking Justice (2011)  $12,000,000

Drive Angry (2011)   $6,000,000

The Sorcerer's Apprentice (2010)  $12,000,000

The Bad Lieutenant: Port of Call - New Orleans (2009)   $2,000,000

National Treasure (2004)   $20,000,000

Adaptation. (2002)   $2,000,000

Windtalkers (2002)   $20,000,000

Captain Corelli's Mandolin (2001) $7,000,000

Gone in Sixty Seconds (2000) $20,000,000

Bringing Out the Dead (1999)   $10,000,000

Snake Eyes (1998)   $16,000,000

Face/Off (1997) $6,000,000

The Rock (1996)  $4,000,000

Leaving Las Vegas (1995)   $240,000

Vampire's Kiss (1988)  $40,000

Valley Girl (1983) $5,000

 84848

 و اینهم مصاحبه ای متفاوت با او:
 
نیکلاس! بسیاری از کارگردانان ‌هالیوود، بر این باورند که تو تاکنون در ایفای نقش‌ها و شخصیت‌های مختلف، موفق ظاهر شده ای. خودت در این باره چه نظری داری؟
 
 
 
 
 
بله. همه آن‌ها به من می‌گویند: «نیکلاس! تو به سبب فیزیک عضلانی و سلامت جسم، توانسته ای‌انبوه گسترده ای از نقش‌ها و شخصیت‌های متفاوت را به خوبی بازی کنی.»
اسکات! اگر دقت کنی متوجه می‌شوی که من در بیشتر فیلم‌هایی که در آن‌ها بازی کرده ام، همواره بزرگ تر از سن خودم ظاهر شده ام. «مردی با نگاهی افسرده که انگار از چیزی رنج می‌برد.» اما فکر نمی‌کنم به هیچ وجه، به یک بازیگر در نقش نخست یک فیلم رمانتیک شباهتی داشته باشم. البته هرگز از این موضوع، ناراحت و دلگیر نیستم. چون اگر «همفری بوگارت»، و «جیمز کاگنی» را به خاطر بیاوری، متوجه می‌شوی که آن‌ها هم به لحاظ سنی با بیشتر نقش‌هایی که ایفاگر آن‌ها بوده‌اند، چندان همخوانی نداشتند.
«جوئل کوئن» می‌گوید هنگام هدایت و کارگردانی تو در فیلم «بزرگ کردن آریزونا»، متوجه شده است که تو بازیگری عادی و متعارف نیستی. خودت هم این گونه فکر می‌کنی؟ 
می‌دانی! هرگز دوست ندارم از خودم تعریف کنم و چنین تصویری را، از خودم به تماشاگر تبلیغ کنم. یعنی «یک بازیگر خیلی عجیب!» می‌دانی انجام کارهای غیر متعارف، مرا به شور و هیجان می‌رساند. من جزو شمار اندک بازیگرانی هستم که بیشتر مجلات، روزنامه‌ها، نشریات و رسانه‌ها، از زندگی خانوادگی و شخصی وی همه چیز را می‌دانند. با این  حال بازیگری برایم شوخی نیست و آن را جدی می‌گیرم. شاید خیلی‌ها باور نکنند. اما من حاضرم برای یک نقش متفاوت، از تمام دلبستگی‌ها، علایق، دلخوشی‌ها و آرامشم بگذرم.چون به این باور رسیده ام که هرنقش متفاوت، برایم یک زندگی جدید است. من بازیگری حرفه ای را، ایفای نقش‌های متفاوت و غیر متعارف می‌دانم. نقش‌هایی که جزو زندگی ات شوند و دیگر برایت تکرار نشوند. بازیگر حرفه ای شکارچی نقش‌های متفاوت است. 

نیکلاس! با این که «فرانسیس فورد کاپولا»  و «تالیا شایر» عمو و عمه ات هستند، اما انگار از دوران کودکی ات خاطرات شیرینی نداری، درست می‌گویم؟
 
چرا این طور فکر می‌کنی؟ اگر چه من هم مانند بیشتر بازیگران از دوران کودکی ام خاطرات چندان خوب و به یادماندنی ندارم، اما هرگز به خاطر نمی‌آورم که از این دوران به بدی یاد کرده باشم. پدرم «آگوست کاپولا» در دانشگاه کالیفرنیا، ادبیات تطبیقی تدریس می‌کرد و رئیس مدرسه هنرهای زیبا در دانشگاه ایالتی «سان فرانسیسکو» بود. مادرم «جوی وسگلانگ» نیز اهل نیویورک و طراح حرکات موزون بود. ۱۲ ساله بودم که آن‌ها از یکدیگر جدا شدند. پس از آن نیز مادرم به سبب تنش‌ها و بحران‌های عصبی، در بیمارستان بستری شد. از آن پس، با پدرم به تنهایی زندگی می‌کردم. اما با این حال از آن روزها، خاطرات شیرین و خوبی در خاطرم حک شده است.
خودت هم می‌دانی که شایعات بسیاری درباره ورودت به سینما و چگونگی بازیگر شدنت سر زبان‌هاست. بهتر نیست اکنون به این شایعات پایان دهی؟
پس از بیماری مادرم و بستری شدن وی در بیمارستان، به همراه پدرم به سان فرانسیسکو آمدیم، با تماشای فیلم «شرق بهشت» ساخته «الیا کازان»، مجذوب و شیفته شخصیت بازیگری «جیمز دین» شدم. همان زمان آرزو کردم ای کاش من هم یک بازیگر بودم. چون فکر می‌کردم بازیگری ساده‌ترین و بهترین راه برای جلب نظر دیگران و راه یافتن در دل مردم است. پانزده ساله بودم که وارد کنسرواتور جوانان سان فرانسیسکو شدم. پس از آن نیز به دبستان «بورلی هیلز»ر فتم. در شانزده سالگی فیلم تلویزیونی «بهترین دوران‌ها» را بازی کردم، البته در یک نقش بسیار کوتاه. به نظر خودم این فیلم بدترین اثر تلویزیونی من است. سپس مسیر پرسنگلاخ بازیگری، برای حضورم در فیلم‌های سینمایی هموار شد. فکر می‌کنی اکنون توانستم به شایعاتی که درباره بازیگری ام وجود دارد پاسخ دهم؟
تا حدی اما انگار همان نقش کوتاه تلویزیونی چنان تو را سرشوق آورد که، وادار به ترک دبیرستان و جذب سینما شدی. درست می‌گویم ؟
می‌دانی اسکات! تا حد زیادی حق با توست. آن زمان به خاطر شرایط سنی ام نمی‌توانستم مانع علاقه بی حد و مرزم به سینما شوم. پس از ترک دبیرستان، در سینما مشغول به کار شدم. بعدها نیز نقش مهمی ‌در فیلم «دوران پرشر و شور در ریجمانت‌های»، را بازی کردم. نقشی که تا حد زیادی جایگاهم را، در عرصه سینما تثبیت کرد.
نیکلاس! خودت بارها گفته ای که نقشت را در فیلم «دختر دره» بسیار دوست داری. اما انگار بازی در فیلم «مسابقه با ماه» چندان برایت خوشایند نبوده است. این طور نیست؟
 

 
دقیقا همین گونه است. در «دختر دره» نقش نخست این فیلم را داشتم. با این که اثر پردردسری بود اما هنوز هم برایم سرشار از خاطره است.
از خاطر نبرده ام که منتقدان نیز بازی ام را در این فیلم، مورد تحسین و ستایش قرار دادند. در گیشه هم موفقیت تجاری چشم گیری کسب کرد. اما بهتر است بازی در فیلم «مسابقه با ماه» را در کارنامه‌ام نادیده بگیری! با وجود هم بازی بودن با «شون پن»، این فیلم هرگز اثر خوبی از کار در نیامد. «ریچارد بنیامین» در این فیلم بیش از حد تازه کار بود.
فیلم تنها به این سبب از سوی منتقدان تحسین شد که «بنیامین» زمان بسیاری را، صرف جنبه‌های فنی آن کرد و کمتر به بازی بازیگران و نحوه نقش آفرینی آن‌ها پرداخت. به همین خاطر نقش من در این فیلم به طرز وحشتناکی ناقص از کار درآمده است.

خودت هم به خوبی می‌دانی که امروزه، در فهرست برترین ستارگان پولساز‌ هالیوود جای داری. دوست دارم بدانم نگاهت به بازیگری آن هم با توجه به شهرت فراوانی که داری چگونه است؟
 
 
 
 
 
 
اسکات! خودت هم به خوبی می‌دانی که من بارها شهرتم را، برای کسب اعتبار بازیگری به خطر انداخته ام. تنها به این خاطر که ثابت کنم به معنای واقعی یک بازیگر حرفه ای هستم. برخلاف برخی بازیگران هم نسل خودم، بازیگری برای من یک حرفه نیست بلکه آن را نوعی زندگی می‌دانم. چون جزئی از هویت من شده است و با لحظه لحظه آن زندگی می‌کنم. به باور من شهرت، محبوبیت و جذابیت باید با وظیفه شناسی همراه باشد. هنوز از خاطر نبرده ام که برای بازی در فیلم«بردی» و در نقش یک بازمانده جنگ و مجروح جنگ ویتنام، پنج هفته تمام با صورت باند پیچی شده زندگی کردم. از هر طرف آرواره‌هایم یک دندان کشیدم و هفت کیلو وزن کم کردم. 
در فیلم «بوسه خون آشام» نیز ترجیح دادم به جای خوردن تخم مرغ خام، یک سوسک زنده را ببلعم. چون می‌خواستم به حس درستی از نقش برسم و آن را باور کنم. هنوز هم حاضرم برای دستیابی به یک نقش سرشار از حس زندگی، تمام مرزها را پشت سرم بگذارم تا بگویم: «هیچ غیرممکنی، برای یک بازیگر حرفه ای وجود ندارد. فقط همین!»
 
                                   (مترجم مصاحبه ازمنبع ( khorasannews.com):آقای احمد صبریان)
تعداد بازدید از این مطلب: 12491
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

شنبه 13 دی 1393 ساعت : 7:6 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
کریسمس در سینما
نظرات
برترین فیلمهای تاریخ سینما
    با موضوع کریسمس

 

برترین فیلمهای تاریخ سینما با موضوع کریسمس

 

روزهای آغازین سال میلادی که می‌رسد، تلویزیون یاد اسکروچ می‌افتد؛‌ یکی از صدها فیلم ساخته شده با موضوع کریسمس. و حالا در اولین روز سال 2015 و در نوشتار زیر مروری داریم بر  گزیده ای از ارزشمندترین آثار با محوریت کریسمس:

بابانوئل‌های نقره ای

Image result for ‫بابانوئلهای نقره ای‬‎
متاسفیم. فهرست فیلم‌های کناری را نگاه کنید؛‌ این چند تا را از بین حداقل ۱۰۰ فیلم با موضوع کریسمس و بابانوئل انتخاب کرده ایم. حالا اگر بخواهیم فهرست مشابهی را برای مناسبت‌های خودمان مثل عیدنوروز،‌ چهارشنبه وری یا همین شب یلدا را که نزدیکی‌های آن بودیم تهیه کنیم، این فهرست چقدر بلند بالا است؟ بعید است تعداد فیلم‌های فهرست ما به حتی تعداد انگشتان یک دست برسد. در "چهارشنبه سوری" فرهادی مراسم چهارشنبه سوری، در حاشیه تنش زن و شوهر است. "کفش‌های میرزا نوروز" فقط اسم نوروز را یدک می‌کشد. "آژانس شیشه ای" که قصه اش درآژانسی در شب عید می‌گذرد، یک ضد حاجی فیروز تمام عیار است و حاجی فیروز آن معتاد و ضد قهرمان فیلم می‌باشد. "گیلانه" هم که در نوروز ۸۲ و زمان اشغال عراق توسط امریکا می‌گذرد، دردناک است. چهارشنبه سوری در "خیلی دور، خیلی نزدیک" هم اصلا نقش موثری ندارد. حتی علی حاتمی‌ هم که سمبل سنت در سینمای ایران است، در "کمال الملک" به سرعت از مراسم نوروز ناصرالدین شاه شاهی عبور می‌کند. "شب یلدا"ی پراحمد هم قصه تنهایی فروتن است و هیچ ربطی به یلدا ندارد. شاید تنها فیلمی ‌که تا حدی به نوروز ربط دارد، "بادکنک سفید" پناهی باشد که در آن، دختربچه ای دغدغه خرید ماهی قرمز را دارد. در نگاهی کلی، سینمای ما هیچوقت ادای دین مناسبی نسبت به مناسبت‌های ملی مثل نوروز نداشته؛ مناسبت‌هایی که افراد زیادی از همین طبقه فرهنگی، مدام از کمرنگ شدن شان می‌نالند. جالب است غربی‌ها با ساختن فیلم درباره کریسمس، بابانوئل، و حتی‌هالووین،‌ هم این سنت‌های قدیمی‌شان را برای جوان‌های نسل جدیدشان به یک فرهنگ تبدیل می‌کنند و هم مناسبت‌هایشان را جهانی می‌کنند و ما در عین بی توجهی به نوروز،‌ یلدا و دیگر مناسبت‌های ملی مان انتظار داریم این مناسبت‌ها در ذهن جوانان نسل جدیدمان به جای کریسمس و درخت کاج ماندگار شوند و جهانی بشوند!

سرود کریسمس(۱۹۸۳) 

Image result for ‫سرود کریسمس‬‎
▪ بدجنس ترین رییس سینما
برای ما آشناترین نسخه سینمایی اقتباس شده از رمانی که چارلز دیکنز- نویسنده بزرگ انگلیسی- در سال ۱۸۴۳ نوشته، همان انیمیشن کمپانی والت دیزنی است که همیشه روزهای کریسمس از تلویزیون پخش می‌شد؛ داستان فیلم هم ماجرای آقای ابنزر اسکروچ خسیس و تنگ نظر را روایت می‌کرد که خوش داشت ایام کریسمس، درست مثل روزهای دیگر سال، تنها به حال خودش باشد، چون به قول خودش از تمامی ‌آداب و رسوم شروع سال نو متنفر بود. اما وقتی روح دوستان و نزدیکانش به خوابش می‌آمدند، و او را از عواقب کارهای خودخواهانه اش آگاه می‌کردند، از کرده اش پشیمان می‌شد و صبح اول وقت در روز کریسمس، شاد و خندان به به جمع مردم می‌پیوست و به آنها کمک می‌کرد. درانیمیشن والت دیزنی آن قدر اسکروچ را هنرمندانه به تصویر کشیده بودند که بر و بچه‌های سینما یک بار شخصیت او را بدجنس ترین رییس تاریخ سینمای جهان انتخاب کرده بودند. از این گذشته، دیکنز، شخصیت اسکروچ را آن قدر زیبا درآورده که نام این شخصیت به معنای آدم خسیس وارد زبان انگلیسی- و حتی زبان فارسی- شده است. از این رمان کلاسیک، اقتباس‌های سینمایی زیادی شده و بازیگرانی چون جرج سی، اسکات، والتر ماتیو، مایکل کین و آلبرت فیتی هم نقش اسکروچ را بازی کرده اند. ظاهرا جیم کری هم قرار است به زودی به جای نقش اسکروچ صحبت کند. به هر حال تا اطلاع ثانوی، تصویری که ما از "سرود کریسمس" در ذهن داریم با حضور طلایی اسکروچ مک داک (اسکروچ) و میکی ماوس (باب کرچت، مشی اسکروچ) رقم خورده است.

چگونه گرینچ کریسس را دزدید؟ (۲۰۰۹)

Image result for ‫سرود کریسمس‬‎
▪ دزد کریسمس
از این داستان مصور و مشهور دکتر سئوس (نوشته در سال ۱۹۵۷) ۲ اقتباس موجود است. پس مواظب باشید آنها را با هم اشتباه نگیرید؛ یکی از آنها که در سال ۱۹۶۶ ساخته شده، انیمیشنی است که یکی از کلاسیک‌های فیلم‌های کریسمسی به حساب می‌آید و سالی نیست که تلویزیون‌های دنیا درروز کریسمس آن را نشان ندهند، راوی و گوینده اصلی فیلم –یعنی گرینچ- هم کسی نیست جز ستاره فیلم‌های ترسناک؛ یعنی بوریس کارلوف. اما در سال ۲۰۰۰ ران ‌هاوارد فیلمی ‌سینمایی با همین عنوان و با بازی جیم کری درنقش گرینچ ساخت. داستان فیلم هم ماجرای موجودی تک و تنها به نام گرینچ را روایت می‌کند که قلبی کوچک دارد و به همین خاطر نمی‌تواند شادی افراد هوویل را در ایام کریسمس تحمل کند؛ به همین خاطر تصمیم می‌گیرد با دزدیدن هدایای آنها کریسمس شادشان را به عزا تبدیل کند؛ غافل از اینکه کریسمس برای اهالی شهر فقط در هدیه‌هایشان خلاصه نمی‌شود. دست آخر گرینچ به اشتباهاتش پی می‌برد، قلبی بزرگ‌تر بدست می‌آورد و مردم شهر هم او را در جمع خودشان می‌پذیرند.

کابوس پیش از کریسمس(۱۹۹۳)

Image result for ‫فیلم کابوس پیش از کریسمس‬‎
▪ هدیه‌های ترسناک
"کابوس پیش از کریسمس" یکی از آن انیمیشن‌های درست و درمانی است که با موضوع کریسمس ساخته شده است. با توجه به اینکه داستان و شخصیت‌های فیلم از ذهن تیم برتون تراوش کرده اند، خیلی راحت می‌شود حدس زد که دوباره سر و کارمان به اسکلت و مرده و موجودات عجیب و غریب دنیای بک رو ناب او خواهد افتد. ماجراهای اصلی فیلم در شهری به نام ‌هالووین رخ می‌دهد که ساکنان آن کاری جز این ندارند که در طول سال خود را برای اجرای هر چه ترسناک تر مراسم جشن‌ هالووین به سردستگی جک- سلطان‌هالووین- آماده بکنند. ورق وقتی برمی‌گردد که جک از این روند تکراری خسته شده، به صورت اتفاقی به شهر کریسمس می‌رود، و با این جشن آشنا می‌شود. فیل آقای جک یاد هندوستان می‌کند و تصیم می‌گیرد که به جای جشن ‌هالوین، مراسم کریسمس را برگزار کند. تازه بابانوئل را هم می‌دزدد و خودش هم می‌شود بابانوئل و راه می‌افتد در شهر تا به بچه‌ها هدیه بدهد اما آخر شما بگویید مگر سلطان شهر ‌هالووین به جز جانورهای عجیب و غریب و رنگ و وارنگ، چیز دیگری هم برای هدیه دادن به کودکان دارد؟ اینطوری می‌شود که کریسمس به بچه‌ها زهر می‌شود اما جک آخر می‌فهمد که هر کسی را بهر کاری ساختند و بابانوئل واقعی را به شهر باز می‌گرداند.

تنها در خانه (۱۹۹۲ و ۱۹۹۰)

Image result for ‫تنها در خانه‬‎
▪ دزد بلا، پسر بلا
ماجرا خیلی ساده شکل می‌گیرد، کوین (مکالی کالکین) پسر بازیگوش خانواه‌ای پرجمعیت به طور ناآگاهانه از سفر خانوادگی به شهر پاریس جا می‌ماند و مجبور می‌شود تک و تنها در خانه بماند ولی ماجرا وقتی جالب می‌شود که ۲ دزد ناشی به نام‌های هری (جوپشی) و مارو (دانیل استرن) می‌خواهند به خانه پسر تنها مانده دستبرد بزنند، چشمتان روز بد نبیند، کوین تا جایی که به فکرش می‌رسد و درتوان دارد از پس آقا دزدها برمی‌آید و حقشان را کف دستشان می‌گذارد. داستان قسمت دوم فیلم – یعنی "تنها در خانه ۲: گمشده در نیویورک" – هم چیزی در همین مایه‌هاست کلکین آن قدر در نقش کوین اوج گرفت که میراث سینمایی اش به همین فیلم‌های "تنها در خانه" محدود شد. "تنهادر خانه ۴: پس گرفتن خانه" هم (با بازی کودک دیگری ) نیم نگاهی به کریسمس دارد.

بقای کریسمس (۲۰۰۴) 


▪ در کنار خانواده
تا دلتان بخواهد پشت سر این کمدی بد گفته اند و توی سرش زده اند، اما با توجه به اینکه داستانش در ایام کریسمس و شروع سال نو می‌گذرد، دراین دوران تماشای آن خالی از لطف نیست. داستان فیلم از آنجا شروع می‌شود که نامزد آقای درولاتام- بن افلک، پسر سرمایه دار و بی کس و کار فیلم- پیشنهاد مسافرت او در ایام آغاز سال نو را با این استدلال رد می‌کند که کریسمس را باید حتما در کنار خانواده گذراند؛ اینطوری می‌شود که درو از همراهی تمامی ‌دوست‌ها و رفقایش هم ناامید شده، فکر بکری به سرش می‌زند؛‌ او بلند می‌شود و به سراغ خانه دوران کودکی اش می‌رود تا خاطرات کریسمس‌های گذشته را زنده بکند اما متوجه می‌شود که خانواده دیگری در آنجا ساکن هستند. درو- همان پسر میلیونر و لوس و ننر- ۲۵۰ هزار دلار به آنها می‌دهد تا کریسمس را با آنها بگذراند و عضوی از خانواده شان بشود. بقیه ماجرا هم شامل خرابکاری‌ها درو است و بس! جالب این است که فیلم را برای اکران در تعطیلات کریسمس ساخته بودند ولی چون نمایش آن با فیلم دیگری از بن افلک همزمان می‌شد، این یکی را در روز ۲۲ اکتبر اکران کردند و شعار تبلیغاتی آن را هم گذاشتند:" امسال کریسس کمی ‌زودتر سروقت شما آمده است!".

زندگی شگفت انگیزی است (۱۹۴۶) 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/30-Wonderful-Life/30-It-a-Wonderful-Life/qagfsD.jpg
▪ امید و دیگر هیچ
تا حالا شده پیش خودتان فکر کنید که اگر اصلا بدنیا نیامده بودید،‌ زندگی اطرافیانتان حالا چه شکلی بود؟ این سئوالی است که جورج بیلی (جیمز استوارت) وقتی درست در روز کریسمس می‌خواهد خودش را بکشد با آن روبرو می‌شود.
فرشته ای که او را نجات داده، به او نشان می‌دهد که زندگی اطرافیانش بدون وجود بیلی چقدر بی رمق و یکنواخت می‌شده است. این طوری است که در همان روز و شب کریسمس، جورج که بواسطه مشکلات مالی حاصل از ورشکستگی به فکر خودکشی افتاده است،‌ باردیگر به انسان‌ها دل می‌بندد و به زندگی بر می‌گردد. هنوز فرانک کاپرا در ساخت "زندگی شگفت انگیزی است" و یا دیگر شاهکارهایش، همین است که از ورای سختی‌ها و ناملایمات زندگی، شور و امید را بیرون می‌کشد و به صورت تماشاگرانش می‌کوبد. دقیقا به همین خاطر بود که وقتی اعضای موسسه فیلم آمریکا دور هم جمع شدند تا ناامیدتر بخش ترین فیلم‌های تاریخ سینما را انتخاب کنند، ‌شماره یک را برای فیلم دست اول کاپرا رزرو کردند. فیلم در سراسر دنیا هم گل سرسبد نمایش‌های تلویزیونی ایام کریسمس است.

الف (elf) (۲۰۰۳)

elf
▪ یک اسکروچ دیگر
قصه این کمدی کریسمسی باز همان جستجوی پدر گمشده است اما خب ایده‌هایش جدید و بامزه است. بادی (ویل فرل) در پرورشگاهی در نیویورک زندگی می‌کند. شب کریسمس می‌پرد در کیسه بابانوئل و او هم از همه جا بی خبر،‌ب ادی را با خودش به قطب شمال می‌برد. در آنجا پری‌ها تصمیم می‌گیرند که بادی را بزرگ کنند و به او هم نگویند که در حقیقت انسان است. اینطوری می‌شود که وقتی بادی بزرگ می‌شود و از این راز باخبر می‌شود تصمیم می‌گیرد به نیویورک بازگردد تا پدر واقعی خودش را پیدا کند. داستان درنیویورک به اوج می‌رسد که بادی از طریق بابانوئل متوجه می‌شود پدر حقیقی اش آدمی ‌به نام والتر‌ هابز (جیمز کان) است که دست کمی ‌از اسکروچ ندارد. حدستان درست است، حالا باید پدر بی احساس و تنگ نظرش را با زندگی آشتی دهد.

در حقیقت عشق(۲۰۰۳) 


▪ ۵ هفته تا تعطیلات
یکی از آن کمدی رمانتیک‌های خوش ساخت انگلیسی است که ماجرای زندگی ۸ زوج در طول چند هفته باقی مانده تا کریسمس را روایت می‌کند؛‌ چیزی که روایت زندگی این آدم‌ها را به هم شبیه می‌کند، همین نزدیکی به زمان تعطیلات کریسمس است. فیلم ۵ هفته قبل از کریسمس شروع می‌شود و همین طور هفته به هفته به این روز سراسر شادی نزدیک می‌شویم. یک ماه بعد هم بخش نهایی آن شکل می‌گیرد. از ورای گذشت این یک ماه پر حادثه است که شخصیت‌های فیلم متوجه می‌شوند چیزی که انسان‌ها را بهم پیوند می‌دهد، محبت و دوستی است.

سریع السیر قطبی(۲۰۰۴)

Image result for ‫فیلم قطار سریع السیر قطبی‬‎Image result for ‫فیلم قطار سریع السیر قطبی‬‎
▪ دیدار با بابانوئل
مطالب را با یک انیمیشن شروع کردیم و با یک انیمیشن دیگر هم آن را تمام می‌کنیم. رابرت زمیکس- کارگردان معروف سری فیلم‌های "بازگشت به آینده"- با استفاده از تکنولوژی‌ها مدرن صنعت فیلمسازی، از حرکات بازیگران واقعی الهام گرفت و فیلمی ‌انیمیشن وار ساخت که در آن تام هنکس در ۵ نقش متفاوت از جمله بابانوئل ظاهر شد. ماجرای فیلم هم روایتگر سفر پسرکی سوار بر قطاری اسرارآمیز به قطب شمال و دیدار با بابانوئل است. پسرک در شب کریسمس آرزو می‌کند تا بتواند به راز اصلی کریسمس دست پیدا کند و سرانجام هم به آرزوی قلبی اش می‌رسد؛‌ چون از قدیم گفته اند جوینده یابنده است.

 
                                                                                             منبع:سایت سیمرغ
 


تعداد بازدید از این مطلب: 4254
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

پنج شنبه 11 دی 1393 ساعت : 8:39 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
چشمان بسته هالیوود
نظرات
نگاه سیاسی هالیوود به ایران با چشمان بسته
*********************************

هالیوود که از همان روزهای ابتدایی پس از وقوع انقلاب اسلامی ایران جهت گیری خاصی را نسبت به ایران پیدا کرد تا کنون تولیدات متعددی با محوریت سیاسی-اجتماعی درباره ی ایران داشته، فیلمهایی مانند «بدون دخترم هرگز»، «خانه ای روی شن و مه»، «سیصد» و «شبی با پادشاه» .

                           *                                                         *                                                         *

برای بررسی رویکردهای هالیوودی و پیوند آن با اهداف سیاست خارجی غرب به ویژه آمریکا درباره‌ی ایران نگاهی تحلیلی داریم بر جدیدترین فیلم‌های هالیوود درباره‌ی ایران از جمله فیلم «جاودانه ها  (IMMORTAL)» محصول سال 2011م. و فیلم «شرایط (CIRCUMSTANCE)» محصول ژانویه‌ی 2011م. که به نوعی می‌توان آن را یک فیلم اجتماعی-سیاسی دانست.

رسانه ها  در جهان امروز به یکی از قدرتمندترین ابزار تغییر افکار عمومی تبدیل شده اند. در این میان آنچه که در کنار این تأثیرگذاری باید مد نظر قرار گیرد، جایگاه اخلاق و رعایت قوانین حرفهای رسانه ای است. این موضوع از نظر اهالی مستقل رسانه ای آن چنان مهم به نظر میآید که شاید این دست کارشناسان بر هیچ مسأله ای تأکید این چنینی نداشته اند. در این میان اهمیت این مسأله از آن جا چندین برابر میشود که بحث استقلال رسانه ها ی مختلف از دستگاه ها ی سیاسی در عرف حرفهای رسانه ها  بسیار حائز اهمیت است.

این مسأله در حالی مطرح میگردد که در چندین سال اخیر بسیاری از رسانه ها ی غربی برخلاف عرفهای حرفهای رسانه در موارد متعددی بر طبق منافع و دستورالعملهای سیاسی رفتار کرده اند. سندهای این موضوع آن قدر زیاد است که بیان همهی آنها در این بحث نمیگنجد. چرا که به هر صورت بر طبق عقیدهی بسیاری از افراد از جمله نظریه پردازان جنگ نرم مانند «جوزف نای»، رسانه ها  باید در راستای اهداف سیاسی گام بردارند.

این گونه نظریه پردازی از سوی افرادی مانند جوزف نای به تدریج سبب ابزار گونگی رسانه ها  در غرب شده که این مسأله، این رسانه ها  را به سمت «ماکیاولیست رسانه ای» سوق داده است؛ یعنی به تعبیری برخی از این رسانه ها  در موارد قابل توجهی بدون رعایت عرفها و با توجیه وسیله تنها به هدفی فکر کرده اند که مد نظر دستگاه دیپلماسی و سیاسی کشورهای غربی بوده است. برای درک بهتر این مسأله و به نوعی بیان یک مسأله ی روز و قابل توجه میتوان به رویکرد رسانه ای مانند سینمای غرب و در رأس آن هالیوود درباره ی ایران پرداخت.

هالیوود که از همان روزهای ابتدایی پس از وقوع انقلاب اسلامی ایران جهتگیری خاصی را نسبت به ایران پیدا کرد تا کنون تولیدات متعددی با محوریت سیاسی-اجتماعی درباره ی ایران داشته، فیلمهایی مانند «بدون دخترم هرگز»، «خانه ای روی شن و مه»، «سیصد» و «شبی با پادشاه» از فیلمهای مهمی محسوب میشوند که هالیوود تا به امروز درباره ی ایران تولید کرده و در هر کدام از آنها به گونه ای با پس زمینه ها ی مشترک، به ایران و جامعه ی ایرانی نگاه کرده است.

در این میان برای بررسی عمیقتر رویکردهای هالیوودی و نگاهی به پیوند این رویکردها با اهداف سیاست خارجی غرب به ویژه آمریکا درباره ی ایران باید به تولیدات جدیدتر هالیوود علاوه بر محصولاتی که در بالا ذکر شد، نگاهی داشت. با توجه به این مسأله میتوان به دو فیلم از جدیدترین محصولات هالیووی اشاره داشت، فیلم «جاودانه ها  (IMMORTAL)» محصول سال 2011م. که در ژانر تاریخی تولید شده و دیگری فیلم «شرایط (CIRCUMSTANCE)» محصول ژانویه ی 2011م. که به نوعی میتوان آن را یک فیلم اجتماعی-سیاسی دانست.

جاودانه ها ، نسخه ی تازه ی سیصد

فیلم «جاودانه ها » به کارگردانی «برایان سینگ» مانند فیلمهای «سیصد» و «شبی با پادشاه» در ژانر تاریخی تولید شده و به نوعی نگاه خاصی مانند هر دوی این فیلمها به بحث تاریخ ایران و تقابل آن با دیگر کشورها داشته است. داستان این فیلم جنگ افسانه ای و اسطوره ای میان یونانیان و سپاه جاودانه ها  را روایت میکند. فیلم از آن جایی شروع میشود که «هایپریون» فرمانده ی سپاه جاودانه ها  به دنبال سلاح قدرتمندی است که در یونان پنهان شده، این سلاح به او کمک میکند تا او به قدرت خارقالعاده ای برای جهان گشایی خود دست یابد.

در این بین یکی از اساطیر یونانی یعنی «تیتیوس» که از نظر فرهنگ چند خدایی المپیا، یک نیمه خدا محسوب میشود، در اثر کشته شدن مادرش به دست هایپریون وارد جنگ با او میشود. این ورود او به جنگ با سپاه جاودانه ها  در حالی رخ میدهد که «اوراکل» پیشگوی افسانه ای پیشاپیش این مسأله را پیشبینی میکند که تنها «تیتیوس» نیمه خدا، میتواند هاپیریون را شکست دهد. در این بین هایپریون در این فیلم شخصی به نمایش گذاشته میشود که تنها به بدترین شکل ممکن سرزمینها را ویران و خون ریزی میکند و مردم کشورش هم در این راه با عضو شدن در سپاه «جاودانه ها،IMMORTALS» او را در این موج خون و وحشت، همراهی میکنند.

این ترسیم و کلیت داستان فیلم در حالی مطرح میشود که در تاریخ غرب به ویژه در اسناد تاریخ نویسانی مانند «هرودوت»، سپاه جاودانه ها  به فرمانده ی هایپریون تنها در مورد ایران ذکر شده و در واقع تنها تمدنی که در زمان افسانه ها یی مانند تیتیوس وجود داشته، ایرانیان بوده اند. در همین راستا فیلم بدون توجه به واقعیت تاریخی و حتی پشتوانه ی افسانه ی جاودانه ها  و یا هر گونه سند دیگری تنها در یک راستای خاص تولید شده، به نحوی که سکانس به سکانس فیلم در همین راستا شکل میگیرد.

از همان ابتدایی ترین لحظات این مسأله به عینه مشاهده میشود که مخاطب قرار است فیلمی پر از صحنه ها ی خشن و مشمئز کننده را ببیند که در آن ایرانیان که نماد آنها هایپریون و سپاه جاودانه ها  است، همه را به خاک و خون میکشد و بدون توجه به هیچ معیار اخلاقی تمام دنیا به ویژه یونان که به نوعی نماد غرب تلقی میشود را ویران میکند. در این میان شخیت هایپریون هم که نماد شیطانی ایرانی در این فیلم محسوب میشود، فوق العاده ددمنش و وحشی به نمایش در میآید و در مقابل کاراکتر تیتیوس که از افسانه ها ی نیمه خدایی یونان است فردی قهرمان و سلحشور که در پی نجات جهان میکوشد به تصویر کشیده شده است.

ماجرای کمان اپیروس و شباهتهای آن به مباحث سیاسی روز

در این بین بحث کمان اپیروس هم فوق العاده در پی بردن به نقاط مهم این فیلم هدفدار بسیار مهم میباشد. چرا که در این فیلم کمان اپیروس سلاح مهلکی محسوب میگردد که هایپریون در کنار سپاه جاودانه ها  که نماد مردمش است به دنبال دستیابی به آن تمام دنیا را زیر و رو میکند و در نهایت به یونان میرسد. با این تفاسیر مسأله ای که در اولین گام با نگاهی تحلیل گرایانه به این بحث به ذهن متبادر میشود این است که «برایان سینگ» (کارگردان) در این فیلم به دنبال نماد سازی تاریخی با شرایط فعلی میباشد. چرا که گویی نویسندگان فیلمنامه یعنی «ولس پارل اپاندنیس» و «چارلی پارل اپاندنیس» میخواهند این کمان را به بحثهای امروزی که در مورد ایران در مسایل بین الملل مطرح است، پیوند دهند.

با نگاهی به مسایل امروز جهانی متوجه میشویم که بحث هسته ای از به روزترین مسایل بین المللی در مورد ایران محسوب میشود. با این توصیف به نظر میرسد کمان اپیروس که در این فیلم به تعبیر نویسنده ی آن، قرار است در اختیار خون ریزی به نام هایپریون قرار گیرد، شباهت عجیبی با بحث هسته ای دارد. چرا که در این فیلم این گونه وانمود میشود که جاودانه ها  همیشه به دنبال سلاح برای ویرانگری در تمام جهان هستند و نمود بارز این موضوع را میتوان در برخورد آنان با یونان که نماد تمدنی غرب میباشد به عینه مشاهده کرد.

این به نمایش گذاشتن ایران به صورت کاملاً خشن در حالی در فیلم «جاودانه ها » رخ میدهد که در این فیلم یونانیان و در رأس آن فرمانده ی آنها یعنی تیتوس نماد و مظهر پاکی و مبارزه با دشمنان بشریت نشان داده میشوند تا پازل ایران هراسی و در کنار آن اسطوره سازی از غرب کامل شود. در واقع در این فیلم تیتیوس یونانی مانعی است که تلاش میکند جلوی دستیابی هایپریون به کمان اپیروس را بگیرد و از این راه بشریت را نجات دهد. نکته ی جالب این جاست که به تعبیر این فیلم حتی خدایان المپ هم به کمک او میآیند.

از سویی در تیزرهای اینترنتی این فیلم، یک جمله به صورت کاملاً هدفدار تکرار میشود و این جمله عبارت است از: «روزگار، روزگار جنگ و خون ریزی است. جنگ بر سر قدرت میان خدایان و تایتانها بالا گرفته و امید به برقراری عدالت و آرامش دمی بود که از بین رفته بود. سالیان سال بود که مردم به جنگ و کشته شدن فرزندان، برادران و همسرانشان عادت کرده بودند.

اما در نهایت اتفاقی افتاد که همه را شاد نمود و آن پیروزی خدایان بر تایتانها بود. همه گمان میبردند که دیگر آرامش به زندگیشان خواهد آمد غافل از آن که این بار موجودی شیطان صفت به نام «پادشاه هایپریون» آمده و قصد دارد با کمک لشکریان خونخوارش سلاحی مرگ بار را به دست آورد که نسل بشر را نابود خواهد کرد. وحشت بر همه مستولی شده، آیا نجات دهنده ای خواهد آمد؟

شباهتهای زنجیرهای برای القای پیامی مشخص

با نگاهی به این جملات دقیقاً متوجه نکاتی که در بالا ذکر شد، میگردیم. در کنار این مسأله هم حائز اهمیت میباشد که فیلم شباهتهای قابل توجهی با فیلم «سیصد» دارد. آن چنان که در هر دوی این فیلمها سپاه ایرانیان خشن و خون ریز و همراه با ماسکهایی دیده میشوند که گویی سمبل بدویت و توحش است. نکته ی جالب دیگر آن که در هر دوی این فیلمها سپاهیان ایران که در آن جا تحت فرماندهی «خشایارشاه» بودن و در این جا تحت فرماندهی «هایپریون» با لباسهای بلند عربی ترسیم شده اند که بیننده را بیش از هر چیزی به سمت اسلام و چنین فرهنگی سوق میدهد. در کنار این موضوع سکانس پایانی فیلم کاملاً پایانی معنادار به نظر میرسد چرا که در این سکانس صحنه ای از آسمان و آینده نشان داده میشود که در آن تیتیوسها و هایپریونها باز هم در مقابل هم میایستند.

گویی که کارگردان تلاش دارد تا این موضوع را به بیننده بباوراند که «جاودانه ها » که سمبل ایرانیان هستند همیشه خون ریز خواهند بود و یونانیان که نماد غرب هستند، منجیانی هستند که در مقابل این خون ریزیها میخواهند بایستند و در این راه جان فشانی میکنند. در این میان نباید فراموش کرد که سکانس پایانی فیلم سیصد هم دقیقاً چنین مفهومی را القا میکند چرا که در آن فیلم هم در پایان مرگ «لئونیداس» یونانی که منجی فیلم است به همراه یارانش بسیار حماسی به تصویر کشیده میشود که این مسأله دقیقاً پازل ایران هراسی را کامل کرده و در مقابل همان چهره ی اسطوره ای را از غرب به نمایش میگذارد که دقیقاً مد نظر سیاستمداران غربی میباشد.

وقتی هالیوود به سراغ ژانر اجتماعی با محوریت ایران میرود

اما در کنار فیلم «جاودانه ها » که به نوعی میتوان آن را یک فیلم ضدایرانی در ژانر تاریخی دانست، سینمای آمریکا در جدیدترین فیلمی که در ژانر اجتماعی-سیاسی درباره ی ایران تولید کرده با نگاهی هدفدار و کاملاً با پس زمینه ها ی سیاسی مشخص به ایران و جامعه ی ایرانی نگاه داشته است.

این فیلم که «شرایط (circumstance)» نام دارد توسط یک شخص ایرانی به نام «مریم کشاورز» تولید شده، داستان این فیلم درباره ی دو دختر به نام عاطفه ( نیکول بوشهری) و دوست صمیمیاش شیرین (سارا کاظمی)است که در ایران زندگی میکنند. آن چنان که در این فیلم نشان داده میشود هر دوی این افراد به شدت به شرکت در پارتی و مصرف مشروبات الکلی و دیگر رفتارهای این چنینی علاقه دارند و بیشتر وقت خود را در این میهمانیها با همدیگر میگذرانند.

اما به تدریج با هم بودن این افراد به سمت و سوی دیگر سوق پیدا میکند و این دو فرد به سمت انحرافهای دیگری مثل همجنس بازی میروند و بر اساس آنچه که در این فیلم مشاهده میشود، به تدریج علاوه بر دوست، همدیگر را شریک جنسی خود میپندارند.

در ادامه ی ماجرا برادر عاطفه که از بازپروی برگشته به شکل عجیب و غریبی عقایدش تغییر کرده و به تعبیر قصه ی این فیلم به یک فرد تندرو افراطی در امور دینی تبدیل شده که هر رفتاری از سوی عاطفه را با خشونت پاسخ میدهد و از طرف دیگر به تعبیر این فیلم به فردی مرموز تبدیل شده است. سرانجام برادر عاطفه با حربه ها یی که در این فیلم از عاطفه خواهرش و دوستش سارا به دست میآورد پس از مدتی سارا را مجبور به ازدواج با خود میکند. در پایان هم فیلم در جایی تمام میشود که این دو تصمیم میگیرند از کشور خارج شوند.

به نظر میرسد که سینمای آمریکا برای سیاه نمایی درباره ی جامعه ی ایران این بار به صورت کاملاً غیرحرفه ای و ناشیانه عمل کرده که حتی خود کارگردانان غربی هم این چنین فیلمی را نمیپذیرند. چرا که اولین چیزی که جدای از سیاسی بودن فیلم «شرایط» به نظر میرسد، بی اطلاعی کارگردان و دیگر دستاندرکاران این فیلم از جامعه ی ایرانی است؛ البته این ماجرا نباید چندان غیرطبیعی هم به نظر برسد چراکه مریم کشاورز، کارگردان این فیلم فارغ التحصیل دانشکده ی فیلم «نیویورک» بوده و بیشتر عمر خود را هم در خارج از ایران زندگی کرده است. از طرف دیگر نگاه این فیلم علاوه بر مغرضانه بودن هیچ ارتباطی با جامعه ی امروز ایران ندارد. آن چنان که در برخی از صحنه ها ی فیلم بیننده کاملاً حس میکند که فیلم تنها یک هدف دارد و آن هم تخریب جامعه ی ایرانی و حکومت ایران آن هم به شکل ناشیانه!

فیلمی که تنها تخریب میکند و دیگر هیچ...

در یکی از سکانسها دختران سوار بر ماشین خود در حال تردد در خیابان هستند که ناگهان ماشینی به آنها نزدیک میشود و افراد داخل ماشین فریاد میزنند: کمیته! و یا در صحنه ی دیگری به عنوان مثال رییس بسیج که «مهران» (برادر عاطفه) برای آنها کار میکند، فردی مذهبی است اما در لحظاتی از فیلم، مهران وی را به یک پارتی که مملو از مشروبات الکلی و خانمهای بیحجاب است، دعوت میکند و حیرت تماشاگران ایرانی را بر میانگیزد! و یا در جایی دیگر در حالی که عاطفه همراه پدرش به رادیو گوش میدهد، این خبر پخش میشود که امروز برادران سپاهی یک گروه ضد انقلاب را دستگیر کردند!

این گونه صحنه ها  باعث شده که مخاطب در بخشهایی از فیلم حتی آن را به شوخی بگیرد چرا که چنین مسایلی حتی در زمان انقلاب هم به این صورت مطرح نبوده چه برسد به زمان حال که شرایط تفاوت میکند. از سوی دیگر مطرح کردن مسأله ای مانند همجنس بازی بین دو دختر که در این فیلم بارها بر آن تأکید میشود، جزو دیگر مسایل پوچی است که بیننده اصلاً به آن توجهی نمیکند و حتی این سؤال پیش میآید که آیا در فرهنگ ایرانی-اسلامی که در اکثریت خانواده ها ی ایرانی وجود دارد، اصلاً مسایل این چنینی جایی دارد؟

در همین راستا سیاه نماییهای مغرضانه در این فیلم پس از گذشتن زمان کوتاهی از زمان فیلم به شدت بیننده را مأیوس میکند و این احساس به بیننده دست میدهد که گویی به تماشای فیلمی به اصطلاح درباره ی ایران نشسته که در آن هیچ اطلاعاتی از جامعه ی ایران وجود ندارد و فیلم کاملاً در فضایی خلاگونه ساخته شده است. این در حالی است که مسایلی که در فیلم مطرح میشود اصلاً هماهنگی فرهنگی هم با اکثریت فرهنگ خانواده ها ی ایرانی ندارد و همین موضوع سبب شده که بسیاری از کارشناسان، این فیلم جدید هالیوود را یک فیلم نه چندان منصفانه ی سیاسی و سطحی بخوانند.

به نظر میرسد که هر دو فیلم جدید «شرایط» و «جاودانه ها » را باید تلاش دوباره ی سینمای غرب برای تخریب جامعه ی ایران و کشور ایران دانست. تلاشی که نمیتوان آن را بدون پشتوانه ی فکری قلمداد کرد، بلکه فضاهای هدفدار سیاسی در هر دو این فیلم دیده میشود. از طرف دیگر نکته ی بسیار مهمی که این فیلمها را بیش از حد هدفمند نشان میدهد، خالی بودن هر دوی آنها از هر گونه انصاف و برخورد و قضاوت صحیح درباره ی ایران است. گویی که سازندگان هر دوی این فیلمها، چشمهای خود را بر همه چیز بسته اند و یک خط مستقیم یعنی تخریب بیسند ایران، جامعه و فرهنگ آن را دنبال کرده اند.

نکته ای که در کنار تمام این مسایل باید به آن اشاره داشت، این است که بی شک این محصولات آخرین تولیدات سینمای آمریکا درباره ی ایران نخواهند بود اما بدون تردید این روند آسیب جدّی به این سیستم خواهد رساند. چرا که کاملاً از روند حرفهای هنر خارج شده و در اختیار سیاستمداران و اهداف سیاسی آنها قرار گرفته است.

                       *                                                            *                                                          *

شاید بتوان بهترین دلیل برای اثبات این موضوع را دو فیلم اخیر هالیوود درباره ی ایران دانست چرا که آنچه در هر دوی این فیلمها مشاهده میگردد، تلاش همه جانبه برای تخریب ایران آن هم بدون هیچ استناد و یا مدرک خاصی است. در واقع گویی هالیوود تنها به هدفی سیاسی فکر میکند تا به یک فیلم مستدل و قابل اعتنا درباره ی ایران، هر چند که این رویکرد بدون شک در اعتبار حرفهای هالیوود تأثیر نزولی شدیدی خواهد گذاشت.

رضا فرخی؛ پژوهشگر/

منبع : پایگاه تحلیلی تبیینی برهان(برداشت از سایت خبرگزاری فارس)

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5089
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

یک شنبه 7 دی 1393 ساعت : 7:38 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
(مورد عجیب بنجامین باتن) چگونه ساخته شد؟
نظرات

     فیلم (مورد عجیب بنجامین باتن)

         چگونه ساخته شد؟

                           گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

کارگردان دیوید فینچر
تهیه‌کننده کاتلین کندی
فرانک مارشال
نویسنده اریک راث
رابین سویکورد
(بر پایه داستان کوتاه اثر اف. اسکات فیتزجرالد)
بازیگران برد پیت
کیت بلانشت
ترجی پی. هنسون
جولیا اورموند
الیاس کوتیاس
جرید هاریس
جیسون فلمینگ
تیلدا سوئینتن
موسیقی الکساندر دسپلات
فیلم‌برداری کلادیو می‌راندا
تدوین کریک بکستر
انگوس وال
توزیع‌کننده پارامونت پیکچرز
برادران وارنر
تاریخ‌های انتشار ۲۵ دسامبر ۲۰۰۸
مدت زمان ۱۶۶ دقیقه
کشور آمریکا
زبان انگلیسی
بودجه ۱۶۰٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار
فروش ۳۳۲٬۵۸۲٬۷۱۱ دلار

دیوید اندرو لئو فینچر ( David Andrew Leo Fincher) (زاده ۲۸ اوت ۱۹۶۲)، فیلمساز آمریکایی است که بخاطر سبک تریلرهای سیاهش مانند هفت، بازی، باشگاه مشت زنی و زودیاک معروف است. فینچر دو نامزدی اسکار بهترین کارگردانی و دو نامزدیگلدن گلوب بهترین کارگردانی برای فیلمهای سرگذشت غریب بنجامین باتن و شبکه اجتماعی را در کارنامه هنری خود دارد که برای فیلمشبکه اجتماعی، گلدن گلوب بهترین کارگردانی را دریافت نمود.دیوید فینچر در دنور از ایالت کلرادو به دنیا آمد و مادرش کلر و پدرش جک نام دارند. وقتی وی دو ساله بود، به همراه خانواده‌اش به کالیفرنیا نقل مکان کردند یعنی جایی که فینچر در آنجا فارغ‌التحصیل شد. او با دیدن فیلم بوچ کسیدی و ساندنس کید به فیلم‌سازی علاقه پیدا کرد و در ۸ سالگی شروع به فیلم‌برداری با دوربین هشت میلیمتری خود نمود. او تاکنون برای شرکت‌های بزرگی فیلم تبلیغاتی درست کرده‌است. اشاره کرد. فینچر کارگردانی ویدئوکلیپ را با آثاری از مدونا آغاز کرد و بعدها ویدئوکلیپ‌های خوانندگان و گروه‌های مشهوری چون ایروسمیث، رولینگ استونز، اوت فیلد و مارک نافلر را ساخت. مورد عجیب بنجامین باتن یا سرگذشت غریب بنجامین باتن ( The Curious Case of Benjamin Button) نام یک فیلم محصول سال ۲۰۰۸ به کارگردانی این فیلمساز خوش قریحه است. شخصیت اصلی این فیلم الهام گرفته از یک داستان کوتاه اثراف. اسکات فیتزجرالد است. فیلم‌نامه این فیلم را اریک راث نوشته است و برد پیت و کیت بلانشت بازیگران اصلی آن هستند. بسیاری از مخاطبان این فیلم را بهترین فیلم دیوید فینچر میداننداین فیلم با بازخورد بسیار مثبت منتقدین نیز روبرو شد.بنجامین در اواخر قرن نوزدهم و در سن ۸۰ سالگی به دنیا آمده و با گذشت زمان، در حالی که دیگران پیرتر می‌شوند، او جوان‌تر می‌شود. او در کهنسالی عاشق دختری می‌شود که در سنین کودکی به‌سر می‌برد. اما در طی سال‌ها در حالی که دخترک بزرگ‌تر می‌شود، او در روندی وارونه به سوی خردسالی پیش می‌رود.

 

Benjamin Button poster.jpg

 عشقها و افسوسها

مورد عجيب بنجامين باتن، پس ازهفت (1995) و باشگاه مشت زني (1999)، سومين همكاري براد پيت با ديويد فينچراست. براد پيت براي ايفاي نقش بنجامين باتن نامزد اسكار بهترين بازيگر نقش اول مرد شد.
- به نظرم پايان مورد عجيب بنجامين باتن راه را براي انتخاب تماشاگر باز مي‌گذارد. اين فيلم در مورد موضوع هايي جهاني است كه ما همه در هر جاي دنيا كه باشيم، با آن ها آشناييم؛ عشق، اميد، چيزهايي كه از دست مي‌دهيم و تلاش مي‌كنيم تا حد امكان جاي خالي آن ها را از نظر پنهان نگه داريم و در نهايت اين كه ما همگي فاني هستيم.
- يك ماه پس از شروع فيلم برداري مادر آنجلينا جولي از دنيا رفت. بعد ديويد فينچر پدرش را از دست داد. سپس مادر اريك راث درگذشت. درحين فيلم برداري بوديم كه با تمام وجود احساس كردم فرصت ما در اين دنيا بسيار محدود است. در حقيقت نمي دانم كه آيا يك روز، ده روز، ده سال يا چهل سال ديگر زنده ام يا نه. آيا نيمي از زندگي ام را پشت سر گذاشته ام يا اين كه به آخر كار بسيار نزديك شده ام؟ پاسخي براي پرسش هايي از اين دست ندارم. به همين دليل نبايد هيچ يك از لحظه هاي زندگي ام را با تنبلي و سستي هدر بدهم و بايد عمرم را دركنار كساني بگذرانم كه اهميت بسياري برايم دارند.
- مورد عجيب بنجامين باتن بيش تر از هر موضوع ديگري به بازنگري لحظه هاي چشم گير زندگي يك فرد مي پردازد. دوستي دارم كه درآسايشگاه بيماران علاج ناپذير كار مي كند. او روزي به من گفت كه بيماران در لحظه هاي پايان عمرشان درباره موفقيت ها و دستاوردهاي شان، جايزه هايي كه گرفته اند يا كتاب هايي كه نوشته اند صحبت نمي‌كنند. آن ها تنها در مورد عشق هاي زندگي خود و افسوس هاي عمرشان حرف مي زنند. به نظرم اين نكته، هسته مركزي مورد عجيب بنجامين باتن را آشكار مي‌كند.
كيت بلانشت
فينچر بود و خيال‌مان راحت شد

* كيت بلانشت پيش از اين در فيلم بابل (آلخاندرو گونزالز ايناريتو، 2006) در كنار براد پيت بازي كرده بود.- كار وي مورد عجيب بنجامين باتن دردسرهاي بسياري داشت؛ مدت فيلم طولاني بود، داستانش ساختاري نامتعارف داشت و بايد با وجود گريمي سنگين، بازي مي‌كردم. اما شايد دشوارترين مسأله‌اي كه بايد با آن كنار مي‌آمدم، نزاكت همبازي‌ام براد پيت بود.
- من و براد مدت هاي مديدي در مورد كرم مرطوب كننده صحبت كرديم چون هر دو گريم هاي سنگيني داشتيم و بايد عضو مصنوعي روي صورت هاي مان قرار مي‌دادند. البته اگر بخواهم منصفانه قضاوت كنم، نبايد شكايتي داشته باشم چون براد از نظر گريم و دست‌و پنجه نرم كردن با سختي هاي كار با جلوه هاي ويژه خاص فيلم، بايد دشواري هاي بسياري را تحمل مي‌كرد. تنها كافي است تصوركنيد كه تا ساعت ده شب كار كرده‌ايد و به احتمال قوي مجبوريد كه فردا صبح ساعت چهار بامداد از خواب بيدار شويد چون گريم شما حدود شش ساعت طول مي‌كشد.
- وقتي بحث يك داستان عاشقانه حماسي در ميان است، فيلمي مثل مورد عجيب بنجامين باتن خيلي راحت ممكن است به دام احساسات گرايي بيفتد اما چون زمام امور به ديويد فينچر، يكي از بدبين‌ترين كارگردان هاي عصر ما، سپرده شد بود، خيال ما كاملاً از هرجهت راحت بود.
- من در كنار مادر بزرگم بزرگ شدم. بزرگ شدن در خانه‌اي كه سه نسل متفاوت در آن زندگي مي‌كنند باعث مي شود كه مسائلي مثل فناپذيري را بهتر درك كني. به نظرم اين موضوع براي نقش‌آفريني در چنين فيلمي خيلي به كمكم آمد.

خاطراتي از بنجامين باتن

تاراجي پي. هنسن
پروژه هنرمندان جسور
*
تاراجي پي. هنسن در نقش كوييني، زن سياه‌پوستي كه بنجامين باتن به حال خود رها شده را از جلوي خانه سالمندان برمي دارد و بزرگ مي كند، خوش درخشيد و نامزد دريافت اسكار شد. نقش‌آفريني طلايي او يادآور بازي هاي درخشان زنان سياه‌پوست در آثار كلاسيك سينماي آمريكا- از جمله هتي مك دانيل به نقش دايه در فيلم بربادرفته (ويكتور فلمينگ، 1939)- است. 
* در حين انتخاب بازيگران بنجامين باتن بود كه متوجه شدم زندگي طنز تلخ و شيريني دارد. من هم مثل هر بازيگر ديگري، فهرستي از بازيگراني داشتم كه دلم مي خواست با آن ها كاركنم. براد پيت بدون شك در صدر فهرست بود. دوست داشتم نقش خوب و جذابي مقابل بيت به دست بياورم اما وقتي دعاهايم براي همبازي شدن با او مستجاب شد، نقش مادر او به من رسيد.
- وقتي براي اولين بار فيلم نامه را خواندم، پيش خودم فكر كردم: «خداي من! اين‌ها چه‌گونه مي‌خواهند چنين فيلمي بسازند؟» فيلم نامه به نظرم بسيار جسورانه آمد. بعدها متوجه شدم بنجامين باتن پروژه هنرمندان جسور است؛ از اريك راث گرفته تا ديويد فينچر و براد پيت كه با بي‌پروايي به دل اين پروژه زده‌اند. همه اين ها باعث شد من هم تمام خطرها را به جان بخرم و وارد ميدان بشوم. البته پيش از تست هيچ اميدي نداشتم كه پذيرفته بشوم اما تمام تلاشم را كردم تا بر لاري مي فيلد، كه بازيگران اين فيلم را جمع‌وجور كرد، تأثير مثبتي بگذارم.
- آن ها سه بازيگر براي ايفاي نقش بنجامين باتن در دوره هاي مختلف زندگي اش به كار گرفتند. كار مهمي كه فينچر در اين مرحله انجام داد اين بود كه مفهوم يكساني از شخصيت باتن براي هر سه بازيگر و براد پيت ترسيم كرد. اما سختي كار خودش را در عمل نشان داد. سه بازيگر ماسك اسكي آبي رنگي روي سرشان مي‌كشيدند و ما بايد همراه آن ها بازي مي‌كرديم. البته من از بخش هاي مربوط به جلوه هاي ويژه فيلم بي اطلاع بودم، براي همين به فينچر گفتم: «فينچر، اين جا چه خبر است؟ بازيگراني كه ماسك روي سرشان كشيده اند ديگر كيستند؟ پس براد پيت كجاست؟» بعد فينچر به من گفت: «تو فقط بازي خودت را بكن. بقيه ماجرا به عهده تيم جلوه هاي ويژه است. تو همان كاري را بكن كه داشتي انجام مي‌دادي.»
- ديويد فينچر بهترين گزينه براي ساخت فيلمي به اين عظمت بود چون او به خوبي توانست فيلم را واقعي از كار دربياورد. براي پذيرفته شدن بنجامين باتن از سوي تماشاگران، بايد آن را بسيار واقعي از كار درآورد و فينچر هم درست همين كار را كرد.
- برخورد كوييني با بنجامين باتن در ابتداي فيلم، لحظه اي بسيار كليدي است. همه چيز به واكنش كوييني نسبت به چهره بنجامين باتن روي راه‌پله هاي خانه سالمندان بستگي دارد. اگر كوييني در همان لحظه عاشق اين بچه نشود، فيلم تماشاگر را از دست مي‌دهد. عشقي كه كوييني نسبت به بنجامين باتن پيدا مي‌كند، عشقي بي‌قيدوشرط است. يعني او هيچ مورد نژادپرستانه‌اي در اين قضيه نمي‌بيند و برايش هم اصلاً مهم نيست كه بنجامين باتن نوزادي طبيعي نيست. او با كار در خانه سالمندان آموخته كه چه‌گونه بايد بي‌قيدوشرط انسان ها را دوست بدارد. او نمي‌تواند بچه‌دار بشود و براي همين بنجامين را هديه‌اي آسماني مي پندارد. در خانه سالمندان، بنجامين نمادي از زندگي است و به آن جا طراوت مي بخشد.
- يكي ديگر از اسامي صدرنشين در فهرست بازيگراني كه دوست دارم با آن‌ها هم بازي شوم، جرج كلوني است.

خاطراتي از بنجامين باتنجوليا ارموند

زندگي يك دايره است
* جوليا ارموند نقش كارولين، دختر ديزي، را بازي مي‌كند. اهميت نقش كارولين در اين است كه او همان شخصيتي است كه براي اولين بار به واسطه دفترچه خاطرات بنجامين باتن با او آشنا مي شود و به اين حقيقت پي مي برد كه بنجامين پدر واقعي اش است.
- من هيچ شناخت قبلي نسبت به داستان كوتاه مورد عجيب بنجامين باتن نداشتم. اما وقتي فيلم نامه را خواندم، با خودم فكر كردم كه ايده آن بي نظير است؛ اين كه فردي برعكس زندگي كند. كمي كه به اين ايده فكر كردم، متوجه شدم كه مي شود به واسطه آن حرف هاي زيادي درباره زندگي، تجربه هاي كسب شده در آن و مرگ زد. ايده داستاني فيلم بسيار ساده بود اما بي وقفه افق هاي تازه اي جلو چشم ما باز مي‌كرد. من عاشق اين نكته ايده شدم كه زندگي پديده اي مدور است و در پايان درست مثل دايره اي به نقطه آغازش باز مي‌گردد. اگر از شخص محتضري پرستاري كرده باشيد، حتماً متوجه شده ايد كه هر چه او به مرگ نزديك‌تر مي شود، ويژگي هاي كودكانه اش هم بيش‌تر و بيش‌تر مي‌شوند. پدربزرگم زمان مرگ 97 سال داشت. او سه ساعت مي‌خوابيد و بعد بيدار مي‌شد و مثل بچه ها هوس چيزي مي‌كرد. به نظرم داستان اين فيلم هم درست همين حالت را دارد و دوباره به نقطه اول خود باز مي‌گردد.
- كارولين در واپسين لحظه هاي زندگي ديزي كنار اوست اما وقتي ديزي مي ميرد، ديگر خبري از كارولين نيست. تماشاگر هيچ وقت لحظه اي را كه كارولين به اتاق باز مي‌گردد و متوجه مرگ ديزي مي شود نمي بيند. اگر فيلم خوب از كار درآمده باشد، ديگر نيازي به اين صحنه نيست.
- بخش هاي مربوط به كارولين و ديزي در بيمارستان به عنوان آخرين مرحله كار، فيلم برداري شد. واقعاً اين از شانس خوب من بود. تمامي صحنه هاي ديگر فيلم گرفته شده بودند و ما اين فرصت را داشتيم كه آن ها را تماشا كنيم تا حال و هواي فيلم دست مان بيايد. قسمت مربوط به من و كيت بلانشت ظرف دو هفته در لس‌آنجلس فيلم برداري شد. يكي ديگر از ويژگي هاي مثبت كار اين بود كه مي توانستيم اين بخش را سكانس به سكانس جلو ببريم. از لحاظ كار فيلم سازي، اين موضوع براي من تجربه منحصر به فردي بود. 
فرانك مارشال و كاتلين كندي، تهيه‌كنندگان
اگر اسپيلبرگ فيلم را مي ساخت ...
* قصه مورد عجيب بنجامين باتن از هجده سال پيش شروع مي شود. در ابتدا ري استارك حق ساخت آن را خريد و مي‌خواست آن را براي كمپاني خودش تهيه كند. بعد ورق برگشت و كار را پيش ما در كمپاني امبلين آوردند. استيون اسپيلبرگ مدتي با آن سروكله زد. سال ها بعد وقتي كه ما كمپاني خودمان را تأسيس كرديم، اين متن بسيار براي مان عزيز شده بود و با تمام وجود دوست داشتيم آن را تهيه كنيم. جالب اين بود كه هيچ كسي هم كاري با آن نداشت. ما امتياز آن را خريديم و هجده سال روي ساخت و تهيه آن كار كرديم. نكته جالب اين است كه ديويد فينچر هم دور از چشم ما سرنوشت اين متن را پيگيري مي‌كرد و حدود دوازده يا سيزده سال پيش هم نسخه اوليه فيلم نامه را خوانده بود. براي فينچر هم هميشه اين موضوع مهم بود كه دست آخر قرار است چه بلايي سر اين متن بيايد. در اين ميان لحظه اي از علاقه او نسبت به اين متن كاسته نشده بود. البته نقطه عطف اصلي زماني به وقوع پيوست كه فيلم نامه اريك راث را فينچر خواند و براي ساخت آن اعلام آمادگي كرد.
ما و اسپيلبرگ مدت زيادي در مورد اين متن با هم صحبت كرديم اما او دست آخر تصميم گرفت آن را نسازد. جالب اين است كه امروز وقتي تلفني با او صحبت مي‌كرديم، گفت كه فيلم را ديده و بلافاصله گفت كه «نكته شگفت انگيز ماجرا اين است كه ساخت فيلم را به ديويد فينچر محول كرديد. راز قوت فيلم اين است كه فينچر در ساخت فيلم به طور كلي به احساس‌گرايي نپرداخته است.» به نظر ما، استيون هنوز در اين فكر بود كه اگر اين فيلم نامه را مي‌ساخت، روش فينچر را پي مي‌گرفت يا نه. به هرحال، او كار فينچر را بسيار ستايش كرد. فينچر كارگرداني كمال‌گراست، به همين دليل توقعش بسيار بالاست اما هيچ گاه توقع غيرمنطقي ندارد. درست همين سخت گيري هاي او باعث مي‌شود كه هر كسي كار خود را به نحو احسن انجام بدهد. ما هميشه دل‌مان مي‌خواست با او همكاري كنيم چون فينچر بسيار موشكافانه و با وسواس بيش از حد فيلم مي‌سازد. براي نقش بنجامين باتن هم، براد پيت انتخاب اول ما بود. وقتي براد فهميد كه ديويد فينچر قرار است فيلم را بسازد، بلافاصله پاسخ مثبت و قاطعانه خود را اعلام كرد. 
الكساندر دسپلات، سازنده موسيقي متن
وقتي بنجامين پيراست و ديزي جوان
* ديويد فينچر بسياري از ساخته هاي من براي كارگردانان ديگر را شنيده بود؛ از هوس، احتياط (آنگ لي، 2007) گرفته تا دختري با گوشواره مرواريد (پيتر وير، 2003)، سير يانا (استيون گاگن، 2005) و ملكه (اسيتون فريرز، 2006). اما او شيفته موسيقي متن فيلم تولد (جاناتان گليزر، 2004) شده بود و قطعاتي را كه براي آن فيلم ساخته بودم بسيار دوست داشت. همين قطعات در نزديك كردن ديدگاه هاي من و ديويد در حين كار روي بنجامين باتن بسيار كمك مان كرد. موسيقي توليد مشخصه منحصر به فرد حائز اهميتي براي ما داشت؛ در ساخت آن سعي كرده بودم كه خود را درگير هيچ ژانر خاصي نكنم، يعني ملودي ها هم حالت حزن انگيز و رشك‌آور داشته باشند و هم عجيب و جادويي باشند. در ساخت موسيقي بنجامين باتن هم دقيقاً همين روش را دنبال كرديم. فينچر سال ها در ساخت ويدئوكليپ و تبليغات تلويزيوني فعاليت داشته، به همين دليل به خوبي از اهميت موسيقي روي روايتي تصويري آگاه است. او مي دانست كه اگر در ساخت موسيقي فيلمي مثل مورد عجيب بنجامين باتن مسيري بخش غالب كار را به خود اختصاص بدهد، ممكن است نتيجه همه زحمت هايمان هدر برود.
ساخت موسيقي براي مورد عجيب بنجامين باتن گستره عظيمي از امكانات بالقوه را پيش روي من قرار داد. عادت من در حين ساخت موسيقي متن اين است كه دست به كشف دنياي تازه‌اي بزنم كه هيچ وقت به آن جا نرفته‌ام و اين فيلم درست چنين فرصتي را براي من فراهم كرد. يكي از مهم‌ترين چالش هاي كار من اين بود كه چه‌گونه مي‌توانم تمي بسازم كه بتواند پيوند عاطفي شديد ميان ديزي در كودكي و بنجامين با سروشكل پيرمردانه اش را توضيح دهد. در واقع نمي‌شود مثل هميشه تمي عاشقانه ساخت چون قرار دادن ملودي عاشقانه بر چنين صحنه هايي نتيجه كار را عجيب و آشفته مي‌كند. بايد با دقت و وسواس بسيار تمي براي دوستي ديزي و بنجامين در كودكي بسازي و بقيه موسيقي متن فيلم را بر روي آن پايه‌ريزي كرد.

خاطراتي از بنجامين باتن

ژاكلين وست، طراح لباس
به ياد گري كوپر و مارلون براندو
* بزرگ ترين چالشي كه طراحي لباس مورد عجيب بنجامين باتن براي من داشت، اين بود كه داستان از 1919 آغاز مي شد و تا سال 2005 ادامه داشت. بايد لباس ها را طوري طراحي مي‌كردم كه هم مطابق مد دهه‌هاي مختلف باشد و هم يكپارچگي فيلم و شخصيت هاي متعدد آن را با طراحي هاي مناسب حفظ كنم. در طراحي لباس ها، از آثار كلاسيك سينمايي هم الهام گرفته ام. مثلاً آن كت را كه وقتي براد پيت، تيلدا سوينتن را در آسانسور مي بيند به تن دارد به ياد گري كوپر در فيلم زنگ ها (ناقوس عزا) براي كه به صدا در مي‌آيد (سام وود، 1943) طراحي كردم. كلاهي هم كه براد در پاريس به سر دارد، مدل مارلون براندويي است.
يكي از خاطرات جالبي كه از فيلم دارم، طراحي و دوخت لباس قرمزي است كه در صحنه ملاقات ديزي و بنجامين در نيواورلئان، كيت بلانشت تنش كرده است. اين لباس قرمز را در اصل قرار بود ديزي در صحنه‌اي در كلوبي شبانه در نيواورلئان در دهه چهل تنش كند اما در لحظه آخر تصميم گرفتم آن را در صحنه اي تن ديزي بكنم كه بلانشت بتواند با آن برقصد. اول كيت خيال پوشيدن آن را نداشت چون ديويد فينچر از رنگ قرمز خوشش نمي‌آمد اما وقتي آن را تن كيت كردم، هيجان زده شد و گفت: «اجازه بده به ديويد نشانش بدهم.» بعد هم به من گفت: «اين لباس بايد قرمز باشد. ديويد چون هيچ وقت لباس قرمز نپوشيده، از درك قدرت آن عاجز است.» كار كردن در كنار كارگرداني مثل ديويد فينچر تجربه بزرگي است، چون او به راستي هنرمندي واقعي است. هر نمايي كه مي‌گيرد به تابلوي نقاشي شبيه است. هر وقت سر صحنه مي رفتم تا ببينم او چه گونه ميزانسن مي چيند، احساس مي كردم دارم به كار كردن نقاشاني مثل ادگار دگا و هانري دو تولوز - لوترك (دونقاش فرانسوي) نگاه مي‌كنم، لباس پوشاندن به بازيگراني كه قرار بود در تابلوهاي نقاشي ديويد فينچر قرار بگيرند، كار بسيار لذت بخشي بود.
كلوديو ميراندا، مدير فيلم برداري
زنده باد وايپر!
* در ابتدا، تكنيسين برق ديويد فينچر بودم و در ساخت فيلم هاي باشگاه مشت زني و بازي مديريت اين بخش را بر عهده داشتم. در زودياك، هريس ساويدز مدير فيلم برداري اصلي بود و من طي دو هفته كار، فيلم برداري چند صحنه اضافه شده فيلم - از جمله صحنه اي در زندان - را بر عهده داشتم. كار بسيار ساده اي بود. نتيجه آن قدر خوب شد كه ديويد از من خواست مدير فيلم برداري مورد عجيب بنجامين باتن بشوم كه در نوع خود پروژه اي عظيم بود مدت فيلم برداري 145 روز بود و چون داستانش از 1918 تا سال هاي آغاز قرن بيست‌ويكم را در برمي‌گرفت، تصويربرداري آن كار بسيار پيچيده اي بود.
ديويد كار با دوربين وايپر را دوست دارد. او دلش مي خواهد برداشت هايي را كه داشته ايم، ببيند يك بار از من پرسيد: «وقتي مي داني تمامي برداشت ها صحيح و سالم سرجاي خودشان هستند، راحت‌تر نمي خوابي؟» من هم وقتي نسخه نهايي را ديدم از نتيجه كارمان راضي بودم. هدف ما اين نيست كه كاري بكنيم كه تصاويري كه با وايپر گرفته ايم شبيه به فيلم هاي گرفته شده با دوربين هاي ديگر بشود. وايپر ظاهر مختص به خود را دارد. حاصل كار HD (وضوح بالا) نيست، بلكه تصويري است كه فقط از وايپر درمي‌آيد. در زودياك هم ازدوربين وايپر استفاده كرده بوديم و خيال مان راحت بود كه به نتيجه دل خواه مان خواهيم رسيد. كار با وايپر اين حسن را هم دارد كه مي توان در صحنه هاي تاريك تصاوير زيبايي گرفت. در مورد عجيب بنجامين باتن، در صحنه هايي يك لامپ روشن مي‌كردم و نور كافي را به دست مي‌آوردم. وايپر در چنين شرايطي تصويرهايي ضبط مي‌كند كه شبيه به تابلوهاي نقاشي هستند.
اريك باربا، ناظر جلوه هاي ويژه
حذف جلوه هاي تصنعي
* شايد در نگاه نخست جلوه هاي ويژه منحصربه‌فرد مورد عجيب بنجامين باتن در مقايسه با فيلم هايي مثل شواليه سياه و مرد آهني به چشم نيايد، اما من و گروهم، دو سال تمام روي آن وقت گذاشتيم تا كارهايي انجام بدهيم كه پيش از اين انجام نشده بود. در همان ابتداي كار، فينچر به من گفت كه دلش مي خواهد نتيجه كار طوري باشد كه تماشاگران به آن به چشم فيلمي پر از جلوه هاي ويژه نگاه نكنند. ديويد به من اين تذكر را هم داد كه جلوه هاي ويژه فيلم بايد آن قدر طبيعي از كار دربيايد كه وقتي شخصيت بنجامين باتن به براد پيت سپرده مي شود، تماشاگر احساس جداافتادگي بين دو قسمت فيلم نكند. پيش از اين با استفاده از CG شخصيت هاي باورپذيري كه دقيقاً شبيه به انسان باشند، خلق نشده بودند. به نظرم گولم در واقع مثال بسيار خوبي از شخصيتي خلق شده توسط CG باشد كه بازي چشم گيري از خود نشان داد اما اين شخصيت در حقيقت انسان نبود و بازيگر آن نقش هم بازيگر سرشناسي نبود. اما خوب يادم است اولين بار كه گولم را ديدم، مغزم از فرط شگفت‌زدگي سوت كشيد. سختي اصلي كار ما اين بود كه مي‌خواستيم تمامي جنبه هاي تصنعي شخصيتي كه با استفاده از تكنيك CG خلق شده را از بين ببريم. كار ما براي جابه‌جايي سر براد پيت با بازيگران ديگر 52 دقيقه اوليه فيلم و 325 نما از آن را دربرمي‌گرفت.
تاد تاكر و هاروي لوري، طراحان و مجريان گريم
پير كردن سوپراستارها
* كار اصلي ما اين بود كه براد پيت و كيت بلانشست را پير كنيم. براي به دست آوردن تصويري از چهره آن ها در پيري بايد به دركي هنري از ماجرا متوسل مي شديم. گريم هاي بسياري براي پير ساختن افراد تست كرديم تا به نتيجه دلخواه‌مان برسيم. شايد جالب ترين خاطره ما از كار روي اين فيلم اين باشد كه براد پيت بعدها تصويري از والدينش در پيري آورد تا به ما نشان دهد كه شمايلي كه ما با گريم براي او در سنين پيري طراحي كرده بوديم، چه قدر شبيه به آن ها بوده است.

اريك راث، فيلم نامه نويس
تام هنكس به من گفت ...
حتي فكر اقتباس از روي داستان كوتاهي از فيتزجرالد بسيار دلهره‌آور است، چون او در مقايسه با من صدها برابر نويسنده بهتري است. براي شروع اقتباس تحقيقاتي كردم تا ببينم جايگاه اين داستان كوتاه در پرونده ادبي فيتزجرالد كجاست، چون دلم نمي خواست كه درگير شمايل اسطوره اي او در دنياي ادبيات بشوم. پس از آن كه با زندگي‌نامه‌نويسان او صحبت كردم، متوجه شدم كه نگارش اين داستان براي فيتزجرالد بيش تر جنبه تفنني داشته. او نياز به پول داشته و براي همين آن را نوشته و كار چندان براي او جدي نبوده. در اصل او اين داستان را براي مجله اي نوشته و حتي قرار هم نبوده داستاني بنويسد بلكه در وهله اول مقاله اي ژورناليستي مد نظر بوده است. نويسنده هاي ديگري هم در مقطعي از كارشان داستان هايي به اين سبك نوشته اند و در حين نوشتن، راه و روش خود را در پيش گرفته اند. اين طوري شد كه براي بال وپر دادن به تخيلات خودم احساس آزادي كردم. اما مهم ترين نكته داستان پابرجا ماند و آن هم ايده اصلي اش بود كه در حقيقت مارك تويين، آن را به فيتزجرالد رسانده بود. مارك تويين ايده را از طريق ويراستار فيتزجرالد يعني ماكسول پركينز به او منتقل كرده بود. ايده اين بود كه اگر انسان پير به دنيا بيايد و به مرور جوان شود، چه احساسي خواهد داشت؟ داستان فيتزجرالد ايده و داستاني عاشقانه دارد كه در متن من اين دو موردي بود كه تقريباً دست نخورده باقي ماندند.
پيچيده ترين كاري كه در حين نوشتن با آن مواجه شدم اين بود كه بتوانم سن عاطفي و سن فيزيكي بنجامين باتن را طبق سال وقوع رويدادها هماهنگ كنم. به همين دليل در گوشه متن به نوعي سن بنجامين و سال وقوع رويدادها را مي نوشتم. نمي‌خواستم تمركزم را در حين نوشتن از دست بدهم. سختي كار در اين بود كه رياضيات من تعريفي ندارد، براي همين حال و روزم شبيه به اين بود: «خُب، اگر او 87 ساله است، صبر كن ببينم، پس او تقريباً دَه يا نُه سال سن بيش تر ندارد.» البته در حين فيلم برداري تغييري هم در ساختار متن داديم ولي به خاطر آن مجبور نشدم دوباره بازنويسي كنم. اصل تغيير به زمان رو شدن كارت پستال هايي كه بنجامين باتن براي كارولين (جولياارموند) فرستاده بود، مربوط مي شد تا به واسطه آن شخصيت كارولين بيش تر به چشم بيايد و روايت فيلم تحت تأثير قرار بگيرد.
هر روز به اين مسأله فكر مي‌كردم. بخشي از موضوع براي من بسيار جنبه احساسي پيدا كرد چون همان طور كه گفتم والدينيم را در حين اين كار از دست دادم. از طرف ديگر، از نظر سني در مرحله خاصي از زندگي‌ام قرار دارم و حالا نوه و فرزند دارم. اين را هم بايد بگويم كه گذشت زمان هميشه بخشي از آثار من بوده است. اين موضوع در فارست گامپ هم به چشم مي‌خورد. يكي ديگر از ويژگي هايي كه اكثر اوقات در نوشته هاي من حضور دارد، حس تنهايي و بي‌كس‌وكار بودن است. يادم مي‌آيد كه يك بار تام هنكس به من گفت: «واي، فيلم نامه هاي تو هميشه درباره تنهايي است.» البته مورد عجيب بنجامين باتن صرفاً در مورد تنهايي نيست. چيزي كه در اين فيلم نامه خيلي برايم عزيز است اين است كه چه چيزهايي بيش‌تر در اين زندگي به ما آرامش مي‌دهند. ايده مهم ديگر اين كار بازگشت به گذشته است.
* آيا خودتان دل تان مي خواهد كه به گذشته بازگرديد؟
نه، دلم نمي‌خواهد. احتمال دارد دلم بخواهد از ارتكاب چند تا از اشتباهات گذشته ام جلوگيري كنم اما راستش ممكن است كه مرتكب چند اشتباه ديگر بشوم!

خاطراتي از بنجامين باتن

جایزه‌ها و نامزدی‌ها

جایزهردهدریافت‌کنندهنتیجه
جوایز اسکار ۲۰۰۹ بهترین طراحی صحنه   برنده
بهترین گریم   برنده
بهترین جلوه‌های ویژه   برنده
جایزه گلدن گلوب ۲۰۰۹[۳] بهترین فیلم درام   نامزد
بهترین بازیگر مرد درام برد پیت نامزد
بهترین فیلمنامه اریک راث نامزد
بهترین کارگردان دیوید فینچر نامزد
بهترین موسیقی الکساندر دسپلات نامزد
جوایز انجمن منتقدان فیلم رسانه‌ای[۴] بهترین فیلم   نامزد
بهترین بازیگر مرد برد پیت نامزد
بهترین بازیگر زن کیت بلانشت نامزد
بهترین کارگردان دیوید فینچر نامزد
بهترین بازیگر زن نقش مکمل ترجی هنسون نامزد
بهترین بازی   نامزد
بهترین نویسنده اریک راث نامزد
بهترین موسیقی الکساندر دسپلات نامزد

 

سه گانه جسم، مرگ و عشق

ماجراي عجيب بنجامين باتن در حقيقت نوعي نگاه تازه و تا حدودي فينچري به زندگی انسانی است. در اين فيلم با يك سه گانه طرفيم كه تا پايان حضورشان را احساس مي كنيم؛ فينچر بر آن بوده تا در اين فيلم به بررسي سه عنصر «جسم»،‌«مرگ» و«عشق» از نگاه زمان بپردازد. در ابتداي فيلم يك داستان كوتاه به روش فلاشبك به تصوير در مي آيد: ساعت سازي در هنگامه جنگ جهاني اول پيشنهاد ساخت يك ساعت بزرگ براي یک ساختمان عمومی شهر را دریافت می کند. اما در حین کار به دلایلی کار را به فراموشی می سپارد تا این که تنها پسرش به کارزار جنگ رفته و کوتاه زمانی بعد جنازه اش تحویل خانواده می شود. پدر برمی آشوبد و در یک حرکت جالب کار ساخت ساعت را دوباره آغاز می کند. روز رونمایی وقتی که پرده بر می افتد همگان با چشم خود می بینند که عقربه های ساعت به جای حرکت به جلو به عقب حرکت می کنند و در حالی که شاهد تصاویری هستیم که در آن همه چیز به عقب برمی گردد ساعت ساز در پاسخ به سوال کسی که پرسیده بود چرا عقربه ها در حال حرکت به عقب هستند، می گوید: «من این کار را کردم تا پسرهایی را که به جنگ فرستادیم برگردند و کشاورزی کنن، کار کنن و بچه دار بشن تا یه زندگی طولانی رو رهبری کنن. شاید پسر من روزی برگرده...»

ساعت مورد نظر تا انتهای فیلم حضور پررنگی دارد، حضوری که حکایت از باف زمانی و مفهوم زمان در این فیلم است. زمان قاضی یا سنگ عیار تمام روایت ها و اتفاق های فیلم است. زمانی که در سه مفهوم جسم و یا تن، عشق و یا روح و مرگ که همان زندگی تسلسلی است نفوذ کرده و مفهوم آنها را دیگرگون می کند. اما این تغییر چگونه است:

جسم و زمان:

از یک سو موضوع فيلم درباره جسم و تن انسان است؛ جسمي كه به دليل پيچش داستاني، بيش از آنچه ما از اين كلمه و مفهومش در ذهن داريم، متبلور مي شود. از اين زاوبه، داستان درباره مردي است كه جسمش، كودكي را با پيري همراه كرده و پيري را با جواني و مرگ را با نوعي تولد معكوس. همين معكوس بودن زمانی عناصر و مرور وارونه مفاهيم –بر اساس متر و معیار ساعت و زمان- باعث برجستگي بيش از حد شده و داستان را تا حد و اندازه هاي يك مجموعه استعاره مي كشاند. در اين ميان نكته حياتي تبعیت داستان از واقعگرايي محض است. درست است كه داستان با يك دروغ يا يك امر ناواقع- گزاره اي كه احتمال رخدادش به شدت پايين و حتي نزديك به صفر است- آغاز مي شود اما ماجرايي كه بر پايه چنين بنيادي نهاده و ساخته مي شود به طور كامل از اصولي كه ما به عنوان معيارهاي علمي و واقعي مي شناسيم تبعيت مي كند. اصول فيزيولوزيك انساني پررنگترين بخش اين واقعيت هاي علمي است كه به صورت معكوس ولي با دقتي مثال زدني-كه از خصوصيت هاي فينچر است- پرداخته شده و باورپذيري اين داستان متناقض را عملي تر مي كند. اما در فيلم ماجراي عجيب بنجامين باتن، جسم به خودي خود پروسه اي درختگونه را طي مي كند؛ انگار دوربيني در زمستان مقابل يك درخت بگذاريم و تا تابستان بعدي ان را به نمايش دربياوريم. در این نگاه حضور عنصر زمان در کنار جسم باعث می شود که شاهد تناقض میان دو مفهوم «میل» و «توانایی» باشیم. بنجامین در ابتدای فیلم تنی پیر و فرتوت دارد، حتی نمی تواند درست ببیند و درست راه برود اما میل و شهوت او برای کشف دنیا درست مثل بچه هاست. روح کودک او قالب تن پیر را با توانایی های محدودش نمی پذیرد و مدام از آن سر باز می زند تا در نهایت به وسیله امری قدسی مابانه اندک اندک باور پذیری در استفاده از توانایی ها برای ارضا امیال فراهم می شود. میل و شوق کودکی، توانایی های اندک جسم پیر را کنار می زند و در برخورد با دیزی- قهرمانی که نشانه های فراوانی از حس جنسی و عشق به همراه دارد- خود را دوباره می یابد. عنصر زمان در این میان کار را از یک رابطه عاشقانه یا اجتماعی ساده، پیچیده تر می کند. هر چه معشوق بزرگتر می شود، عاشق جوان تر می شود و هر چه معشوق پیرتر، عاشق کودکتر تا این که به شکل یک نوزاد در بغل یا همان آغوش معشوق برای همیشه به ماجرا پایان می دهد. اوج روابط جسمی و عاطفی بنجامین و دیزی در بخشی از داستان است که به مدد قانون های فیزیکی زمان، عاشق و معشوق از لحاظ جسمی به یکسانی می رسند و بعد دوباره فراق است و دوری!

مرگ و زمان:

ضلع دوم مثلث فيلم، مرگ است! بنجامين با مرگ مادرش به دنيا مي آيد و در كل مدت زمان فيلم شاهد مرگ عزيزان و نزديكانش است و در نهايت پس از آنكه خود نيز از دنيا مي رود، مخاطب فيلم، مرگ راوي دوم فيلمنامه يا همان دختر چشم آبي –دیزی- را شاهد است. تاكيد داستان بر روي واژه و مفهوم مرگ آنچنان است كه هر مفهوم ديگري در تقابل با آن معنا مي يابد. كاركترها به دنبال جاودانگي نيستند، از مرگ هم نمي ترسند و با آن برخوردي واقعگرا و به دور از حساسيت زايي دارند و اين بهترين موقعيت براي كارگردان و فيلم نامه نويس است تا از برخورد كاركترهاي مختلف با يك مفهوم واحد تضاد ديالكتيك آن مفهوم را به رخ بكشد. در اين جا باز هم شاهد حضور عنصر زمان هستيم. ماجراي عجيب بنجامين باتن در حقيقت چالش مفهوم مرگ و نقد آن بر اساس عنصر زمان است. داستان هاي روايت شده همگي منشائي مرگ آور دارند، در دل هر حادثه مرگي نهفته است و البته خود داستان هم با نوع روايتي كه دارد به ما نشان مي دهد كه مرگ نقطه پاياني نيست به ويژه اين كه داستان فيلم بر اساس خاطرات يك مرده نقل مي شود. تقابل واژه مرگ با مفهوم زمان در این داستان با همان پیچش ابتدای در روایت آغاز می شود. پیربچه ای که بعدها بنجامین نام می گیرد در حالی که لحظه به لحظه از واژه مرگ اولیه دور می شود-چرا که در ابتدای فیلم، پدرش می خواست او را نابود کند- به مرگ واقعی و اصلی نزدیک می شود. در این پروسه نگاه زمان زده و درگیر با مفهوم زمانی فینچر از مرگ جلوه تازه ای که بی شباهت به بی مرگی یا تسلسل یا تناسخ نیست را به راویت می کشد.

عشق و زمان:

عشق در بنجامین باتن مراحل تکامل خود را با پیوند «بر اساس بیگانگی» طی می کند. بنجامین اولین دستی را که لمس می کند دست زن سیاه پوست غریبه ای است که به تصادف با او آشنا می شود و زندگی اش را نجات می دهد. در مرحله بعد در شعاع مسائل محیطی غرق می شود و با توجه به این که در یک سرای سالمندان زندگی می کند جسم و محیط را یکسان احساس کرده و به نوعی نخستین جرقه های عشق و دوست داشتن در همین بستر زده می شود. آموزش پیانو به نوعی نشان از همین پیوند است. در مرحله بعد با دیزی آشنا می شود که آن هم بر اساس همان پیوند با بیگانگی است. پیوندی که اساسش بیگانگی جسمی و ظاهری بوده ولی در لایه های پنهانش نشان های فراوانی از خودانگیختگی عشق دارد. زمان در این مرحله کاملا غم انگیز و تراژدی وار حرکت می کند. هرچه بنجامین جوانتر می شود معشوقه اش پیرتر، به طوری که پس از آگاه شدن از بارداری دیزی، او را ترک می کند چون: «نمی خواهم برادر این بچه باشم!» اما عشق با جسم آغاز نمی شود که مقصد غایی آن تن و ابعاد و مشخصات آن باشد. آن دو-عاشق و معشوق- بار دیگر به هم می پیوندند. در جایی که به نوعی رجعت به گذشته و یادآور همان سرای سالمندانی است که بنجامین سالها پیش در آن بوده. در نهایت کوچک شدن بنجامین تا آنجا پیش می رود که به صورت نوزادی چند روزه در بغل –آغوش عاشقانه- دیزی پیر می میرد. صحنه های واپسین فیلم که بعد از مرگ دیزی اتفاق می افتد بسیار دیدنی است. آب جاری می شود و ساعت بزرگ را با خود می برد. زمان دوباره به قواعد و قوانین از پیش طراحی شده توسط انسان بر می گردد و عنوان بندی فیلم آغاز می شود، انگار که در کلیت فیلم همه به نوعی به دنبال نبرد با زمان بوده اند و تکرار دیالوگ های مرد ساعت ساز که می تواند هدف غایی فیلم را به نوعی تداعی کند: «من این کار را کردم تا پسرهایی را که به جنگ فرستادیم برگردند و کشاورزی کنن، کار کنن و بچه دار بشن تا یه زندگی طولانی رو رهبری کنن. شاید پسر من روزی برگرده...». آیا بنجامین پسر این نسل سوخته نیست؟

 

 

 منابع:ماهنامه سينمايي فيلم ش 395-ویکیپدیا-راسخون.مختصات هنر(کاظم برآبادی)



 

تعداد بازدید از این مطلب: 13091
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 1 دی 1393 ساعت : 1:8 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
(نشکسته) آخرین کارآنجلیناجولی+دانلود
نظرات
تعداد بازدید از این مطلب: 6407
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4

پنج شنبه 27 آذر 1393 ساعت : 7:41 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
رضابدیعی (فیلمساز ایرانی هالیوود)
نظرات

رضابدیعی کارگردان ایرانی هالیوود

************************************************

************************************************

(بسیاری از کسانی که هم اکنون دارنددوران میانسالی یاپیری را میگذرانند شاید ندانند تعدادی از سریالهای خاطره انگیز  دوران کودکی.نوجوانی یاجوانیشان مانند :بارتا .کارآگاه راکفورد.مرد شش میلیون دلاری و پیشتازان فضارا یک ایرانی ساخته است. در مطلب کوتاه زیر با این کارگردان فقید هموطن آشنائی مختصری پیدا میکنید):

رضا بدیعی کارگردان توانا و موفق هالیوودی ایران در سن ۸۱ سالگی درگذشت

(رضا بدیعی) فیلمسازیست که سریالهایش قسمتی از نوستالژی یک نسل از مردم ایران است.ذهن خلاق وی پدیدآورنده الگوهای موضوعی بسیاری بوده است ویکی از با استعدادترین وپرکارترین فیلمسازان در عرصه فعالیتهای تلویزیونی و سریال سازی آمریکا میباشد گرچه شاید در ایران کمتر کسی با نام او و منزلت ویژه ای که درسینماوتلویزیون آمریکا (وحتی جهان) دارد واقف باشد .اکثر سریالهای بدیعی در تلویزیون ایران پیش از انقلاب به نمایش در آمده و جزو سریالهای خاطره انگیز آن دور ان میباشند.

بدیعی همسر سابق باربارا ترنر و پدرخوانده ی جنیفر جیسن‌لی است که هر دوی آن‌ها، بخصوص دخترخوانده‌اش، از بازیگران معروف هالیوود هستند. دخترش مینا بدیعی نیز اکنون به عنوان بازیگر در آمریکا فعالیت می‌کند. بدیعی در دوران فعالیت‌های حرفه‌ای‌اش با کارگردانی۴۲۳ قسمت از سریال‌های مختلف، از جمله سریال‌های : بالاتر از خطر، هاوایی فایو او، بارتا، شعبده‌باز، استارسکی و هاچ، پرونده‌های راکفورد (در ایران:کارآگاه راکفورد)، بافی قاتل خون‌آشام‌ها، هالک شگفت‌انگیز و… یکی از پرکارترین کارگردان‌های تلویزیونی آمریکا بود و حتی «پدرخوانده ی تلویزیون آمریکا» نیز لقب گرفت.تعدادی از سریالهای وی بدلیل موضوعات بکری که داشتند دستمایه فیلمهائی شدند که حتی ساختشان به قسمتهای دوم ،سوم و حتی بیشتر از آن نیز انجامیدمانندسری فیلمهای (ماموریت غیر ممکن)که از سریال (بالاتر از خطر )الهام گرفت .(پیشتازان فضا) که پایه گذار سری فیلمهای (استارتریک )شد و همچنین (هالک شگفت انگیز)که الهام بخش یک اثر چند قسمتی پرمخاطب و پرفروش سینمای جهان بوده است 


 

بدیعی در طول شش دهه گذشته از فعال ترین چهره ها در صحنه فیلمسازی هالیوود و سریال های تلویزیونی آمریکا بشمار می رفت و اورا از مفاخر و شاخصان صنعت سینما و تلویزیون آمریکا میدانند.

 

بدیعی در مصاحبه با ایران تایمز اینترنشنال بیان میکند که :

بعنوان فیلمبردار شخصی شاه  سابق ایران بایک دوربین سبک 16 میلیمتری بهمراه او به نقاط مختلف ایران سفر کرده و ۲۱ فیلم مستند وعمدتا" پروپاگانداو تبلیغی که بیشتر در جهت نشان دادن و بزرگنمائی اقدامات عمرانی شاه مخلوع ایران بود تهیه و کارگردانی نمودم.این کارهارا قبل ازمهاجرت به آمریکا تهیه کردم . فیلمی ساخته بودم که نامش ( سیل در خوزستان)بود.آن فیلم، فیلم انتخابی صلیب سرخ شد و البته از طرف شخص شاه نیز مدال طلا به آن تعلق گرفت چون شاه را منجی سیل زدگان نشان داده  و وجهه ای مقبول و کاریزماتیک به او داده بودم .این فیلم بعدا"موقعیتهائی ویژه و طلائی برای من به ارمغان آوردو مهمترینش این بودکه موجب شد در سال ۱۹۵۵ از طریق دولت ایالات متحده آمریکا دعوت شوم تا در این کشور حرفه فیلمسازی را دنبال کنم. اینچنین دعوت و موقعیتی رویای همه ی جوانان عاشق سینه چاک سینما در آن دوران و حتی در تمامی دورانهاست و من بواسطه هوشمندی و درک شرایط  آن زمان به آن رسیدم...

رضا بدیعی در آمریکا و پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه «سیراکیوز» در رشته سینما، به عنوان فیلم بردار مشغول به کار شد. حرفه ای که او را از نیویورک به کانزاس سیتی و نهایتا به لس آنجلس کشاند. در لس آنجلس «بدیعی» توانست در کنار کارگردان های صاحب نامی چون «رابرت آلتمن» و «سام پکین پا» به کار بپردازد. رضا بدیعی از اوائل دهه شصت میلادی به کارگردانی فیلم های تلویزیونی پرداخت و در طول ۶ دهه گذشته بیش از ۴۳۰ قطعه فیلم تلویزیونی و چندین فیلم سینمایی ساخت.

او کارگردانی بسیاری از سریال های تلویزیونی از جمله «بالاتر از خطر»، «هاوایی فایو او»، «بارتا»، «مرد شش میلیون دلاری»، «کاگنی و لیسی»، «بافی قاتل خون آشام» و «پیشتازان فضا» و بسیاری فیلم های دیگر را برعهده داشته است. او توانست جایزه یک عمر فعالیت هنری «اتحادیه کارگردانان سینمای آمریکا» را برای کارگردانی بیشترین تعداد سریال های یک ساعته تلویزیونی نیز به دست آورد.

او که شاید ندانید پسرخاله ی داریوش مهرجویی هم هست، بسیار دل‌بسته ی ایران بود و گاه ‌و بی‌گاه سفری به وطن هم می‌کرد. یکی از آخرین سریال‌هایی که بدیعی قسمت‌هایی از آن را کارگردانی کرده، سریال جذاب Early Edition بود که در ایران نیز چند سال پیش با عنوان در برابر آینده به نمایش درآمد و بسیار محبوب و پرطرفدار هم شد. بازماندگان وی همسر سومش ؛ تانیا ، فرزندانش ؛ میمی ، مینا ، الکسیس و ناتاشا و دوبرادر و چهار خواهر و دو نوه هستند.بدیعی در روز هفدهم آوریل 1309 در اراک به دنیا آمد و با پایان دوران دبیرستان در دانشکده هنرهای دراماتیک تهران به تحصیل مشغول شد..بدیعی پیش از مهاجرت به آمریکا در ایران ۱۰ مستند ساخت که از میان آن‌ها فیلم «سیل در خوزستان»که سکوی پرش او بسمت هالیوود محسوب میگردد  از سوی سازمان صلیب سرخ برای نمایش جهانی برگزیده شد. وزارت امور خارجه آمریکاپس از آشنایی با آثار بدیعی و باسفارشهای شخص شاه، او را برای تحصیل به آمریکا دعوت کرد...

بدیعی در ۲۰ اوت ۲۰۱۱ پس از یک جراحی پیچیده روی معده در بیمارستان یوسی‌ال‌ای در سن ۸۱ سالگی درگذشت.

 منابع:بیست.ویکی پدیا.آکاایران.holly  good

تعداد بازدید از این مطلب: 6114
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

چهار شنبه 26 آذر 1393 ساعت : 7:19 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدفیلم نوح
نظرات

 نقدو بررسی فیلم نوح

 <><><><><><>

 منبع:ویکیپدیا.سایت نقدفارسی

****************************************

کارگردان : Darren Aronofsky 

نویسنده : Ari Handel ، Darren Aronofsky

بازیگران :         

Russell Crowe...Noah

Jennifer Connelly...Naameh

Ray Winstone...Tubal-cain

Anthony Hopkins..Methuselah

Emma Watson...Ila

و...           

ژانر : اکشن

رده سنی : PG-13( مناسب برای افراد بالای 13 سال)

زمان : 138 دقیقه

 

 Noah فیلمی حماسی مذهبیستبه کارگردانی دارن آرونوفسکی و بازی بازیگرانی همچون راسل کرو،جنیفر کانلی، داگلاس بوث، لوگن لرمان، اما

واتسون، آنتونی هاپکینز و ری وینستون که در ۲۸ مارس ۲۰۱۴ اکران شد. امتیاز دهی این فیلم از ابتدای اکران از ۸٫۱ در IMDB به ۶٫۷ پایین آمده و نقد ها و

نظرات کاربران اغلب از این فیلم انتقاد می کنند. در اغلب کشور های عرب نشین یا مسلمان مانند امارات متحده، این فیلم به دلایل مختلفی اکران نشده.

کارگردان این فیلم دارن آرونوفکسی می باشد که کارگردان فیلم مشهور و برنده جایزه اسکار قوی سیاه است.نفدی رابر این فیلم در سطور ذیل میخوانید:

 احتمالا کمپانی پارامونت هرگز تصور نمی کرد که پروژه « نوح » با چنین حواشی پر رنگی در چند روز مانده به اکران مواجه شود. البته پروژه « نوح » از همان

اولین روزهای انتشار اخبار ساخت، در صدر اخبار خبرگزاری ها قرار گرفت و با اینکه این پروژه تقریباً در سکوت کامل خبری در حال ساخته شدن بود، اما معمولا

از گوشه و کنار ، تصاویری (مخصوصاً از کشتی معروف ) منتشر می شد. با اینحال حدود یک ماه مانده به اکران فیلم، ناگهان موج مخالفت شخصیت های

مذهبی علیه فیلم شدت گرفت و این قضیه به حدی جدی شد که برخی از کشورها اکران فیلم « نوح » را تحریم کردند.

اما مشکل اصلی « نوح » نه تحریم برخی از کشورها برای اکران فیلم، بلکه مخالفت های غیر رسمی پاپ مسیحیان بود که این یکی واقعاً یک زنگ خطر بزرگ

برای گیشه محسوب می شد. به همین جهت پارامونت به سرعت دست به کار شد و سعی کرد با وساطت افراد پر نفوذ، تائید پاپ را بدست بیاورد و حتی از

راسل کرو که در نقش نوح پیامبر در این فیلم ایفای نقش کرده درخواست کرد تا به ملاقات پاپ برود تا اختلافات احتمالی برطرف شود و پاپ هم چراغ سبز

خودش را به فیلم نشان دهد. در نهایت هم تمامی این تلاش به نتیجه نسبی رسید و پروژه « نوح »

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Noah/thumbs/phoca_thumb_l_3.jpg

از خشم مذهبیون در امان ماند و از یک شکست مالی شدید جلوگیری شد.داستان « نوح » با یک فلشبک کوتاه به داستان آدم و هوا آغاز می شود و سپس به

کابوس های نوح پیامبر ( با بازی راسل کرو ) می رسد. کابوس های شبانه ای که حکایت از یک طوفان عظیم دارد و نوح پیامبر نیز معتقد است که تمام آنها

واقعی هست و بزودی جهان به زیر آب خواهد رفت. اما برای اطمینان، نوح پیامبر تصمیم میگیرد به سراغ پدرش میتوسلاح ( آنتونی هاپکینگز ) برود. میتوسلاح پس از بررسی های خاص خود درستی صحبت های نوح پیامبر را تائید می کند و حالا که نوح پیامبر از جانب پروردگار برگزیده شده ، باید کشتی بزرگی بسازد و

تمام حیوانات را در آن قرار دهد تا از انقراض نسلشان جلوگیری شود اما در این میان توبال کین ( ری وینستون ) که حاکم هست، قصد دارد کشتی نوح پیامبر را

با توسل به زور از او بگیرد اما...

سپردن صندلی کارگردانی « نوح » به دارن آرونفسکی که از او به عنوان فیلمسازی با ذهنیت مستقل نام برده می شود، ریسک بسیار بزرگی بود که بسیاری

از کارشاناسان درباره عواقب آن تردید داشتند. پروژه « نوح » قرار بود به واقع یک پروژه پر هزینه باشد و کمپانی پارامونت نیز حساب ویژه ای بر روی فروش

فیلم باز کرده بود. با اینحال این موضوع باعث نشده تا « نوح » آرونفسکی به اثری کاملاً استودیویی مبدل شود.

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Noah/thumbs/phoca_thumb_l_1.jpg

 

مخاطبین « نوح » مطمئناً پیش از این بارها داستان نوح پیامبر را و کشتی بزرگش را شنیده اند اما آنچه که فیلم به مخاطب ارائه می کند تصویری دقیق از

داستانهای مذهبی نیست بلکه برداشتی است که شخصِ آرونفسکی از داستان نوح پیامبر داشته است. در « نوح » شاید تنها داستان کشتی بزرگ و جمع

آوری حیوانات به منظور نجات نسلشان برگرفته از روایت های مذهبی باشد اما در موارد دیگر، شخصِ آرونفسکی داستانهای فرعی به فیلمنامه اضافه کرده

که پذیرش آنها ارتباط مستقیمی به نوع نگاه تماشاگر به فیلم دارد.

 

 

از جمله مواردی که احتمالا مخاطبین مذهبی فیلم را متعجب خواهد کرد، وجود صحنه های درگیری میان نگهبانان ماورایی نوح پیامبر و طغیانگران هست که

شبیه به جنگ های کلاسیک اروپایی می باشد و کمتر کسی بخاطر می آورد که واقعا چیزی از این موضوع در روایات مذهبی شنیده باشد. این جنگ ها که به

نظر می رسد بیشتر به جهت حماسی کردن داستان در فیلم گنجانده شده، کارگردانی مناسبی ندارند و کیفیت اجرایی آنها نیز از سطح نه چندان بالایی

برخوردار هست که باعث دلزدگی مخاطب می شود. اما بهرحال این صحنه های نبرد بزرگ می توانند باعث بالا بردن ریتم تقریباً کند فیلم شوند که در لحظاتی

واقعاً کندتر از آنچه که باید باشد، می شود.اما « نوح » آرونفسکیاز جنبه درام مطابق انتظارات، حرف های بسیاری برای گفتن دارد و در واقع تماشایی ترین

بخش فیلم را تشکیل می دهد. خوشبختانه پرداخت شخصیت نوح پیامبر با دقت و وسواس صورت گرفته و تمامی رفتارهای آشنای نوح پیامبر که پیش از این

بارها درباره آن شنیده بودیم،در فیلم نیز به راحتی قابل مشاهده اند. کشمکش های درونی نوح پیامبر و تردید درباره عواقب کارهایش به همراه نگرانی هایی

که اعضای خانواده نوح پیامبر از نابودی نسل بشر دارند و همچنین مبارزه نوح پیامبر با فرمانروای زمانه خودش که تفکراتش دقیقا در نقطه مقابل او قرار دارد،

از جمله بخش هایی است که آرونفسکی به خوبی آنها را پرورش داده و بطور خلاصه باید بگویم که بخش درام در « نوح » به مراتب ارزشمندتر از بخش اکشن

آن از آب درآمده است.

در بخش اکشن مخاطب دقیقاً می داند که قرار هست با چه چیزی مواجه شود. ما در داستان « نوح » بارها درباره طوفان شدید و کشتی عظیم و حیواناتی که

بر آن سوار شدند شنیده ایم. در « نوح » نیز تمامی این روایات به تصویر کشیده شده است اما به نظر می رسد که جلوه های ویژه گرافیکی فیلم با عجله

ساخته شده باشند و می شد که با صرف زمانی بیشتر ، شکل و شمایل واقعی تری به آن بخشید. فارغ از صحنه های مربوط به طوفان الهی که به دلیل تاریک

بودن ، جزئیات چندانی قابل رویت نیست، باید به طراحی کامپیوتری حیوانات نیز اشاره کرد که کیفیت بالایی ندارند و ظاهراً سازندگان هم برای اینکه

دردسرهای بیشتری را در طراحی آنها متحمل نشوند، همه آنها را در

 

هنگام وقوع طوفان الهی به خواب می فرستند تا کسی سراغی از آنها نگیرد و احیاناً تیم جلوه های ویژه هم زحمت بیشتری متحمل نشوند!متاسفانه وجود

برخی پیامهای اجتماعی نیز تجربه بدی هست که به هنگام تماشای « نوح » با آن مواجه خواهیم شد. در « نوح » به شکل عجیبی، پیامهایی در حفاظت از

حیوانات و محیط زیست شرح داده می شود و نسل بشر نیز عاملی معرفی می شد که مطلقاً قصد تخریب محیط زیست را دارد. مشخصاً آرونفسکی با به

تصویر کشیدن شخصیت منفی فیلم به نام توبال کاین که از نسل قابیل است، قصد داشته به پلیدی های ذات انسان تلنگری زده باشد اما مشخص نیست که

به چه دلیل مسیر این پیامها به سمت محیط زیست و مسائلی از این دست سوق پیدا کرده است. اینکه آرونفسکی شخصاً به چنین کاری مبادرت ورزیده یا

براثر فشار کمپانی چنین مسیری را برگزیده بر کسی آشکار نیست.

راسل کرو در نقش نوح پیامبر در فیلم « نوح » قابل اعتماد است و تماشاگر خیلی زود می تواند با او ارتباط برقرار کند. کرو در نقش نوح پیامبر متفکر و همواره

نگران است. نگرانی او بابت نسل بشر به خوبی در چهره اش نمایان شده و ثابت قدم بودنش در راه نیز به خوبی به تصویر کشیده شده است. نکته جالب

اینجاست که کرو در نقش نوح پیامبر کمی درگیری فیزیکی را هم تجربه کرده که بهرحال از پس آن هم به خوبی برآمده است! جنیفر کانلی نیز در نقش نامیح

همسر نوح پیامبر، بازی بسیار خوب و منسجمی از خود به نمایش گذاشته است. کانلی که به نظر می رسد هالیوود دیگر او را دوست ندارد

 

 و چند سالی است که او را به حاشیه رانده، حال بار دیگر به کمک آرونفسکی که علاقه شدید به بازی وی دارد، بار دیگر به یک اثر بزرگ سینمایی وارد شده

و بازی خوبش مطمئناً می تواند بازگشت موفقی را برایش رقم بزند. اِما واتسون نیز در نقش دخترخوانده نوح پیامبر یعنی ایلا ، بازی قابل قبولی از خود ارائه

داده است اما ایلا نقشی نیست که بتواند برای اِما واتسون کافی باشد. ری وینستون هم در نقش منفی داستان بهرحال بیشتر شباهت به یک بدمن کلیشه

ای با اهداف مشخص دارد. توبال کاین نقشی نیست که بتواند برای وینستون چالش برانگیز باشد.

« نوح » آرونفسکی به عنوان یک اثر پر هزینه و بزرگ، تجربه خوشایندی هست که حداقل وجود شخصِ آرونفسکی باعث شده در بخش درام بسیار درخشان

باشد. « نوح » همچنین از حضور ارزشمند دوستان قدیمی و حرفه ای آرونفسکی در پشت صحنه برخوردار بوده که از جمله آنها می توان به متیو لیباتیک

بعنوان فیلمبردار اشاره کرد که واقعا تصویربرداری درخشانی انجام داده است. به تمامی این موارد باید موسیقی زیبای فیلم را هم اضافه کنم که اثر کلینت

مارشال بوده که پیش از این موسیقی ماندگار فیلم « مرثیه ای برای یک رویا » را برای آرونفسکی ساخته بود. « نوح » اثر درخشانی در سطح درام و اثری نه

چندان قابل قبول در بخش اکشن و جلوه های ویژه است و فراموش هم نکنیم که پیامهای اخلاقی فیلم هم بدجوری با اعصاب تماشاگر بازی میکند!

                                                                          

 منتقد : میثم کریمی                                                   

  منبع : سایت مووی مگ

        

تعداد بازدید از این مطلب: 5055
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

شنبه 22 آذر 1393 ساعت : 9:21 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
آپوکالیپتو وریشه های تاریخی آن
نظرات

 

 

                         فیلم (آپوکالیپتو)ی گیبسون

                                                             و ریشه های تاریخی آن

                                                             گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

                                               Apocalypto-poster01.jpg

 

یکی از فیلمهای نابی که در هالیوود جاودانه شده است  (آپوکالیپتو)ی مل گیبسون است .این فیلم خوش ساخت به رغم خط داستانی کلیشه ای اش بقدری خوش ساخت و پرکشش  میباشدکه هیچکدام از سکانسها و نماهای نفس گیرش رانمیتوان هیچگاه از خاطربرد.شاید اگر پیش از ساخته شدن این اثر بدست گیبسون کسی فیلمنامه آنرا مطالعه میکرد بیاد هزاران کار بی بو و خاصیت سینمایی در طی صد سال اخیر می افتاد و چندان اعتنائی  به آن نمیکردو البته اگر فیلمسازی بی استعداد و مقلدنیز این سناریو را به تصویر میکشیدمسلما"کاری آبکی و مسخره از آن بوجود می آورد ...ولی گیبسون کسیست که قادراست از ضعیف ترین موضوعات قوی ترین فیلمهارا پدید آورد.

بادیدن آپوکالیپتو به اصالت این جمله معروف بیش از پیش پی میبریم که:

(تعداد خطوط داستانی که در سینما میتوان بدانها پرداخت شاید به عدد انگشتان دست باشد ولی این پرداخت و ساخت درست موضوعات است که فیلمی را جاودانه میسازد)

درنوشتار زیر به سوابق تاریخی قوم مایا پرداخته ایم و در ادامه مروری نیز بر فیلم (آپوکالیپتو) آمده است .خواندن این مطلب برای کسانی که این اثر برایشان جاذبه ای داشته است خالی از لطف نیست والبته لازم به ذکر است که این فیلم انطباق کاملی با واقعیتهای تاریخی ندارد گرچه این از ارزشهای هنری آن هرگزنکاسته ونمیکاهد.

*****************************************************

 

مشخصات فیلم آپوكاليپتو Appocalypto :

فيلمنامه نويسان: مل گيبسون، فرهاد صفي نيا
كارگردان: مل گيبسون
مدير فيلمبرداري: دين سملر
تدوين: جان اسميت
صداگذاري و جلوه هاي صوتي: كامي عسگر
بازيگران: ردي يانگ بلاد، جاناتان بروئر، داليا هرناندز و...
محصول 2006، 137دقيقه

 

درباره قوم مایا

پیش از پیداش مسحیت در اروپا، قبایل متمدنی در دره های حاصلخیز و جنگلهای سرسبز آمریکای مرکزی و جنوبی زندگی می کردند که در کشاورزی ، معماری ، علوم ، ریاضی و ستاره شناسی به پیشرفتهای زیادی رسیده بودند . از جمله این قبایل میتوان ” مایا ، اینکا ، آزتک و تولتکس ” را نام برد .
قبیله ” مایا ” ، خورشید را به خدایی برگزیده بودند و آن را پرستش می کردند ، به همین جهت خود را “فرزندان خورشید ” می نامیدند .

219274 TzKpT2gn e1410328473544 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

انان خدایان دیگری نیز داشتند ، از جمله خدای باران ، خدای جنگل و …
” مایا ” ها حدود سالهای نخستین پیدایش مسیحیت در اروپا ، شروع به ساختن شهری بزرگ با ساختمانها و معبدهای عظیم کردند و زندگی خود را با جشنها و مراسم با شکوه رونق بخشیدند . آنها در این جشنها ، ماسک حیوانات به چهره می زدند و با خواندن سرود و زدن طبل ، به پایکوبی می پرداختند تا خدایان کوچک و بزرگ خود را ستایش کنند .
به درستی معلوم نیست چه شد و چه پیش امد که مایا ها دل از ان همه نعمت ، رفاه و زندگی آسوده بر کندند و دست به یک مهاجرت گروهی و ناگهانی به سوی جنگاهای شمال زدند . دلیل این مهاجرت مرموز ، شاید شیوع نوعی بیماری مرگبار مثلا طاعون یا وقوع تغییرات ناگهانی آب وهوا ، و شاید هم بروز قحطی و خشکسالی بوده است .

به هر روی ، دلیل واقعی این مهاجرت مرموز و ناگهانی هنوز معلوم نیست و شاید هم هرگز روشن نشود . . ” مایا ” با این مهاجرت ، سالها در جنگلها و کوهها ودره ها سرگردان بودند . هر گروه به سویی و هر دسته در جهتی پیش می رفت . بر اساس مدارک و شواهد تاریخی ، بزرگترین گروه مهاجر از قوم مایا ، در محلی که امروز یوکاتان نامیده می شود ، سکونت گزیدند و شهر شگفت انگیز چی چن ایتزا را به وجود آوردند . زیبایی و شوکت این شهر به قدری خیره کننده بود که حسادت و کینه دیگر قبایل را برانگیخت . سرانجام در سال ۱۲۰۰ میلادی ، این شهر درگیر جنگ خونین با اقوام وحشی شد و چون اهالی آن از عهده دفاع از خود برنیامدند ، یک بار دیگر همچون اجداد خود خانه و زندگی خود را بر جای گذاشتند و رفتند . بدین سان ، چی چن ایتزا به غارت رفت و خانه ها ومعبدها ، ستونها و مجسمه های ان شهر خالی از سکنه ، در اعماق جنگل از نظر ناپدید شد .
از این ماجرای غم انگیز ، ۳۵۰ سال گذشت . در سال ۱۵۴۱ جهانگشایان اسپانیایی به امریکای جنوبی و مرکزی یورش بردند و شهر یو کاتان به چنگ انها افتاد . این زمان ، دیگر هیچ نام و نشانی از شهر چی چن ایتزا نمانده بود ، مگر قصه هایی بر زبان سالمندان بومی .
سربازان مهاجم اسپانیایی را کشیشی به نام دیه گو دولاندا همراهی می کرد . او به هر سرزمینی که قدم می نهاد ، به یادداشت برداری از آداب و رسوم مذهبی مردم ان منطقه می پرداخت . او در بازگشت به اسپانیا نتیجه تحقیقات خود را به صورت کتابی تنظیم کرد و به کتابخانه مرکزی سپرد ، به این امید که مورد توجه دانشمندان و باستانشناسان قرار گیرد .

اما این کتاب جالب تا سیصد سال بعد هم خواننده ای نیافت ، زیرا کمتر کسی حاضر بود مطالب عجیب آن را درباره خدایان سرخپوستان امریکای جنوبی و آداب و سنن مربوط به آنها را بپذیرد و باور کند . باستانشناسان بزرگ جهان نیز در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ، بیشتر به فکر کشف آثار تمدنهایی از یونان ، روم و مصر بودند و توجهی به اعماق جنگلهای آمریکای جنوبی نداشتند .
اما سرانجام یک نفر پیدا شد که کتاب کشیش دیه گودولاندا را بخواند و اطمینان پیدا کند که مطالب آن حقایقی از گذشته های دور است . او ، یک جوان آمریکایی به نام ” ادوارد تامسون ” بود که شیفته ماجراهای نوشته شده در آن کتاب شد و با خود عهد بست که روزی به کشور مکزیک و شهر یوکاتان برود و تمدن مایا را کشف کند ! مهمترین قدم در این راه ، یافتن آثار و بقایای شهر چی چن ایتزا در قلب جنگلهای مکزیک بود .

مایا نام گروهی از اقوام سرخ‌پوست در جنوب مکزیک و شمال آمریکای مرکزی و نام تمدّنی قدیمی در همین منطقه‌است. مایاها که از مشهورترین قبایل سرخپوست بودند، معمولا شهرهایشان را در دل جنگل‌های بارانی می‌ساختند. حوزهٔ زندگی و فعالیت مایاها حدود جنوبی کشور مکزیک و نیز سرتاسر گواتمالا و السالوادر را شامل می‌شد

.115 300x249 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

قوم مایا پدیدآورندهٔ یکی از تمدن‌های بسیار پیشرفته آمریکای مرکزی بوده که دست‌آوردهای بسیار چشمگیری در هنر، معماری، ستاره‌شناسی و ریاضیات داشته‌است. هم‌اکنون نیز گروه‌هایی از اقوام مایا در مکزیک و گواتمالا بسر می‌برند. مایاها با بهره‌گیری از تمدن‌های گذشته خود نظیر اولمک توانستند در خلال سال‌های۲۵۰ تا۹۰۰ پس از میلاد تمدنی عظیم را در آمریکای مرکزی پایه‌گذاری نمایند.تاریخ مایاها به سه دورهٔ مهم بخش‌بندی شده‌است و دوران‌های پیشاکلاسیک یا زندگی ابتدایی و دوران کلاسیک یا عصر طلایی و دورهٔ پساکلاسیک یا افول این تمدن را شامل می‌شود. این قوم که به گویش‌های متعدد زبان مایایی تکلم می‌کردند و نوعی خط ابتدایی هیروگلیفی نیز داشتند که آثاری را به آن می‌نوشتند. تمدن مایا به دست اقوام مجاور ضعیف شده و سرانجام با هجوم اسپانیایی‌ها از میان رفت. پیش از این اضمحلال مایاها به دلیل نامشخصی به یکباره تمدن و شهرهای عظیم را رها کردند و دامان کوهستان‌ها پناه بردند که دلیل این رویداد به سبب از میان رفتن آثار مکتوب آن دوره و روایات گوناگون، هنوز مشخص نیست. پس از آن تمدن مایا رها شد و اقتدار مایاهای کوهستان نیز ابتدا به دست آزتک‌ها و سپس اسپانیایی‌ها از میان رفت. جمعیت مایاهای امروزی که از بازماندگان فرمانروایان دوران باستان آمریکای مرکزی می‌باشند، حدود هفت میلیون نفر است که بیشتر در جنوب مکزیک و نواحی کوهستانی گواتمالا و بلیز به‌سر می‌برند.

واژه شناسی چی چن ایتزا:

این کلمه بسیار قدیمی در زبان سرخپوستان مایا بود . تامسون سرانجام کشف کرد که ” ایتزا ” لقب فرمانروایان قوم مایا بوده و چی چن به معنای ” دهانه چاه ” است . او نتیجه گرفت که در شهر چی چن ایتزا چاههایی بوده که در زندگی ساکنان شهر اهمیت بسیار داشته است ،آن قدر که مراقبت از ان چاهها به فرمانروایان و حکمرانان سپرده می شده است .

دیه گو دو لاندا نیز در کتاب خود به وجود این چاهها اشاره کرده واز گودال عمیقی نام برده بود که در اعتقاد مردم مایا به ” خدای باران ” تعلق داشت و آن را ” چاه قربانی می نامیدند ” . به نوشته او ، مردم مایا خدای باران را ” یوم چاک ” می گفتند و معتقد بودند که یوم چاک در اعماق آن گودال عمیق و در لابه لای آن آبهای سرد و زلال ان زندگی می کند . او اگر چه اژدهایی بود به شکل یک مار بزرگ که بدنی پوشیده از پر اشت ، اما به قدری نازک طبع و لطیف بود که اگر غمگین می شد ، قحطی به بار می آورد و مزرعه های ذرت را ، که غذای اصلی قوم مایا بود ، از بی آبی خشک و نابود می کرد ! .
رضایت خاطر یوم چاک زمانی فراهم می شد که پیروانش هدایایی برای او به درون چاه می ریختند . کاهنان معبد بزرگ می گفتند که بهترین هدیه برای یوم چاک ، قربانی کردن دوشیزه ای از میان دختران قوم و افکندن او به عنوان عروس باران به ” چاه قربانی ” بود .

1137 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

پیشینه:

باستان‌شناسی مربوط به ۲۶۰۰ پیش از میلاد در کشور بلیز تعیین شده‌است. تقویم مایایی به ۳۱۱۴ پیش از میلاد اشاره دارد و البته یک داستان قدیمی پذیرفته شدهٔ مایایی نیز، حوادث ۱۸۰۰ پیش از میلاد را توصیف کرده‌است. در دوران آغازین پیدایی مایاها آن‌ها ابتدا از نواحی شمالی آمریکا به سمت جنوب آمدند و با سکونت در ارتفاعات گواتمالا تمدن عظیمی را بوجود آوردند. تاریخ تمدن مایاها به سه دورهٔ پیشاکلاسیک، کلاسیک و پساکلاسیک دسته‌بندی شده‌است.

دوره پیشاکلاسیک:

دوران پیشاکلاسیک تمدن مایا از حدود ۱۰۰۰ پیش از میلاد تا ۲۵۰ میلادی را در بر می‌گیرد.خود این دوره به سه مرحلهٔ اولیه، میانه و پایانی بخش‌بندی شده‌است. با آغاز این دوران که با اکتشافات انجام شده به اواخر هزاره دوم پیش از میلاد باز می‌گردد، گرایش به شهرنشینی و زندگی شهری پدید آمد روستاها و شهرهایی ایجاد شد. خط مایایی بوجود آمد و زندگی قدیمی مایایی در اوایل این دوران که مبتنی بر شکار و خوشه‌چینی بود به زندگی شهری و کشاورزی مبدل گردید.

اطلاعات از دوران اولیه زندگی مایاها اندک است اما از دوران میانه که مربوط به چهار سدهٔ پیش از میلاد می‌باشد با توجه به اکتشافات باستان‌شناسی اطلاعات بیشتری به دست آمده که آمیختگی فرهنگی مایا با تمدن اولمک، از سنت‌های پیشین را نشان می‌دهد.در مرحله پایانی دوران پیشاکلاسیک مایا بناهای اصلی شهرنشینی پدید آمد، این مرحله تا ۲۵۰ میلادی به طول انجامید. این مرحله پایانی را به واقع آغاز عصر شکوفایی تمدن مایا دانسته‌اند.

2411 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

دوره کلاسیک:

این مرحله که عصر طلایی مایا محسوب می‌شود، از ۲۵۰ تا۹۰۰ میلادی بود و در آن مایاها به اوج عظمت و درخشش خود رسیدند.دولت-شهرهای بزرگ پدید آمد و شهرهایی مانند تیکال ساخته شد. در آن دوران تخمین زده می‌شود که نزدیک به دو میلیون تن در محدوده مایانشین به سر می‌بردند که یکصد هزار تن از آنان ساکن شهر تیکال بودند. بیشتر بناهای ساخته شده، بجز خانه‌ها و امکانات شهری نظیر آبراهه‌ها، به بناهای عظیم و فاخر مذهبی مربوط می‌شد. شهرهای باشکوهی مانند کوپان، چیچن ایتزا، تیکال، تئوتیهواکان و پالنکه در منطقه یوکاتان پدید آمد. در این دوره بکارگیری طلا در مناسبت‌های مذهبی و نیز جهت آرایش و تزیین رایج بوده‌است.

در این دوره سطح زندگی و کیفیت آن در شهرهای مایا به بهترین حالت خود رسیده بود. پیروزی‌های نظامیان مایا در نبرد با اقوام همسایه و شهرهای خارج از قلمرو و فراوانی آذوقه و امکانات که ناشی از تدبیر طبقه حاکم بر جامعه بود نوعی رفاه نسبی را برای جامعه مایاها پدید آورده بود. از سوی دیگر بازرگانی بین سواحل دور و نزدیک و وجود راه‌های پیاده‌رو بسیار طولانی میان شهرها زمینه‌را برای پیشرفت این قوم در دوره کلاسیک فراهم آورده بود. در این دوره بیش از یکصد شهر بزرگ و کوچک پدید آمد که البته گاهی ساختن یک شهر جدید برابر بود با تخلیه یک شهر دیگر اما با این وجود سرعت شهرسازی و مهارت آن‌ها در طراحی سیستم‌ها مورد نیاز برای شهرهای بزرگ از شاخصه‌های مایاها در میان سایر اقوام آمریکای باستان است. بهترین و بااهمیت‌ترین شناسه‌های تمدن مایا در خلال دوره کلاسیک چهار اصل آن بود که عبارت بودند از مذهب، هنر، معماری و جامعه آن‌ها.

دوران پساکلاسیک:

مایاها که فاقد سلاح گرم بودند، بصورت گسترده به اسارت اسپانیایی‌ها در می‌آمدند و گاهی اوقات نیز بطرز فجیعی قتل‌عام می‌شدند.دوران پساکلاسیک تمدن مایا از ۹۰۰ میلادی تا قرن شانزدهم که زمان ورود مهاجمان اسپانیایی بود را دربرمی‌گیرد(مقطع تاریخی فیلم  آپوکالیپتو).

مایاها در یکی از سربه‌مهرترین رویدادهای تاریخی به طرز مرموز و ناشناخته‌ای ناگهان تمام سرزمین‌های متمدن و آباد خود را ترک کرده و به کوهستان‌ها پناه بردند. دلیل این کوچ ناگهانی مشخص نیست که چگونه شد که شهرهای باشکوه و عظمت مایاها ناگهان خالی از سکنه شد.فرضیه‌های گوناگونی نظیر شیوع بیماری واگیر یا حملات مهاجمان بدوی و نیز باورهای مذهبی مطرح شده‌است اما هیچ یک تاکنون مورد تأیید واقع نشده‌است.مایاها که از سده نهم میلادی رو به افول گذارده بودند یک به یک شهرهای خود را ترک می‌کردند و به گوشه‌هایی از جنگل‌ها پناه می‌بردند. اگرچه فقدان آثار ادبی و از میان رفتن متون مایایی باعث دشواری علت‌یابی این پدیده شده اما باتوجه به محتوای کتاب سنتی و متاخر چیلام بالام می‌توان به هراس و یاسی که در جامعه مایا بر حسب یک پیشگویی پدید آمده بود، اشاره کرد. این هول و هراس در یک قطعه قدیمی و سنتی که در این کتاب آمده نمود پیدا می‌کند:

در آن روز، گرد و غبار مالک زمین خواهد شد
در آن روز، داغی بر چهره زمین دیده خواهد شد
در آن روز، ابری به هوا بر خواهد خواست
در آن روز، مردی نیرومند زمین را تصاحب خواهد کرد
در آن روز، همه چیز از هم فرومی‌پاشد
در آن روز، برگ لطیف می‌پژمرد
در آن روز، چشمان درحال مرگ فروبسته خواهد شد

**************************************************************

فرهاد صفی نیا نویسنده (آپوکالیپتو)

درپی کوچ ناگهانی مایاها، اقوام جدیدی آمدند و سرزمین‌های مایاها را تسخیر کردند. شهر بزرگ چیچن ایتزا به دست قوم تولتک که از اقوام نیمه‌وحشی ساکن ارتفاعات مکزیک بود افتاد. اقوام دیگری نیز فتح سرزمین‌های دیگر مایایی را آغاز کردند و تقریبا تمام ماحصل تمدن مایایی از دست رفت. این روند تا قرن سیزدهم ادامه داشت و در نهایت در قرن سیزدهم مایاها موفق شدند دوباره حاکمیت شهرهای خود را به دست بگیرند. اما با این تفاوت که بجای یک حکومت آن زمان شانزده حکومت کوچک در سرزمین‌های مایا حکومت می‌کردند.فرهنگ مایایی هم به نسبت دوره گذشته بسیار ضعیف تر و کم‌توان‌تر شده بود و تقریبا زیر سایهٔ تمدن آزتک قرار گرفت و در نهایت به دست اسپانیایی‌های مهاجم، تمدن مایا برچیده شد. فتح یوکاتان توسط اسپانیایی از پیروزی بر سایر تمدن‌ها و ملل آمریکایی دشوارتر بود و اگرچه ظرف ۵۰ سال پیروز شدند اما حدود ۱۷۰ سال طول کشید تا بطور کامل بر این سرزمین‌ها تسلط بیابند. ورود اسپانیایی‌ها در سال ۱۵۱۱ بود و ایتزا آخرین مقاومتی بود که در سال ۱۶۹۷ درهم شکست. در هنگام فتح سرزمین‌های مایا اسپانیایی‌ها با قومی مواجه بودند که دیگر استقلال سیاسی و توان نظامی فوق‌العادهٔ سال‌های گذشته خود را نداشتند اما به شدت در برابر متجاوزان اروپایی ایستادگی نشان دادند. به نحوی که هرناندز دکوردوبا کاشف اسپانیایی این سرزمین بر اثر زخمی که در نبرد برداشته بود، جان خود را از دست داد. مایاها مدت‌ها بعنوان رعیت اسپانیا در نواحی کوهستانی زندگی خود را ادامه دادندو هنوز شمار بسیاری از آنان در کشورهای مکزیک، گواتمالا، بلیز و السالوادور بسر می‌برند که سنت فراوانی را از نیاکان متمدن خود در دو هزاره قبل حفظ کرده‌اند. شمار مایاهای امروزی حدود ۷ میلیون نفر است که جمعیت زیادی از آنان اسپانیایی‌زبان شده‌اند.

2511 قبیله ای متمدن،به نام مایا!Image result for ‫آپوکالیپتو‬‎

مراسم عروس باران:

ماههاست که قطره ای باران از آسمان فرو نریخته و مزارع ذرت در حال نابودی است ، زمین تشنه و خشک است . دعاهای مردم به نتیجه نمی رسد . کاهنان معبد بزرگ می گویند که خدای باران – یوم چاک – از انها راضی نیست . باید هدیه ای تقدیم او کنند تا شادمان شود و ابرها را فرمان دهد از هر سو بیایند و ببارند !
به دعوت کاهن بزرگ ، گروه گروه مردم، شبانه از هر سو به چی چن ایتزا می آیند و با هدایایی خود پیرامون معبد بزرگ حلقه می زنند . با بر آمدن افتاب ، مراسم آغاز می شود . کاهنان در یک صف ، در حال خواندن ورد و دعا از پله های معبد بزرگ پائین می ایند . طبلها در دو سوی جاده سنگفرشی که به چاه قربانی ختم می شود ، به ترتیبی خاص می نوازند و مردم آوازی بر لب دارند . پشت سر صف کاهنان ، دوشیزه ای آراسته با پارچه هایی زیبا و جواهرات گرانبها روی تخت روانی که بر دوش مردان قوی هیکل قبیله قرار دارد ، دراز کشیده است و با چهره ای رنگ پریده و چشمانی لبریز از اشک ، به عاقبت شوم و هولناک خود می اندیشد . او ، عروس باران و هدیه مردم به یوم چاک است که به زودی باید در چاه قربانی سرنگون شود !
پشت سر عروس باران ، جادو گران در حالی که ماسک حیوانات مختلف را به چهره زده و پوست بدن خود را رنگ آمیزی کرده اند ، در حال پایکوبی و دست افشانی جلو می ایند .
در صف بعد بزرگان قوم با لباسهای با شکوه و گردنبند های درخشان قدم بر می دارند و در پی آنها ، غلامان با ظرف های پر از هدیه حرکت می کنند . این هدیه ها ، جهیزیه عروس باران است که همراه او به درون چاه قربانی ریخته خواهد شد .
دیری نمی گذرد که این کروان بزرگ و پر سر و صدا به نزدیکی چاه می رسد . به اشاره کاهن بزرگ ، طبلها از نواختن با ز می مانند . مردمی که سرود می خواندند و دعا می کردند ، ساکت می شوند . غلامان ، با ظرفهای هدیه پیش می ایند و انها را به درون چاه می افکنند .

اکنون، نوبت عروس باران است . تخت روان به اهستگی پیش می اید و از روی دوش مردان بر روی زمین قرار می گیرد . عروس باران از وحشت نیم خیز می شود . دو مرد قوی هیکل ، بازوان او را از دو طرف می گیرند و بلند می کنند . از شدت وحشت د ر پاهای دوشیزه نگون بخت نیرویی برای راه رفتن نیست . او را تقریبا کشان کشان به لبه چاه می اورند و دریک آن ، همچون پر کاه به فضای مقابل پرتاب می کنند . عروس باران جیغ جگر خراشی از دل بر می آورد و لحظه ای بعد به میان ابهای سرد می افتد و پس از آن که چند غوطه می خورد ، از نظرها ناپدید می شود . در این حال ، فریاد خوشحالی و رضایت از مردم بلند
می شود و مراسم به پایان می رسد . “
این داستان هولناک را که دیه گو در کتاب خود از مراسم مایا ها نوشته بود کسی به آن صورت باور نکرد ، اما تامسون پذیرفت که این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده و براستی قوم مایا روزگاری چنین آداب ورسومی داشته است .

 

جامعه:

جامعه مایاها از قبایل به‌هم پیوسته‎ای که در سده‌های پیش از میلاد بتدریج گردهم آمده بودند، تشکیل می‌شد و فرهنگ در روستاها و شهرها اگرچه با هم در تضاد بود اما وجود نظام شاه-خدایی در این کشور موجب قرابت فرهنگ، زبان و مذهب ساکنان قلمرو مایا شده بود که درپی این یک گونهٔ فرهنگی عمومی و کلی در اجتماع مایاها پدید آمد. در نظام مایاها طبقهٔ اجتماعی، بسیار مهم تلقی می‌شد و هرکس می‌بایست جایگاه خود را از نیاکان به ارث ببرد. شاه در راس همه قرار گرفته و سلسله مراتب نیز بشدت رعایت می‌شد. مایاها در شهرها بر حسب طبقاتی که داشتند امرار معاش می‌کردند. مهم‌ترین مشاغل در جامعه مایا مشاغل مذهبی و کاهنی، افسری ارتش، کاتبی، بایگانی، مهندسی ساختمان و بازرگانی بود. در کنار این مشاغل طبقات پائین‌تر مشاغلی مانند کارگری ساختمان و صنعت‌گری داشتند که کیفیت تولیدات آن‌ها به حدی بود که بنظر می‌رسد این افراد به صورت تخصصی آموزش دیده بودند. شغل‌های دیگر مردم در جامعه مایا عبارت بود از کشاورزی و فعالیت‌های خدماتی در شهر مانند آشپزی و نظافت و خدمتکاری که معمولا نسب افراد در احراز هر یک از این مشاغل بسیار موثر بود.

2313 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

 

مایاها نوزادان را در گهواره‌های مخصوصی می‌خواباندند که تخته‌های تعبیه شده در آن کلهٔ نوزادان را پهن می‌کرد و آن‌ها این را زیبا و بخت‌آور می‌دانستند. غذاهای سنتی‌شان آن‌گونه که از نوشته‌ها و نقاشی‌ها و نیز سنت‌های مایاهای امروزی می‌توان فهمید، ترکیباتی بوده از گوشت و سبزی و ذرت و انواع چاشنی. موادغذایی در هنگام قحطی و یا بروز جنگ از انبارها تامین می‌شد که تحت نظارت شاه قرار داشت. بازرگانی در شهرها رونق فراوان داشت و خاص طبقه نجبا بود که این بازارها در میادین اصلی شهرهای مختلف برپا می‌شد. میدان اصلی شهر بجز بازارهای موسمی که زمان مشخص و از پیش تعیین شده داشتند، بخش مهمی از فعالیت‌های روزمره شهری را نیز پوشش می‌دادند. این فعالیت‌ها شامل جشن‌های مذهبی و ضیافت‌های پیروزی، رژه، نمایش و گردهمایی‌های قبایل می‌شد.

 

سیاست:

جامعه مایا در دوران پیشاکلاسیک مبتنی بر زندگی قبیله‌ای بود و هر قبیله رئیسی جداگانه داشت که بر فعالیت‌های مذهبی و خانوادگی و تجاری قبیله نظارت می‌کرد. در مرحلهٔ پایانی دوران پیشاکلاسیک سیستم نوین حکومتی مبتنی بر حکومت مرکزی در جامعه مایا پدید آمد و آن این بود که مایاها به این نتیجه رسیدند که در یک جامعه شاه بهتر از رئیس می‌تواند به امورات همهٔ مردم رسیدگی کند. شاه واسطهٔ ارتباط خدایان و انسان تلقی می‌شد و کم‌کم پذیرش نظام شاهی، در جامعه مایاها همه‌گیر شد. کاهنان مذهبی این نکته را برای دردست داشتن نفوذ تأیید کردند و این باور رایج شد که سرپیچی از فرمان شاه موجب عقوبت خدایی و زمینی خواهدبود. شاهان مایا برای برقراری هرچه بیشتر نظم در قلمرو تحت امر خود به ایجاد نظام طبقاتی دست زدند و روحانیان و نظامیان را از خویشاوندان خویش برگزیدند.

اوضاع اجتماعی:

جامعه مایا در این دوران به دو دسته نخبه و غیرنخبه تقسیم می‌شد. جامعهٔ نخبه که طبقهٔ ثروتمندان بود، خود دارای دو رده بود که ردهٔ اول مربوط به خاندان شاهی بود و ردهٔ دوم ردهٔ روحانیان و بازرگانان و جنگجویان حرفه‌ای بشمار می‌آمد. دسته غیرنخبه هم کشاورزان، صنعتگران، شکارچیان و هنرمندان بود. صنعتگران ماهر در این میان مقام و منصبی برتر از سایرین داشتند. در نظام سیاسی مایا گاهی یک زن به صدارت و شاهی می‌رسید و تمام امور را در دست می‌گرفت و این زمانی بود که از خاندان شاهی مردی برای این امر وجود نداشته‌باشد.پوشش و لباس طبقات با هم متفاوت بود و زنان در هر دو طبقه اگرچه لباس نخی یا دامن و پیراهن گشاد می‌پوشیدند اما گلدوزی‌های متفاوت داشتند. مردان طبقه پایین پوشش رویینه‌شان پارچه‌ای بود که اکس نام داشت اما مردان نخبه از شنلی بنام پاتی استفاده می‌کردند.

در جامعهٔ مایاها برده‌داری رواج داشت و تجارت برده نیز از امور مهم بازرگانی مایاها بود. یک شخص در جامعهٔ مایاها از سه طریق ممکن بود برده شود: یکی اینکه ممکن بود سرپرست یک خانواده فقیر برای امرار معاش بهتر دست‌یابی به مال برای بهبود شرایط زندگی یکی از اعضای خانواده‌اش را به‌عنوان برده بفروشد. دوم اینکه ممکن بود کسی جرم یا جنایتی مرتکب شود و در اینصورت این امکان وجود داشت که با تشخیص مقامات قضایی بعنوان جریمه به بردگی محکوم شود و سوم نیز اشخاصی که بعنوان اسیر جنگی در نبرد با اقوام دیگر گرفته می‌شدند، خودبه خود برده محسوب شده و از سوی جنگاوران فروخته می‌شدند. البته اگر اسیر از طبقات بالا و نجیب‌زاده جوامع دشمن بود بجای برده شدن، طی مراسمی با احترامی ویژه کشته می‌شد که کشتن آنها نوعی مراسم قربانی برای خدایان دانسته شده‌است. که البته با روش آزتک‌ها در قربانی کاملا متفاوت بوده‌است.

1136 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

خانواده:

در جامعه مایا کوچکترین واحد اجتماعی خانواده محسوب می‌شد که از پدر و مادر و فرزندان و نیز بردگان تشکیل می‌شد. در میان مایا هر خانواده به نوبه خود در میان خانواده‌ای بزرگتر قرار داشت که خانه‌هایشان را گرداگرد یکدیگر در یک حیاط مشترک می‌ساختند. ازدواج برپایه منصب بود و پدر دختر در سن پایین داماد را از طریق دلالانی که حرفه‌شان پیداکردن همسر و نامزد مناسب در میان طبقات مختلف برای دختران بود، پیدا می‌کرد. تعدد زوجات تنها برای طبقهٔ نخبه مجاز بود و مراسم ازدواج تقریبا بدور از تشریفات و دخالت روحانیان انجام می‌گرفت. در سنت‌های مایاها خون و نژاد اصالت داشت و هرکسی بنابر تبار و نیای پدری خود، پایگاه اجتماعی‌اش را می‌یافت. در نظر مایاها خانواده‌ای اصالت و اشرافیت داشت که اجداد و نیاکان پدری زن و مرد هردو افراد سرشناسی بوده‌باشند.

هنر:

گاهی هنر مایاها را در دوران کلاسیک یا عصر طلایی‌شان، برترین و زیباترین مکتب هنری جهان باستان دانسته‌اند. هنر مایایی اگرچه از سنت‌های پیشین نظیر تمدن اولمک بهره می‌برد اما خلاقیت‌هایی که در درون جامعه مایا پدیدار شد، چهره‌ای ویژه و متفاوت از تمام تمدن‌های امریکای باستان به آن بخشید. آن‌ها باورهای خود را دربارهٔ خدایان از راه خلق آثار هنری بروز می‌دادند. معماری، نقاشی، مجسمه‌سازی، سفالگری از مهم‌ترین و برجسته‌ترین هنرهای مایایی بود.

1019 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

معماری و شهرسازی

آثار معماری مایاها که تا به امروز بجای مانده عمدتا مبتنی بر ساخت منازل شهری و روستایی، کاخ‌های شاهی و معابد و هرم‌های مذهبی- عبادی و سامانه‌های شهری مانند کانال هاو مخازن آب، راه‌های شهری و بین شهری می‌شد. خیابان‌ها عمدتاٌ بصورت سنگفرش بودند و برای طراحی شهر مهندسان امر ابتدا نقشه شهر را طراحی کرده و سپس نظر مساعد شاه را می‌گرفتند. معمولا ساختمان‌های مذهبی مایاها که بصورت هرم بود، با مذهب و ایدئولوژی و نیز با گاهشماری مایایی در ارتباط بود. پلکان در معماری جایگاه ویژه‌ای داشت و در همه آثار بگونه‌ای بچشم می‌آید. در نمای ساختمان از موزاییک و انواع رنگ استفاده می‌شد و بکارگیری نقوش و تصویرهای مختلف در درون اتاق‌ها یا راهروها و نمای خارجی ساختمان‌های فاخر ویژگی دیگر معماری آمریکای مرکزی در عصر طلایی مایاها بود. مصالح ساختمانی اصلی در معماری مایاها را سنگ آهک تشکیل می‌داد. عمدهٔ آثار مایایی از سنگ آهک درست شده‌اند.

1615 300x75 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

پدید آمدن شهرهای جدید در تمدن مایا به این نحو بود که روستاهایی که جمعیت مردمش زیاد می‌شد طی یک مراسم تودیع روستاییان منازل خود را ترک می‌کردند. خانه‌های جنگلی ویران می‌شد و خانه‌هایی بادوام‌تر گرداگرد یک محوطهٔ خالی که روستای قدیمی بوده و بعدها میدان مرکزی شهر می‌شد بنا می‌کردند. در میدان مرکزی شهر یک پرستشگاه بزرگ پدید می‌آوردند که هستهٔ اصلی شهر را تشکیل می‌داد و گاهی از اطراف رشد می‌کرد. این شهرها معمولا جمعیتی بین ۱۰ تا ۱۵ هزار تن سکنه داشتند. با این‌حال شهرهای بزرگ مایاها مانند تئوتیهوآکان جمعیت‌شان به بیش از ۵۰ هزار تن می‌رسید.

نقاشی وهنرهای تجسمی

نقاشی از دیگر جنبه‌های تمدن مایایی بود که شیوهٔ آن تا به امروز نیز میان جوامع مایایی برجای مانده‌است. نقاشی‌ها بیشتر بر روی پارچه و دیواره‌ها صورت می‌گرفت که گاهی با گچبری نیز توام می‌شد. رنگ آبی نیلی میان مایاها جنبهٔ الوهیت داشت و رنگی که در نقاشی‌های خود استفاده می‌کردند، از نوع ماندگار آن بود که تجزیه نشده و از بین نمی‌رفت. 

maya civilization 300x204 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

رنگی که بر روی پارچه بکار می‌بردند، طی فرآیندی پیچیده و شیمیایی به دست می‌آمد و امروزه پژوهشگران از طریق آزمایش‌های شیمیایی به روش باثبات کردن این رنگ‌ها پی برده‌اند که هنوز نیز پس از گذشت قرن‌ها ماندگاری و درخشندگی خود را حفظ کرده‌اند. مایاها همچنین در زمینهٔ نقاشی با ابداعاتی که در زمینهٔ رنگ‌آمیزی و گچ‌بری داشتند، تغییراتی را در نحوهٔ ساخت پرستشگاه‌ها در آمریکای باستان ایجاد کردند. به این نحو که پرستشگاه‌های مایایی علاوه بر ساخت پلکانی دارای طرح‌ها و نقاشی‌های رنگی به همراه گچ‌بری نیز بودند که معمولا تجسم خدایان و نیای شاهان مایایی بود.از سایر هنرهای تجسمی مایاها می‌توان سفالگری را که از ویژگی‌های بارز هنرمایایی است، برشمرد. در خلال دوران کلاسیک مایاها شروع به تولید آثار سفالی چندرنگی کردند که بیشتر جنبه تزئینی داشت تا کاربرد روزانه. این سفالینه‌ها که عمدتاٌ به گونهٔ جام یا کاسه و یا مجسمه‌های سفال هستند، رنگ‌آمیزی شده و دارای نقش‌ها و طرح‌هایی هستند که نمادهایی اساطیری و ایدئولوژیک را از باورهایی قوم مایا ارائه می‌کند.رنگ آبی سفال‌ها نشان از کاربرد آن در امور مذهبی را دارد.نقاشی‌های رمزگونه‌ای بر روی بیشتر سفالینه‌های به دست آمدهٔ مایایی دیده می‌شود که گاهی با کنده‌کاری همراه هستند. رنگ آمیزی سفالینه‌ها گاهی پیش از پختن آن انجام می‌گرفت و گاهی پس از آن. از آنجایی که مایاها چرخ سفالگری نداشته‌اند، با صرف وقت زیاد با نوک انگشتان تکه‌های گل را تبدیل به کاسه یا کوزه می‌کردند. روش کار آن‌ها از لوله کردن گل و دادن شکل مارپیچ به آن‌ها بوده‌است.دورهٔ زمانی سفالینه‌های به دست آمده از مایاها به حدفاصل قرن ششم پیش از میلاد تا قرن نهم میلادی مربوط می‌شود.بجز سفالگری پیکرتراشی مایاها نیز از دیگر جنبه‌های هنری تمدن مورد نظر است. مجسمه‌هایی که در دوره مایاها ساخته شده، بیشتر مجسمه شاهان و یا خدایان و موجودات مافوق بشری را شامل می‌شود. برخی از این مجسمه‌ها سنگ یشم سبز که جنبه قدسی داشته ساخته شده بودند و کشف میزان زیادی از محصولات یشم در کنار گورهای بزرگان مایا موید این نکته می‌باشد.تندیس‌های مایاها معمولا بصورت نیم‌تنه و نشسته و به ندرت ایستاده‌اند و در سردر سراها و نمای ساختمان‌ها معمولا بچشم می‌خورند.

2213 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

زبان و ادبیات :

مایاها را از آن جهت پیشرفته‌ترین قوم در امریکای باستان می‌دانند که بهتر از سایرین توانستند زبان خود را مکتوب کرده و خط را بکار برند. مایاها به زبان مایایی تکلم می‌کردند که زبانی التصاقی از شاخهٔ زبان‌های بومی امریکا محسوب می‌شود. زبان مایایی قدیم بعدها به چندین گویش متعدد تقسیم شد که آنها امروز گروه زبان‌های مایایی را تشکیل می‌دهد که در آمریکای مرکزی هنوز هم گویشورانی دارد. در گذشته تفاوت‌های لهجه‌های اقوام مایایی تبار به حدی بود که گاه سخن یکدیگر را درک نمی‌کردند. این تفاوت‌ها تا به امروز نیز پابرجا مانده‌است. ممکن است که مایاها ایدهٔ نوشتن زبان را از اولمک‌ها فراگرفته باشند اما خط آنها هیچ شباهتی به سیستم نوشتاری اولمک نداشت.خط مایایی نوعی خط هیروگلیفیبود که آغاز بکارگیری و ابداع آن به سدهٔ ششم پیش از میلاد باز می‌گردد.مایاها خط خود را برای امور مذهبی و سرشماری درآمد و مالیات‌های عمومی، مراسم و مناسک مذهبی و تحریر و تألیف کتاب‌هایی که دانش و علوم را حفظ می‌نمود بکار می‌بردند.آموزش خط نوشتاری نیز میان طبقهٔ نخبگان رایج بود. رمزگشایی علائم نوشتاری مایاها تا حد زیادی سخت و دشوار است و هنوز هم تمامی متون نوشته شده مایا به‌خوبی خوانده و درک نشده‌اند. یکی از این مشکلات تغییر زبان و لهجه مایاها و واژه‌پذیری فراوان از زبان اسپانیایی است. مایاها ساخت کاغذهای الیافی را دنبال می‌کردند و بیش از هزار جلد کتاب آکاردئونی شکل تالیف کرده بودند که موضوعاتی مانند تاریخ قوم مایا، نظام اعتقادی، ستاره شناسی و پیشگویی، ریاضیات، طب و گاهشماری را در بر می‌گرفت. این کتاب‌ها تقریبا همگی به دست کشیش‌های اسپانیایی سوزانده شدند. یکی از این کشیش‌ها بنام اسقف دیگو دلاندا که عامل اصلی از دست رفتن آثار مکتوب قدیمی مایا بود سوزاندن کتاب‌های مایاها را این‌گونه توصیف کرده‌است:

240px Murales Rivera   Treppenhaus 9 Bücherverbrennung قبیله ای متمدن،به نام مایا!

این مردمان در عین حال با استفاده از نشانه‌ها و حروف مشخص کتاب‌هایی نوشته و در آن‌ها امور باستانی و دانش کهن خویش را توصیف نموده بودند… آنها این نوشتارها را درک می‌کردند و به دیگران نیز می‌فهمانیدند و آموزش می‌دادند. ما تعداد بسیار زیادی از این کتاب‌ها را یافتیم و چون مشاهده کردیم در میان آن‌ها چیزی جز خرافات و دروغ‌های شیطانی وجود ندارد، همه را سوزاندیم که به شکل حیرت‌آوری باعث تاثر و افسوس آن‌ها شد و دست آخر همه آن‌ها را پریشان و محنت‌زده کرد.

از میان کتاب‌هایی که اسقف لاندا دستور امحا آن‌ها را صادر کرده بود، سه کتاب به شکل شگفت‌انگیزی از شعله‌های آتش در امان ماندند. یکی از این کتاب‌ها که در کتابخانه‌ای در درسدن آلمان نگه‌داری می‌شود و به نسخه درسدن مشهور است اطلاعات جامعی از ریاضیات و ستاره شناسی در درون خود دارد. کتاب دیگر که در اسپانیا کشف شد، مربوط به طالع‌بینی است و نوشتار آخرین پرسیانوس نام دارد که در پاریس از صندوقی بی‌نام و نشان بیرون کشیده شد و مربوط اساطیر و عقاید مذهبی مایاهای باستان است.پس از این حادثه دوباره مایاها به نوشتن آثار خود روی آوردند و کتاب کشیش جاگوار و کتاب پوپول ووه دو مورد از آن‌ها هستند که بیشتر به تاریخ و اساطیر و افسانه‌های مایایی اختصاص دارند. این متن‌های متاخر در قرن شانزدهم نوشته شده‌اند.

200px Museo del Sitio Palenque 01 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

باور های دینی:

سبک تفکر مذهبی مایاها کاملا از عقاید مذهبی جهان قدیم متفاوت بود. بیشتر متون قدیمی این دین از میان رفته و برای همین شناخت ایدئولوژی مایاهای قدیم سخت و تا اندازهٔ زیادی مبتنی بر حدس و گمان است. دین در جامعه مایا عامل متحد کننده محسوب می‌شد و همهٔ طبقات از پادشاه تا بردگان همگی درگیر یک دین بودند.حکومت‌ها همیشه مذهبی و دین‌گستر بودند و برای همین سرپیچی از باورهای دینی یا بدعت در آن خشم حاکمان را بر می‌انگیخت. دین اگرچه تمام مسائل زندگی مایا را در برمی‌گرفت اما به‌همان اندازه هم عرفانی بود و به مسائل معنوی می‌پرداخت. مذهب سنتی مایا خدایان متعددی داشت و هر خدا نیز یک همزاد غیر همجنس به عنوان همدم برای خود داشت که پس از مرگ او را در زیبالبا یا دنیای زیرین پذیرا می‌شد تا زمانی که دوباره زنده شده و به آسمان بازگردد.هنوز نیز گروه‌هایی از مردم مایایی‌تبار ساکن هندوراس، گواتمالا و مکزیک به باورهای قدیمی مایایی معتقدند و مذهب فاتحان اروپایی خود را به‌طور کامل نپذیرفته‌اند.
جهان‌ بینی:

در مذهب مایاها، جهان دو بعد خدایی و انسانی داشت که در سه حوزه ضرب می‌شدند و آن سه حوزه جهان آسمانی، جهان زمینی و جهان زیرزمینی را شامل می‌شد. دنیای زیرزمینی که زیبالبا نامیده می‌شد و دنیای خدایان زیرزمینی و مکان استقرار روان‌های درگذشتگان بود. قلمرو آسمانی سیزده طبقه و قلمرو زیرزمینی نه طبقه داشت. هریک از این طبقات قلمرو فرمانروایی یکی از خدایان بشمار می‌رفت. شناخت مناسک مذهبی مایاها کاملا میسر نشده و این بدلیل از میان رفتن بخش عظیمی از منابع مایایی و نیز تغییر مذهب اکثریت جامعه مایاها به مسیحیت است. ارتباط اصلی خدایان با یکدیگر از راه درخت مرکزی بنام واکاه چان امکان‌پذیر بود. این درخت که ریشه‌اش در دنیای زیرزمینی، تنه‌اش در دنیای زمینی و شاخه‌هایش به دنیای آسمانی می‌رسید، خون قربانیان یا نذرهایی که نزد پادشاه درخاک ریخته می‌شد را از طریق ریشه‌هایش جذب و در سراسر گیتی انتشار می‌داد.

درک چیستی خدایان مایایی هم مانند درک آنان از جهان پیچیده‌است و برای ذهن انسان‌های غربی ناآشنا می‌نماید.خدایان مایایی می‌توانستند شکل ظاهر و سرشت خود را تغییر دهند و دلیل ایجاد آثار گوناگون هنری نیز همین است که مایاها می‌توانستند هر صورتی برای خدایان خود متصور شوند و آن‌ها را مجسم سازند. باستان‌شناسان مطرح می‌کنند، بزرگترین خدای مایا ایتزامنا نام داشته‌است.همین خدا دوشکل دیگر نیز داشته‌است که آن یکی هوناب کئو به معنی نخستین خدای زنده و دیگری کوکولکان به معنی مار بالدار بود. باور مایاها این بود که خدای اصلی خود را به‌صورت کهکشان راه شیری نیز نشان داده و سرپرست و آفریدگار جهان است و بر همه خدایان سرپرستی می‌کند. کینیچ آهائو خدای خورشید  و هوناهپو خدای ناهید بودند که این دوخدا معمولا بر سر روز و شب با هم در کشمکش قرار داشتند. برای کشاورزان دو خدا به نام‌های یوم کاکس که خدای ذرت بود، وجود داشت و یکی هم چاک که خدای باران بود. چاک که بیشتر با چهرهٔ خزنده‌ای با دندان‌های شبیه مار تصویر می‌شد، چهار رنگ متفاوت داشت که به جهات جغرافیایی شمال، جنوب، شرق، غرب باز می‌گشت و برای هرکدام به رنگ سفید، زرد، سرخ، سیاه در می‌آمد. خدای ویژه و مورد احترام زنان ایکس چل نامیده می‌شد که مسئول تولد نوزادان شفادادن به بیماران و پیشگویی بود. مایا ها هرساله و یا بعد از در خواست بزرگان دینی خود برای خشنودی خدایان خود قربانی می کردند به طوری که پادشاه قوم در مکانی بلند با خنجری کمانی شکل می ایستاد و فرد قربانی که دو طرفه بدنش توسط افرادی بسته شده بود بر روی تخت سنگی قرار داشت و پادشاه با خنجر قلب را در حالی که همچنان می تپید از بدن قربانی خارج و به سمت مردم می گرفت او قلب ها را در ظرفی از خون درون معبد خدایان نگهداری می کرد.

350 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

 

همچنین به باور مایاها هر انسانی همزادی داشت که بصورت روح ظاهر می‌شد و با خدایان نشست و برخاست داشت و می‌توانست زندگی افراد را تحت تاثیر قرار بدهد. انسان‌ها می‌توانستند از راه دعا و مناسک دینی و نیز مصرف داروهای روانگردان با آنها ارتباط برقرار کنند. این همزادان که بیشتر به دنیای زیزمینی مربوط می‌شدند، عامل پیوند فرد با جامعه مردگان نیز محسوب می‌شدند که این به دنیای زیرزمینی ارتباط داشت و فرد نیاز داشت برای این کار به محل‌هایی ویژه مثل غارهای تاریک برود. به باور مایاهای قدیم از راه مکاشفات و مصرف مواد روانگردان نیز می‌شد با دنیای خدایان متصل شد و پند و اندرز گرفت.پیشگویان دینی برای پیشگویی‌های خود غیر از ستاره شناسی به این روش نیز روی می‌آوردند.

علوم مایاها:

اوضاع ریاضی مایاها

210 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

مایاها ظاهرا ریاضیات را تا میزانی از اقوام اولمک فراگرفته بودند. آنها احتمالا نخستین قومی در جهان بودند که موفق به کشف عدد صفر شدند. این اتفاق در حدود سال ۳۶ پیش از میلاد افتادو ششصد سال بعد بود که هندی‌ها به راز صفر پی برده و از طریق مسلمانان آن را به اروپایی‌ها رساندند. نماد صفر در تحریر اعداد مایایی بصورت یک گوش ماهی بود که شکل آن ترسیم می‌شد. نظام شمارشی مایاها نیز برخلاف نظام متداول امروز جهان که دهگانی است یک نظام بیستگانی بود.مایاها برای هر عدد یک نقطه می‌گذاشتند که بصورت افقی بود و هرگاه این اعداد شمارشان به پنج نقطه (یعنی عدد پنج) می‌رسید بجای پنج نقطه یک خط عمودی می‌کشیدند و برای اعداد بالاتر مانند شش، هفت و سایر بالای خط افقی یک یا دونقطه یا بیشتر می‌گذاردند. به این ترتیب عدد ده در نوشتار مایا دوخط افقی روی هم بود و برای یازده کافی بود یک نقطه بالای آن می‌گذاشتند. نوشتن اعداد از انتها بود و هر بار استفاده از صفر برابر یک قطعه بیست شمارهٔ آن را بالا می‌برد.چنان که در نظام ریاضی رایج امروزی صفر جلوی یک ده بار آنرا افزایش می‌دهد. چون خط نوشتاری مایاها هیروگلیف بود و نشان‌های تصویری داشت گاهی کاتبان برای نوشتن صفر یا نقطه یا خط از نمادهای تصویری دیگری استفاده می‌کردند تا بر زیبایی اثر نوشتاری خود که معمولا بصورت کنده‌کاری بود، بیفزایند و آنرا هنری‌تر جلوه دهند. همین امر موجب دشواری در دریافت برخی از داده‌های آماری مایاهای قدیم شده‌است. سیستم جمع و تفریق مایاها هم شبیه سیستم‌های متداول امروزی بود اما آنها نمادهای چهارعمل اصلی را اینگونه بکار نمی‌بردند اما روش محاسبه ایشان تقریبا همین رایج امروز جهان بود.

446 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

 

مایاها آموخته بودند که چگونه از ریاضیات برای ثبت و محاسبه حرکات و تغییرات اجرام سماوی بهره‌گیری کنند. در یادبودها و دیوارنوشته‌های مایایی آثار و اکتشافات خود را ثبت می‌کردند. بزرگان دینی مایا آموخته بودند که چگونه سال خورشیدی، ماه قمری و حتی حرکتهای سیاره زهره را محاسبه کنند. مایاها برای این محاسبه‌ها، ریاضیات ترکیبی را بکار می‌گرفتند و ماهرانه‌تر از سایر ملت‌های آمریکایی باستان، از خط، درجهت ثبت یافته‌های جدید خود بهره می‌بردند. آنها در جدول‌هایی قدیمی خسوف و کسوف را ثبت و برای آن‌ها جدول‌های زمانبندی تنظیم کرده بودند. آنها برای تنظیم مناسک مذهبی خود نیز از داده‌های ستاره‌شناسی استفاده می‌کردند. مایاها ضمن شناخت خسوف و کسوف محاسبات دقیقی نیز از گردش مسیر سیاره‌های ناهید و بهرام و تا اندازهٔ کمتری عطارد ترسیم کرده بودند. همچنین شواهدی دردست است که مسیر حرکت سیاره مشتری نیز توسط مایاها مشخص شده بوده‌است. مایاها از اخترشناسی برای تنظیم تقویم و هماهنگی مراسم مذهبی طالع بینی، پیشگویی و ثبت دوره سلطنت استفاده می‌کردند. در کراکول چیچن ایتزا یک رصدخانهٔ مایایی به دست آمده که بی‌شباهت به رصدخانه‌های امروزی نیست.

1515 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

ضمن اینکه آنتونی آونی ستاره‌شناس نظر دارد که مایاها همگی خانه‌هایشان را به گونه‌ای می‌ساختند که ظاهرا بتوان از پنجره‌هایشان آسمان را رصد نمود. مثلا در شهر اوکسمال همه ساختمان‌ها در یک ردیف و پنجره‌هایشان به یک سوی مشخص از آسمان باز می‌شود. در ناحیه کراکول نیز همهٔ خانه به نحوی ساخته شده بودند که در امتداد سیاره زهره قرار داشتند.حیرت بیشتر دانشمندان از این است که این شناخت دقیق مایاها از حرکت اجرام آسمانی در شرایطی بود که مایاها ابزار پیشرفته ستاره شناسی نداشته‌اند و سرزمینشان در منطقه‌ای بود که نه ماه از سال بارانی و همیشه ابری بود.

گاهشماری

2010 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

سیستم گاهشماری مایاها نیز از بخش‌های پیچیدهٔ این تمدن است. مایاها به سال ۳۶۵ روزه خورشیدی پی برده بودند اما برای محاسبه سال نه تنها جابجایی خورشید درآسمان فراز خود را که حرکت‌های ماه و ستارگان و دیگر اجرام آسمانی را نیز مدنظر داشتند. نزد مایاها سه نوع تقویم استفاده می‌شد.یکی تقویم سالنمای ۲۶۰ روزه, دیگری هاآب یا سال ۳۶۵ روزه و دیگر تقویم شمارش طولانی ۵۲ ساله. سال مقدس که تزولکین نامیده می‌شد همان سالنمای ۲۶۰ روزه بود. هر ماه آن ۲۰ روز بود و هر روز یک نام مشخص داشت و نیز ۱۳ شماره که روزها در آن ضرب می‌شدند و مجموعا ۲۶۰ روز می‌شد. آنها از این طریق سعی می‌کردند تا از زمان دقیق وقوع پدیده‌های قدیمی به میزان روزهایی که از آن گذشته آگاه شوند. شیوه آن به گونه‌ای بود که مثلا روز ایمیکس که روز نخست هر ماه بود و اولین باری که در سال ۲۶۰ روزه واقع می‌شد نام سال یکم ایمیکس می‌گرفت و به همین ترتیب سال دوم سال دوم ایک و زمانی که به سیزدهمین می‌رسید نام چهاردهمین روز یعنی ایکس مقارن یک می‌شد و سال یک ایکس می‌گردید و اینگونه مشخص می‌شد که ۱۴ سال گذشته‌است. فایده این تقویم برای این بود که در ارقام بالا با ضرب و تفریق ساده می‌شد زمان واقعی را به روز تعیین کرد و از این رو به آن سالنمای مقدس می‌گفتند چراکه در امور مذهبی مردمی کاربرد بیشتری داشت. سالنمای هاآب سالنما و تقویم رسمی مایا بود. هاآب را برای امور سلطنتی و کشوری بکار می‌بردند. در سالنمای هاآب سال ۱۹ ماه داشت. ۱۸ ماه نخست سال ۲۰ روز بود و ماه آخر سال ۵ روز که روی‌هم رفته ۳۶۵ روز را تشکیل می‌دادند.ماه آخر یوایب نامیده می‌شد و برای مردم بدشگون می‌نمود.روزهای ماه از صفر تا ۱۹ را در بر می‌گرفتند شمار روز با یک آغاز نمی‌شد. مایاها در ذکر تواریخ معمولا در کتیبه‌ها هردو سالنمای تزولکین و هاآب را بکار می‌بردند. از آنجایی که هاآب ۱۰۵ روز بیش از تزولکین داشت یعنی در تطابق دوتقویم هاآب ۱۰۵ دندانه وارد سال تزولکین شده بود و تطابق کامل تنها زمانی انجام می‌شد که ۵۲ سال از آغاز گذشته باشد که این دوره ۵۲ سال را دَوَران تقویم نامیده‌اند. واین دوران برای مایاها بسیار مهم و با اهمیت بوده‌است.تقویم سوم سالنمای شمارش طولانی است که مبتنی بر روزهاست که هر روز اما سال به ماه‌های سی روزه تقسیم نمی‌شد. هر روز یک کین بشمار می‌رفت و هر ۲۰ روز برابر یک یوئنال می‌شد. هر ۱۸ یوئینال را یک تون می‌گفتند که مجموعاً ۳۶۰ روز(کین) به دست می‌آمد. هر ۲۰ سال(تون) برابر یک کاتون و هر بیست کاتون یک باکتون و هر بیست باکتون یک پیکتون بود. یک پیکتون برابر می‌شد با ۲٬۸۸۰٬۰۰۰ روز. بالاترین واحد در گاهشماری مایایی آلائون است که برابر می‌شود با بیست و سه میلیارد و چهل میلیون روز.سال‌های آنان ۳۶۰ روزه بود و دلیل آن هم فرار از شومی پنج روز پایانی بود. کاربرد این تقویم بیشتر برای شمارش روزهای گذشته یا باقیمانده نسبت به یک رویداد مهم بوده‌است. مایاها سیستمی ریاضیاتی نیز داشتند که سالنماهای سه‌گانه را به هم تبدیل می‌کرد و از طریق داده‌های یک تقویم می‌توانستند آنرا در سالشماری دیگر نیز بیابند.

نجوم و معماری باستانی

هرچند بسیاری از مورخین و باستان شناسان بر سر اینکه این تمدنها دقیقا در کجا، کاری را دانسته انجام داده و کجا کاری تصادفی انجام گرفته است، دگیر بحث و مناقشه هستند، اما در اینجا مثالهایی که در اینجا آورده شده نشانه ای حیرت انگیز از ارتباط آگاهانه ریاضیات و نجوم در آثار معماری است.
بسیاری از ویرانه های باستانی نمایانگر این امر هستند که افراد سازنده آنها، نه تنها برای صور فلکی و ریاضیات احترام ویژه ای قائل بوده اند ، بلکه دقت عمل فوق العاده ای نیز داشته اند. شکی نیست که تمدنهای باستان، از مصر تا مکزیک، به شدت درگیر محاسبات پیچیده فضایی، ریاضیات و فعالیتهای معماری بوده اند.
در جیزهمثالهای متعددی از توجه به مختصات جغرافیایی دیده میشود. برای مثال، چهار وجه هرم بزرگ جیزه کاملا با خطایی بسیار ناچیز رو به چهار جهت اصلی ساخته شده اند. در حقیقت، آنها کمتر از ۰.۲ درجه از این جهات منحرف شده اند. هرم بزرگ بسیار دقیق ساخته شده است، زاویه های آن تنها دو ثانیه با زاویه ۹۰ درجه کامل اختلاف دارد. برای درک بهتر این مقدار کافی است بدانید که هر درجه به ۶۰ دقیقه و هر دقیقه به ۶۰ ثانیه تقسیم میشود. به علاوه – و با وجود تردید عده ای از کارشناسان این نظر وجود دارد که اهرام جیزه با ستارگان سیف الجبار یا Orion’s belt نیز مطابقت دارند.

280 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

چیچن ایتزا (Chichén Itzá) منطقه باستانی قوم مایا نمونه ای از تمایل فرهنگی این قوم به نجوم است. هرم عظیم پله دار کوکولکان (Kukulcan) که در کانون این محل قرار گرفته است، در هر یک از وجوه خود ۹۱ پله دارد، که در مجموع ۳۶۴ پله است. با افزودن سکوی بالایی تعداد کل پله ها ۳۶۵ عدد به تعداد روزهای یک سال است. علاوه بر این، در اعتدالین بهاری و پاییزی (اولین روز بهار و پاییز که ساعات روز و شب برابر هستند)، نور خورشید سایه یک مار عظیم را بر روی راه پله شمالی ایجاد میکند.

بنایی به نام کاراکول (Caracol) که بنا به اعتقاد کارشناسان به عنوان رصدخانه مورد استفاده قرار می گرفته است نیز در محل استقرار چیچن ایتزا وجود دارد. پنجره های این بنا طوری تنظیم شده اند که با نقاط جذاب و مهمی همطراز باشند. هرچند قسمت بالای این بنا آسیب دیده است، اما با بررسی پنجره های پایینی متوجه میشویم که آنها به سمت شمالی ترین و جنوبی ترین محل استقرار ستاره زهره، محل غروب آفتاب در اعتدالین ساخته شده اند و گوشه های بنا نیز به سمت محل طلوع و غروب خورشید در انقلابین است.

مایاها یک تقویم پیچیده نیز داشته اند که تنها یک روز در هر ۶۰۰۰ سال کم می آورده است. پیش بینی آنها از کسوف و خسوف به طور اعجاب آوری دقیق بوده است. شاید شنیده باشید که این قوم روز پایان جهان را پیش بینی کرده اند. این روز در تقویم امروزی میلادی، ۲۳ دسامبر ۲۰۱۲ خواهد بود. اگر ترجمه آنچه در تقویم مایا آمده صحیح باشد، به گفته آنها دنیا در حدود ۵ سال دیگر ناگهان به پایان خواهد رسید.

مایاها این عدد را بر پایه و اساس خاصی محاسبه کرده اند. این تاریخ زمانی را در چره تقدیمی زمین مشخص میکند که ما از عصر حوت خارج شده و به عصر دلو وارد میشویم.

L126790852152 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

اما حرکت تقدیمی چیست؟ همه میدانیم که زمین در حالی که به دور خورشید میگردد، بر روی محور خود نیز میچرخد و همانطور که از درس علوم دبستان به خاطر دارید، این محور کاملا عمودی نیست بلکه دارای زاویه ای در حدود ۲۳.۵ درجه است. اما این محور همواره چنین نیست، بلکه به آهستگی از زاویه ۲۴.۵ درجه به ۲۲.۱ درجه میرسد و هر ۴۱۰۰۰ سال یک دور کامل میزند.

درحالی که زمین چنین حرکتی دارد، به خاطر تغییر در نیروهای گرانشی، محور زمین در یک دایره در جهت عقربه های ساعت میجنبد. فقط تصور کنید که محور از بالا به سمت پایین شروع به چرخش کند. به این ترتیب زاویه زمین در حد ۳ درجه اختلاف، ثابت میماند، اما جهتی که به آن اشاره میکند، تغییر میابد. برای مثال در حال حاضر ستاره شمالی ما ستاره پولاریس یا جدی است. اما حدود ۱۳ هزار سال قبل، قطب شمال به سمت ستاره وگا یا نسر واقع اشاره داشته است و دوباره در حدود ۱۳ هزار سال بعد به سمت آن باز خواهد گشت. این چرخش تقدیمی در حدود ۲۵,۷۷۶ سال دیگر کامل خواهد شد.

در حال حاضر ما در عصر حوت هستیم،به این معنا که خورشید هنگام طلوع در روز اعتدال بهاری، از محلی که صورت فلکی حوت در آنجا قرار دارد، برمیاید. اما بنا بر حرکت تقدیمی، هر ۲۱۶۰ سال یک بار در روز اعتدال بهاری، خورشید از یک صورت فلکی جدید بر می آید.همانطور که قبلا ذکر شد ما در اواخر سال ۲۰۱۲ از عصر حوت وارد عصر دلو خواهیم شد.

به این ترتیب، مایاها متوجه امری مهم در تغییر بروج و عصرها شده بودند و از اینرو، این تاریخ را زمان نابودی دانسته بودند. البته آنها تنها کسانی که برای اعدادی خاص اهمیت ویژه ای قائل بودند، نیستند. محیط هرم بزرگ جیزه در حدود ۳,۰۲۳ فوت (۹۲۱.۴۱ متر) و ارتفاع آن ۴۸۱ فوت (۱۴۶.۶۰۹ متر است. از نظر عده ای شاید این اندازه ها در مقیاس ۱ : ۴۳,۲۰۰ نماد نیمکره شمالی زمین باشد. نظر بحث انگیز دیگر این است که این اعداد درست ۲۰ برابر عدد حرکت تقدیمی ۲۱۶۰ هستند و نماد گذر زمین از ۲۰ برج فلکی و ایجاد “عصر”های گوناگون هستند.

این مثالها از اعداد تقدیمی، ریاضیات و جهت یابی نجومی که در سازه های باستانی یافت شده اند، حتی ذره ای از تشابهات یا لااقل تلاقیهای عامدانه موجود در مکانهای تاریخی و داستانها و اساطیر هم نیست. تئوریها و گمانه زنیهای موجود درباره این ساختمانهای دیدنی چه درست و چه نادرست، دقت وسواس گونه ای که در طراحی، محاسبه و ساخت آنها اعمال شده است، قابل چشم پوشی نبوده و حسی غریب و احترامی عمیق در انسان امروز ایجاد میکند. و ما تصور میکنیم پیشرفته هستیم…

 

مایاهای امروزی

1911 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

با وجود از دست رفتن اتحاد مایاها این قوم از صحنه روزگار کنار نرفتند و هنوز در گوشه‌هایی از آمریکای مرکزی مردم مایا با حفظ آداب و رسوم خود به زندگی ادامه می‌دهند. جمعیت مایاهای امروزی که بازماندگان مایاهای متمدن دوران باستان و سده‌های میانه هستند حدود هفت میلیون تن برآورد شده که در کشورهای السالوادور، هندوراس، مکزیک،گواتمالا و بلیز پراکنده‌اند و به گویش‌های زبان مایایی و یا اسپانیایی سخن می‌گویند. بیشتر جمعیت امروزی مایاها در ارتفاعات گواتمالا بسر می‌برند. در گواتمالا اگرچه خیلی از مایاها سبک زندگی و گفتار اسپانیایی را پذیرفته‌اند اما این تغییر و همرنگی با جامعه در زنان بسیار کمتر از مردان دیده می‌شود و اکثر زنان مایایی گواتمالا هنوز هم سبک پوشش و زبان بومی و اصیل خود را نگاه‌داشته‌اند. مایاهای امروزی بخاطر رنگ پوشش خاص خود و کلاه‌های بلند و لباس‌های شاد رنگارنگ خود شهره هستند. مردان مایا امروزه به کارهای کشاورزی و گاهی صنعتی مشغولند و در میان جامعه امروزی مایا کودکان دستفروش نیز بچشم می‌خورند. امروزه زندگی مایاها مانند بیشتر مردم آمریکای لاتین توام با محرومیت است و روند پیشرفت بویژه در مناطق مایانشین که کوهستانی و روستایی نیز هستند، بسیار کندتر است.غذاهای سنتی مایاها هنوز مبتنی بر غذاهای گیاهی و بویژه ذرت است. انواع و اقسام غذاها و نان‌ها با ذرت طبخ می‌شود.مایاهای امروزی اگرچه بیشتر مسیحی کاتولیک می‌باشد اما هنوز دسته‌های زیادی از مردم این قوم هر به مذهب باستانی خود معتقد باقی مانده و آئین‌های مذهبی خود را همچنان برگزار می‌کنند. پذیرش مذهب کاتولیک از سوی بسیاری از مایاها تنها سرپوشی بود برای دفاع از خود برابر مسیحیان چرا که هنوز در میان جوامع مسیحی مایا همچنان شمن وجود داشته و در ارتفاعات و غارها بر اصل سال‌های ۲۶۰روزه به عبادت و ارشاد و مکاشفه می‌پردازند.نام بسیاری از اساطیر مایا با نام‌های مذهبی لاتین جایگزین شده اما مراسم و عقاید همچنان باستانی برجای مانده‌اند. گرایش عمده روستاییان مایا به مسیحیت از سال ۱۹۶۰ و آغاز فعالیت تبلیغی کلیساهای انجیلی جنوب ایالات متحده آغاز شده‌است.

47300 قبیله ای متمدن،به نام مایا!
در بلیز

مایاهای کشور بلیز که سومین گروه بزرگ قومیتی این کشور هستند و حدود یازده درصد جمعیت کشور را تشکیل داده‌اند بیشتر از تبار آن‌دسته از اقوام موپان و یوکاتک هستند که درپی وقوع جنگ در سال ۱۸۸۰ به کشور بلیز مهاجرت نمودند. ده سال پیش از آن مایاهای ککچی از کشور گواتمالا وارد بلیز شده بودند و خلاف هم‌تباران موپانی خود که راه کوهستان‌های مرتفع بلیز را پیش گرفتند، اینان وارد سرزمین‌های پست جنوبی این کشور در جوار رودخانه‌ها شدند. تاریخ و فرهنگ باستانی مایاها نزد مایاهای بلیز بسیار بااهمیت و مایه افتخار تلقی می‌شود.
در گواتمالا

شمار مایاهای گواتمالا بیش از سایر کشورهای مایانشین است. مایاهای گواتمالا بیش از سایرین به آداب و رسوم خود مانند پوشش، مذهب و زبان پای‌بند مانده‌اند و شرایط فرهنگ بومی مایا در گواتمالا بهتر از سایر کشورهاست. مایاها در گواتمالا به سیزده گروه قومی کوچکتر تقسیم می‌شوند. پیشهٔ اکثر مایاهای گواتمالا کشاورزی و صنایع دستی است و عمدتاً در مناطق مرتفع و کوهستانی کشور بسر می‌برند.

در مکزیک

 

مایاها بخشی از گروه‌های قومی کشور مکزیک هستند که بیشتر آنها در نواحی جنوبی و بویژه شبه جزیره یوکاتان ساکن می‌باشند.زبان مایاهای مقیم مکزیک یوکاتک است که ریشهٔ مایایی دارد و مذهب پیشین جمعیت مایایی ساکن مکزیک کاتولیک می‌باشد. جمعیت مایاهای مقیم مکزیک حدود سیصدوپنجاه هزار تن می‌باشد که بیشتر آن‌ها اسپانیایی را بعنوان زبان دوم یا زبان نخست خود می‌دانند. بدلیل شرایط جغرافیایی محل سکونتشان بیشتر مایاهای مکزیک از صنعت توریسم امرارمعاش می‌کنند.

1416 قبیله ای متمدن،به نام مایا!
در هندوراس

مایاها در هندوراس چورتی نامیده می‌شوند که جمعیتی کمتر از ۶ هزار نفر دارند.[۱۵۱] مایاهای این کشور سنت مایایی خود را عمدتاً فراموش کرده‌اند و دیگر به گویش چورتی صحبت نمی‌کنند و پوشش سنتی آن‌ها نیز کلاً تغییر یافته‌است. اخیرا تلاش‌هایی در رابطه با بازگشت چورتی‌ها به فرهنگ قدیمشان انجام شده و تا حدودی آن‌ها به یادگیری زبان نیاکان خود مشغول شده‌اند. پیشهٔ اصلی مایاهای هندوراس که اسپانیایی زبان هستند، صنایع دستی و توریسم است. نوعی از عروسک که بنام عروسک‌های هاسک شناخته می‌شوند، توسط این گروه قومی ساخته شده و معمولاً بوسیلهٔ کودکان دستفروش به مشتری‌ها عرضه می‌شود.

تمدن مایاها و فرهنگ جهان امروز:

از مهم‌ترین مسائل پیرامون نام مایا در جهان امروز افسانهٔ پایان جهان در سال ۲۰۱۲ است که حسب پیشگویی‌های مایاهای قدیم جهان در آن روز پایان می‌پذیرد. این پدیده که به پدیده پایان جهان مشهور شده‌است با نزدیک شدن به سال مورد نظر بر دامنهٔ شیوع باور به آن در میان برخی افراد افزوده می‌شود. روز گمان‌شده برای این رویداد خیالی که بیست و یکم دسامبر ۲۰۱۲ است برابر شب یلدای سال ۱۳۹۱ هجری خورشیدی خواهد بود. در همین زمان شایعه مبنی بر برخورد یک جرم غول‌پیکر به زمین در سال ۲۰۱۲ موجی از واکنش‌ها را بدنبال داشت. در نهایت موسسه SETI که کار پژوهش بر این امر را دنبال می‌نمود این مسئله را رد کرد. دربارهٔ این موضوع فیلم‌هایی نیز در هالیوود ساخته شده که از میان آن‌ها می‌توان به فیلم ۲۰۱۲ به کارگردانی رولند امریش اشاره نمود. همچنین دربارهٔ مردم مایا فیلم پرفروش دیگری به کارگردانی مل گیبسون در سال ۲۰۰۶ ساخته شد بنام آپوکالیپتو یا آخرالزمان که در آن دوران افول مایاها و شکست‌هایشان برابر قوم آزتک به تصویر کشیده شده‌است.

حقایقی در مورد مایاها!

۱- راز باستانی

حقیقت: هیچ کس واقعا نمی‌داند که چه چیزی باعث نابودی فرهنگ مایا شد.
به خاطر دلایلی که هنوز هم مورد بحث اند، مناطق اصلی زندگی مایا که در سطحی پایینتر از زمین اصلی قرار داشت به مرور و در طول قرون ۸ و نهم شیب بیشتری پیدا کرد و پس از آن کم کم رو به نابودی رفت. این ادعا با نوشته‌های تاریخی و سازه‌های معماری در مقیاس بزرگ پیوند دارد. تئوریهای غیر اکولوژی در مورد نابودی مایا به چندین زیر گروه در یک رده، مثل زیاد شدن جمعیت، تاراج خارجیها، شورش و طغیانهای محلی و فروپاشی مسیرهای تجاری دسته بندی می‌شوند. فرضیه‌های اکولوژی شامل حوادث طبیعی، ‌بیماریهای واگیردار و تغییرات آب و هوایی می‌شوند. حالا دلیل و شاهدی دال بر افزایش جمعیت اضافه بر ظرفیت محیط بوده که موجب فرسودگی پتانسیل‌های زراعتی و شکار بیش از اندازه حیوانات می‌شده و همین عامل نابودی تمدن مایا را تضمین می‌کرده است. برخی از محققین به تازگی استدلال کردند که خشکسالی ۲۰۰ ساله شدید و سختی منجر به سقوط و فروپاشی تمدن مایا شده است.

287 300x198 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

۲- زندگی ادامه دارد…

1317 300x300 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: تقویم مایایی پایان جهان را پیشگویی نمی‌کند.
اول از همه اینها باید بگوییم که مایاها فقط یک تقویم ندارند بلکه آنها تقویمهایی دارند که با هم ارتباط دارند. در افسانه‌هایی گفته شده که در این تقویم long count (که در بالا آورده شده) زمان به پایان رسیدن جهان مشخص شده است.
طبق افسانه‌های مایا ما در جهان چهارم یا جهان «آفرینش» که در افسانه‌ها ازش صحبت شده زندگی می‌کنیم. در تقویم long count آخرین خلق یا آفرینش در ۱۲٫۱۹٫۱۹٫۱۷٫۱۹ به پایان می‌رسد. که این سلسله مراتب دوباره در ۲۰ دسامبر ۲۰۱۲ اتفاق می‌افتد. طبق این گفته مایاها الان زمان جشن بزرگ به خاطر رسیدن به انتهای چرخه آفرینش فرا رسیده است. این سخن به معنی رسیدن به پایان جهان نیست بلکه منظور از این جمله شروع یک عصر جدید است. مگر ۳۱ دسامبر هر سال پایان جهان محسوب می‌شود؟ خیر- ما در این روز وارد سال جدیدی می‌شویم. این مساله شبیه دوره‌های آفرینشی تمدن مایاست. درحقیقت مایاها ارجاعهای زیادی به تاریخهایی دارند که بعدها در سال ۲۰۱۲ رخ می‌دهد. در حقیقت نظریه پایان یافتن جهان در سال ۲۰۱۲ (باتوجه به افسانه مایایی) را اولین بار خوزه آرگیولس سال ۱۹۸۷ در کتابش به نام The Mayan Factor: Path Beyond Technology مطرح کرد.

 ۳- آخرین قلمرو حکومتی مایا

حقیقت: آخرین حکومت تمدن مایا تا سال ۱۶۹۷ وجود داشت.
شهر جزیره‌ای تایاسال مکان آخرین پادشاهی مستقل تمدن مایا محسوب می‌شد و برخی از کشیشان اسپانیایی تا سال ۱۹۶۹ با مسالمت و آرامش آخرین پادشاه ایتزا یعنی کانک Canek را ملاقات و موعظه می‌کردند. پادشاهی ایتزا بالاخره در ۱۳ مارچ ۱۶۹۷ تسلیم اسپانیایی‌ها شد. حالا مصنوعات و بناهای باستانی در چیچن ایتزا که همه ما می‌شناسیم، در این آخرین منطقه خودمختار واقع شده است. قابل توجه اینکه بیشتر زمینهایی که این مکانهای باستانی در آنجا واقع شده، جزو زمینهای خصوصی یک خانوده محسوب می‌شود، درحالیکه دولت آنها را متعلق به خود و درحقیقت خود را اداره کننده این مکانها می‌داند.

۴- سونا

279 300x225 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: مایاها از سونا استفاده می‌کردند!
حمامهای آرامش بخش یا zumpul-ché جایی بود که مردم مایایی زمان باستان خودشان را در آنجا تطهیر و شستشو می‌کردند. این حمامها خیلی شبیه سونای امروزی و ساختاری، دیوارهای سنگی و سرپوشیده داشت همراه با یک دریچه یا سوراخ کوچک در قسمت سقف. آبی که از صخره‌های سنگین وارد اتاق می‌شد تولید بخار کرده و این روند شرایطی فراهم می‌کرد که تمام ناپاکیها و کثیفیها نابود شود. پادشاهان مایا عادت داشتند بعد از ملاقاتهایشان حمام سونا بگیرند تا احساس سرزندگی و همچنین پاکی داشته باشند.

۵- Ball Courts

729 300x225 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: مایاها ball court را به عنوان محلی برای بازی کردن می‌ساختند.
بازیهای توپی Mesoamerica ورزشی با انجمنهای آیینی بود که مردم پیش-کلمبیایی بالغ بر ۳۰۰۰ سال از این ورزش استقبال می‌کردند. در طول دوره ای هزار ساله انواع مختلفی از این بازی در سرزمینهای مختلف وجود داشته و هنوز یک نمونه مدرن از این بازی به نام ulama در معدودی از مکانها و بین افراد بومی ‌طرفدار دارد. Ballcourts مکانهایی عمومی ‌بودند که برای حوادث مهم فرهنگی و فعالیتهای آیینی مثل جشنواره‌ها و اجراهای موسیقی مورد استفاده قرار می‌گرفتند. این مکان از سراشیبی‌های پله دار تشکیل می‌شد که به صحن مراسم یا پرستشگاه‌های کوچک منتهی می‌شد، ball court‌ها شبیه حرف “I” بود که تقریبا در تمام شهرهای کوچک مایا یافت می‌شد.

۶- مواد مخدر

حقیقت: مایاها از مسکن و مواد مخدر استفاده می‌کردند.
مردم مایا در مراسم مذهبی‌شان به طور مرتب از داروهای توهم زا استفاده می‌کردند (که از مواد طبیعی تهیه می‌شد)، اما در زندگی روزمره‌شان نیز برای تسکین درد نیز از این مواد استفاده می‌کردند. معمولا از گیاهانی مثل peyote، نیلوفر، بعضی از قارچها، تنباکو و گیاهان دیگر برای ساختن نوشیدنی‌های الکی استفاده می‌کردند. علاوه براین همانطوری که در شعرهای مایایی گفته شده و بر سنگها تراشیده شده؛ آنها از برای جذب سریعتر و تاثیرگذاری بیشتر مواد مخدر، داروی مایع و آیینی را به خودشان (از راه مقعد مانند عمل تنقیه) تزریق می‌کردند. در بالا تصویر مجسمه مایایی را می‌بینید که از تزریق این مایع به بدنش لذت می‌برد!

۷- قربانیان

2611 208x300 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: بعضی از افراد مایا هنوز هم قربانی و خونریزی دارند
قربانی کردن انسان برای اهداف مذهبی و یا پزشکی یکی از موضوعاتی است که اکثر مردم در مورد مایاها می‌دانند- اما آنچه اغلب مردم نمی‌دانند این است که آنها هنوز هم قربانی می‌کنند. اما هیجان زده نشوید! الان خون مرغ جای خون انسان را گرفته است. امروز هنوز هم اقوام مایا سنتهای آیینی اجدادشان را حفظ کرده اند. آیین نماز و دعا، هدایا، قربانی‌های خونی (که الان مرغها جای انسان را گرفته اند)، رقصها، مهمانی‌ها، و نوشیدنی‌های آیینی هنوز هم از رسومات دینی و سنتی آنها محسوب می‌شود.

۸- دکترهای عالی

1810 219x300 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: مایاها روشهای درمانی بسیار خوب و جالبی دارند.
سلامت و علم پزشکی در میان مایای باستانی ترکیب پیچیده ای از ذهن، بدن، مذهب، مراسم آیینی و دانش محسوب می‌شد. مهم‌تر از همه اینها کسانی برای وظایف پزشکی انتخاب می‌شدند که آموزشهای عالی و درستی دیده بودند. این مردان «شامان» نامیده می‌شدند و به عنوان واسطه ای بین دنیای فیزیکی و دنیای معنوی عمل می‌کردند. آنها برای رسیدن به هدفشان یعنی شفا بخشیدن بیماران، و پیش‌بینی کردن و کنترل کردن حوادث فوق طبیعی تمرین جادوگری هم می‌کردند. از زمانیکه دانش پزشکی شدیدا با جادوگری و مذهب غرابت پیدا کرد، برای شامانها هم بسیار ضروری و واجب بود که مهارتهای پزشکی و دانش خود را توسعه بخشند. معروف بود که مایاها زخمها را با موی انسان بخیه می‌زدند، شکستگی استخوان را درمان می‌کردند و حتی در زمنیه جراحی دندان هم مهارت داشتند از سولفید آهن برای پر کردن دندان استفاده می‌کردند و ابزارهای جراحی می‌ساختند.

۹- دوران کودکی مایا

1227 291x300 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: مایاها به زیبایی و تربیت بچه‌هایشان اهمیت می‌دادند
مایاها همواره آرزو داشتند بچه‌هایشان تواناهایی جسمی‌ غیرطبیعی داشته باشند. برای مثال در سنین خردسالی تخته‌هایی را روی پیشانی بچه‌ها محکم فشار می‌دادند تا پیشانی پهنی داشته باشند. یکی دیگر از معیارهای زیبایی برای بچه‌های مایا چپ بودن چشمها محسوب می‌شد! بنابراین پدر و مادرها برای رسیدن به این هدف اشیائی را جلوی چشمهای نوزاد تازه به دنیا آمده آویزان کرده و آن را تکان داده تا بر اثر مداوت و تکرار این عمل چشمهای بچه دیگر برای همیشه چپ بشود!!
حقیقت جذاب دیگر در مورد کودکان مایا این است که بیشتر آنها را بر اساس روزی که در آن به دنیا می‌آمدند نام گذاری می‌کردند. هر روز سال برای بچه‌های پسر و دختر و والدین اسم خاصی داشت و ازشان انتظار می‌رفت که این سنت را انجام دهند.

۱۰٫ فرهنگی که ادامه دارد…

539 300x201 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: هنور افراد زیادی از تمدن مایا در مناطق خاص خودشان زندگی می‌کنند
درحقیقت بالغ بر ۷ میلیون مایایی در مناطق خاصی زندگی می‌کنند، تعداد زیادی از آنها نیز طوری زندگی می‌کنند تا بتوانند آنچه از میراث فرهنگی برایشان باقیمانده را حفظ کنند. بعضی از آنها به طور کامل با فرهنگ مدرن منطقه ای که در آن زندگی می‌کنند خودشان را وفق داده اند، در حالیکه دیگران زندگی ویژه سنتی و باستانی خود را ادامه می‌دهند و اغلب اوقات به یکی از زبانهای مایایی به عنوان زبان اول صحبت می‌کنند. بیشترین جمعیت از افراد مایا در ایالتها و شهرهای مکزیک مثل Yucatán، Campeche، Quintana Roo، Tabascoو Chiapas، و در بعضی کشورهای آمریکای مرکزی مثل Belize، گوآتمالا و قسمتهای غربی هوندوراس و الساوادور پراکنده اند. و جالب است بدانید امکان دارد بعضی از کلمات مثل shark به معنی کوسه و cocoa به معنی کاکائو از زبان مالایی گرفته شده باشند. حالا برایتان یک جمله مالایی را می‌نویسیم تا اگر با یک مالایی برخورد کردید حداقل بتوانید یک جمله صحبت کنید!
در زبان Yucatec مالایی جمله Jach Dyos b’o’otik برای تشکر کردن به کار می‌رود و معنی آن می‌شود “ازت متشکرم”

آپوکالیپتو فیلمی درباری سقوط قوم مایا 

Apocalypto-poster01.jpg

(مل گیبسون)، کارگردان و بازیگر هالیوود پس از فیلم «مصائب مسیح»،فیلم  «آپوکالیپتو» را بروی پرده سینما برد.«آپوکالیپتو»،داستانی اسطوره‌ای از سرانجام متلاطم تمدن‌ مایا‌ها است. نویسندگی این فیلم را «مل گیبسون» و «فرهاد صفی‌نیا» به عهده‌داشته‌اند. «مل گیبسون» در کمپانی فیلمسازی خود در «سانتا مونیکا» در مصاحبه با خبرنگاران درباره فیلم «آپوکالیپتو» گفت:

داستان این فیلم در قرن شانزدهم میلادی در جنگل‌های نزدیک شهرهای مایا به وقوع می‌پیوندد. این فیلم داستان مردی به نام «جگوآر پاو» است که توسط قوم رو به زوال مایا‌ها به عنوان قربانی انتخاب می‌شود به این امید که شاید این قوم بار دیگر بتواند همانند گذشته به حیات خود ادامه دهد. این مرد رنجور و بدون اسلحه در پی رهایی یافتن از این مهلکه است که این مساله تماشاچی را تا لحظات آخر برای دیدن آنچه که به وقوع خواهد پیوست بروی صندلی‌اش میخکوب می‌کند.

گیبسون درباره چگونگی انتخاب سوژه‌اش گفت: مساله شکار و شکارچی و فرار برای ادامه حیات همواره موضوعی بود که از زمان کودکی با چیزهایی که می‌دیدم با من بود، ولی در «آپوکالیپتو» من از دیدگاهی اجتماعی تمدنی به این موضوع نپرداخته‌ام بلکه سعیم بر آن بوده که احساس خود به این مساله را در چارچوب گفته‌های انجیل بروی صحنه منعکس کنم. وی در جواب به این سوال که پس از فیلمی چون «مصائب مسیح» چگونه تصمیم به ساخت فیلم درباره موضوعی گرفته که چندان وسوسه‌انگیز نبوده و حتی ساخت آن آسان به نظر می‌رسد، گفت: نمی‌دانم. فقط موضوع از این قرار بود که از من خواسته شد تا درباره این داستان فیلمی بسازم و من نیز پذیرفتم. موضوع تعقیب و گریز همان چیزی بود که همیشه انتظار ساخت آن را می‌کشیدم. «گیبسون» درباره چگونگی یافتن بازیگران این فیلم که تقریبا همگی آنها نابازیگرند گفت: ابتدا من و فرهاد فیلمنامه آن را نوشتیم و سپس به سراغ مردم رفتیم و افراد مناسب هر نقش را یافتیم، البته این مساله از نظر من خیلی مهم بود که افرادی را که انتخاب می‌کنیم، کاملا مشابه شخصیت‌های شناخته‌ شده اسطوره‌ای نباشند، منظور این است که تماشاچی با دیدن هر یک از شخصیت‌ها، آنها را فورا به هر یک از شخصیت‌های اسطوره‌ای مشهور و شناخته شده ربط ندهد.

 درسيستم فيلمسازي ماشيني و تعريف شده و با برنامه هاليوود، مل گیبسون يكي از معدود كساني است كه بلد است همه چيز را به هم بريزد و يك محصول مستقل شخصي خلق كند. به علاوه، آن قدر همين دو كار قبلي اش از نظر فرم، ساختار و محتوا قوي و حرفه اي بوده اند كه دلت را براي تماشاي يك اثر هيجان آور و مرعوب كننده ديگر صابون بزني ! بخصوص براي خيلي از کساني  كه در نظرشان«مصايب مسيح»، اتفاق دهه شد و بارها جسارت و انديشه هاي گيبسن را ستودند. اين بار نه جدال اسكاتلندي و انگليسي ها به نمايش در مي آمد و نه 12ساعت آخر زندگي عيسي مسيح، بلكه قرار است برويم به دل جنگل هاي آمريكاي مركزي و شاهد آخرين روزهاي حيات «قوم مايا» باشيم. همه چيز «آپوكاليپتو» بسیار وسوسه انگيز است و تازه اين جداي از قصه هاي حاشيه اي مثل كنار كشيدن خيلي از استوديوهاي هاليوود در كمك به گيبسن به خاطر اظهارات ضد يهودي، پيدا نكردن پخش كننده و البته حضور پر رنگ دو ايراني در فيلم میباشد. 

يكي از منتقدان كه فيلم را ديده بود، نكته جالبي را بیان نموده: «صحنه به صحنه كه فيلم جلو مي رفت عجيب اتفاقات و تصادفهاي فيلم شبيه كارهاي وطني خودمان شده بود. مدام با خودم مي گفتم يعني چه شده كه هاليووديها از روي دست سريال آبكي ما و فيلم هاي بي در و پيكر ايراني كپي زده اند و تمام ماجراها بر حسب اتفاق و قضا و قدر جلو مي رود. البته وقتي تيتراژ آخر فيلم را ديدم، همه چيز را تا آخر گرفتم. فيلمنامه كار يك ايراني بود!»
البته نمیتوان خيلي هم با اين نگاه موافق بود. يكي از منتقدان مشهور سينماي ايران میگوید: «آپوكاليپتو يك فيلم حيرت انگيز است، به مفهوم مطلق. فيلمي منحصر به فرد و بي نظير. بي نظير يعني كه هيچ فيلمي شبيه آن نمي شناسم». 
اين فيلم گيبسون هم موافقان صد درصد و طرفداران درجه يكي دارد كه در تحسين «آپوكاليپتو» جمله ها نوشته اند و هم مخالفان سفت و سخت و معترضان نه چندان كمي كه آن را يك اثر ضعيف و بي چفت و بست حتي بدتر از آن، يك دروغ تاريخي مي نامند. اما به نظر شما چرا گيبسن در آخرين اثرش نتوانسته مثل دو كار قبلي اش همه را راضي كند؟
بيايم و موشكافانه تر به فيلم نگاه كنيم. «آپوكاليپتو» يك روايت تاريخي است از تمدن مايا كه طبق اسناد موجود، جزو بزرگترين اقوام باستاني جهان به شمار مي روند. مايا از هزار سال پيش از ميلاد مسيح شكل گرفت و گرچه همين الان هم مي شود رگه هايي از بومي هاي به جا مانده از اين قوم را در شمال آمريكاي مركزي يافت، اما در قرن 13 و 14 ميلادي آنها به دلايل مختلف از هم پاشيدند و درواقع چراغ اين تمدن نيز خاموش شد. 
مي گويند بين سالهاي 200 تا 900 ميلادي هيچ تمدني مثل مايا پرشكوه و در اوج نبوده است. معماري ماياها هنوز هم اعجاب آور است و باقي مانده آثار ساخته شده در آن سالها (دوران اوج) نشان از قدرت و ذكاوت آنها در هنر معماري دارد. همچنين تاريخ نشان داده نظام اجتماعي و حكومتي آنها نيز بسيار پيشرفته و بر پايه تقسيم بنديهاي مذهبي و طبقاتي بوده است، هرچند هيچ گاه در زبان خواندن و نوشتن، زراعت يا حمل و نقل نتوانستند تحول خاصي براي خودايجاد كنند. ماياها هم مانند يونانيان باستان چندين خدا را مي پرستيدند و خدايان هم مثل فصلها برايشان عوض مي شدند (خدايان خوب و بد) اما تفاوت آنها با همتايان اروپانشين خود در قرباني كردن بود. اقوام مايا به شدت به مراسم قرباني معتقد بودند و از حيوانات گرفته تا انسانها را براي راضي كردن خدايان سر مي بريدند. 
اما چرا «مايا» زوال يافت؟ البته در اين مجال فرصت پرداختن به تاريخچه اين سقوط نيست، اما در چند جمله مي توان گفت همين مراسم قرباني كردن باعث چند دستگي بين طبقات مايا و در نهايت شورش طبقات پايين دست شد. 
قحطي، بيماري و هجوم اقوام ديگر باعث مي شد مردم به خدايان بي شمارشان دست آويزند و براي همين قرباني هاي بيشتري بدهند كه معمولاً قرباني ها هم از دهكده هاي ديگر و طبقات پايين بود. گرچه دلايل ديگري از جمله ورود اسپانيايي ها يا جنگهاي مذهبي داخل قومي، تمام شدن منابع غذايي و... نيز براي انهدام قوم مايا ذكر مي شود. 
«آپوكاليپتو» قصه روزهاي آخر تمدن ماياست، آن هم در سراشيبي تند سقوط. فيلم پس از يك شوك جالب كه با شوخي هايي بدوي و وحشيانه همراه است، (و گيبسن چه قدر در همين بدوي كردن صحنه ها و حتي طنزها موفق عمل كرده) گروهي از مردان جنگجو به قبيله «پنجه پلنگ» حمله مي كنند و مردان و زنان را به بردگي مي گيرند (البته به جز آنهايي را كه وحشيانه به قتل مي رسانند) «پنجه پلنگ» مي تواند همسر حامله و فرزندش را در درون يك چاه پنهان كند، اما خودش به اسارت گرفته شده و پدرش كشته مي شود. آنها در مسير راه به كودكي مبتلا به بيماري كشنده بر مي خورند كه پيش بيني مي كند قوم مهاجم به زودي نابود مي شود. 
وقتي اسيران به شهر مي رسند زنان را براي بردگي مي فروشند و مردان را به قربانگاه مي برند و يكي يكي در مراسمي خاص (و جالب) سر مي برند، اما «پنجه پلنگ» و عده اي ديگر به كمك كسوف از مرگ نجات مي يابند. 
پس از اين اتفاق، يكي از سران جنگي مهاجمان تصميم مي گيرد يك بازي با نجات يافتگان انجام دهد، اما «پنجه پلنگ» با كشتن پسر او از اين بازي فرار مي كند، هرچند بشدت مجروح شده است، از اين به بعد تعقيب و گريز «پنجه پلنگ» است با مهاجمان كه در نهايت به قتل يكي يكي آنها! و نجات زن و فرزندش از آن چاه مي انجامد. 
بله، قصه تكراري است و شايد ده ها بار از اين قبيل را روي پرده ديده ايد، اما اين يكي فرق مي كند. به نظر من فيلم تا جايي كه «پنجه پلنگ» از آن بازي مي گريزد، تحسين برانگيز است. هم از نظر فرم و هم محتوا. قصه كم نقص و هيجان برانگيز است و مخاطب را با خودش مي كشاند. اما مهمتر از روايت نوع اجراي آن است. حالا ديگر مي توان ادعا كرد مل گيبسن همانقدر كه بازيگر بزرگي است كارگردان بزرگي هم هست. كار او در تك تك صحنه هاي «آپوكاليپتو» مثال زدني است كه تبحر صاحب اثر را به رخ مي كشد. قاب بندي و دكوپاژ، استفاده درست از لوكيشن، حركات دوربين، كارگرداني صحنه هاي تعقيب و گريز و... فيلم را موفقترين اثر كارگردان از لحاظ فرم بصري و ساختار تصويري مي نماياند. البته در كنار هوش و توانمندي گيبسن، فيلمبرداري دين سملر را هم بايد ستود. فقط كافيست صحنه آبشار را به ياد بياوريد تا بفهميد او يكي از سخت ترين و قشنگترين پلانهايي كه در يكي دو سال اخير ديده ايد را جلوي رويتان قرار داده است. 
البته كاش دوربين مورد استفاده را هم مي ديديد ! چندي قبل عكسي از مل گيبسن در كنار دوربينهاي دفينيشن جنسيس در پشت صحنه همين فيلم ديدم و باور كنيد هنوز نمي توانم وجود چنين دوربين حجيم، پيشرفته و پر دم و تشكيلاتي را باور كنم. (اين دوربين جزو دسته دوربينهاي ديجيتال است. يعني 35ميلي متري نيست) علاوه بر اين، چهره پردازي، طراحي لباس و انتخاب نقاشي ها و تزئينات بدن مايايي ها و البته انتخاب بازيگران آنقدر جالب است كه به قول يكي از منتقدان آمريكايي «چهره هاي خارق العاده كه تاكنون روي پرده سينما نديده ايم». 
اما شايد بارزترين نكته فيلم خشونت آن باشد. «گيبسن» ثابت كرده عاشق خشونت و به تصوير كشيدن آن روي پرده سينماست و هرچند «آپوكاليپتو» خشونت «مصايب مسيح» را ندارد (البته خشونت اين دو فيلم اصلاً از نظر نوع و جنس قابل مقايسه نيستند)، اما او هيچ ابايي از نمايش انواع و اقسام صحنه هاي خشن و پر خون و بدنهاي مثله شده و بومي هايي كه تكه پاره مي شوند ندارند. 
باز رجوع كنيد به صحنه عالي افتادن «پنجه پلنگ» داخل آن جسدهاي فاسد شده و بي سر كه تكان دهنده ترين بخش فيلم و يكي از به يادماندني ترين سكانسهاي چند سال اخير است. يا نماهاي مربوط به قرباني كردن يا مرگهاي پياپي با دلخراش ترين نماها... 
البته معتقدم جايي كه قصه به تعقيب و گريز «پنجه پلنگ» و مهاجمان توي جنگل مي پردازد، به قول همان دوست عزيز خيلي «اتفاقي» است. حالا ديگر حيوانات مثل مار و زنبور نيز به كمك مي آيند و آب و آبشار هم، تا قهرمان قصه ما نبرد را ببرد. گرچه مي توان اين قضيه را كمك طبيعت خواند، (همان طور كه خورشيد «پنجه پلنگ» را از مرگ نجات داد) اما اين كه مردي زخم خورده با يك جاي نيزه بزرگ توي شكم كيلومترها بدود و تعقيب كنندگانش را مثل آب خوردن از سر راه بردارد و از آخر زن و فرزندانش را سالم بيابد، براي ما يادآور سريالهاي وطني است!
در نهايت مل گيبسن با هدف ساخت يك فيلم اكشن تعقيب و گريزي اين بار قوم مايا و جنگلهاي آمريكاي مركزي را در 5 قرن پيش نمايش مي دهد و ضمن ارايه يك اثر خوش ساخت، استاندارد و مهيج با جلوه هاي بصري تحسين برانگيز و خشونتي ذاتي يك حرف مي زند:

«بشر امروز بايد مراقب و مواظب تصميمها و حركات خود باشد تا مثل اقوام مايا به دست خودش نابود نشود»

همانطور كه اول فيلم از قول ويل دورانت مي آورد:

«هيچ تمدني از بيرون مغلوب نمي شود، مگر آنكه از درون نابود شده باشد».

 

 منابع: سایتها ووبلاگهای: ویکیپدیا.سیمرغ.بیتوته.شگرفیها.پژوهشکده.دنیای اقتصاد.فوتبال و سینما(وحید ضرابی نسب)

 

تعداد بازدید از این مطلب: 17112
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

جمعه 21 آذر 1393 ساعت : 9:56 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
گیبسون: ابرمرد هالیوود
نظرات
               مل گیبسون: ابرمرد هالیوود  
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   

مل کالم کیل جرارد گیبسون (به انگلیسیMel Colm-Cille Gerard Gibson) (زاده ۳ ژانویه ۱۹۵۶بازیگر، کارگردان و تهیه‌کنندهاسترالیایی-آمریکایی است. او در سال ۱۹۹۵ میلادی، برای فیلم شجاع‌دل موفق به دریافت دو جایزه اسکار بهترین کارگردانی و اسکار بهترین فیلم از سوی آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک شد. مل گیبسون علاوه بر حرفه بازیگری و کارگردانی، فیلمنامه‌نویس، تهیه‌کننده و دوبلور نیز می‌باشد.از آثار شاخص وی می‌توان به فیلم‌های شجاع‌دل، مصائب سیح و آپوکالیپتو اشاره کرد.

مل گیبسون در پیکسکیل، نیویورک ساعت ۴:۴۵ بعداز ظهر روز سوم ژانویه سال ۱۹۵۶ متولد شد. قد او ۱۸۰ سانتی‌متر می‌باشد. ملیت او آمریکایی است اما داری اصلیتی استرالیایی می‌باشد. مذهب وی کاتولیک، یکی از شاخه‌های دین مسیحیت می‌باشد.

او در خانواده‌ای کاتولیک به دنیا آمد و رشد کرد و دومین پسر هاتون و آن گیبسون است. پدرش هاتون گیبسون متولد ۲۶ اوت ۱۹۱۸ است و یک سوزنبان قطار بود و از تبار استرالیایی می‌باشد و مادرش آن ریلی ایرلندی-امریکایی بود که در دسامبر ۱۹۹۰ فوت کرد. او ششمین بچه از یازده بچه هوتان گیبسون و آنه ریلی گیبسون می‌باشد. مادربزرگ او (از طرف پدری) یک خواننده اپرا بود که اوا میلوت (۱۸۷۵-۱۹۲۰) نام داشت.

اسم کوچک مل گیبسون از یکی از قدیسان ایرلندی قرن پنجم به نام مل گرفته شده‌است. و اسم دوم او کالم کیل از نام قدیس ایرلندی دیگری گرفته شده و همچنین نام کلیسایی درکانتی لانگفورد ایرلند، جایی که مادر مل گیبسون به دنیا آمده و بزرگ شده‌است می‌باشد. مادر مل گیبسون ملیتی ایرلندی دارد و بنابر این مل نیز دوملیتی ایرلندی- آمریکایی است.

مل به همراه خانواده‌اش در چهاردهم فوریه سال ۱۹۶۸ یعنی در سن دوازده سالگی وقتی که پدرش مبلغ ۱۴۵۰۰۰ دلار از راه آهن مرکزی نیویورک به خاطر آسیبی که در کار برای او پیش آمده بود گرفت به سیدنی استرالیا رفتند و بعد در آنجا او به تحصیل در رشتهٔ بازیگری در موسسه هنرهای دراماتیک استرالیا پرداخت. رفتن هاتون گیبسون و خانواده‌اش به سرزمین مادری او یعنی استرالیا به خاطر دلایل مختلف از جمله قرار نگرفتن پسران در لیست سربازان جنگ ویتنام و همچنین دلایل اقتصادی بود.

مل گیبسون پنج برادر دارد که یکی از آن‌ها که از خودش کوچکتر است دونال گیبسون است که متولد ۱۳ فوریه ۱۹۵۸ است و بازیگر می‌باشد و دیگر برادرهای او کوین و اندرو می‌باشند و او همچنین دو برادر دیگر به نام‌های دنیل و کریستوفر دارد که دوقلو هستند. مل گیبسون علاوه بر پنج برادر خود پنج خواهر به نام‌های پاتریسیا و شیلا و مری بریجت و مارا و آنه نیز دارد.

                                 زندگی مشترک گیبسون  گیبسون در ۷ ژوئن سال ۱۹۸۰ با رابین مور که دستیار یک دندانپزشک بود ازدواج کرد و و صاحب هفت بچه که یک دختر به نام هنا که متولد سال ۱۹۸۰ و شش پسر که به ترتیب ادواردو کریستین که متولد سال ۱۹۸۲ و دوقلو می‌باشند و بعد از آن‌ها ویلی متولد سال ۱۹۸۵ و لوئیس متولد سال ۱۹۸۸ و میلو متولد سال ۱۹۹۰ و هفتمین فرزند یا به عبارتی آخرین فرزندتامی است که متولد سال ۱۹۹۹ می‌باشد و هم اکنون با ۱۱ سال سن کوچکترین فرزند و پسر مل گیبسون است. او علاوه بر هفت فرزند خود دارای دو نوه می‌باشد. تنها دختر او هناکه بزرگترین فرزند اوست در ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۶ با کنی وین شفرد که گیتاریست می‌باشد با برگزاری مراسمی در کلیسای شخصی مل گیبسون عروسی کرد که این کلیسا در ملک او در مالیبو کالیفرنیا واقع شده‌است. این زوج در سال ۲۰۰۵ با هم نامزد شده بودند.بنا بر گفته برخی منابع رابین مور بعد از چیزی حدود ۳۰ سال زندگی مشترک به خاطر دلایلی خواهان جدایی از مل گیبسون است و تقاضای طلاق کرده‌است و مل گیبسون که به نوعی به خاطر این اتفاق غافلگیر شده و تعجب کرده‌است پس از تقاضای طلاق همسرش از دادگاه و در واکنش به این عمل او با زنی به نام، اوکسانا گریگوریوا (Oksana Grigorieva) که چهل سال دارد و روسی می‌باشد، در مراسم اکران فیلم ریشه مردان ایکس: ولورین در شهر لس آنجلس ظاهر شد. البته این رابطه خیلی طول نکشید و پس از مدت کوتاهی در همین اواخر از او جدا شده و دوباره به همسر قبلی اش رابین مور نزدیک تر شده‌است و بر اساس گفته بعضی منابع قرار است که با همسرش به استرالیا برود. مل گیبسون و همسرش در انواع نیکوکاری‌ها حضور داشته‌اند و مقدار قابل توجهی پول برای نیکوکاری‌های مختلف کمک کرده‌اند.یکی از این کارها کمک به بچه‌های بیمار و نیازمند است. بنا به گفته کریس امبلتون که یکی از بنیان گذاران پروژه‌هایی از این دست هست مل گیبسون و خانواده‌اش میلیون‌ها دلار برای تهیه کردن وسایل مختلف برای نجات زندگی کودکان و درمان و معالجه کردن بچه‌های نیازمند سرتاسر جهان کمک کرده‌اند.آن‌ها همچنین به ترمیم کارها و تصاویر هنری دوره رنسانس کمک کردند و از آن کار حمایت و پشتیبانی کردند.مل گیبسون و خانواده‌اش میلیون‌ها دلار به موسسه هنرهای دراماتیک استرالیا NIDA که موسسه‌ای بود که مل گیبسون در آن رشته بازیگری را خواند کمک کردند.مل گیبسون پانصد هزار دلار به پروژه ال میرادور برای محافظت از آخرین آثار دست‌نخورده جنگل‌های عظیم و بارانی در آمریکای مرکزی اهدا کرد.او همچنین به سرمایه‌گذاری برای کاوش و حفاری‌هایی مربوط به باستان‌شناسی در تمدن مایا کمک کرد.در ژوئیه سال ۲۰۰۷ مل گیبسون به خاطر فراهم کردن مقدمات برای دادن هدایا و کمک‌های بلا عوض به مردم بومی امریکای مرکزی دوباره از آنجا دیدن کرد.مل گیبسون برای گفتگو و بحث در مورد چگونگی سرمایه‌گذاری در کانال و گذرگاه آبی با رئیس جمهور کاستاریکا اسکار اریاسملاقات کرد.در طول همان ماه مل گیبسون قول داد برای دادن کمک و مساعدت مالی به شرکت مالزیایی به نام گرین رابر گلوبال که در گالوپمکزیک واقع شده‌است.مل گیبسون در حین سفر تجاری در سنگاپور در ماه سپتامبر ۲۰۰۷ یک موسسه خیریه برای بچه‌های با بیماری‌های مزمن و سخت احداث کرد.میلو گیبسون پسر ستاره بزرگ سینما مل گیبسون مبلغ پنجاه هزار دلار به بنیاد کلیه فیجی برای درمان بیماران کمک کرد.مل گیبسون که در تمام جهان به خاطر برنده شدن جایزه اسکار معروف است در بوستون بخاطر قلب بزرگ و مهربانش معروف است. این ستاره سینما مبلغ ۲۵٫۰۰۰ دلار به طور محرمانه به مردم بوستن اعطا کرد به بهانه تشکر از همکاری این مردم در حین فیلمبرداری لبه تاریکی که مل گیبسون در آن به بازی پرداخت.گیبسون کارگردان نامی سینما مبلغ ۵ میلیون دلار را به بیمارستانهای کودک لوس آنجلس ویوسی ال ای اهدا کرد. این مبلغ صرف درمان کودکانی می‌شود که ازاستطاعت مالی برخوردارنیستند وامکان درمانشان درکشورهایشان وجود ندارد.مل گیبسون همچنین درسال ۲۰۰۲ چیزی حدود ۲ میلیون دلارصرف کمک به جداسازی کودکان دوقلویی کرده که در بیمارستان ویوسی ال‌ای تحت درمان بودند.این کارگردان نیکوکار مبلغ ۱ میلیون دلار به تلفات و خسارات ناشی از طوفان مکزیک که باعث سیل و زمین لغزه شد و بیش از دو هزار کشته و زخمی بر جای گذاشت اهدا کرد.گیبسون درسال ۲۰۱۰ در برنامه‌ای که برای جمع‌آوری کمک مالی به زلزله زدگان هائیتی به همت جورج کلونی شکل گرفت و اکثر هنرمندان بزرگ سینما در آن حضور داشتتند شرکت کرد تا از این طریق بتواند به آن مصیبت زدگان کمک نماید.در ۱۵ ژوئیه ۲۰۰۶ گیبسون مقداری پول برای ساختن خانه‌هایی برای مردم فقیر مکزیک اهدا کرد تا بدین وسیله ازکمک و همکاری آن‌ها در طول فیلمبرداری فیلم آپوکالیپتو تشکر کند.همکاری و کمک قابل توجه و مهم به جشن سینمای جهانی در جشنواره فیلم و تلویزیون ایرلند در سال ۲۰۰۸.مل گیبسون از نظر مذهبی یک کاتولیک باورمند است. وقتی که از او درباره آموزه‌ها و اصول کاتولیک پرسیده شد او این گونه جواب داد: هیچ رستگاری و نجاتی برای آن‌هایی که بیرون از کلیسا هستند وجود ندارد. من به این قضیه ایمان دارم. وی در مورد همسر خود می‌گوید که او یک انسان پرهیزکار است و همچنین خیلی بهتر از من می‌باشد. او پیروی کلیسای اسقفی که کلیسایی در انگلستان می‌باشد هست. او دعا می‌خواند و به خدا باور دارد.وی در مورد این که چرا فیلم مصائب مسیح را ساخت می‌گوید: من می‌خواستم فداکاری او را برای همه گناهان در تمام دوران‌ها نشان دهم.گیبسون همچنین در مورد پدرش می‌گوید که پدرم به من ایمان را آموخت و من به آنچه که پدرم به من آموخته‌است اعتقاد دارم زیرا او مردی است که هرگز در طول زندگی‌اش به من دروغ نگفته‌است.مل گیبسون به عنوان یک فرد جمهوری‌خواه و محافظه کار شناخته می‌شود.گیبسون از مخالفان سرسخت جنگ عراق است و از جرج بوش رئیس جمهور آمریکا به شدت انتقاد می‌کند اما با این حال می‌گوید که نمی‌توان از کارهای خوبی که جرج بوش رئیس جمهور آمریکا در مناطق دیگرانجام داده‌است چشم پوشی کرد. وی همچنین از مایکل مور بابت ساخت فیلم جنجالی فارنهایت ۱۱/۹، در محکومیت جنگ عراق بارها تجلیل کرد.وی در ژوئیه ۱۹۹۵ در طی مصاحبه‌ای با یکی از مجلات آمریکایی اظهار کرد که رئیس جمهور بیل کلینتون یک فرصت‌طلب و کسی بود که دیگران به او می‌گفتند که چه انجام دهد.گیبسون همچنین از بسیاری پژوهش‌های پزشکی مانند تحقیقات سلول‌های بنیادی که شامل تولید مثل غیر جنسی و نابودی جنین انسان می‌شود همواره انتقاد می‌کند زیرا به باور او این تحقیقات بر خلاف انسانیت است و باعث از بین رفتن بنیان خانواده می‌شود. گیبسون در رابطه با سرمایه‌گذاری در این تحقیقات می‌گوید که من با این مسئله مشکل اخلاقی دارم و چرا من باید به عنوان یک مالیات دهنده روی چیزی سرمایه‌گذاری کنم که اعتقاد دارم غیر اخلاقی است؟علاوه بر اینها گیبسون در رای گیری که در استرالیا در سال ۱۹۹۹ انجام شد به همراه راف هریس و کلایو جیمز آشکارا و در نظر عموم از نگه داشتن ملکه الیزابت دوم به عنوان راس کشور استرالیا حمایت و پشتیبانی کرد.مل گیبسون در مورد فیلم آپوکالیپتو گفت:آدم‌هایی که من در این فیلم نمایش دادم مرا به یاد رئیس جمهور جرج بوش و افرادش می‌اندازد.مل گیبسون یک سرمایه‌گذار بزرگ ملک است. او املاک متعددی در مالیبوی کالیفرنیا و چندین مکان در کاستاریکا و یک جزیره شخصی در فیجی و خانه ای در مونتانا و کانکتیکات و همچنین املاک دیگری در استرالیا و دیگر مناطق جهان دارد.وی در ماه دسامبر ۲۰۰۴ مزرعه استرالیایی به مساحت ۱ کیلومتر و ۲۰۰ هزار مترمربع که در دره کیوا بود را به قیمت ۶٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار فروخت. اوهمچنین در همان ماه جزیره ماگو درفیجی را که معتلق به یک هتل زنجیره‌ای ژاپنی بود به ارزش ۱۵٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار خرید که با این خرید باعث شد که نسل‌هایی از ساکنان بومی و اصیل جزیره ماگو که در دهه ۱۸۶۰ به این جزیره آمده بودند به این خرید مل گیبسون اعتراض کنند و مل گیبسون در پی این اعتراض توضیح داد که قصد او از این خرید نگاه داشتن و حفظ کردن محیط زیست طبیعی و دست نخورده و زیبای این جزیره توسعه نیافته‌است. در این جزیره که در جنوب اقیانوس آرام قرار گرفته و محل کشت نارگیل است ۴۰ خانواده وجود دارد که اکثراً کشاورزان مزارع نارگیل و خانواده هایشان هستند. این جزیره به داشتن دو مرداب و سواحل پوشیده از ماسه‌های سپید معروف است. این جزیره ۲۱۶۰ هکتار است.گیبسون در اوایل سال ۲۰۰۵ مزرعه مونتانای ۱۸۰ کیلومتر مربعی خود را فروخت. وی در ماه آوریل ۲۰۰۷ یک مزرعه به مساحت ۱ کیلومتر و ۶۰۰ هزار متر مربع در کاستاریکا به قیمت ۲۶٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار خریداری کرد و در ماه ژوئیه همان سال ملک ۳۱۰ هزار متر مربعی خود را در کانکتیکات که به سبک خانه خانواده سلطنتی تودور در انگلیس بود به قیمت بالای ۴۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار به یک خریدار بی نام و نشان فروخت. او این خانه را ۹٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار در سال ۱۹۹۴ خریداری کرده بود. وی همچنین در آن ماه یکی از املاک خود در مالیبو را که در سال ۲۰۰۵ یعنی حدوداً دو سال قبل ۲۴٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار خریده بود به ارزش ۳۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار فروخت. گیبسون در سال ۲۰۰۸ یک خانه دیگر در مالیبوی کالیفرنیا از دیوید داچونی و تی لونی خرید.یکی از خانه‌های او در گرینویچ که یک خانه اعیانی است توسط بهترین مهندسان طراحی شده و معماری خاصی دارد. این خانه دارای چشم‌اندازی زیبا و باغی با راه‌های پرپیچ وخم وعجیب است که توسط طراح معروف جیمز دویل ایجاد شده‌است. محوطه این خانه دارای زمین بدمینتون برای فعالیت‌های ورزشی است. این خانه که ۱۶۰۰ متر مربع مساحت دارد ۱۵ اتاق و ۱۸ حمام دارد که با امکانات پیشرفته و اتوماتیک طراحی شده‌است. و علاوه بر تمام اینها دارای کلیسا و کتابخانه و استخر و گلخانه و دریاچه و اسطبل اسب و دیگر امکانات است.مل گیبسون دارای کلیسایی ۳۷ میلیون دلاری در شهر مالیبوی آمریکاست. به نقل از سایت خبری هالیوود ریپورتر، این کلیسای ۳۷ میلیون دلاری با ظرفیت ۴۰۰ صندلی متعلق بهمسیحیان کاتولیک بوده که در تپه‌های شهر مالیبو، در نزدیکی شهر لس‌آنجلس قرار گرفته‌است و در طول روز توسط یک گارد امنیتی شدیداً محافظت می‌شود.گیبسون با ثروتی بیش از ۱٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار، ثروتمندترین بازیگر و ستاره حال حاضر سینمای جهان است و همچنین چهل و هفتمین شخص ثروتمند ایالت کالیفرنیا است.او در سال ۲۰۰۴ با ساخت مصائب مسیح به مدت ۳ ماه بخاطر تهدیدهای زیاد به‌ویژه از جانب یهودیان متواری بود.او هرگز الکل مصرف نمی‌کند و یکی از طرفداران منع مصرف مشروبات الکلی می‌باشد و از جمله مخالفان همجنسگرایی دانسته می‌شود.مل گیبسون به خاطر صدای خوب و زیبایش حرفه صداپیشگی را نیز انجام می‌دهد و در پویانمایی فرار جوجه‌ای صحبت کرده‌است که به خاطر آن نامزد جایزه بهترین گوینده شد.در زبان پرتغالی اسم او به معنای عسل (Honey) است.یک کمپانی فیلم به نام Icon Production دارد و همکار او در این کمپانی بروس دیوی است.یک بار نمایش معروف مرگ یک دستفروش را روی صحنه بازی کرده‌است.او و جی آرآر تالکین نویسنده ارباب حلقه‌ها در یکروز متولد شده‌اند.او فکر می‌کند باغبانی کردن باعث می‌شود که او شخص بهتری شود.مل گیبسون و همسرش مجبور شدند به خاطر برخی دلایل تابلوی نقاشی مشهور متعلق به سال ۱۹۲۲ را که در سال ۲۰۰۶ به ارزش ۷٫۶۰۰٫۰۰۰ دلار خریده بودند به قیمت ۵٫۲۰۰٫۰۰۰ دلار به موزه نیویورک بفروشند.
  • ·         گیبسون در پویانمایی پوکوهانتس صحبت کرده‌است. و فرزندان او وقتی که صدای پدرشان در انیمیشن پوکوهانتس در نقش جان اسمیت را شنیدند بسیار تحت تاثیر قرار گرفتند.گیبسون این قضیه که در خانه‌اش چندین نوع تفنگ دارد را تایید کرد و دلیل این امر به گفته او به خاطر مزاحمان و حفظ جان خانواده‌اش است.
  • ·         او در چهار فیلم نقش خلبان را بازی کرد که عبارت بودند از: ۱. پرنده‌ای روی سیم (۱۹۹۰) ۲.هواپیمائی آمریکا (۱۹۹۰) ۳.همیشه جوان (۱۹۹۲) ۴. خون‌بها (۱۹۹۶).
  • ·         مل گیبسون از کتاب و فیلم رمز داوینچی به سبب حمله به باورهای مقدس وی انتقاد کرد. وی در این مورد گفت: رمز داوینچی به عنوان یک اثر تخیلی می‌تواند فیلم خوبی باشد، اما حقایق را به گونه‌ای در تئوری‌های بی ریشه تلفیق کرده که این احتمال وجود دارد برخی از مخاطبان آن را جدی بگیرند اوهمچنین خاطرنشان کرد آنچه او را آزار می‌دهد این حقیقت است که مردم چنین مضامینی را باور و تصور می‌کنند که داستان واقعی است.او به طور صریح اعلام کرده که یهودستیز و ضد همجنس‌گرایان است.
  • ·         گیبسون در مورد فیلم سازی می‌گوید که فیلم سازی چیزی هست که من هم اکنون عاشق آن هستم و دیگر نمی‌خواهم که ستاره فیلم‌ها باشم.جمله معروف مل گیبسون (درباره وظایفش در شجاع‌دل یعنی بازیگر-تهیه کننده وکارگردان):اگر قرار باشد سه کلاه بر سر کنید بهتراست دو کله دیگر هم داشته باشید.وقتی که از مل گیبسون در مورد بردن دوباره اسکار پرسیده شد او این گونه جواب داد که با برنده شدن جایزه اسکار احساس فوق‌العاده‌ای به آدم دست می‌دهد اما من خود را نمی‌کشم که باز هم برنده این جایزه شوم.جمله مل گیبسون در مورد هالیوود: هالیوود یک کارخانه است. شما باید بفهمید که در حال کار کردن در یک کارخانه هستید و قسمتی از این کارخانه به حساب می‌آیید. اگر نتوانید کار کنید و شکست بخورید بلافاصله جایگزین خواهید شد.
مل گیبسون وقتی که برای اولین بار وارد صحنهٔ سینمایی شد نظرات بسیار مطلوب و مساعدی از منتقدان فیلم و سینما دریافت کرد و همچنین با چندین ستاره کلاسیک سینما مقایسه شد.در سال ۱۹۸۲ وقتی که گیبسون به تازگی وارد سینما شده بود وینسنت کنبی دربارهٔ او این طور نوشت که مل گیبسون ما را به یاد استیو مک کوئین جوان می‌اندازد. من نمی‌توانم کیفیت بازیگری را معین کنم اما کیفیت و زیبایی بازیگری و ستاره سینما شدن هر چقدر که هست مل گیبسون آن را دارد. مل گیبسون همچنین به ترکیبی از کلارک گیبل و هامفری بوگارت بزرگ تشبیه شده‌است. نقش‌های گیبسون در سری فیلم‌های مکس دیوانه و فیلم گالیپولی از پیتر ویر و همچنین مجموعه فیلم‌های اسلحه مرگبار برای او لقب قهرمان فیلم‌های اکشن را به همراه آورد. بعد از آن گیبسون در چندین پروژهٔ گوناگون بازیگری که شامل یک فیلم درام انسانی به نام هملت و نقش‌های کمدی در فیلم‌هایی از قبیل ماوریک وآنچه زنان می‌خواهند بود ظاهر شد. در سال ۲۰۰۰ گیبسون اولین بازیگری شد که در سه فیلم در یک سال بازی کرد که هر کدام از فیلم‌ها بیش از ۱۰۰ میلیون دلار فروش کرد. این فیلم‌ها عبارت بودند از میهن‌پرست و فرار جوجه‌ای و آنچه زنان می‌خواهند که در مجموع این سه فیلم بیش از ۷۰۰ میلیون دلار فروش کردند و گیبسون برای فیلم آنچه زنان می‌خواهندنامزد جایزه بهترین بازیگر کمدی از جشنواره گلدن گلوب شد.گیبسون علاوه بر بازیگری وارد عرصه کارگردانی و تهیه کنندگی نیز شد که در دو اثر اول خود به نام‌های مرد بدون چهره در سال ۱۹۹۳ و شجاع دل در سال ۱۹۹۵ بازیگر و کارگردان و تهیه کننده بود اما در دو کار بعدی خود به نام‌های مصائب مسیح در سال ۲۰۰۴ و آپوکالیپتو در سال ۲۰۰۶ علاوه بر کارگردانی و تهیه کنندگی فیلمنامه‌نویس نیز بود. او با وجود حرفه‌های اصلی خود دوبلور نیز می‌باشد. مل گیبسون در عرصه سینما با شخصییت‌های بزرگی چون کری گرانت و شان کانری و رابرت ردفورد مقایسه شده‌است.شان کانری یک بار اظهار کرد که مل گیبسون باید نقش جیمز باند بعدی را بازی کند اما مل گیبسون این نقش را کرد به خاطر اینکه او از ارجاع کردن نقش‌های مشابه به هنرپیشه بخصوص می‌ترسید.

دوره بازیگری‌ها و هنرنمایی‌های مل گیبسون در سال ۱۹۷۶ با یک نقش در مجموعه سالیوان در تلویزیون استرالیا شروع شد و تا کنون ۳۴ سال است که ادامه پیدا کرده‌است. در مسیر حرفه‌اش مل گیبسون در بیش از ۴۰ فیلم بازی کرده و علاوه بر بازیگری ۴ فیلم را کارگردانی کرده‌است. او همچنین تهیه کنندگی بیش از ۱۰ فیلم و سریال و نویسندگی ۲ فیلم را بر عهده داشته‌است. فیلم‌های بازی شده یا ساخته شده توسط مل گیبسون تا کنون بیش از ۳ بیلیون دلار فقط در ایالات متحده آمریکا فروش کرده و درآمد داشته‌است.

مل گیبسون به دلیل توانایی بازی کردن در هر نقش و کاراکتری در اکثر ژانرها (گونه‌ها) ی سینمایی فعالیت داشته‌است که آنها را معرفی می‌کنیم:

سینمای وسترن ) :ماوریک )سینمای گناه و جنایت: )لبه تاریکی و خون‌بها و باز پرداخت).سینمای جنگ: (شجاع دل و ما سرباز بودیم و میهن پرست).سینمای موزیکالآنچه زنان می‌خواهند).سینمای تاریخی: )شجاع دل و مصائب مسیح و آپوکالیپتو و میهن پرست و هملت(.سینمای بیوگرافی (شجاع دل و مصائب مسیح)سینمای هیجانی و اکشن:( مجموعه اسلحه مرگبار و مکس دیوانه و آپوکالیپتو).سینمای درام: (مرد بدون چهره(.سینمای علمی تخیلی: (نشانه‌ها).سینمای انیمیشن:( پوکوهانتس و فرار جوجه‌ای(.سینمای رمانتیک: (همیشه جوان(.سینمای خشن: (شجاع دل و مصائب مسیح و آپوکالیپتو).سینمای معمایی: )هتل میلیون دلاری و لبه تاریکی و فرضیه توطئه).سینمای ماجراجویی:( آپوکالیپتو)

«مل گیبسون» پس از گذراندن تحصیلات دبیرستانی، وارد دانشگاه نیوساوث ولز سیدنی در استرالیا شد و بازیگری را در آن دانشگاه و همچنین انستیتو ملی هنرهای زیبا خوانده‌است. او در موسسه ملی هنرهای دراماتیک سیدنی به همراه جفری راش و جودی دیویس به بازیگری رو آورد و همچنین همراه با جودی دیویس در نمایشی به نام رومئو و جولیت بازی کرد و این در حالی بود که او بسیار خجالتی و کم رو بود. او همچنین اولین فارغ‌التحصیل مدرسه درام نیوزلند در رشته نمایش بود.

«گیبسون» پس از حضور در اولین فیلم خود در سال ۱۹۷۷ با نام شهر تابستانی، در چند نمایش تلویزیونی سال ۱۹۷۹ بازی کرد و بعد از آن برای بازی در فیلم مکس دیوانه و سپس تیمانتخاب شد. این بازیگر ۲۲ ساله و تازه‌کار در فیلم تیم آن چنان بازی درخشانی از خود ارایه داد که جایزه بهترین بازیگر (یکی از با ارزش ترین جوایز صنعت سینمای استرالیا)را از آن خود کرد. سپس بازی در فیلم جمع و جور و کم هزینه مکس دیوانه ۲، او را در سراسر جهان مشهور کرد. وی که با حضور در فیلم تیم جایزه بهترین بازیگر از سوی موسسه فیلم استرالیا را کسب کرد یک بار دیگر با فیلم گالیپولی در سال ۱۹۸۱ این جایزه را به دست آورد. در سال بعد در دو فیلم یک سال زندگی خطرناک و نیروی حمله به بازی پرداخت و در سال ۱۹۸۴، وی پس از بازی در فیلم‌های خانم سافل و رودخانه به گزارش IMDB با آنتونی هاپکینز، در فیلم بونتی (بخشش) هم بازی شد. پس از آن در سال ۱۹۸۵ برای بازی در قسمت سوم مکس دیوانه انتخاب شد که آن نقش را همانند قسمت‌های قبلی مکس دیوانه به خوبی بازی کرد.

مل گیبسون بعد از مدت‌ها با درخشش در سینمای استرالیا وارد هالیوود شد و با بازی در اولین قسمت اسلحه مرگبار، کاملاً به یک ستاره هالیوودی تبدیل شد. او در سال ۱۹۸۷ در اولین قسمت از سری فیلم‌های موفق و مشهور [[اسلحه مرگبار، در نقش مارتین ریگز حضور یافت و خوش درخشید که این فیلم به دلیل استقبال خوب مردم تا قسمت جهارم ادامه یافت و به این ترتیب که قسمت دوم در سال ۱۹۸۹ و قسمت سوم در سال ۱۹۹۲ و قسمت چهارم در سال ۱۹۹۸ ساخته شد که بسیار موفق بود و هم اکنون گیبسون برای حضور در قسمت پنجم که احتمالاً قسمت آخر از مجموعه آثاراسلحه مرگبار می‌باشد با پیشنهاد سی میلیون دلاری مواجه شده‌است که به گفته برخی منابع این پیشنهاد را کرده و در این فیلم بازی نخواهد کرد. مجموعه آثار اسلحه مرگبار یکی از موفق ترین فیلم‌های اکشن صنعت فیلم و سینماست و درزمره پرفروش ترین فیلمهای تاریخ سینما جای دارد که تا به حال در جهان بالغ بر ۱ میلیارد دلار فروش کرده‌است.

گیبسون در این میان فیلم‌های موفق دیگری هم بازی کرد که در سال ۱۹۸۸ به بازی در فیلم طلوع آفتاب تکوایلا پرداخت و در سال ۱۹۹۰، برای نقش هملت انتخاب شد که خیلی‌ها معتقد بودند که این انتخاب اشتباهی است و گیبسون توانایی بازی در این نقش را ندارد و او فقط برای بازی در فیلم‌های اکشن و کمدی ساخته شده‌است که این حرف و حدیث‌ها تا آن جا ادامه پیدا کرد که استودیوهای فیلم آمریکا حاضر به پخش این فیلم نشدند زیرا بر این باور بودند که این فیلم فروشی نخواهد کرد و به همین خاطر مل گیبسون با تاسیس کمپانی خود به نام آیکون پروداکشن این فیلم را در استودیوی خود پخش کرد که علاوه بر فروش خوب مل گیبسون با بازی‌اش در این نمایش در نقش هملت، ستایش اکثر منتقدان و مردم را برانگیخت و به همه ثابت کرد که او توانایی بازی کردن در هر نقش و کاراکتری را دارد و به خاطر بازی زیبایش در این فیلم برنده جایزه ویلیام شکسپیر از کتابخانه فولجر در واشینگتن شد. نقش هملت که یکی از برجسته ترین و معروف ترین نقش‌هایی است که گیبسون بازی کرده اوج معروفیت و محبوبیت مل گیبسون در سال ۱۹۹۰ بوده‌است و این فیلم سرآغاز موفقیت او در سینمای هالیوود و سرازیر شدن نقش‌های بزرگ تاریخ به این بازیگر توانا شد. او در این سال علاوه بر فیلم تاثیر گذار هملت در فیلم هواپیمائی آمریکا همراه با رابرت داونی و فیلمپرنده‌ای روی سیم به ایفای نقش پرداخت.

گیبسون در سال ۱۹۹۲ علاوه بر بازی در اسلحه مرگبار ۳ در فیلم همیشه جوان در نقش کاپیتان دنیل مک کورمیک بازی کرد تا این که در سال ۱۹۹۳ علاوه بر بازیگری در فیلم مرد بدون چهره اولین تجربه کارگردانی خود را کسب کرد و در سال بعد یعنی سال ۱۹۹۴ در فیلم وسترن ماوریک بازی کرد. وی از آن جا که گویا تجربه اولین کارگردانی برای او دلچسب به نظر می‌رسید بار دیگر به فکر ساختن فیلمی افتاد که این بار شاهکاری تکرارنشدنی به نام شجاع دل بود که علاوه بر کارگردانی بی نظیر در این فیلم در نقش اصلی فیلم به نام ویلیام والاس بازی هنرمندانه‌ای از خود به نمایش گذاشت که در مجموع برای بازیگری و کارگردانی این فیلم نامزد و برنده معتبرترین جوایز سینمایی جهان شد. او در همین سال در انیمیشنپوکوهانتس در نقش جان اسمیت صحبت کرد.

وی در سال بعد به همراه کارگردان بزرگ سینما ران هاوارد فیلم خون‌بها را بازی کرد که نامزد جایزه بهترین بازیگر از جشنواره گلدن گلوب شد. گیبسون در سال ۱۹۹۷ به همراه جولیا رابرتز در فیلم فرضیه توطئه بازی کرد و بعد از بازی در اسلحه مرگبار۴ در سال ۱۹۹۸ در فیلم باز پرداخت در سال ۱۹۹۹ ظاهر شد.

اما با شروع سال ۲۰۰۰ مل گیبسون در فیلم کمدی آنچه زنان می‌خواهند در نقش نیک مارشال و فیلم زیبای میهن پرست به کارگردانی رولند امریچ در نقش سروان بنجامین مارتینظاهر شد و علاوه بر این دو فیلم در نقش کاراگاه اسکینر در فیلم هتل میلیون دلاری بازی کرد و در انیمیشن فوق‌العاده دیدنی فرار جوجه‌ای در نقش راکی صحبت کرد. او دو سال بعد در دو فیلم دیگر به نام‌های ما سرباز بودیم در نقش سرهنگ هل مور که فیلمی در مورد جنگ آمریکا با ویتنام بود و همچنین در فیلم علمی تخیلی نشانه‌ها که به نوعی اخرین فیلم جدی او در سینما تا قبل از سال ۲۰۱۰ بود به ایفای نقش پرداخت.

مل گیبسون در سال ۲۰۱۰ پس از هشت سال دوری از بازیگری دوباره به صحنه آمد و این بار با فیلم لبه تاریکی بود. او در مدت این هشت سال به خاطر کارگردانی و درگیری در ساخت فیلم زیاد به کار بازیگری روی نیاورد اما با این حال در نقش‌های فرعی در فیلم‌های کارآگاه آوازخوان در سال ۲۰۰۳ و بازی در چند قسمت از سریال وحشی‌های کامل به تهیه کنندگی خود در سال ۲۰۰۴ که البته نویسندگی و کارگردانی چند قسمت از این سریال هم به عهده او بود و همچنین در فیلمی مستند مانند به نام چه کسی ماشین الکتریکی را نابود کرد؟ در نقش خودش در سال ۲۰۰۶ بازی کرد. اما این‌ها نقش‌هایی نبود که مردم و منتقدان از وی انتظار داشتند و به همین خاطر در سال ۲۰۱۰ پس از هشت سال به انتظارهای مخاطبان پایان داد و در فیلم لبه تاریکی در نقش کارآگاه توماس کریون به کارگردانی مارتین کمپل بازی کرد. و هم اکنون در دو فیلم دیگر به نام سگ آبی به کارگردانی جودی فاستر و فیلم چگونه تعطیلات تابستانی ام را بگذرانم؟ بازی کرده‌است که این دو فیلم برای سال ۲۰۱۱ می‌باشد و به زودی اکران خواهد شد.

او اخیراً کمتر کار بازیگری کرده‌است زیرا کار در پشت دوربین را بیشتر از جلوی دوربین ترجیح می‌دهد.دستمزدهای بازیگری او در فیلمهای مختلف بدین شرح است:

  • ·         ۴۰۰ دلار برای فیلم شهر تابستانی (۱۹۷۷)
  • ·         ۱۵٫۰۰۰ دلار برای فیلم مکس دیوانه (۱۹۷۹)
  • ·         ۳۵٫۰۰۰ هزار دلار برای فیلم گالیپولی (۱۹۸۱)
  • ·         ۱۰۰۰ دلار در هفته برای فیلم نیروی حمله (۱۹۸۲)
  • ·         ۵۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم رودخانه (۱۹۸۴)
  • ·         ۱٫۲۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم مکس دیوانه ۳ (۱۹۸۵)
  • ·         ۱۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم اسلحه مرگبار ۳ (۱۹۹۲)
  • ·         ۱۵٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم ماوریک(۱۹۹۴)
  • ·         ۲۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم خون‌بها (۱۹۹۶)
  • ·         ۲۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم فرضیه توطئه (۱۹۹۷)
  • ·         ۱٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای انیمیشن فرار جوجه‌ای (۲۰۰۰)
  • ·         ۲۵٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم میهن پرست(۲۰۰۰)
  • ·         ۲۵٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم ما سرباز بودیم (۲۰۰۲)
  • ·         ۲۵٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم نشانه‌ها (۲۰۰۲)

مل گیبسون بازیگر توانای سینما در طول دوران سینمایی خود با پیشنهادهای مختلفی برای نقش‌های بزرگ ومهم سینما روبرو شده‌است که برخی ازمهمترین آن‌ها را معرفی می‌کنیم:

۱. او با وجود پیشنهاد ۳۰ میلیون دلاری برای بازی در اسلحه مرگبار ۵ و همکاری دوباره با ریچارد دانر پیشنهاد بازی در این فیلم را رد کرد زیرا اعتقاد داشت که سن او برای بازی در فیلم‌های اکشن بالاست.

۲. اولیور استون کارگردان بزرگ سینما و برنده جایزه اسکار دو بار تقاضای همکاری با او را داشته‌است. یک بار در فیلم جی. اف. کی(۱۹۹۱)در نقش جیم گریسون که سرانجام کوین کاستنر آن را بازی کرد و بار دوم درمرکز تجارت جهانی برج تجارت جهانی (۲۰۰۶) در نقش گروهبان جان مک لولین که هر دو بار، امکان همکاری آن‌ها میسر نشد. نویسنده فیلم مرکز تجارت جهانی آندره برلوف برای گرفتن نقش مل گیبسون را در نظر داشت اما در نهایت نیکلاس کیج آن نقش را بازی کرد.

۳. مارتین اسکورسیزی کارگردان کهنه کار سینما و برنده جایزه اسکار در سال ۲۰۰۶ به هنگام ساخت فیلم رفتگان (فیلم) (بازمانده) که برنده جایزه اسکار بهترین فیلم شد فیلم نامه را برای او فرستاد تا نقشی را در این فیلم به عهده بگیرد. اما گیبسون با وجود علاقه‌مندی به بازی در این فیلم به علت درگیری در پروژه آپوکالیپتو در همان سال آن را رد کرد.

۴. در سال ۱۹۹۵ وی برای بازی در نقش جیمزباند در فیلم چشم‌طلایی انتخاب شد اما پیشنهاد بازی در آن نقش را رد کرد.

۵. مل گیبسون اولین بازیگری بود که برای ایفای نقش بتمن انتخاب شد. او در سال ۱۹۸۹ برای ایفای نقش بروس وین در فیلم بتمن، در نظر گرفته شد اما به خاطر مشغول کاربودن در قسمت دوم اسلحه مرگبار نتوانست آن نقش را بپذیرد و عوامل فیلم وقتی از گرفتن نقش بتمن توسط مل گیبسون ناامید شدند مایکل کیتون را به جای او در این نقش گذاشتند.

۶. وی در سال ۱۹۹۵ بعد از گذشت شش سال دوباره برای بازی در مجموعه دیگری از فیلم‌های بتمن به نام بتمن برای همیشه انتخاب شد اما این بار نه در نقش اصلی. او برای بازی در نقش هاروی دنت در نظر گرفته شد اما آن نقش را به خاطر درگیری در فیلم شجاع دل نپذیرفت و نقش به تامی لی جونز واگذار شد.

۷. گیبسون در سال ۲۰۰۰ برای نقش ولورین در فیلم مردان اکس (کمیک) انتخاب شد اما آن نقش را نپذیرفت و در نهایت هیو جکمن آن نقش را بازی کرد.

۸. او در سال ۱۹۸۴ برای نقش آمادئوس موزارت در فیلم آمادئوس در نظر گرفته شد که آن نقش را رد کرد و تام هالک به جای او در این نقش بازی کرد.

۹. گیسون اولین انتخاب برای ایفای نقش پروفسور رابرت لنگدون در فیلم رمز داوینچی بود. ران هاوارد کارگردان صاحب نام و برنده جایزه اسکار برای دومین بارپس از فیلم خون‌بهاتقاضای همکاری با مل گیبسون را داشت اما این بار در فیلم رمز داوینچی که متأسفانه همکاری دوباره این دو ستاره میسر نشد و گیبسون به خاطر برخی مسائل اعتقادی در این فیلم بازی نکرد و نقش به تام هنکس محول شد.

۱۰. گیبسون در سال ۱۹۸۴ به عنوان نقش ترمیناتور در فیلم نابودگر جیمز کامرون انتخاب شد اما همکاری این دو هنرمند بزرگ میسر نشد و به جای مل گیبسون آرنولد شوارزنگر آن نقش را پذیرفت.

۱۱. او برای بازی در نقش الیوت نس در فیلم تسخیرناپذیران در نظر گرفته شد اما در آن شخصیت بازی نکرد و نقش به کوین کاستنر واگذار شد.

۱۲. او یکی از نامزدهای بازی در نقش اسکار شیندلر در فیلم فهرست شیندلر بود و خود به بازی در این فیلم علاقه نشان داد اما در نهایت استیون اسپیلبرگ کارگردان فیلم موافقت نکرد زیرا بر این عقیده بود که یک ستاره بزرگ نباید در این نقش بازی کند و سرانجام نقش به لیام نیسون که در آن زمان هنوز ستاره معروفی نبود واگذار شد.

۱۳. برای بازی در نقش سیمون تمپلر در فیلم The Saint انتخاب شد اما این نقش توسط مل گیبسون پذیرفته نشد و به وال کیلمر واگذار شد.

۱۴. او برای فیلم رابین هود: شاهزاده دزدان انتخاب شد اما به دلیل درگیری در پروژه هملت نقش رابین هود را نپذیرفت و سرانجام نقش به کوین کاستنر سپرده شد.

۱۵. در فیلم Proof of Life به عنوان نقش اصلی انتخاب شد اما بنا به دلایلی در این نقش بازی نکرد و راسل کرو آن نقش را پذیرفت.

۱۶. گیبسون انتخاب اصلی برای بازی در نقش جک استنتون در فیلم Primary Colors در سال ۱۹۸۸ بود که این نقش را رد کرد و جان تراولتا به جای او در این نقش بازی کرد.

۱۷. در فیلم The Perfect Storm برای بازی در نقش اصلی فیلم انتخاب شد اما از گرفتن آن نقش سر باز زد و در نهایت جرج کلونی آن را بازی کرد.

۱۸. وی نقش اول فیلم کودک پرافتخار را نپذیرفت و این نقش را ادی مرفی به جای او پذیرفت و بازی کرد.

۱۹. گیبسون برای بازی در فیلم گلادیاتور به او پیشنهاد شد اما وی به خاطر درگیری‌های دیگر نتوانست آن نقش را قبول کند و در نهایت نقش به راسل کرو واگذار شد که در این فیلم خوش درخشید و فیلم گلادیاتورهم بهترین فیلم سال شد.

۲۰. وی برای بازی در نقش اصلی فیلم علمی تخیلی چشمه (فیلم) درن آرونفسی در نظر گرفته شد که بازی در آن نقش را رد کرد و هیو جکمن به جای وی در این فیلم به بازی پرداخت.

۲۱. بازی در نقش لانکلت در فیلم اولین شوالیه به وی پیشنهاد شد که به خاطر دلایلی در آن نقش بازی نکرد و ریچارد گیر جای او را در این نقش گرفت.

۲۲. او در فیلم انجمن شاعران مرده به عنوان نقش اصلی انتخاب شد اما به خاطر دلایل مالی امکان بازی در این فیلم برای او فراهم نشد و در نهایت رابین ویلیامز جای او را گرفت.

۲۳. گیبسون یکی از بازیگرانی بود که برای بازی در نقش اصلی شهردار جیکاس در فیلم آبی بزرگ به او پیشنهاد داده شد اما به خاطر دلایلی نامعلوم در این فیلم بازی نکرد و سرانجامجین مارک بار این نقش را به عهده گرفت.

۲۴. او برای بازی در دو فیلم انتقام‌جویان در نقش جان استید و فیلم حشاشین در نقش رابرت راث انتخاب شد اما پیشنهاد بازی در هر دو نقش را رد کرد و این نقش‌ها به ترتیب به رالف فینس و سیلوستره استالونه واگذار شد.

۲۵. وی در سال ۱۹۸۸ برای بازی در نقش رابرت کلیتون در فیلم دشمن کشور در نظر گرفته شد اما حاضر به بازی در آن فیلم نشد.فروش برخی از فیلمهائی که او کارگردانی کرده یا در آنها شرکت داشته بشرح زیراست:

۶۱۱٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار: مصائب مسیح (۲۰۰۴)۴۰۷٫۹۰۰٫۰۰۰ دلار: نشانه‌ها (۲۰۰۲)۳۷۰٫۸۰۰٫۰۰۰ دلار: آنچه زنان می‌خواهند (۲۰۰۰)۳۴۷٫۱۰۰٫۰۰۰ لار: پوکوهانتس (۱۹۹۵)۳۱۹٫۷۰۰٫۰۰۰ دلار: اسلحه مرگبار۳ (۱۹۹۲)۳۰۸٫۷۰۰٫۰۰۰ دلار: خون‌بها (۱۹۹۶)۲۸۴٫۷۰۰٫۰۰۰ دلار: اسلحه مرگبار۴ (۱۹۹۸)۲۲۷٫۳۰۰٫۰۰۰ دلار: اسلحه مرگبار۲ (۱۹۸۹)۲۱۵٫۳۰۰٫۰۰۰ دلار: میهن‌پرست (۲۰۰۰)۲۱۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار: شجاع‌دل (۱۹۹۵)۱۲۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار: آپوکالیپتو (۲۰۰۶)۱۰۶٫۸۰۰٫۰۰۰ دلار در آمریکافرار جوجه‌ای (۲۰۰۰)۱۰۱٫۷۰۰٫۰۰۰ دلار در آمریکاماوریک (۱۹۹۴)

او در سه فیلم اخیر خود جوایز زیادی کسب کرده‌است و چندین بار نامزد و برنده جایزه بهترین کارگردانی از معتبرترین و مهمترین جشنواره‌های جهان شده‌است. او در کارگردانی از جرج میلر و پیتر ویر و ریچارد دانر تاثیر پذیرفته‌است.

اولین ساختهٔ او، کارگردانی و بازیگری فیلم مرد بدون چهره در سال ۱۹۹۳ که فیلمی درام بود و کارگردانی این فیلم به عنوان اولین اثر او از نظر بیشتر منتقدان کارگردانی قابل تحسین و قابل قبولی بود. دومین ساختهٔ او فیلم حماسی شجاع‌دل، در سال ۱۹۹۵ بود که آن را دو سال بعد از اولین کارش ساخت. این فیلم که به عقیدهٔ بیشتر مخاطبان و اکثر منتقدان به عنوان بهترین فیلم او و همچنین یکی از بهترین فیلم‌های حماسی تاریخ سینما شناخته می‌شود برنده جوایز بسیار زیادی از انواع جشنواره‌های معتبر دنیا شد و فروش زیادی داشت. سومین ساختهٔ او اثری جنجالی به نام مصائب مسیح در سال ۲۰۰۴ بود که آن را ۹ سال بعد از کار قبلی اش ساخت و در دنیا جنجال و سرو صدای زیادی به پا کرد. به طوری که این فیلم به عنوان جنجالی ترین فیلم تاریخ سینما انتخاب شد.

این فیلم هم مانند شجاع‌دل نامزد و برنده ده‌ها جایزه مختلف از جشنواره‌های معتبر سینمایی دنیا شد و علاوه بر این با فروشی فوق‌العاده تبدیل به پرفروشترین فیلم غیر انگلیسی زبان تاریخ سینما و از جمله پرفروشترین فیلم‌های جهان شد. و اما آخرین کار او تا کنون که آن را دو سال بعد از مصائب مسیح ساخت آپوکالیپتو نام دارد. این فیلم در چندین رشته نامزد و برنده جایزه از جشنواره‌های مختلف شد که از آن جمله بهترین فیلم غیر انگلیسی‌زبان سال بود وعلاوه بر آن این فیلم فروش قابل توجهی داشت. و در این بین او کار کارگردانی چند قسمت از سریال وحشی‌های کامل را برعهده داشت.دو فیلم آخر مل گیبسون با زیرنویس انگلیسی به روی پرده‌های سینما رفت.

مرد بدون چهره

گیبسون پروژه مرد بدون چهره در سال ۱۹۹۳ را به عنوان نخستین فیلم اش کارگردانی کرد. فیلمی که در آن ایفاگر نقش آقای مک لود بود که نقش اصلی فیلم بود و کوشید با کاراکتر آشنایش به عنوان یک ستاره جذاب سینما، مبارزه کند. مل گیبسون در این فیلم مورد ستایش اکثر منتقدان قرار گرفت.

شجاع دل

در سال ۱۹۹۵ گیبسون با کارگردانی فیلم شجاع دل، پرشی بلند برای کسب مقام یک کارگردان موفق داشت. با سینمایی شجاع دل او توانست یک محصول پرهزینه تاریخی را به فیلمی به شدت حماسی و احساساتی بدل کند. این فیلم باب طبع منتقدان و حوزه‌های سینمایی دهه ۱۹۹۰ هم بود و در عین حال از بسیاری از جشنواره‌های بزرگ دنیا نامزد و برنده جایزه شد که از آن جمله نامزد ده جایزه اسکار و برنده پنج جایزه اسکاربود. با وجود تمام این خوش اقبالی‌ها گیبسون تا حدود ده سال بعد دست به کارگردانی نزد (به این می‌گویند تدبیر و سیاست کارگردانی). مل گیبسون در سال ۱۹۹۵ با فیلم موفق و تحسین شده شجاع دل و بازی خیره کننده‌اش در نقش سر ویلیام والاس در دومین فیلم خود اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی رااز آن خود کرد. او به خاطر برنده شدن دو جایزه اسکار جزو شش بازیگر تاریخ سینما شد که توانسته‌اند معتبرترین جایزه کارگردانی سینما، اسکار را به دست آورند.

داستان فیلم

ویلیام والاس یک یاغی اسکاتلندی است که در اواخر قرن سیزدهم رهبری گروهی شورشی را که علیه حکومت ستمگرانه حکمران انگلیسی کشورش قیام کرده‌اند بر عهده دارد. این حکمران بیرحم که نام او ادوارد لانگشنکس است تصمیم دارد تاج فرمانروایی بر اسکاتلند را برای خودش به میراث ببرد. سالها قبل، زمانیکه ویلیام بچه بوده پدر و برادر او بهمراه عده زیادی جانشان را برای آزادی اسکاتلند فدا کرده‌اند و یکبار دیگر ویلیام قصد دارد تا این امر تحقق یابد. بنابراین مبارزه ویلیام و دفاع شجاعانه او از مردم و سرزمینش با حمله او و افرادش به نیروهای انگلیسی آغاز می‌شود.

صحنهٔ جنگ استرلینگ در فیلم شجاع دل توسط منتقدان به عنوان یکی از بهترین و زیباترین صحنه‌های جنگ کارگردانی شده در تمام تاریخ انتخاب شد و حتی به عقیده بعضی از مخاطبان و منتقدان عنوان بهترین صحنه جنگ ساخته شده در تمام تاریخ را از آن خود کرد.

فیلم شجاع دل که با بازی هنرمندانه و کارگردانی فوق تماشایی او همراه است، یکی از زیباترین فیلم‌های حماسی تاریخ سینما می‌باشد.

مصائب مسیح

مصائب مسیح به سنت فیلم قبلی اش شجاع دل، فیلمی حماسی و خشن بود و علاوه بر این یک اثر بحث برانگیز اما بسیار موفق بود.

نکته جالب و ایده بدیع کارگردان در امر گویش بازیگران بوده و تمام بازیگران فیلم کلماتی را به کار می‌برند که در آن سال‌ها (زمان به صلیب کشیدن مسیح) به کار می‌رفته‌است، یعنی باید گفت تمام این فیلم با زیرنویس اکران شده‌است (ریسک مل گیبسون بعد از ده سال) البته بر خلاف این شیوه با فروش و استقبال فراوانی در سراسر دنیا مواجه شد به گونه‌ای که فیلم را تبدیل به یکی از پرفروش ترین محصولات تاریخ سینما کرد. این فیلم علاوه بر فروش بالا از ده‌ها جشنوارهٔ مختلف نامزد و برنده جایزه شد که از آن جمله نامزد سه جایزه اسکار و برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره جایزه برگزیده مردم شد. گیبسون که کارگردانی، تهیه کنندگی و فیلم نامه نویسی رنج‌های مسیح را، خود به عهده گرفته بود ۳۰ میلیون دلار از سرمایه شخصی خود را روی این فیلم سرمایه‌گذاری کرد. تحقیقات او درباره فیلم مصائب مسیح از سال ۱۹۹۲ آغاز شد و فیلم در سال ۲۰۰۴ اکران شد. مل گیبسون، کارگردان جنجال برانگیز فیلم مصائب مسیح صدرنشین جدول سالانه قدرت نشریه اینترتیمنت ویکلی آمریکا شد. این نشریه مصائب مسیح را به منزله توفان آتشزایی خواند که باعث شد جنگ فرهنگی در تاریخ فیلم‌های هالیوودی به وقوع بپیوندد.

فیلم مصائب مسیح توسط منتقدان آمریکایی به عنوان بهترین فیلم از نظر تطبیق با کتاب مقدس انجیل در تاریخ هالیوود انتخاب شد.

داستان فیلم

جمله آغازین فیلم: او صدمه دید برای معصیت‌های ما، آزاردید برای ساده دلی ما و با جراحت‌های وی ما درمان شدیم.مصائب مسیح فیلمی که به زبان عبری و لاتین ساخته شده‌است در ۲۵ فوریه ۲۰۰۴ در ۲۵۰۰ سینمای سراسر ایالات متحده به نمایش در آمد. این فیلم مربوط به سال ۳۰ بعداز میلاد مسیح و ۱۲ ساعت آخرزندگی آن حضرت می‌باشد. داستان بدین قرار است که نجاری یهودی به نام عیسی ناصری، علناً شروع به تبلیغ دین الهی می‌کند، گروهی ۱۲ نفره از حواریون به عیسی می‌پیوندند. عیسی از بین مردم عادی جلیلیه و یهودیه شروع به جذب خیل عظیمی از پیروان می‌کند و آنها از او به عنوان منجی و پادشاه ستایش می‌کنند لیکن عیسی دشمنان بسیاری در اورشلیم یا بیت‌المقدس دارد. انجمن سنهدرینیک سنای حکومتی که مرکب از عابدان و کاهنان سرشناس یهودی و فریسیان (یکی از فرقه‌های یهودی) می‌باشد، توطئه قتل عیسی را می‌کشند و به کمک یهودا اسخریوطی یکی از اعضاء محفل عیسی، آن حضرت را دستگیر و او را به پونتیوس پیلاطس حاکم رومی تحویل داده و پونتیوس را تحت فشار قرار می‌دهند تا او را به صلیب بکشد.

فیلم مصائب مسیح دربارهٔ ایمان و امید و عشق و بخشش است.این فیلم که به عقیده بعضی‌ها نگرش ضد یهودی داشت برای اکران در سینماهای مختلف جهان با مشکلاتی روبرو شد و در بعضی کشورها اجازه اکران به این فیلم داده نشد اما با تمام این مشکلات و کار شکنی‌ها که خصوصاً از طرف یهودیان بود این فیلم با فروش فوق‌العاده‌ای در جهان مواجه شد. جوامع یهودی، مل گیبسون (کارگردان فیلم) را به دلیل داشتن نگرش ضد یهودیت در فیلم، متهم کردند. عده‌ای هم به تحسین فیلم پرداختند. در ایتالیا این فیلم در روز عید پاک به نمایش درآمد که مورد استقبال قرارگرفت. در فرانسه با وجود شکایت یهودیان علیه فیلم مل گیبسون در دادگاه مبنی برندادن اجازه اکران این فیلم به اکران درآمد. اما این استقبال بیشتر در کشورهای مسلمان بود و توانست در سینماهای سوریه، مصر ولبنان رکورد فروش را بشکند. در عربستان هم که سینمایی وجود ندارد، نسخه‌های غیرقانونی و قاچاق فیلم در بازار قابل تهیه‌است. نمایش فیلم در کویت و بحرین ممنوع شد و فیلم درایران نیز در اکران محدودش به موفقیت خوبی دست یافت.مصائب مسیح با فروش بیش از ۶۰۰ میلیون دلار پرفروش ترین فیلم غیر انگلیسی زبان تاریخ سینما لقب گرفت و همچنین یکی از پر فروش ترین فیلم‌های جهان گردید و با فروش بیش از ۳۷۰ میلیون دلار در آمریکا سیزدهمین فیلم پر فروش تاریخ سینمای آمریکا شد.

این فیلم در روز اول نمایش خود بیش از ۲۰ میلیون دلار فروش کرد که یک رقم چشمگیر و قابل توجه برای یک فیلم مذهبی است. علاوه بر این ۵۰۰ هزار نسخه از موسیقی این فیلم در ۱۵ آوریل ۲۰۰۵ به فروش رسید. در سال ۲۰۰۴ جدول فروش آمریکا ازرشد ۱۵ درصدی نسبت به سال گذشته حکایت می‌کرد و این در شرایطی است که آمار رشد پیش از اکران فیلممصائب مسیح امیدارکننده نبودند. پل درگارابیدین، منتقد و صاحب نظر سینما دراین مورد می‌گوید: فیلم مصائب مسیح به تنهایی شگفتی آفرید ویک سال بد را به سالی پرفروش تبدیل کرد و در واقع سینمای آمریکا را در سال ۲۰۰۴ رونق داد.

تیم برودی کارشناس سینما در مورد فروش فیلم می‌گوید: این میزان فروش بیشترین فروشی است که برای یک فیلم که در تابستان و تعطیلات به نمایش درنیامده، ثبت شده‌است. فیلم مصائب مسیح علاوه بر این بیشترین فروش زمستانی را درتاریخ سینما برجای گذاشت. در سال ۲۰۰۴ فروش بلیتهای زمستانی درآمریکا بالغ بریک میلیارد وهفتصد وهشتاد میلیون دلار بود که ازافزایش ۱۵ درصدی نسبت به سال گذشته حکایت می‌کرد. با این وجود آماری که به دست آمده نشان می‌دهد اگر فیلم مصائب مسیح به نمایش درنمی آمد صنعت فیلمسازی با کاهش فروش ۵ درصدی نسبت به سال ۲۰۰۳ مواجه بود.

مصائب مسیح با وجود فروش حیرت‌آور در سینماهای جهان در نسخه خانگی هم فروش بی نظیری کرد. وقتی که در روز ۳۲ آگوست ۲۰۰۴ فیلم به صورت DVD و سیستم ویدئو خانگیدر بازار آمریکای شمالی عرضه شد بیش از دو میلیون و چهارصد هزار نسخه از این فیلم در نصف روز به فروش رفت. و پس از آن در ۱۷ فوریه ۲۰۰۹ به صورت دیسک بلو-ری در جهان عرضه شد.این فیلم علاوه بر فروش بسیار بالا جنجالی‌ترین فیلم تاریخ سینما لقب گرفت."گیبسون برای کار در فیلم مصائب مسیح رقم خیره کننده ۲۱۰ میلیون دلار به اضافه درصدی از سود فروش فیلم که بالغ بر ۶۰۰ میلیون دلار می‌شد را دریافت کرد. او در این فهرست بالاتر از اوپرا وینفری، جی. کی. رولینگ، تایگروود، مایکل شوماخر و استیون اسپیلبرگ قرار گرفت.به گفته برخی صاحب نظران فیلم مصائب مسیح رابطه مسیحیان و یهودیان جهان را که در حال بهبود بود دوباره تیره کرد وباعث جنگ دینی و فرهنگی میان این دو قوم شد. جنجال‌های فراوان شکل گرفته در اطراف فیلم که ناشی از اعتراض یهودیان به موضوع ضدیهودی فیلم بود (البته از دید یهودیان) شهرت مصائب مسیح را بیش تر و بیش تر کرد. بنابر خبرگزاریبی‌بی‌سی (BBC) فیلم جنجال برانگیز مصائب مسیح بی تردید ازجمله قدرتمندترین آثار تاریخ سینما بوده‌است.بر اساس برخی منابع آگاه در مارس ۲۰۰۴ یک مرد اهل تگزاس آمریکا بعد از دیدن فیلم بحث برانگیز مصائب مسیح به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و به اداره پلیس رفت و به قتل یک دختر ۱۹ ساله اعتراف کرد.خبر دیگر پیرامون این فیلم جان باختن مرد میانسالی بود که بعد از دیدن صحنه‌های شکنجه حضرت عیسی در این فیلم دچار حمله قلبی شد و فوت کرد.فردی ناشناس به خاطر مزاحمت برای مل گیبسون و خانواده‌اش در ماه ژوئن ۲۰۰۵ به مدت سه سال روانه زندان شد. این فرد که تحت تاثیر فیلم مصائب مسیح قرار گرفته بود خواهان دعا خواندن با مل گیبسون بود زیرا معتقد بود که مل گیبسون از طرف خدا فرستاده شده و پیامبر خداست و به همین خاطر برای مدتی اطراف خانه مل گیبسون ظاهر می‌شد و باعث ناراحتی او و خانواده‌اش شده بود.کوین کاستنر هنرپیشه وکارگردان اسکاری دنیا ی سینما ازفیلم مصائب مسیح ساخته جنجال برانگیز مل گیبسون دفاع کرد. این کارگردان درگفتگویی که با اکسس هالیوود داشت گفت: مرد م نباید به سبب ساخت فیلم مصائب مسیح به مل گیبسون حمله کنند. او کارگردانی است که درزمره فیلمسازان طرازاول به شمارمی رود واحتمالا بیش از دیگران از خود پیرامون این فیلم سوال کرده‌است. بنابراین پیشنهاد می‌کنم که او را رها کنید.در سال ۲۰۰۴ از بیم حمله گروههای مذهبی تندرو به کارگردان فیلم مصائب مسیح باعث شد که یک تیم حفاظتی برای مراقبت از وی شروع به فعالیت کنند و یکی از منابع آگاه روزنامه انگلیسی زبان دیلی استار گفت: افرادی وجود دارند که عملکردهایشان دیوانه واراست و ما برای حفاظت از مل گیبسون ازهیچگونه تلاشی مذایقه نمی‌کنیم.پاپ رهبر مسیحیان جهان بعد از دیدن فیلم جنجالی مل گیبسون موافقت خود را با این اثراعلام کرد و گفت: این فیلم آنگونه که باید باشد بود.گیبسون در خصوص بردن اسکار برای فیلم مصائب مسیح گفت:من برای بردن اسکارهیچ پولی هزینه نمی‌کنم.

آپوکالیپتو

بعد از مصائب مسیح، گیبسون کارگردان جنجالی هالیوود زودتر دست به کار شد و فیلم بعدی اش را در سال ۲۰۰۶ درمقام کارگردانی یعنی آپوکالیپتو را ساخت. آپوکالیپتو که فیلمی هیجانی و خوش ساخت است آخرین تجربه سینمایی مل گیبسون تا کنون است. این بار هم او به سراغ فیلمی تاریخی رفته و فیلمش را به تاریخ بومیان آمریکا اختصاص داده‌است.آپوکالیپتو آخرین فیلم او داستان عاشقانه‌ای را در بستری از یک جامعه خشن مطرح می‌کند و در واقع این ساخته وی اثری شگفت آور در ژانر حماسی است. این فیلم عجیب و تکان دهنده گیبسون بزرگ، تماشاگر را به زمان و مکان غریبی می‌برد.مل گیبسون هم که درست به سراغ خونین ترین فصل از تاریخ تمدن بشر رفته است با فیلم‌های قبلیش مثل شجاع دل و مصائب مسیح نشان داد که استعداد خیلی خوب و عجیبی در به تصویر کشیدن صحنه‌های خشن و خونین دارد. آپوکالیپتو فیلم تعقیب و گریزی و جنگیدن برای زنده ماندن و نفس گیر است و البته با تصاویری تکان دهنده و نگاهی قدرتمند به طبیعت. فیلمی دربارهٔ فرو پاشی قوم مایا که باعث آن قحطی و گرسنگی و بیماری و ظلم و ستم است و ۵۰ تا ۶۰ دقیقه تعقیب و گریز در این فیلم یکی از بیاد ماندنی ترین صحنه‌های تعقیب و گریز تاریخ سینما است.آپوکالیپتو، با ژانر حادثه‌ای، و اکشن داستانی اسطوره‌ای از سرانجام متلاطم تمدن مایاهاست. اکثر بازیگران فیلم غیر حرفه‌ای هستند و بیشتر آنها نابازیگرانی اهل مکزیک و سرخپوستانی آمریکایی و کانادایی و مردمانی اهل وراکروز هستند و زبان بازیگران فیلم هم زبانی است متعلق به مردم و تمدن مایا و فیلم در اصل زیرنویس انگلیسی دارد.جمله آغازین فیلم این گونه‌است که هیچ تمدنی مغلوب نخواهد شد مگر این که از درون نابود شده باشد. (ویل دورانت).

فیلم آپوکالیپتو مل گیبسون پس از نمایش در آمریکا از اکثر منتقدان نظر مثبت دریافت کرد و بعضی از ستارگان نامدار هالیوود درباره این فیلم نظراتی ارائه دادند.رابرت دووال بازیگر توانای سینما در مورد این اثر گفت که این فیلم شاید بهترین فیلمی بود که من در ۲۵ سال اخیر دیده بودم. از طرفی دیگر کارگردان و نوسینده اسکاری و مشهور هالیوود کوئنتین تارانتینو گفت:من فکر می‌کنم که این فیلم یک شاهکار هنری است و شاید بهترین فیلم سال باشد که به نظر من بهترین کار هنرمندانه در آن سال همین فیلم است.گیبسون علاوه برگرفتن جایزه‌های مختلف ده‌ها بار مورد تحسین و تمجید منتقدان سراسر جهان به خاطر کارگردانی هنرمندانه‌اش در این فیلم قرار گرفت. این فیلم در چندین رشته از جشنواره‌های مختلف دنیا نامزد و صاحب جایزه شد که از آن جمله نامزدجایزه اسکار بهترین چهره پردازی و بهترین میکس صدا و بهترین تدوین صدا از معتبرترین جشنواره دنیا یعنیجشنواره اسکار بود. فیلم دارای چهره پردازی ای بی نظیر و فیلمبرداری فوق‌العاده و طراحی صحنه قابل تحسینی می‌باشد. این فیلم با سرمایه‌گذاری ۴۰ میلیون دلار ساخته شد و در نهایت ۱۲۰ میلیون دلار فروش کرد.

گفتگو با گیبسون درباره آپوکالیپتو

مل گیبسون در کمپانی فیلمسازی خود در مصاحبه با خبرنگاران درباره فیلم آپوکالیپتو گفت:داستان این فیلم در قرن شانزدهم میلادی در جنگل‌های نزدیک شهرهای مایا به وقوع می‌پیوند. این فیلم داستان مردی به نام جگوآر پاو است که توسط قوم رو به زوال مایاها به عنوان قربانی انتخاب می‌شود به این امید که شاید این قوم بار دیگر بتواند همانند گذشته به حیات خود ادامه دهد. این مرد رنجور و بدون اسلحه در پی رهایی یافتن از این مهلکه‌است که این مسئله تماشاچی را تا لحظات آخر برای دیدن آنچه که به وقوع خواهد پیوست بروی صندلی‌اش میخکوب می‌کند.گیبسون در جواب به این سوال که ساختن فیلم در جنگل و در حالیکه بازیگران آن با زبانی ناشناخته صحبت می‌کنند، چقدر سخت بوده، گفت: درباره زبان باید بگویم که به هیچ وجه مشکل نبود، برای اینکه ساختار این زبان به همان زبانی بازمی‌گردد که من با آن آشنایی کامل دارم و درباره فیلمبرداری در جنگل باید بگویم که برخلاف مسئله زبان و لهجه، حقیقتاً بسیار مشکل آفرین بود. مشکل فقط طبیعت فیزیکی جنگل نبود بلکه فضای آن بسیار سنگین است، همه چیز برای عوامل بسیار کند پیش می‌رود، بلاخص زمانیکه شما مجبورید که سریع حرکت کنید.وی درباره مکان دقیق ساخت این فیلم گفت: قسمت اول این فیلم در جنگل‌های کته‌ماکو در ایالت وراکروز واقع در مرز کشور مکزیک فیلمبرداری شده و بقیه آن نیز در نمای نزدیکتری از شهر وراکروز ساخته شده‌است.

فردی ایرانی بنام فرهاد صفی نیا علاوه بر همکاری در تهیه کنندگی فیلم نویسندگی این فیلم را به همراه مل گیبسون به عهده داشته‌است. این فیلم به عنوان اولین اثر صفی نیا موفقیت بزرگی محسوب می‌شود که با کارگردانی مل گیبسون، مرد مشهور هالیوود ساخته شد. و دیگر فرد ایرانی در این فیلم کامی عسگر است که تدوین صدا را بر عهده دارد و به خاطر تدوین بسیار عالی اش از معتبرترین جشنواره دنیا نامزد جایزه اسکار شد.در پایان باید گفت آپوکالیپتو بازگشتی است به اصل اول موفقیت هالیوود یعنی قصه گویی. فیلم بدون اتلاف وقت قصه می‌گوید و با فیلمنامه‌ای قابل ستایش، می‌تواند با کمترین دیالوگ، شخصیت‌هایی ملموس و باور پذیر را رو در روی تماشاگرش قرار دهد. همه وقایع و مکان‌ها برای تماشاگر نا آشناست به ویژه سبعیت شخصیت‌ها که فیلم در پرداخت آن مطلقاً از محافظه کاری مرسوم هالیوود پیروی نمی‌کند و به طرزی غیر قابل باور خشونت ذاتی شخصیت‌هایش را به نمایش می‌گذارد، اما همه چیزهایی که تماشاگر شاید پیش تر مشابه آن را ندیده، این جا بسیار آشنا و ملموس به نظر می‌رسد. آپوکالیپتو اهمیت و اعتبارش را از خلق جهان آخرالزمانی ای می‌یابد که به راحتی تماشاگر – عام و خاص – را در طول بیش از دو ساعت جذب می‌کند و پیش می‌برد. باز هم مل گیبسون از هیچ بهترین‌ها رو ساخت، مل گیبسون کارگردانی بی نظیر است و هیچوقت از بزرگترین‌ها در کارهایش استفاده نمی‌کند و همیشه از کوچکترین بازیگران بهترین فیلم‌ها را می‌سازد.

کمپانی فیلمسازی گیبسون( آیکون)

کمپانی آیکن پروداکشن یک کمپانی مستقل آمریکایی برای تولید فیلم است که در ماه آگوست سال ۱۹۸۹ به وسیله بازیگر و کارگردان مشهور آمریکایی، مل گیبسون و همکار استرالیایی اش بروس دیوی که تهیه کننده می‌باشد تاسیس شد. عوامل اجرایی کمپانی آیکن پروداکشن به ترتیب مل گیبسون به عنوان رئیس کمپانی، بروس دیوی به عنوان رئیس هیئت مدیره و دیگر عوامل مارک گودر، ویکی کریستینسون، دیوید میرکورت، اریل ونزیانو و البته تهیه کننده استیفن مک ایویتی که سال هاست در این کمپانی مشغول به کار است.این کمپانی وقتی تاسیس شد که مل گیبسون برای پخش و برخی مسائل مالی فیلم هملت در سال ۱۹۹۰ با مشکل مواجه شد. بنا به گفته بروس دیوی، مل گیبسون در صدد ساختن فیلم هملت بود و به فردی نیاز داشت که به همراه او روی فیلم سرمایه‌گذاری کند و به قول او خیلی سخت است که در مدت زمان کوتاهی کسی را پیدا کنی که برای ساختن فیلم به تو سرمایه دهد. و در این شرایط بود که من به او گفتم که اگر می‌خواهد این فیلم ساخته شود باید شخصی با پول و سرمایه وارد کار شود و بعد از گفتگو با مل گیبسون به اتفاق نظر رسیدیم و وارد کار شدم.

برخلاف بیشتر کمپانی‌های مستقل دیگر، کمپانی آیکن پروداکشن از داخل سرمایه‌گذاری کرد بر روی هزینه‌های بسته بندی آثار و اکثر پیشرفت‌هایش آن هم عمدتاً توسط مل گیبسون که دستور داد نظارت هوشمندانه بر پروژه‌ها در میان تمام تولیدات حفظ شود. کارگردان فیلم سفر فلیسیا ادم ایگویان از آزادی و استقلال موسس این کمپانی، مل گیبسون و همچنین ریسک پذیری او تعریف و تمجید کرد و درباره او این طور گفت که رویای مل این بود که روزی یک استودیوی مستقل داشته باشد و فیلم‌هایش را بدون تداخل و مزاحمت‌های دیگر استودیوها بسازد که به این آرزو رسید و او در ادامه گفت که گیبسون در استفاده کردن از وضعیت شهرتش برای تاسیس یک کمپانی واقعاً با دوام و ماندنی بسیار توانا بوده‌است و همچنین کمپانی او در ریسک پذیری تواناست که دیگر استودیوها این توانایی را ندارند.

کمپانی آیکن پروداکشن علاوه بر امریکا در بریتانیا و استرالیا به عنوان کمپانی همکار به تولید و پخش فیلم پرداخت. گذشته از این، این کمپانی مالک بیش از ۲۵۰ عنوان فیلم می‌باشد. در سال ۲۰۰۸ کمپانی آیکن پروداکشن برای اولین بار به وسیله خریداری بزرگترین توزیع کننده مستقل فیلم و سینمای خانگی استرالیا در یک نمایشگاه تجاری شرکت کرد. در بریتانیا واسترالیا DVDهای این کمپانی معمولاً به وسیله کمپانی برادران وارنر توزیع می‌شود گرچه در بریتانیا DVDها معمولاً به وسیله MGM Home Entertainment منتشر می‌شوند. فیلم‌های کمپانی آیکن پروداکشن هم اکنون به صورت DVD و BLU-RAY DISC و HD VMD توزیع می‌شوند.

بعد از موفقیت مالی فیلم مصائب مسیح اشارات زیادی در توانایی کمپانی آیکن پروداکشن برای فعالیت کردن به عنوان یک مینی استودیو وجود داشت هر چند که بروس دیوی اعلام کرد: بعد از تمام این کارها و موفقیت‌ها تنها چیزی که من و مل می‌خواهیم این است که ما یک استودیو شویم. ما نمی‌خواهیم که در صدر پرفروش ترین‌ها باشیم بلکه می‌خواهیم یک استودیوی کاملاً مستقل باشیم.مل گیبسون در مورد انتخاب نام این کمپانی این گونه توضیح داد که انتخاب نام آیکن به این دلیل بود که آیکن در زبان یونانی به معنای تصویر(image) است و این اسم از یک کتاب گرفته شده‌است و در مورد لوگوی این کمپانی که به صورت تصویری از مریم مقدس مادر حضرت عیسی در سایز کوچک طراحی شده‌است.برخی از فیلم‌هایی که از طریق این کمپانی به نمایش گذاشته شدازاین قراراست:هملت (۱۹۹۰).همیشه جوان (۱۹۹۲).مرد بدون چهره (۱۹۹۳).هوابرد (۱۹۹۳).ماوریک (۱۹۹۴).معشوق ابدی (۱۹۹۴).شجاع دل (۱۹۹۵).آنا کارنینا (۱۹۹۷).۱۸۷ (۱۹۹۷).افسانه پری (۱۹۹۷).یک شوهر ایده‌آل (۱۹۹۹).جنایتکار نجیب و معمولی (۱۹۹۹).سفر فلیسیا (۱۹۹۹).باز پرداخت (۱۹۹۹).هتل میلیون دلاری (۲۰۰۰).برای این کودک دعا کنید (۲۰۰۰).آنچه زنان می‌خواهند (۲۰۰۰).خالق معجزه (۲۰۰۰).ما سرباز بودیم (۲۰۰۲).کاراگاه آوازه خوان (۲۰۰۳).مصائب مسیح (۲۰۰۴).پاپارازی (۲۰۰۴).لئونارد کوهن:من مرد تو هستم (۲۰۰۵).آپوکالیپتو (۲۰۰۶).افسانه و سیگار (۲۰۰۷).پلی به ترابیتیا (۲۰۰۷).آبشار فرشتگان (۲۰۰۷).پروانه‌ای روی چرخ (۲۰۰۷).بالون سیاه (۲۰۰۸).زور (۲۰۰۹).مری و مکس (۲۰۰۹).هجوم (۲۰۰۹).خلقت (۲۰۱۰).لبه تاریکی (۲۰۱۰).رامونا و بیزز (۲۰۱۰).کاریولانس (۲۰۱۱).مکس دیوانه (۲۰۱۱).

او در عرصه بازیگری بعد از حدود هشت سال که در فیلمی بازی نکرده بود در فیلم زیبای لبه تاریکی بازی کرد که در سال ۲۰۱۰ اکران شد. وی همچنین در فیلم سگ آبی به کارگردانیجودی فاستر بازی کرده‌است که اکران آن در سال ۲۰۱۱ بود و در کنار این پروژه در فیلم بیگانه را بگیر به ایفای نقش پرداخته‌است. او علاوه بر این دو فیلم که اکران آن‌ها تمام شده است در فیلم‌های دیگری از جمله خماری ۲ قرار بود که به ایفای نقش بپردازد اما این امر میسر نشد و او در این فیلم بازی نکرد.

اولین فیلمی که احتمال داشت توسط این کارگردان ساخته شود فیلمی در زندان خشن Ignacio Allende در وارکروز مکزیک بود. او بدین منظور از این زندان دیدن کرد که با اعتراض گسترده‌ای توسط مردم شهر وارکروز مکزیک به علت انتقال این زندانیان به زندانی دیگر روبرو شد. که در نهایت باید گفت که این فیلم که نام آن بیگانه را بگیر می‌باشد توسط وی کارگردانی نشد و مل گیبسون کار بازیگری، تهیه کنندگی و نویسندگی این فیلم را بر عهده گرفت. علاوه بر این کار وی پروژه عظیم دیگری در دست ساخت دارد به نام عصر وایکینگ‌ها. مل گیبسون در مورد این فیلم می‌گوید که من از زمانی که وارد سینما شدم در پی ساختن فیلمی در مورد وایکینگ‌ها بودم. این فیلم قرار است با هنرمندی ستاره مشهور هالیوودلئوناردو دی کاپریو ساخته شود. داستان این فیلم در مورد یورش و حمله واکینگ‌های معروف به خاک بریتانیا در قرن نهم میلادی است. وی در این فیلم قصد دارد که دوباره به مانند دو فیلم اخیر خود با زبان معتلق به همان دوران و همراه با زیرنویس انگلیسی فیلم را عرضه کند.

مل گیبسون از سال ۲۰۱۰ که دوباره به دنیای بازیگری بازگشت تا کنون در سه فیلم زیبای لبه تاریکی، سگ آبی و بیگانه را بگیر به ایفای نقش پرداخته است. و به زودی هم سه فیلم جدید وی به روی پردهٔ سینماها خواهد رفت. و نکتهٔ جالب توجه در مورد فیلمهای جدید او این است که بازیگری که تا کنون در تمام فیلمهایش نقش مثبت داشته است در دو فیلم از این فیلم‌ها نقشی کاملاً منفی خواهد داشت.

اولین فیلمی که این ستارهٔ سینما در آن به ایفای نقش پرداخته است فیلم هیجانی ماچته می‌کشد می‌باشد که قسمت دوم فیلم ماچته است. این فیلم کاملاً اکشن می‌باشد و مل گیبسون در این فیلم نقش لوتر واز که یک دلال اسلحه می‌باشد را بازی می‌کند و با ماچته که دنی ترگو نقش آن را بازی می‌کند به مبارزه می‌پردازد. در این فیلم بازیگران دیگری چونآنتونیو باندراس، کوبا گودینگ، جسیکا آلبا، لیدی گاگا، چارلی شین و ... به ایفای نقش پرداخته‌اند. ساخت این فیلم تمام شده است و در ۱۱ اکتبر ۲۰۱۳ برای اکران به روی پردهٔ سینماها خواهد رفت.

دومین فیلم وی قسمت چهارم از سری فیلمهای جذاب و دیدنی مکس دیوانه می‌باشد که وی در سه قسمت قبلی این فیلم در نقش مکس راکتنسکی به ایفای نقش پرداخته است. اما تفاوتی که این قسمت با سه قسمت قبلی دارد این است که مل گیبسون دیگر در نقش مکس راکتنسکی که نقش اصلی فیلم بود بازی نخواهد کرد و این نقش به تام هاردیواگذار شده است که به همراه چارلیز ترون بازیگران اصلی این فیلم هستند. مل گیبسون این نقش را به دلایل مختلفی نپذیرفت. و به همین خاطر جورج میلر کارگردان این فیلم که به شدت اصرار داشت مل گیبسون در این فیلم بازی کند نقش دیگری به او داد که البته نقشی کوتاه و افتخاری می‌باشد. این فیلم هم اکنون در مرحلهٔ پس از تولید می‌باشد و به زودی اکران خواهد شد.

و اما سومین فیلم وی که مهمترین فیلمی است که قرار است وی درآن به ایفای نقش بپردازد قسمت سوم فیلم اکشن، هیجانی و پر فروش یک بارمصرف‌ها می‌باشد که به گفتهٔ برخی‌ها این فیلم می‌تواند نام مل گیبسون را در سینما دوباره بر سر زبان‌ها بیندازد. این فیلم ابتدا بنا به در خواست سیلوستر استالونه که از دوستان صمیمی مل گیبسون می‌باشد قرار بود توسط مل گیبسون کارگردانی شود اما پس از اینکه او این تقاضا را رد کرد سیلوستر استالونه به این فکر افتاد که مل گیبسون در این فیلم به ایفای نقش بپردازد و به همین منظور اصلی ترین نقش منفی فیلم که کنرد استون بنکز می‌باشد را به وی پیشنهاد داد و مل گیبسون آن نقش را پذیرفت. و بنا به توصیهٔ سیلوستر استالونه برای اجرای هر چه بهتر این نقش هم اکنون در حال آماده کردن بدن خود می‌باشد. در این فیلم علاوه بر سیلوستر استالونه و مل گیبسون به مانند دو قسمت قبل بازیگران سر شناسی چون جیسون استاتهام، آرنولد شوارتزنگر، هریسون فورد، آنتونیو باندراس، جت لی و ... به ایفای نقش خواهند پرداخت. داستان فیلم هم درباره رویارویی گروه یک‌بارمصرف‌ها به رهبری بارنی راسسیلوستر استالونه با بنیان‌گذار و رهبر اصلی گروه یک‌بارمصرف‌ها، به نام کنرد استون‌بنکز (مل گیبسون) خواهد بود.بانی راس در قدیم مجبور شد تا کنرد استون‌بنکز را به خاطر فعالیتهای ظالمانه‌اش از بین ببرد اما استون‌بنکز جان سالم بدر می‌برد و اکنون بازگشته است تا گروهی که خود آن را پایه‌گذاری کرده بود یک‌بارمصرف‌ها را نابود کند. این فیلم که دنباله‌ای بر سری فیلم‌های یک‌بارمصرف‌های ۱ و ۲ است، در ۱۵ آگوست ۲۰۱۴ اکران خواهد شد. فیلم‌برداری فیلم هم اکنون در بلغارستان آغاز شده است.

جوایز و افتخارات مل گیبسون

مل گیبسون بزرگ علاوه بربردن ده‌ها جایزه مختلف از بزرگترین جشنواره‌های دنیا جوایز و افتخارات بزرگ دیگری کسب کرده‌است که برخی از آن‌ها را معرفی می‌کنیم:

  • ·         بالاترین نشان افتخار استرالیا (ao) را در سال ۱۹۹۷ بدست آورد. او در ۲۵ ژوئیه ۱۹۹۷ به عنوان صاحب افتخاری جایزه AO به خاطر خدماتش به صنعت فیلم استرالیا نامیده شد. این جایزه که بالاترین و مهمترین جایزه استرالیا است فقط به شهروندان استرالیایی داده می‌شود و به همین دلیل این جایزه برای مل گیبسون که شهروند استرالیا نمی‌باشد افتخاری بود.
  • ·         او درسال‌های پی در پی ۱۹۹۰ و ۱۹۹۱ از سوی مجله آمریکایی مردم به عنوان یکی از ۵۰ مرد زیبای جهان شناخته شد.
  • ·         وی همچنین در سال ۱۹۹۶ از سوی مجله آمریکایی مردم برای سومین بار به عنوان یکی از ۵۰ مرد زیبای جهان شناخته شد.
  • ·         گیبسون در اکتبر سال ۱۹۹۷ مقام دوازدهم رادر مجله امپایر چاپ انگلستان در لیست صد ستاره جاودان تاریخ سینما بدست آورد.
  • ·         در سال ۲۰۰۴، مجله فوربس آمریکا او را به عنوان قدرتمندترین شخص جهان و متنفذترین ستاره صنعت سینمای آمریکا معرفی کرد. گیبسون در پی موفقیت خیره کننده فیلم مصایب مسیح بدل به قدرتمندترین و بانفوذ ترین بازیگر هالیوود و به عنوان یکی از پولدارترین چهره‌های سینمای آمریکا انتخاب شد و هنوز هم این تأثیرگذاری را از دست نداده‌است. نشریه فوربس برای تعیین افراد تأثیرگذار در فهرست خویش مجموعه‌ای از عوامل مهم همانند درآمدها، میزان مطالب منتشره در نشریات و حجم حضور شخص در شبکه اینترنت و سایتهای مختلف آن را اندازه‌گیری می‌کند و با ترکیب این عوامل چهره‌های قدرتمند را برمی گزیند.
  • ·         در سال ۲۰۰۴ مجله تایم مل گیبسون و مایکل مور را به عنوان مردان سال ۲۰۰۴ انتخاب کرد.
  • ·         در سال ۱۹۸۵ از سوی مجله مردم به عنوان اولین مرد سکسی زنده انتخاب شد.
  • ·         اوهمچنین توسط مجله امپراتوری در سال ۱۹۹۵ به عنوان یکی از سکسی ترین ستاره‌ها در تاریخ سینما در لیست ۱۰۰ ستاره سکسی سینما برگزیده شد.
  • ·         در رده بندی ۱۰۰ بازیگر بزرگ سینما توسط مجله معتبر پره میر در سال ۲۰۰۳، گیبسون در رده هفدهم قرار گرفت.
  • ·         گیبسون به عنوان چهل و هشتمین بازیگر بزرگ تاریخ سینما از طرف مجله اینترتینمنت ویکلی انتخاب شده‌است.
  • ·         گیبسون از محبوب ترین بازیگران حال حاضر هالیوود و سینمای استرالیاست. وی بارها جایزه محبوب ترین بازیگر مرد را از آن خود کرده‌است.
  • ·         مل گیبسون این هنرپیشه و کارگردان موفق سینما به همراه وارن بیتی، کلینت ایستوود، رابرت ردفورد، ریچارد آتن بورو و کوین کاستنر، ششمین بازیگری است که اسکار بهترین کارگردانی را به دست آورده‌است. این شش ستاره در دنیا بیشتر به بازیگری مشهور هستند.
  • ·         «مل گیبسون» نخستین بازیگری است که در استرالیا برای یک فیلم، یک میلیون دلار دستمزد گرفته‌است.
  • ·         دریافت دکترای افتخاری از دانشگاه Loyola Marymount لس آنجلس و همچنین سخن ران جشن فارغ‌التحصیلی دانشجویان دوره لیسانس در آن دانشگاه در سال ۲۰۰۳.
  • ·         در سال ۲۰۰۴ بنا به گزارش هالیوود به عنوان مبتکر سال انتخاب شد.
  • ·         انتخاب به عنوان عضو افتخاری بخش هنرهای نمایشی دانشگاه Limkokwing مالزی در سال ۲۰۰۷.
  • ·         نقش او به عنوان مکس راکتنسکی دیوانه در سری فیلم‌های مکس دیوانه در لیست ۱۰۰ شخصیت بزرگ فیلم در تمام تاریخ توسط مجله پره میر رتبه هفتاد و هشتم را به دست آورد.
  • ·         فیلم شجاع دل او در لیست ۱۰۰ فیلم امید بخش و تاثیر گذار تمام دوران از موسسه فیلم آمریکا رتبه شصت و دوم را به دست آورد.
  • ·         در دو سال ۱۹۹۶ و ۲۰۰۳ در راگیری Harris به عنوان ستاره محبوب فیلمهای آمریکا برگزیده شد.
  • ·         او بر اساس رای گیری که به وسیله Garris Interactive در ۲۱ ژانویه ۲۰۰۶ در آمریکا انجام شد به عنوان یکی از هفت ستاره محبوب سینما انتخاب شد.
  • ·         گیبسون درلیست ۱۰۰ فرد قدرتمند جهان توسط مجله معتبر پره میر در سال ۲۰۰۲ به عنوان هفدهمین نفر و در سال ۲۰۰۳ به عنوان پانزدهمین نفر قدرتمند جهان در این لیست قرار گرفت. او در لیست ۵۰ فرد قدرتمند جهان توسط همین مجله معتبر در سال ۲۰۰۴ به عنوان دهمین نفر و در سال ۲۰۰۵ به عنوان پانزدهمین نفر و در سال ۲۰۰۶ به عنوان هفدهمین نفرقدرتمند جهان در این لیست قرار گرفت.
  • ·         گیبسون همچنین در لیست قدرتمندترین بازیگران جهان که توسط مجله پره میر در سال ۲۰۰۴ منتشر شد در صدر قرار گرفت و بالاترین رتبه و جایگاه اول را به دست آورد و به عنوانقدرتمندترین بازیگر جهان شناخته شد.
  • ·         در رای گیری که توسط website Beliefnet.com در اکتبر۲۰۰۷ انجام شد گیبسون به عنوان قدرتمندترین مسیحی هالیوود برگزیده شد.
تعداد بازدید از این مطلب: 7368
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

پنج شنبه 20 آذر 1393 ساعت : 9:11 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
درباره ی (لیام نیسون)
نظرات

 مروری کوتاه بر زندگی(لیام نسیون)

وبررسی 3 فیلم از آخرین نقشهای  او

         (همراه بامصاحبه ودانلود تریلر تیکن 3)

                           گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»

منابع:

ویکیپدیا

سایت :نقدفارسی

http/www.zoomit.ir.

ttp://www.momtaznews.com

سایت: آپارات

http://www.moviehappens.com 

جام جم آنلاین

*********************************************************************

 

تاریخ تولد  :
  • 7/
  •  
  • June /
  •  
  • 1952
مصادف با  :
  • 17/
  •  
  • خرداد /
  •  
  • 1331
محل تولد  : بالیمنا - آنتریم - ایرلند شمالی
تاهل  :

مجرد - ازدواج با "ناتاشا ریچاردسون"(فوت شده) بین سال های 1994 تا 2009 و دارای 2 فرزند

 

جوایز 
  : (10 برد ) - (19 کاندید )
 

 

 

بیوگرافی لیام نیسون08 the grayy 300x161 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes

بیوگرافی:

لیام نیسون در 7 جون 1952 در شهر بالیمنا واقع در ایرلند شمالی در انگلستان بدنیا آمد . او مدت زمان زیادی را به عنوان معلم در کالج (سنت مری) در نیوکاسل فعالیت کرده . با این همه ، در سال 1976 او در تئاتر نمایشی (بلفست) حضور یافت و اولین فعالیت حرفه ای اش را در نمایش (مردم برخواسته) به ثبت رساند . نیسون بعد از 2 سال به تئاتر (دابلین ابی) پیوست ، جایی که در آنجا نقش های کلاسیک بازی میکرد . در آنجا بود که نظر کارگردانی به نام جان بورمن را جلب کرد و در فیلم (اکسکلیبور) محصول 1981 نقش سر گوین را به او داد . این نقش اولین کار سینمایی وی بود .

07 the bounty 300x200 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes2 300x163 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes

نیسون در دهه 80 میلادی در تعداد زیادی فیلم و سریال های انگلیسی حضور یافت . فیلم هایی نظیر (انعام) محصول 1984 ، (زن با دوام) محصول 1984 ، (ماموریت) محصول 1986 و همینطور (قطعه موسیقی دو نفره) محصول 1986 . اما همه ی این ها قبل از آن بود که او پا به هالیوود بگذارد و توجه جهانی را جلب کند . او در فیلمهایی نظیر (مظنون) محصول 1987 ، (مادر خوب) محصول 1988 و (روح های با ارزش) محصول 1988 و (رضایت) محصول 1988 نقش آفرینی کرد . اما فیلمی که او را در دنیا مطرح کرد ، فیلم (مرد تاریک) محصول 1990 و ساخته ی سم ریمی بود . بعد از آن نیسون در فیلم های (تحت نظر) محصول 1991 ، ایتن (1993) ، (زن ها و شوهر ها) محصول 1992 ساخته ی وودی آلن و در نهایت توسط استیون اسپیلبرگ برای نقش اسکار شیندلر در فیلم (لیست شیندلر) محصول 1993 انتخاب می شود . او بخاطر این نقش نامزد جایزه هایی نظیر بفتا و گلدن گلوب در بخش بهترین بازیگر مرد شد .

او در سال 1993 اولین نمایشش را با عنوان (آنا کریستی) ساخت . این نمایشنامه با همکاری ناتاشا ریچاردسون همسر آینده اش بود . سال بعد ، این دو نقش مقابل جودی فاستر را در فیلم (نل) محصول 1994 را بازی کردند و در ماه جولای همان سال با یکدیگر ازدواج کردند . پس از آن او در فیلم های (راب روی) محصول 1995 و (مایکل کولینز) محصول 1996 ، (جنگ ستارگان 1 : تهدید فانتوم ) محصول 1999 در نقش کوی-گان جین ، (کینسی) محصول 2004 ، نقش راز آلود دوکارد در ( آغاز بتمن ) ساخته ی کریستوفر نولان در سال 2005 و صدا گزاری اصلان در فیلم ( ماجراهای نارنیا : شیر ، جادوگر و کمد لباس) فعالیت نمود .

نیسون از سال 2008 با فیلم (گرفته شده) بیشتر به سمت و سوی سبک اکشن رفت . فیلمی پرفروش درباره ی یک افسر بازنشسته سازمان سیا که میخواهد دخترش را از دست مزدوران نجات دهد . کمتر از دو ماه پس از عرضه ی این فیلم ریچاردسون ، همسر نیسون ، در هنگام انجام ورزش اسکی دچار صانحه میشود از ناحیه سر دچار آسیب دیدگی میشود . او پس از چند روز فوت کرد . نیسون یکسال بعد از این ماجرا در دو فیلم پرفروش نقش آفرینی کرد . فیلم هایی نظیر : (برخورد تایتان ها) محصول 2010 و (گروه الف) محصول 2010 . و با فیلم هایی نظیر (ناشناس) محصول 2011 ،  (خاکستری) محصول 2011 ، (کشتی جنگی) محصول 2012 و (خشم تایتان ها) محصول 2012 به ژانر اکشن بازگشت .

03 Kinsey 300x198 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes

درادامه این مطلب مروری داریم بر 3 فیلم از آخرین بازیهای لیان نیسون.

05 excalibur 1981 300x168 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes

 

 04 batman begins 2005 63 g 300x197 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes

فیلمشناسی:

******************************************************************************************************************

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

معرفی و بررسی3فیلم ازآخرین فیلمهای نیسون

1-(بی وقفه)
نویسندگی این فیلم را “کریستوفر روچ” بە همراه  “جان دبلیو ریچاردسون” برعهده دارد.در این فیلم “بیل مارکس” با بازی “لیام نیسون” در نقش یک مارشال خطوط هوایی بازنشسته خواهد بود کە قصد دارد از نیویورک بە لندن با هواپیمایی با حضور ۲۰۰ مسافر سفر کند اما این سفر یک سفر معمولی و عادی نیست و اتفاقات خاصی را بە همراه دارد.

در ارتفاع ۴۰ هزار پایی بین اقیانوس های هواپیما توسط گروگانگیر ها ربوده می گردد و آنها در خواست ۱۵۰ میلیون دلار میکنند تا هر ۲۰ دقیقه یکی از مسافران را نکشند و از آنجایی کە هواپیما سوخت بسیاری را حمل می کند گروگانگیرها از لحاظ زمان مشکلی ندارند اما امروز این هواپیما یک مسافر ویژه دارد با نام “بیل مارکس” کە هیچ دلهره ای از این گروگانگیرها ندارد و با تمام وجود سعی دارد تمامی مسافران را نجات دهد. کارگردانی این فیلم را “جوما کالت سرا” برعهده دارد کە پیش از این در فیلم موفق” ناشناس” با ” لیام نیسون” همکاری داشته است.از دیگر بازیگران این فیلم می توان بە : “جولین مور”، ” میشل داکری”و ” اسکات مکنایری” اشاره کرد.نقدی رابر این اثر در مطلب زیر میخوانید:

 منتقد:جیمز برادینلی

 

اگر فیلمنامه‌ای از آلفرد هیچکاک را به دست مایکل بِی بسپرید نتیجه کار اتفاقی شبیه به «بدون توقف» می‌شود. این فیلم در عین داشتن توانایی کافی برای سرگرم کردن مخاطب، طوری ساخته شده که مخاطب از لذت بردن از آن احساس عذاب وجدان می‌کند. یکی از نتایج آن اتفاق مذکور این است که «بدون توقف» چند ساعت پر تعلیق در پیش روی بیننده قرار می‌دهد صرفا برای اینکه سر حد ساده لوحی اش را بسنجد. این فیلم را باید در دسته فیلمهای جذاب عذاب آور قرار داد، که هرچند دوست ندارید دوست داشته باشید باز هم دوستش دارید. برای آنان که با تماشای فیلمهای اکشن لیام نیسون (مانند «ربوده شده»، «ربوده شده 2»، «خاکستری»، ...) طرفدارش شده اند باید بگویم که این فیلم هم یکی دیگر از آن دست فیلمهاست و به هر آنچه وعده بدهد عمل میکند.

Non Stopبیل مارکس (نیسون) یک مارشال نیروی هوایی فدرالورشکسته و الکلی است که زندگی اش در حال فروپاشیدن است. بیل در آخرین سفر هوایی اش به مقصد لندن بر فراز اقیانوس اطلس با موقعیتی تروریستی مواجه می‌شود. شخصی بی نام از طریق ایمیل به او پیامی می‌فرستد و در آن تهدید می‌کند که اگر 150 میلیون دلار به حسابی واریز نشود، هر 20 دقیقه یک نفر از هواپیما کشته خواهد شد. در ابتدا بیل نمی داند در پاسخ به این پیام چه عکس العملی نشان دهد. این موضوع را با همکار مارشالش جک هموند (با بازی انسون مونت) در میان می‌گذارد و به خلبان و مهماندار هواپیما (نانسی، با بازی میشل داکری) Non Stopاطلاع می‌دهد. زمان مقرر می‌گذرد و با پیدا شدن سر و کله یک نفر بیل مجبور می‌شود موقعیت را جدی بگیرد. اما مشکلی وجود دارد: نقشه آن تروریست تنها به کسب پول هنگفت ختم نمی‌شود، بلکه در پی پاپوش سازی برای بیل است.

این فیلم هیجانی هواپیمایی چند نقطه قوت و ضعف آشکار دارد. از یک سو فضای محدود و شخصیت‌های انگشت شمار زمینه را برای یک فیلم هیجانی رازآلود کلاسیک فراهم می‌آورد. از سوی دیگر خیلی راحت اکشن آن ممکن است احمقانه جلوه دهد. «بدون توقف» در استفاده از Non Stopنکته اول بسیار موفق است اما به محدوده مورد دوم هم وارد می‌شود. با این حال به اندازه «مارها در هواپیما» هم احمقانه نمی‌شود. این فیلم بیشتر شبیه به «نیروی هوایی یک» اثر 1997 ولفگانگ پترسون با بازی هریسون فورد در نقش رئیس جمهور آمریکا است، هرچند به اندازه ی آن پیچ در پیچ نیست. داستان پر از حفره است و برخی کاملا واضح به چشم می‌آیند. جاومه کوله-سِرا (Jaume Collet-Serra) کارگردان اثر (که پیشتر نیز با نیسون در «ناشناس» همکاری داشته است) و فیلمنامه نویسانش به خوبی سعی کرده اند این حفره ها را پنهان کنند. تعداد کمی از مخاطبان با مواجهه با اتفاقاتی که در فیلم رخ می‌دهد احساس می‌کنند فریب خورده اند. شیه روایت داستان هم در ایجاد پیچش ها و تغییرات سهیم است، که باعث می‌شود بعضی از آنها باورپذیرتر به نظر برسند. شاید برخی این فیلم را هیچکاک پسند بپندارند، هرچند او هم یک بدبینی که تدریجا شخصیت‌هایش را به نابودی بکشاند را به صحنه‌های مبارزه برق آسا ترجیح می‌داد.

Non Stop

نیسون، که پیش از بازی در نقش شوالیه جِدای و دشمن بتمن شباهت چندانی به قهرمانان اکشن نداشت، حالا در دید مخاطبان به واسطه ظاهر شریف و اخلاقمداری اش برای این گونه نقشهای قهرمانی انتخابی مناسب جلوه می‌کند. حتی با وجود نقص‌های فراوان در شخصیت بیل (که الکلی و سیگاری است و عموما خوش برخورد نیست) باز هم به سرعت طرف او را می‌گیریم. بیشتر مسافران هواپیما بازیگران بینام هستند، به جز جولیان مور که نقش زنی که در صندلی کناری بیل نشسته را بازی می‌کند. دیگری هم میشل داکری (از سریال دانتون ابی) در نقش مهماندار هواپیما است. بینندگان تیزبین احتمالا لوپیتا نیونگو که Non Stopنامزد [برنده] اسکار شده است را در نقشی کوتاه به عنوان یک مهماندار دیگر تشخیص خواهند داد، که در این فیلم حدود سه خط دیالوگ دارد. با فرض اینکه او اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را برای «12 سال بردگی» کسب کند، می‌توان مطمئن بود که در آینده دیگر او را در چنین نقشهای جزئی مشاهده نخواهیم کرد.

«بدون توقف» یک سرگرمی فراموش شدنی و دور ریختنی است. بیشتر شبیه هله هوله‌ی سینمایی است؛ به هنگام مصرف خوشمزه است اما پس از آن هیچ ارزش ماندگاری ندارد. این فیلم در میان مردم بازخورد خوبی داشته، و از آنجا که این روزها مردم لیام نیسون را به سادگی به عنوان یک قهرمان اکشن می‌پذیرند، به احتمال زیاد در گیشه‌ها نیز موفقیت خوبی کسب خواهد کرد. «بدون توقف» به مدت دو ساعت مفرح است، اما پس از یکی دو روز از یادها خواهد رفت.

منبع: سایت نقدفارسی(مترجم: سید مجتبی حسینی)
 
********************************************************************************

 

2-قدم زدن میان قبرها

کارگردان : Scott Frank

نویسنده : Scott Frank

بازیگران : Liam NeesonDan StevensDavid Harbour

برگرفته از رمان "قدم زدن ميان قبرها" به قلم: لورنس بِلاک

خلاصه داستان : داستان فیلم درباره مَت اِسکودر پلیس سابق اداره پلیس نیویورک است که اکنون بدون مجوز به عنوان بازجوی خصوصی فعالیت می‌کند. یک قاچاقچی هروئین از او می‌خواهد کسانی را که همسرش را ربوده و به قتل رسانده‌اند، پیدا کند. مَت با بی‌میلی می‌پذیرد، اما خیلی زود درمی‌یابد این آدم‌ها برای اولین بار نیست که مرتکب چنین جنایت وحشیانه‌ای شده‌اند و قطعا بار آخرشان هم نیست...

 

media/kunena/attachments/1598/AWalkAmongtheTombstones.jpg

منتقد: جیمز براردینلی 


پوچ گرا، عبوس، جدي، زن ستيز. اين‌ها تنها نمونه‌هايي از صفاتي هستند که مي‌توان با آن‌ها تريلرجديد ليام نيسون به نام، «قدم زدن ميان قبرها /A Walk Among the Tombstones» را توصيف نمود. عنوان فيلم چيزي بيشتر از يک سرنخ درباره لحن و نيت‌هاي آن را فاش مي‌کند. با اين حال « قدم زدن ميان قبرها» را نمي‌توان يک فيلم انتقامي متوسط رو به بالا ، که در آن آدم‌هاي خوب پيروز مي‌شوند و آدم‌هاي بد به کيفر اعمال خود مي‌رسند، در نظر گرفت. اين فيلم، که توسط اِسکات فِرانک نوشته و کارگرداني شده، درباره فريبندگي (يا شايد فريب) رستگاري است. کلاه هاي سفيد با خاکستر و دوده خاکستري مي‌شوند. تبه کارها افرادي ناراحت، بي رحم و فاسد هستند. اما قهرمان‌هاي داستان هم چندان بهتر از آن‌ها نيستند.

اگر از اين قبيل فيلم‌ها خوشتان مي‌آيد به سختي مي‌توانيد از اين بهتر را پيدا کنيد. فِرانک، که از جمله سناريوهاي قبلي وي مي‌توان به «دوباره مرده / Dead Again»، «شورتی را بکشید / Get Shorty»، «گزارش اقليت / Minority Report»، و «خارج از ديد / Out of Sight» اشاره کرد، خوب مي‌داند چه کار مي‌کند. کارگرداني او تنفر شديد بيننده را در زمان‌هاي مناسب بر مي‌انگيزد و تماشاي «قدم زدن ميان قبرها» مي‌تواند تجربه اي ناراحت کننده و حتي گاهاً ترسناک باشد. اين فيلم گردشي تفنني نيست، که در آن بيننده با ديدن قهرماني که صندلي به سمت دشمنانش پرتاب مي‌کند، سوت و هورا بکشد. اين يک « ربوده شده / Taken» ديگر نيست. فيلمنامه بسيار جدي است. تعداد بازيگرانش زياد نيستند- شايد به زور دو رقمي شوند- اما روش‌هاي شکنجه و کشتن زنان به قدري وحشيانه هستند که فرد نمي‌تواند با انجام کارهاي سرگرم کننده آن‌ها را فراموش کند. و اين‌ها همه قبل از اين هستند که فيلم خشونتي که عليه يک دختر ۱۴ ساله اعمال مي‌شود را نشانمان دهد. اما وقتي به تماشاي فيلمي درباره قاتل‌هاي سريالي و مرداني که آن‌ها را صيد مي‌کنند مي‌نشينيد، آيا انتظاري غير از اين‌ها را داريد؟ «سکوت بره‌ها / The Silence of the Lambs» فيلم برجسته اي بود اما آن نيز خشونت زيادي را نشان مي‌داد.

نيسون نقش مَت اِسکودر قهرمان ۱۷ رمان به قلم لورنس بِلاک رمان نويس جنايي را بازي مي‌کند؛ ۲۸ سال پيش جِف بِريجِز در فيلم «۸ ميليون راه براي مردن / 8 Million Ways to Die » نيز اين نقش را ايفا نمود. اِسکودر مأمور سابق اداره پليس نيويورک است، که در حال حاضر به صورت يک مأمور تحقيق بدون مجوز فعاليت مي‌کند. خاطراتِ رويدادي که او را مجبور به ترک نيروي پليس کرد مدام در ذهن او تداعي مي‌شوند. او به خاطر انجام اين مأموريت تقدير شده بود اما نمي‌تواند از خاطرات آن بگريزد. پيامدهاي اقداماتش در آن بعد از ظهر او را وادار کردند که به انجمن الکلي‌هاي گمنام بپيوندد و از آن زمان ديگر مست نکند. اما او از لحاظ روحي بدجوري داغان است و به چيزي نياز دارد که اين افکار پليد را از او دور کند. بنابراين سراغ پرونده‌هايي مي‌رود که هيچ فرد ديگري نزديکشان نمي‌شود، هر چقدر بيشتر دنبال رستگاري مي‌رود و بيشتر به آن نزديک مي‌شود، آن دست نيافتني‌تر مي‌شود. اگر دنبال يک پايان شاد هستيد، برويد «پاسداران کهکشان / Guardians of the Galaxy» را تماشا کنيد.

بعد از گذشت هشت سال از تغيير سبک زندگي‌اش، برادران کريستو به اِسکودر نزديک مي‌شوند. پيتر (با بازي بويد هالبروک) هنرمندي است که در انجمن الکلي‌هاي گمنام با اِسکودر آشنا شده است. کِني (با بازي دَن اِستيونس، که او را در سريال دانتون ابی ديده‌ايم) يک قاچاقچي مواد مخدر است که، همسرش اخيراً ربوده شده و بعد از اين که بر سر خونبها با رباينده‌ها چانه زده جنازه مثله شده همسرش را دريافت کرده است. کِني از اِسکودر مي‌خواهد که جاي آدم کش‌ها، يک جفت رواني به نام ري (با بازي ديويد هاربِر) و آلبِرت (با بازي آدام ديويد تامسون)، را پيدا کند تا او بتواند کاري که با همسرش کرده‌اند را با آن‌ها بکند. بعد از مدتي بي ميلي، اِسکودر موافقت مي‌کند و مي‌فهمد که آن‌ها نه تنها دو زن ديگر را نيز سلاخي کرده‌اند بلکه قصد دارند باز هم اين کار را انجام دهند.

«قدم زدن ميان قبرها» ضرباهنگ کندي دارد، گرچه سکانس‌هاي اکشن فيلم سعي مي‌کنند تا تنش کُند فيلم را جبران کنند. اين فيلم نوعي از نئونوآر است که به ندرت ديده مي‌شود چون اين نوع فيلم‌ها معمولاً براي مخاطب عام بيش از حد خشن و منزجر کننده هستند. برخي فيلم‌ها هستند که به خاطر هنرنمايي بازيگرانشان، جسارت و منحصر به فرد بودنشان تحسينشان مي‌کنيد ولي حاضر نيستيد دوباره آن‌ها را ببينيد. اين فيلم يکي از آن‌ها است. اِسکودر انعطاف ناپذير است و نيسون نقش او را بدون حتي يک لبخند بازي مي‌کند و به ما مي‌قبولاند که اين شخصيت حتي قادر نيست يک خاطره شاد را به ياد بياورد. تريلر فيلم شخصيت اِسکودر را چيزي شبيه به همزاد بِرايان ميلز (شخصيت نيسون در «ربوده شده / Taken») نشان مي‌دهد، اما در واقع تنها شباهت‌هاي واقعي اين دو اين است که چهره‌شان شبيه هم است و اين که هيچ کدام از استفاده از خشونت براي رسيدن به اهدافشان ابايي ندارند.

صرفاً در سطح روايي فيلم، سکسکه‌هايي ديده مي شود. فلاش بک‌هاي متعدد براي بيان جزئيات گذشته اِسکودر باعث قطع شدن جريان داستان مي‌شوند. در يکي از پيرنگ هاي فيلم احساس مي‌شود که پسر بچه اي به نام تی‌جِی (با بازي بِرايان آسترو بِرَدلی) در فيلم زورچپان شده است. قرار است که تی‌جی انسانيت پنهان اِسکودر را نشان دهد اما از قرار معلوم چنين اتفاقي نمي‌افتد. در نهايت، تصميم فِرانک به استفاده از صداي ضبط شده اي، که برنامه دوازده مرحله اي را در طول اوج فيلم مي‌خواند، متظاهرانه و گيج کننده است.

افراد زيادي هستند که نمي‌توانند اين فيلم را تماشا کنند. از نظر برخي ناراحت کننده است و من خيلي خوب اين نقطه نظر را درک مي‌کنم. از نظر من اشتياق فِرانک به رفتن به سوي تاريکي و ماندن در آنجا يکي از نقاط قوت فيلم است. اين فيلم درباره جنگجويي زخمي است که با مرگ روبرو مي‌شود و از اين که مرگ او را بربايد هراسي ندارد. «قدم زدن ميان قبرها» به خوبي تاريک‌ترين جنبه هاي شرايط انسان را مي‌شناسد. گرچه فيلم خشني است، اما اگر اهلش باشيد راضي‌تان مي‌کند.

منبع:سایت نقد فارسی(مترجم: محمدرضا سیلاوی)

********************************************************************************************** 

3-(ربوده شده 3)

 

تماشا کنید: اولین تریلر از فیلم سینمایی Taken 3 با حضور لیام نیسون منتشر شد
 

 لیام نیسون٬ که هم اکنون یک چهره‌ی شناخته‌شده و فوق‌ستاره ه در هالیوودمحسوب میشود همچون قسمتهای پیشین در قسمت سوم سری فیلم‌های معروف اکشن Taken نیزحضور پیدا  کرده است، این‌بار٬ او برای نجات خانواده‌ی خود نمی‌جنگد بلکه  داستان در باره‌ی انتقام است. خبر از ساخت قسمت سوم این فیلم تایید شد و واکنش‌های مثبت و منفی بسیاری را در پی داشت چراکه قسمت دوم این سری به خاطر سوژه‌ای کلیشه‌ای، مورد انتقاد شدید قرار گرفته بود. اما انتشار تریلر قسمت سوم موج مثبت بسیار خوبی را در پی داشت.

Taken-3-Liam

لیام نیسون در نقش مامور مخفی بازنشسته‌، برایان مایلز، این بار با چالش جدیدی روبه رو می‌شود. همسر وی در توطئه‌ای کشته می‌شود و مایلز متهم به قتل همسر خود می‌شود، در حالی که این یک پاپوش بیش نیست. در لحظه‌ی دستگیری٬ وی به سرعت از محل می‌گریزد و در پی قاتلین همسرش و همین‌طور محافظت از تنها دخترش می‌رود.

دانلود ویدیو

این فیلم با بازی لیام نیسون٬ فرانک دوتزلر٬ سم اسپرویل و دوگری اسکات همراه خواهد بود و الیور مگاتون کارگردانی این قسمت را برعهده دارد. Taken 3 در تاریخ ۸ ژانویه ۲۰۱۵ در سراسر دنیا اکران خواهد شد.

مصاحبه ای با نیسون پس از اکران (تیکن2)

*************************************

سری فيلمهای ربوده شده، ليام نيسون را تبديل به يك بازيگر درجه يك كرد و او پس از آن در فيلم‌هاي مطرح و پرخرج تازه‌اي بازي كرد كه شايد تا قبل از موفقيت ربوده‌شده احتمال حضور وي در آنها بسيار كم بود.

نيسون در چند سال اخير در كشتي جنگي، شواليه تاريكي برمي‌خيزد، خاكستري و ناشناس بازي كرده است و اين روزها قسمت سوم ربوده‌شده را با موفقيت بالاي مالي روي پرده سينماهاي جهان دارد. سال قبل بدنبال فروش بالاي «ربوده‌شده 2»مصاحبه ای بااین سوپر استار انجام شد که مشروح آنرا در ذیل میخوانید:.

س:به عنوان يك ايرلندي، با مشكلات زيادي توانستيد بازيگر شويد و در آمريكا كار كنيد.

ج:ايرلندي‌بودنم برايم مشكلات زيادي به همراه نياورد، اما ورود به دنياي سينما و موفقيت در آن كار ساده‌اي نبود. اگر به هاليوود نگاه كنيد، بسياري از هنرمندان مطرح و سرشناس آن غيرآمريكايي هستند. به اعتقاد من، اين مهاجران خارجي و غيرآمريكايي بوده‌‌اند كه هاليوود را ساختند و باعث ادامه فعاليت آن شدند، اما ورود به دنياي بازيگري، مثل هر كار ديگري بسيار سخت بوده است. واقعيت اين است كه متقاضيان رشته بازيگري بسيار زياد هستند و وقتي تقاضا براي چيزي زياد مي‌شود، رقابت هم در آن رشته شديدتر مي‌شود. البته رقابت اين حس را دارد كه هميشه آنهايي كه مصمم‌تر و حرفه‌اي‌تر هستند باقي مي‌مانند. من هم مثل بسياري از همكاران ديگرم مجبور بودم سخت تلاش كنم تا موقعيت خاص خودم را كسب كنم. اگر امروز بازيگر موفقي هستم، اين موفقيت حاصل يك تلاش و فعاليت 30 ساله است.

س:با معيارهاي هاليوودي، شما هيچ‌وقت يك بازيگر خوش‌چهره و ستاره به حساب نمي‌آييد. به نظر شما جذاب بودن چه نقشي در كارنامه يك بازيگر دارد؟
ج:البته از آنجا كه بازيگر براي كار خود در وهله اول به چهره و صدا نياز دارد، طبيعي است كه از چهره‌اي (حداقل)‌ معمولي برخوردار باشد و به اصطلاح چهره‌اش زشت نباشد. اما خوش‌قيافه و جذاب بودن بازيگر فقط براي يكي دو سال اول حضور او در سينما، كاركرد و مصرف دارد. پس از آن، از يك‌سو چهره او براي تماشاچي تكراري مي‌شود و از سوي ديگر، بازيگران جوان‌تر و خوش‌چهره‌تري از راه مي‌رسند كه مي‌خواهند جاي او را بگيرند. به همين دليل، بازيگر بايد چيزي فراتر و بهتر از قيافه خوب داشته باشد تا بتواند در اين دنياي سرد و بيرحم سينما به فعاليتش ادامه بدهد. اين هم چيزي نيست جز استعداد بازيگري و توانايي براي ظاهر‌شدن در نقش كاراكترهاي متفاوت. بازيگران مولف هميشه ماندگار هستند، حتي در سنين پيري. داستين هافمن، رابرت دنيرو يا آل‌پاچينو را نگاه كنيد. با وجود سن بالا و پير‌شدن، آنها هنوز هم فيلم بازي مي‌كنند. حالا چند تا بازيگر خوش‌چهره مي‌خواهيد اسم ببرم كه يكي دو سال بعد از بازيگر‌شدن، به دست فراموشي سپرده شدند؟

س:راهي طولاني را در دنياي بازيگري طي كرده‌ايد. از كارهايي كه در آن حضور داشتيد راضي هستيد؟

ج:فكر نمي‌كنم هيچ بازيگري از كل كارهايي كه كرده خشنود و راضي باشد. همه ما به دليل شرايط خاص كاري (نياز به درآمد، آشنايي و رودربايستي با اين تهيه‌كننده يا آن كارگردان يا يك انتخاب غلط)‌ در فيلم‌هايي بازي كرده‌ايم كه بعدها از حضور در آنها احساس و ابراز پشيماني كرده‌ايم. بعضي وقت‌ها هم آدم‌ وقتي فيلمنامه را مي‌خواند، فكر مي‌كند حاصل كار چيز بسيار خوبي خواهد شد. ولي فيلم آماده‌شده آن چيزي نيست كه آدم فكرش را مي‌كرد. مجموع اين عوامل، باعث بازي در فيلم‌هايي مي‌شود كه آدم ترجيح مي‌دهد آنها را فراموش و درباره‌شان صحبت كند.

س:شما از اين نوع فيلم‌ها زياد در كارنامه‌تان داشته‌ايد؟

ج:الان حضورذهن ندارم كه چند تا از اين فيلم‌ها را بازي كرده‌ام. ولي در كل، از كارنامه سينمايي‌ام راضي‌ام و مي‌توانم بگويم تعداد فيلم‌هايي كه از آنها احساس رضايت مي‌كنم، بيشتر از فيلم‌هايي هستند كه شايد دوستشان نداشته باشم. راستي، يك نكته را هم اضافه كنم. بعضي وقت‌ها عكس اين حالت هم اتفاق مي‌افتد و شما در فيلمي بازي مي‌كنيد كه اميدي به موفقيت آن نداريد و ناگهان مي‌بينيد همه‌چيز عكس آن است. براي مثال، وقتي قسمت اول ربوده‌شده را بازي مي‌كردم و حتي زماني كه آماده نمايش شد، فكر مي‌كردم اين فيلم هيچ‌وقت رنگ پرده سينماها را نمي‌بيند و مستقيما راهي بازار ويدئو خواهد شد! اما در كمال تعجب، اين فيلم تبديل به يكي از موفق‌ترين كارهاي كارنامه سينمايي‌ام شد و مسير كار حرفه‌اي‌ام را تغيير داد.

س:پس تبديل‌شدن‌تان به يك قهرمان اكشن كاملا اتفاقي و پيش‌بيني نشده بود؟

ج:دقيقا! خودم كاراكتر برايان ميلز را در اين فيلم دوست دارم. او شباهت زيادي به قهرمانان اكشن فيلم‌هاي حادثه‌اي مشابه ندارد. ميلز، مردي ميانسال و در آستانه بازنشستگي است كه مجبور مي‌شود از مهارت‌هاي حرفه‌اي و كاري خود ـ در يك سازمان ضدجاسوسي ـ‌ كمك بگيرد تا يك مشكل خانوادگي و شخصي را حل كند. براي بازي در اين نقش زحمت زيادي ‌كشيدم و تمرين‌هاي بدني و مهارتي زيادي انجام دادم. خوشبختانه با موفقيت مالي و انتقادي فيلم، پاداش خوبي هم براي كارم گرفتم.

س:اگر اين موفقيت اتفاقي نبود، باز هم در فيلم‌هاي اكشن از اين دست بازي مي‌كرديد؟

ج:كسي نمي‌تواند آينده و احتمالات آن را پيش‌بيني كند. چه كسي مي‌تواند بگويد اين يا آن بازيگر در طول دوران حرفه‌اي كار خود، چه كارهايي را بايد انجام دهد تا به موفقيت بيشتر و بالاتري برسد؟ عوامل متعددي باعث موفقيت يا عدم موفقيت يك فيلم مي‌شوند و ما در اين رابطه هيچ كاري نمي‌توانيم انجام دهيم. ما نظاره‌گراني هستيم كه سعي مي‌كنيم از موقعيت‌هاي خوبي كه پديد مي‌آيد، نهايت استفاده را ببريم.

س:وقتي مشغول بازي در فيلم نيستيد، اوقات خود را چگونه مي‌گذرانيد؟

ج:مطالعه مي‌كنم و در جمع خانواده هستم. خانواده برايم مهم‌ترين چيز است و هيچ‌چيز نمي‌تواند جايگزين آن شود. از كودكي ياد گرفتم به مفهوم خانواده احترام بگذارم و براي حفظ همبستگي دروني آن تلاش كنم. شما همه كار براي بچه‌هايتان مي‌كنيد تا بهتر بزرگ‌ شوند. شما وقتي خانواده داريد، خيالتان راحت است و مي‌دانيد بزرگ‌ترين پشتيبان دنيا را در كنار خود داريد. حتي فيلم‌هاي اكشني هم كه بازي كرده‌ام، از خانواده و نياز به متحد و در كنار هم بودن صحبت مي‌كنند و اين عنصر در قصه آنها نقش مهمي ايفا مي‌كند.

س:از اين كه از شما به عنوان يك قهرمان اكشن اسم مي‌برند، راضي و خشنود هستيد؟

ج:القاب چيزهايي است كه رسانه‌ها و منتقدان سينمايي به بازيگران مي‌دهند و كاري در اين رابطه نمي‌توان انجام داد. برايم خيلي مهم نيست كه مرا با چه عنواني صدا مي‌زنند. اما خودم را چيزي شبيه آرنولد شوارتزنگر، سيلوستر استالونه و ديگر قهرمانان اكشن سينما نمي‌بينم.

دنياي آنها كاملا متفاوت از دنياي من است و فيلم‌هايم شباهت زيادي به كارهاي آنها ندارد. نمي‌خواهم بگويم اكشن‌هاي آنها كم‌مايه و بي‌ارزش است، ولي فيلم‌هاي من در كنار عنصر اكشن داراي مفهوم و حرف‌هايي هم هستند.

«خاكستري» را منتقدان خيلي پسنديدند و از آن به عنوان يك اكشن تلخ و سياه اسم بردند. همين نظرها درباره ربوده‌شده هم ارائه شد.

س:فكر نمي‌كنيد كمي دير به يك قهرمان اكشن تبديل شده‌ايد؟

ج:من به خواست خودم وارد اين مسير نشدم كه زمان آن را تعيين كنم! هر اتفاقي در وقت مناسب خودش مي‌افتد. براي من هم مقدر شده بود كه در اين سن و سال تبديل به ـ به قول شما ـ‌ قهرمان اكشن بشوم، اما حتي در اين سن و سال هم تلاش مي‌كنم تا نقش محوله را بخوبي و بدرستي بازي كنم. بازي در نقش‌هاي اكشن چند سال اخيرم، روحيه تازه‌‌اي به من داده و زندگي را برايم شيرين‌تر و جذاب‌تر كرده است.

----------

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 9732
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

سه شنبه 18 آذر 1393 ساعت : 8:42 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
برندگان اسکار چگونه گزینش میشوند؟
نظرات

برندگان اسکار چگونه انتخاب میشوند؟

****************************************************

 

 آکادمی اسکار هیچگاه به کارگردانی مانند آلفرد هیچکاک ، جایزه نداد. تنها فیلم هیچکاک که جایزه اسکار گرفت ، فیلم "ربه کا" بود که آن هم به دلیل تهیه کنندگی دیوید سلزنیک ، مرد قدرتمند هالیوود، مورد توجه قرار گرفت و جایزه نیز در دستان وی قرار گرفت. اسکار هیچگاه به فیلمسازان مشهوری همچون "چارلز چاپلین" ، "باستر کیتن" ، "هاوارد هاکس" ، "سمیوئل فولر" ، استنلی کوبریک " و "نیکلاس ری" اهداء نشد و این شرمندگی تاریخی برجبین آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا باقی ماند. اگرچه آکادمی سعی کرد بعدا با اهدای جوایز افتخاری به برخی از نامبردگان ، تا حدودی آن شرمندگی را جبران نماید.

بنای این مطلب و مطالبی که در پی آن خواهد آمد ، این است که ابهامات و سوالات بسیاری که طی این سالها ، خصوصا در یکی دو سال اخیر (که شاهد اعطای دو جایزه به ظاهر متفاوت اسکار به دو فیلم "جدایی نادر از سیمین" و "آرگو" بودیم )، برای علاقمندان سینما و هنر هفتم پیش آمده را تا حدودی پاسخ گوید. آنچه می آید در واقع علاوه بر مطالعات و تحقیق و پژوهش های مختلف که طبعا ناشی از حرفه نگارنده می شود ، تجربه پی گیری و تماشای زنده  مراسم فوق از سال 1990 تا کنون است که تقریبا برای تحلیل بیش از نیمی از آنها (از سال 2000) ، همه ساله مقالات مفصل و با تکیه بر جزییات ارائه کرده ام که بعضا در نشریاتی مانند "سینما" ، "فیلم و هنر" ، "فیلم و سینما" ، "فیلم نگار" ، " سینما رسانه" و همچنین خبرگزاری ها و وب سایت ها و پایگاههای اطلاع رسانی منتشر شده است.


معمولا از یکی دو ماه قبل روشن می شود که جایزه اصلی اسکار  به چه فیلم هایی  خواهد رسید و این قضیه با اعلام نامزدهای برخی از انجمن های نقد فیلم مانند "برگزیده منتقدان" شروع می شود و با اعلام  کاندیداهای گلدن گلوب و بافتا و اتحادیه های تهیه کندگان و کارگردانان و انجمن های بازیگران و نویسندگان آمریکا ادامه پیدا می کند و روز به روز و مراسم به مراسم و با اعلام نتایج برگزیدگان هر انجمن نقد فیلم یا اتحادیه صنفی و یا حتی جشن های به اصطلاح سینمایی حدس ها به یقین بدل می شود  تا به اولین نقطه اوج خود یعنی اعلام لیست نامزدهای جوایز اسکار می رسد.اگرچه حتی این روند و سیر اهدای جوایز نیز موضوع تازه ای نبوده و نیست و سالهاست که به این روش ها و سبک ها عادت کرده ایم اما نمی دانم هنوز هیجان و شور کودکانه برخی دوستان از چه روست؟!

نیازی به هوش سرشار یا ارزیابی های آنچنانی هم ندارد . اگر در جریان سالهای گذشته باشید که هیچ و اگر هم مسیر اهدای جوایز سینمایی غرب را طی سالهای گذشته دنبال نکرده باشید ، با یک نگاه اجمالی به آرشیو این جوایز (که در بسیاری از کتب و دایره المعارف های سینمایی و البته وب سایت های اینترنتی در دسترس است) بدون به کارگیری استعداد خاص یا ذوق و هوشمندی و یا بهره جویی از اطلاعات فرامتنی می توان دریافت که همه این جوایز و مراسم و جشن های ظاهرا سینمایی ، ارتباط و به هم پیوستگی غیرقابل انکاری دارند.

مثلا اینکه برگزیدگان همه این اتحادیه ها اعم از کارگردانان و تهیه کنندگان و بازیگران و نویسندگان و تمامی انجمن های منتقدان در سرتاسر آمریکا از نیویورک و بوستون و شیکاگو گرفته تا سانفرانسیسکو و لس آنجلس و تا حتی انجمن های منتقدان لندن و تا مراسم اسکار اروپایی مانند بفتا و سزار و گویا و AFC و انجمن ملی نقد آمریکا و ...در همه رشته های هنری و فنی از بازیگری و فیلمنامه و کارگردانی گرفته تا جلوه های ویژه و صدا و تدوین و فیلمبرداری و ...از 10-15 فیلم مشابه فراتر نمی رود و این 10-15 فیلم همان هایی است که در مراسم اسکار (به عنوان پایان بخش فصل انتخاب ها و برگزیدگان و جشن های سینمایی ) مورد تقدیر و تجلیل قرار می گیرند و معلوم نیست اگر قوانین شداد و غلاظ مراسم اهدای جوایز آکادمی یعنی همان اسکار این مراسم را محدود می کند  این قوانین چه الزامی برای سایر اتحادیه ها و انجمن های منتقدان و یا مراسم سینمایی دیگر کشورها ایجاد نموده که همه آنها خود را ملزم به رعایت قوانین و ضوابط اسکار می دانند!!

 فی المثل امسال مانند هر سال و در یک اقدام نه چندان غیر معمول همه این مجموعه حلقات اسکار (بدون هر گونه لاپوشانی و تعارف) ، فیلم های "12 سال بردگی" ، "جاذبه" را برگزیده و در کنار آن به فیلم هایی مانند  "حقه بازهای آمریکایی" ، "گرگ وال استریت" ، "کاپیتان فیلیپس" ، "او" ، "نبراسکا" و "کلوپ دالاس بایرز" هم پرداختند که اغلب به لحاظ سینمایی و ساختار فنی و هنری در حد آثار متوسط و معمولی سینما هستند و حتی به اذعان بسیاری از منتقدین غربی، فیلم های بسیار قویتر وجود دارند که اساسا در لیست های اسکار و حلقات آن قرار ندارند. نکته طنز آمیز و کمدی آنجاست که مثلا لیست نامزدهای منتقدان آمریکا ( یا یکی دو تفاوت جزیی) تقریبا همانند فهرست کاندیداهای تهیه کنندگان آمریکایی است! و نامزدهای جوایز فیلم های مستقل تفاوت چندانی با جوایز بافتا یا گلدن گلوب و حتی خود اسکار ندارد!!(معلوم نیست در اینجا "مستقل"چه معنا و مفهومی می یابد؟!)

اما  چگونه می شود که به یکباره اتحادیه های تدوین گران ، مدیران صحنه، طراحان لباس، تدوینگران صدا،  کارگردانان، بازیگران، نویسندگان، تهیه کنندگان و...و انجمن های منتقدان بوستون، لندن، اوهایو ،شیکاگو، دالاس، فلوریدا، کانزاس، لاس وگاس، لندن، لس آنجلس، نیویورک، جامعه آنلاین، آستین، جامعه فیلم فونیکس، سن دیه گو، سانفرانسیسکو، ساوت استریم، واشینگتن و ...و جوایز AFI ، انستیتو فیلم استرالیا ، آکادمی فیلم ژاپن، جوایز بفتا (انگلیس) ، جوایز سزار (فرانسه) ، گلدن گلوب ، فستیوال فیلم هالیوود ، جوایز ایرلندی فیلم و تلویزیون ، فستیوال پالم اسپرینگ ، جوایز ستالایت ، فستیوال فیلم تورنتو و ... بدون توجه به صدها فیلمی که در آمریکا طی سال 2012 تولید شده و به نمایش درآمده و هزاران فیلم تولید شده در سایر کشورها که بسیاری از آنها به لحاظ سینمایی از 10-15 فیلم یاد شده، قوی تر هستند ، فقط از میان همان تعداد محدود 10-15 تایی ، برگزیده های خود را انتخاب می کنند. بدون توجه به دهها فیلمی که در نمایش عمومی، تحسین های مختلفی را برانگیختند ولی اصلا در میان نامزدهای اسکار حضور ندارند، مانند "اثرجانبی" (استیون سودبرگ)، "شراکتی که تو نگه می داری"(رابرت رد فورد)، "خارج از کوره"(اسکات کوپر) ، "پس از زمین" (ام نایت شیامالان) ،"پشت چلچراغ"(استیون سودربرگ)، "بنیاد گرای ناراضی" (میرا نایر)، "امپراتور" (پیتر وبر) ، "انتقال" (دنی بویل)،"بهترین پیشنهاد" (جوزپه تورناتوره)، "حالا تو منو می بینی" (لوییس لتریر) ، "پیشخدمت" (لی دانیلز) ، "همه چیز از دست رفت" (سی جی چاندور) ، "ایلیزیم" ( نیل بلومکمپ) ، "خانواده " (لوک بسون) ، "عشق سوزان"( برایان دی پالما) و ...  که از نظر خیل عظیمی از کارشناسان و منتقدان و مخاطبین، بسیار نسبت به فیلم های نامزد شده سر تر بوده و لایق تر برای دریافت اسکار ، اما همه حلقات و نهادها و انجمن ها و مراسم یاد شده یکصدا و یکپارچه ، به روال هرسال بهترین فیلم های سال را تنها از میان 10-15 فیلم برگزیدند!!

در واقع در اینجا مراسم اسکار همچون Big Brother یا برادر بزرگتر ( اصطلاحی که مابین شوروی سابق و کشورهای بلوک کمونیسم رایج بود ) عمل می کند که براساس قانون نادیده یا نانوشته و یا پنهانی ، آراء و نظرات و برگزیدگانش را دیگر نهادها و مراکز و مراسم سینمایی نیز لحاظ می کنند!!!

معلوم نیست که این چه نوع تکثر آراء و دمکراسی و تضارب آراء و عقاید است که همه یک حرف می زنند و یک انتخاب دارند و یک اظهار نظر می کنند؟! در حالی که اغلب منتقدان و سینماروها و اهالی سینما براین اصل همیشگی فیلم دیدن واقفند که اساسا سینما ورای همه اصول و ساختار و فرم ، محل اعمال سلیقه ها و عقاید گوناگون و مختلف است و این قول رایجی است که هر فیلم به تعداد نماشاگرانش منتقد و کارشناس دارد. حتی برترین آثار و فیلم های تاریخ سینما ، دارای موافقان و مخالفان جدی از معتبرترین منتقدان و کارشناسان سینما هستند. پس چگونه می شود که 10-15 فیلم نه چندان قوی و هنری و دارای بداعت و خلاقیت خاص به یکباره محبوب همه آن موسسات و حلقات و مجامع سینمایی گردد؟!!

 

با در نظر گرفتن این واقعیات ، آیا واقعا اسکار و جوایز پیرامونی آن ( اعم از گلدن گلوب و سزار و بافتا و ... ) مهمترین جوایز جهانی سینما هستند؟ آیا دریافت جوایز فوق افتخاری فوق العاده است و نشانه برتری یک فیلم یا یک سینما و حتی سرافرازی یک ملت به شمار می آید؟! آیا حقیقتا کسب جوایزی مانند اسکار بزرگترین حادثه سینمایی و بلکه ملی برای یک کشور محسوب می شود؟ اگرچه پاسخ این سوالات متاسفانه نزد برخی در این سوی آب ها به شکل ذوق زده و جوگیرانه ای مثبت است اما در آن سوی آب ها اوضاع فرق دارد و حتی خود آنانی که مراسمی از قبیل اسکار در کشورشان برگزار می شود، چنین جوگیر نشده و اغلب بیش از یک شوی تلویزیونی به آن نگاه نمی کنند. این وجه نمایشی مراسم اسکار بدان حد شور بوده و هست که به قول معروف خان هم فهمیده ، به طوری که چند سال پیش ، کریس راک به عنوان مجری مراسم اسکار در همان سخن اولیه اش برروی سن مراسم به صراحت گفت که : " این فقط یک بازی آمریکایی است و بس ! " و البته آن سال اولین و آخرین اجرای او در چنین مراسمی شد!!

آیا بدست آوردن جایزه و افتخار در مراسمی همچون اسکار و گلدن و گلوب نشانگر استقبال مردمی و پسند مخاطب از یک فیلم است؟ بازهم پاسخ منفی است ، چون در میان برگزیدگان آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا در طول برگزاری 85 دوره این مراسم ، کمتر فیلمی پیدا می شود که علاوه بر کسب اسکار بهترین فیلم ، توانسته باشد موقعیت تجاری خوبی هم کسب نماید. چنانچه اغلب آثار سینمایی پرفروش تاریخ سینما ، نه تنها به مراسم اسکار و جوایز اصلی آن راهی نیافتند بلکه حتی بعضا در مراسم بدترین فیلم و جایزه تمشک طلایی ، گوی سبقت را ربودند.

فی المثل سیلوستر استالونه به عنوان یکی از بازیگران فیلم های پرفروشی مثل راکی و رمبو و مانند آن بارها تمشک طلایی دریافت کرد و حتی باافتخار آن را بالای سر برد! و از بسیاری فیلم های پرفروش تاریخ سینما مانند ترمیناتور ، ماتریکس ، جنگ های ستاره ای ، هری پاتر ، جیمزباند ، ایندیانا جونز ، سوپرمن ، اسپایدرمن و ...در میان کاندیداهای جوایز اصلی آکادمی خبری نبوده و نیست. (مثلا قسمت دوم فیلم "هری پاتر و یادگاران مرگ " ، قسمت چهارم "دزدان دریای کاراییب " ، داستان جدید سری فیلم های "گرگ و میش" و "ترانسفورمرز 3" که 5 فیلم اول لیست پرفروشترین فیلم های سال 2011 بودند ، هیچ جایی در میان نامزدهای گلدن گلوب یا بافتا و سزار و همچنین هیچ یک از سایر لیست های برگزیدگان انجمن های نقد فیلم در آن سال نداشتند. راستی فیلم "هابیت : نابودی اسماگ" که رکورد همه فروش های تاریخ سینما را شکست ، چه جایی در میان جوایز اصلی اسکار امسال دارد؟!!)  این نشانگر آن است که نه تنها بسیاری از دست اندرکاران صحنه تولید و نمایش سینمای غرب و آمریکا به امثال اسکار توجه خاصی ندارند، بلکه اهمیت مراسمی همچون اسکار یا گلدن گلوب و مانند آن را نزد تماشاگران و سینماروها هم نشان می دهد.

زمانی که فکر تاسیس آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا به سال 1927 در یک مهمانی شام در خانه لویی ب مه یر ، رییس کمپانی مترو گلدوین مه یر مطرح گردید و قرار شد این آکادمی علاوه بر وظایف دیگر،همه ساله تعدادی هم جایزه به محصولات کمپانی های آمریکایی بدهد، اساسا نمایشی برای محصولاتی از این کمپانی ها مدنظر بود که علاوه بر دارا بودن نوعی ساختار به اصطلاح کلاسیک سینما (ساختار کلیشه ای هالیوودی)، به نحوی ایدئولوژی آمریکایی را ( با همه خصوصیات تاریخی و سیاسی و فرهنگی اش ) تبلیغ نماید و اینکه کمپانی ها در رقابت با یکدیگر، هر یک تا کجا می توانند در صنعت ساخت این دسته فیلم ها ، ابتکار بزنند و با ابزار و وسایل و امکانات پیشرفته تر، صحنه های خارق العاده تری را جلوی دوربین ببرند و بدین وسیله صنعت سینمای هالیوود را توسعه دهند. در چنین وادی ، به هیچ وجه هنر سینما مطرح نبوده و نیست، بلکه آنچه مد نظر بنیانگذاران آکادمی قرار داشت، استعداد سرو کله زدن با تولید و استفاده از ابزار و تکنولوژی برای به تصویر کشیدن شمایی از یک قهرمان آمریکایی بود که هر زمان در شکل وقواره ای نمایان می شد. زمانی داگلاس فرنبکس بود و ارول فلین و کاپیتان های دریانورد و قهرمانان شکست ناپذیر و زمان دیگر کلارک گیبل و گری کوپر که حتی اجازه نمی دادند ترکیب آرایش صورت و مدل موهایشان در فیلم های مختلف تغییر یابد! و بعد جان وین به عنوان نماد آمریکا سوار براسب آمد تا شر هرآنچه سرخپوست بود را بکند که به قول یک ضرب المثل آمریکایی " سرخپوست خوب ، سرخپوست مرده است!"

زمان بعدتر جین هاکمن با ارتباط فرانسوی آمد و پل نیومن و رابرت ردفورد در نقش بوچ کاسیدی و ساندنس کید و زمانی بعدتر ... و آنچه کمتر در این میان اهمیت داشت ، توانایی بهره گیری از عناصر سینما به نظر می آمد. چنانچه در همان نخستین سال اهدای جوایز آکادمی یعنی 1928 ، اسکار بهترین فیلم به "بالها" تعلق گرفت که هم از یک ساختار قراردادی و کلیشه ای برخوردار بود(فی المثل صحنه های جنگی فیلم کاملا شعاری و تبلیغاتی از کار درآمده بود که کمپانی پارامونت تا سال ها آن صحنه ها را در دیگر فیلم هایش به کار می برد) و هم به همان ایدئولوژی آمریکایی می پرداخت که همواره دغدغه و دل مشغولی غربی ها بوده است. این در حالی بود که در همان سال ، آثار خوش ساختی همچون "سیرک" ساخته چارلی چاپلین و "جمعیت" به کارگردانی کینگ ویدور ، مورد توجه اعضای آکادمی قرار نگرفت.

از همان سال مشخص شد، آنچه مورد نظر آکادمی اسکار برای اعطای جوایز است، لزوما ارزش های سینمایی و هنری یک فیلم نیست ، بلکه میزان کاربرد ساختار کلیشه ای معمول و مایه های ایدئولوژِیک آمریکاییان متعصب ، در درجه نخست اهمیت قرار دارد و البته امثال گلدن گلوب و بافتا و سزار و مانند آن نیز کپی بلافصل اسکار بوده و هستند.( با همان قواعد و قوانین و نوع نگرش )

نگاهی به برگزیدگان اسکاردر طی 85 دوره برگزاری این مراسم اغلب این نظر را تایید می کند ، اگرچه موارد معدودی هم به دلایل مختلف خلاف این دیدگاه اتفاق افتاده است.

به هرحال براساس زاویه نگرشی که شرحش رفت، در طول این 85 سال، بسیاری از فیلم های  ارزشمند سینمای آمریکا و فیلمسازان برجسته تاریخ سینمای این کشور از گردونه اسکار و گلدن گلوب و دنباله های آنان بیرون ماندند. دیگر فیلم ها و سینماگران دیگر کشورها که جای خود دارد. زیرا که اساسا اسکار، مجموعه جوایزی برای سینمای آمریکاست و اعتنایش به سینمای دیگر کشورها حداکثر در حد 4 درصد کل جوایز محاسبه می شود  یعنی درواقع حدود صفر!!

مثال ها و مصادیق بزرگ کردن فیلم های ایدئولوژیک و کلیشه ای از سوی مراسمی از این دست ، در مقابل سینمایی که هنر و بداعت سینمایی برایش در درجه نخست قرار دارد ، بسیار است. فی المثل فیلم "همشهری کین" فیلم معروف اورسن ولز که حدود نیم قرن مشترکا از سوی منتقدان و فیلمسازان و بسیاری انجمن ها و موسسات فیلم دنیا ، بهترین فیلم تاریخ سینما به شمار آمد  و ارزش های سینمایی آن غیر قابل شک تلقی شد ، تنها سهمش از اسکار فقط یک جایزه بهترین فیلمنامه نویسی بود و بس !

"دلیجان" ، اثر مهم جان فورد در مقابل رویا پردازی نژادپرستانه ویکتور فلیمینگ یا بهتر بگویم دیوید سلزنیک در "برباد رفته" و رنگ و لعاب آن رای نیاورد و بااهمیت ترین موزیکال تاریخ سینما به اعتقاد بسیاری از علاقمندان هنر هفتم یعنی "آواز در باران" ساخته جین کلی و استنلی دانن ، تنها نصیبش از اسکار ، دو نامزدی بهترین موسیقی  متن و بهترین بازیگر نقش دوم زن بود و دیگر هیچ! در حالی که موزیکال تهوع آوری مثل "ژی ژی" ساخته دوران افول وینسنت مینه لی ، 8 جایزه اسکار را از آن خود کرد!!

"بن هور" با 11 جایزه اسکار در حالی سال ها رکورد دار جوایز آکادمی بود که به لحاظ ساختار سینمایی و روایتی بسیار ضعیف به حساب آمده و به جز صحنه هیجان انگیز ارابه رانی ، شاخصه مهمش، تبلیغ برای ایدئولوژی آخرالزمانی آمریکایی بود.(همان خاصیتی که مشابه قرن بیست و یکمی آن یعنی "ارباب حلقه ها : بازگشت پادشاه" نیز داشت!) ، در حالی که در همان سال یعنی 1959 ، آثار مهمی همچون "تقلید زندگی "(داگلاس سیرک) ، "شمال از شمال غربی"(آلفرد هیچکاک) و "ریوبراوو"(هاوارد هاکس) به طور کلی از دید اعضای آکادمی دور ماندند. گویی هرگز چنین فیلم هایی در سینمای آمریکا تولید نشده اند!

همچنین است فیلم های برجسته ای مانند :"جویندگان"(جان فورد) ، "خواب بزرگ" (هاوارد هاکس) ، "رود سرخ"(هاوارد هاکس) ، "غرامت مضاعف"(بیلی وایلدر) ، "2001: یک ادیسه فضایی"(استنلی کوبریک) ، "مرد سوم" (کارول رید) ، "نشانی از شر"(اورسن ولز) ، "جنگل آسفالت"(جان هیوستن) ، "جانی گیتار"(نیکلاس ری) و ده ها و صدها فیلم دیگر سینمای آمریکا که به چشم رای دهندگان اسکار نیامدند.

آکادمی اسکار هیچگاه به کارگردانی مانند آلفرد هیچکاک ، جایزه نداد. تنها فیلم هیچکاک که جایزه اسکار گرفت ، فیلم "ربه کا" بود که آن هم به دلیل تهیه کنندگی دیوید سلزنیک ، مرد قدرتمند هالیوود، مورد توجه قرار گرفت و جایزه نیز در دستان وی قرار گرفت.

اسکار هیچگاه به فیلمسازان مشهوری همچون "چارلز چاپلین" ، "باستر کیتن" ، "هاوارد هاکس" ، "سمیوئل فولر" ، استنلی کوبریک " و "نیکلاس ری" اهداء نشد و این شرمندگی تاریخی برجبین آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا باقی ماند. اگرچه آکادمی سعی کرد بعدا با اهدای جوایز افتخاری به برخی از نامبردگان ، تا حدودی آن شرمندگی را جبران نماید.

وقتی چارلی چاپلین را پس از حدود 20 سال تبعید از آمریکا ، به روی سن دعوت کردند تا جایزه افتخاری یک عمر فعالیت هنری را به وی بدهند ، همه اعضای آکادمی از وی شرمنده بودند. خصوصا که او گفت ، فقط به خاطر دوستانش به آمریکا بازگشته است. اما بازهم آکادمی اسکار شرمنده نشد که اثر به یادماندنی چاپلین ، یعنی "لایم لایت" یا "روشنایی های صحنه" را بعد از گذشت 20 سال در فهرست کاندیداهای خود ، آن هم  فقط در یک رشته موسیقی متن قرار داد. قابل ذکر است که هیچکدام از فیلم های فیلمساز مشهور عالم سینما ، چارلی چاپلین ، مانند :"روشنایی های شهر" ، "جویندگان طلا" ، "عصر جدید" و ...و حتی "دیکتاتور بزرگ" که هریک تحسین نسل های مختلف تماشاگر و منتقد و سینماگر را برانگیخته بود ، حتی ذهن اعضای آکادمی را هم تکان نداد!

همان طور که گفته شد، از آن رو که اساسا مراسم اسکار ، یک مراسم آمریکایی بوده و هست و تنها یک جایزه از 26 جایزه آن ، به فیلم های غیر آمریکایی یا غیر انگلیسی زبان ، تعلق می گیرد، آن هم فیلم هایی که در زمانی خاص از سال و به مدت معینی در سینماهای شهر لس آنجلس به نمایش درآمده باشد( در واقع اسکار یک مراسم آمریکایی هم نیست بلکه کاملا لس آنجلسی است!) ، پس انتظاری بیهوده است که اسکار به سینماگران برجسته تاریخ سینما مانند سرگئی آیزنشتاین، کنجی میزوگوچی ، ماساکی کوبایاشی ، روبر برسون ، رنه کلر ، روبرتو روسلینی ، لوکینو ویسکونتی ، مارسل کارنه ، ژان کوکتو و ...عنایتی داشته باشد ، اگرچه به طور محدود به برخی فیلم های اینگمار برگمان ، آکیرا کوروساوا ، میکل آنجلو آنتونیونی ، فدریکو فلینی و لوییس بونوئل جوایزی داده اما اهم آثار معتبر و جاودانه تاریخ سینما از دید این مراسم دور مانده است.

ولی علیرغم همه این کاستی ها و نواقص ، پروپاگاندا و تبلیغات سرسام آور رسانه های جهانی که اغلب در تیول همان صاحبان کمپانی های آمریکایی و اعوان و انصارشان قرار دارد ، از مراسم اسکار اسطوره ای بسیار فراتر از آنچه هست ، در چشم جهانیان ساخت. به طوری که اعتبار این مراسم، بیرون از مرزهای آمریکا، افزون تر از داخل آن گردید. (جالب اینکه اگر فیلمی همه سینماهای آمریکا را زیرپا گذارده باشد ولی در سینمایی از لس آنجلس اکران نیافته باشد ، نمی تواند در مراسم اسکار حضور داشته باشد!!!) در واقع در شرایطی  که بسیاری از محافل سینمایی آمریکا ، خصوصا انجمن ها و موسسات نیویورکی یا مستقر در شهرهای شرقی آمریکا در اصطلاح خود ، این مراسم را نوعی "لوس بازی"تلقی می کنند، برخی در این سوی آب ها ، آراء و برگزیدگان آن را سینمای مطلق دانسته و اهمیت بسیاری برایش قائل می شوند ، در حالی که خود برگزار کنندگان اسکار ادعایی فراتر از این که یک مراسم محلی اهدای جوایز را برای انتخاب بهترین فیلم آمریکایی برپا می کنند، ندارند، حتی محدود تر از جوایز بافتا برای سینمای انگلیس ، سزار برای فرانسه و فیلم فیر برای سینمای هند.

از طرف دیگر مراسم اسکار ، بیشتر جنبه یک نمایش و شو پر زرق و برق آمریکایی دارد. در برنامه این مراسم، بخش پیش نمایش آن که به ارائه انواع مدهای لباس و مو و جواهرات برروی فرش قرمز     می پردازد، مدت زمانی تقریبا برابر اصل مراسم را شامل می شود و همچنان که خود این پیش نمایش بر ستارگان بازیگری و چهره ها و آرایش ها تاکید می کند ، اصل مراسم نیز چنین است. آن چه در حین اهدای جوایز خودنمایی می کند ، فقط و فقط ستارگان بازیگری پر سر و صدا هستند و حتی بخش های اصلی مانند کارگردانی، پیش از اعلام برندگان بهترین بازیگرهای مرد و زن (که دارای اهمیت کمتری محسوب می گردند) اعلام می شود. اهمیت بازیگران در این مراسم به حدی است که علاوه بر معرفی بهترین فیلم که همواره توسط یک ستاره/بازیگر  صورت می گیرد، اغلب جوایز فنی فیلم توسط بازیگران اعلام و اعطاء می شود، در حالی که هیچ سنخیتی در فضای این اهدای جوایز ،  حس نمی گردد. فرضا جیم کری اسکار بهترین تدوین را به فردی مانند جیمز کان می دهد. یا شارون استون از ویژگی های کار تدوین جلوه های ویژه صدا می گوید و یا سمیوئل ال جکسن ، محسنات فیلمبرداری را شرح می دهد!! مانند این است که در یک مراسم علمی ، یک دلال زمین از مناقب و ویژگی های یک استاد فلسفه سخن بگوید !!

از همین روست که معمولا سینماگران جدی به این مراسم پا نمی گذراند . مارلون براندو ، حتی هنگام دریافت جایزه اش به خاطر فیلم  "پدر خوانده" ، در سالن اهدای جوایز اسکار حضور نیافت  و کریستف کیسلوفسکی نیز در مراسمی که برای فیلم آخرش "قرمز" نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی شده بود ، شرکت نکرد ، همچنانکه ژان لوک گدار حتی برای دریافت اسکار یک عمر فعالیت سینمایی نیز به لس انجلس نرفت و ترس از پرواز با هواپیما را بهانه آورد! وودی آلن ، سال ها اسکار را تحریم کرده بود و هنگامی که برای مراسم اسکار سال 2002 به خاطر قضیه 11 سپتامبر دعوت شد ، بهبرروی سن مراسم به شوخی گفت : "... اول فکر کردم برای جایزه جین هرشولت ( جایزه ای که ظاهرا به سینماگران بسیار خیر و نیکوکار داده می شود ) دعوت شده ام ، چون چند شب پیش چند سنت به یک گدا کمک کرده بودم!!"

او حتی برای دریافت جایزه اسکار بهترین فیلمنامه در سال 2012 که به فیلم "نیمه شب در پاریس" تعلق گرفته بود نیز در مراسم فوق حضور نیافت.

امثال دیوید لینچ و رابرت آلتمن و ترنس مالیک ، کمتر در این گونه مراسم ظاهر شده اند ،چراکه شان خود را فراتر از دلقک بازی های یک هنرپیشه دست چندم می دانند. و از طرف دیگر گاف های بسیاری نیز در مجموع مراسم اسکار از سوی از سوی منتقدان آن کشف شده است .

زیرا که اساسا بسیاری از حدود 6000 نفر اعضای آکادمی فرصت و یا حال تماشای فیلم ها را در طول سال ندارند. واقعا تصور می کنید این افراد که در اقصی نقاط آمریکا زندگی می کنند و در طول سال هم مشغول فعالیت در پروژه های سینمایی هستند، وقت اینکه صدها و هزاران فیلمی به نمایش درآمده سینماهای لس آنجلس را دارند؟ آن هم فیلم هایی که اکثرا در اواخر ماه دسامبر یا اوایل ژانویه در این شهر به صورت محدود به نمایش در می آیند.( نگاهی به بسیاری از برگزیدگان اسکار نشان می دهد که اغلب آنها درهفته های پایانی سال وبه طور محدود فقط در یکی دو سینمای لس آنجلس اکران یافته اند و اکران اصلی شان پس از مراسم اسکار انجام می شود. از همین رو بسیاری از فیلم های به نمایش در آمده در 9 ماه نخست سال در نظر گرفته نمی شوند و از همین رو معروف است که نگاه اعضای آکادمی از نوک دماغشان آن طرف تر نمی رود! ). چگونه می شود که همه اعضای آکادمی و بالتبع آنها رای دهندگان مراسم بافتا در انگلیس و سزار در فرانسه و انجمن های مختلف نقد فیلم در سراسر اروپا و آمریکا ، فرصت کنند آن فیلم ها را تماشا کرده و در موردشان قضاوت کنند؟!!

حقیقت این است ، سیستم تماشای فیلم برای اعضای آکادمی اسکار به این ترتیب نیست که در سالن های سینما به تماشای آثار هر سال بنشینند و یا حتی در زمان به خصوصی جمعا یک فیلم خاص را تماشا کنند.( مثل نحوه تماشای فیلم هیئت داوران جشن سینمای ایران در سالهای گذشته) بلکه این کمپانی های پخش و توزیع فیلم ها هستند که با صرف هزینه های هنگفت ، فیلم های خود  را در فرمت DVD یا مانند آن برای اعضای آکادمی ارسال کرده و با تبلیغات مختلف سعی در قبولاندن آنها به عنوان بهترین ها برای دریافت اسکار می نمایند. ( برخی فیلم هایی که در پایان سال مشاهده می کنیم ، عبارت " For Academy Awards Consideration" در زیر تصاویر آن به چشم می خورد. ) بنابراین فقط و فقط فیلم هایی فرصت می یابند در معرض دید اعضای آکادمی قرار گیرند که مورد پسند کمپانی خاصی از مجموعه کمپانی های بزرگ هالیوود قرار گرفته ، حقوق پخششان از سوی کمپانی مذکور خریداری شده و همان کمپانی با صرف هزینه و سرمایه، آن را با تبلیغات مناسب به نظر اعضای موثر آکادمی رسانده باشد.

یعنی صدها و هزاران فیلمی که در دنیا موفق به جلب نظر روسا و صاحبان کمپانی ها و استودیوهای هالیوودی نمی شوند، عملا از دور داوری و قضاوت اعضای آکادمی اسکار دور می مانند.

اما آیا واقعا اعضای آکادمی فرصت دارند تا همه فیلم هایی را که کمپانی ها بدستشان می رسانند ، دیده و در موردشان قضاوت نمایند؟ بازهم پاسخ منفی است ، زیرا چنین موضوعی اساسا عملی نیست. چراکه در این صورت قاعدتا بایستی همه این افراد ( که تماما از عوامل مختلف سینمای آمریکا هستند)، کار و زندگی خود را رها کرده و به تماشای فیلم های ارسالی مشغول شوند که در این صورت دیگر فیلمی در سینمای آمریکا ساخته نمی شود که بعدا بخواهند آن را دیده و در موردش قضاوت کنند!!

پس چگونه فیلم های یک سال سینمای آمریکا و جهان در آکادمی علوم و هنرهای سینمای آمریکا دیده می شود؟ خیلی واضح و روشن است، در اینجا کار اصلی را تبلیغات شدید و پروپاگاندای قوی رسانه های مختلف مکتوب ، دیداری و شنیداری انجام می دهند که متعلق به همان کمپانی های صاحب فیلم ها هستند. یعنی در واقع داوران اصلی مراسم اسکار و مانند آن ، نه اعضای آکادمی بلکه همان صاحبان و روسای کمپانی هایی هستند که فیلم ها را تولید یا حقوق پخششان را خریداری کرده و با صرف هزینه آن را به دست اعضای آکادمی رسانده و سپس با تبلیغات سرسام آور در رسانه هایی که گوش و هوش مردم را ربوده ، به خورد آنها داده تا رای خود را به نفع همان آثار در صندوق بریزند. یعنی به قول مرحوم  دکتر شریعتی که بیش از 40 سال پیش در سخنرانی معروف خود به نام "امت و امامت" گفت ، آنها هرگز رای به صندوق ها نمی ریزند بلکه با رسانه ها و تبلیغات خود ، رای را در اذهان ایجاد می کنند .

در این میان طبعا آثار و فیلم هایی که به هر نحو به مذاق صاحبان کمپانی های یاد شده خوش نیاید، نه در لیست تولیدشان قرار گرفته، نه توسط آنها پخش و توزیع می گردد و نه هزینه و سرمایه ای برای آنها خرج خواهد شد. کدام فیلم ها به مذاق صاحبان کمپانی ها و استودیوهای هالیوود ( که اکثرا همان مدیران و گردانندگان مراکز استراتژیک و اتاق های فکر یا تینک تانک ها و کارتل ها و تراست های اقتصادی و کارخانه های اسلحه سازی و یا حداقل مشاوران آنها هستند )خوش می آید؟

طبیعی است آثاری که منافع استراتژیک ایدئولوژیک ، سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی آنها را تامین کنند و یا لااقل بر علیه آنها نباشند. از اینجاست که کلیت چرخه سینمای غرب و آمریکا و تولید و پخش و مراسم اهدای جوایز آن ، ماهیت و رویکردی ایدئولوژیک ، سیاسی و سلطه طلبانه می یابند.

ملاحظه می فرمایید که هیچ توطئه و یا توهم توطئه ای درکار نیست، بلکه یک سیستم کاملا منطقی و چرخه ای مسلسل وار قرار دارد که با دلائل و علل محکم به یکدیگر چفت و بست شده و در آن همه این پدیده های سیاسی، فرهنگی ، اقتصادی و نظامی مانند حلقات یک زنجیر به هم بسته شده اند. زنجیره ای که درون قلاب و حلقه بزرگتری جوش خورده که همانا حلقه تفکر و اندیشه ایدئولوژیک غرب لیبرال سرمایه داری است با تمامی خصوصیات و پیشینه تاریخی مشرکانه، سرمایه سالار، نژادپرست و امپریالیستش که مجموعا همان ایدئولوژی آمریکایی را بوجود می آورد.

از همین رو وقتی امثال براین دی پالما ( که به همراه استیون اسپیلبرگ و فرانسیس فورد کوپولا و جرج لوکاس و مارتین اسکورسیزی یکی از 5 غول سینمای نوین هالیوود در آغاز دهه 70 میلادی به شمار می آمد ) فیلم هایی مانند "کوکب سیاه" و "Redacted" را ساخت ، نه تنها آثارش توسط همان کمپانی ها پخش نگردید بلکه برای سالهای بعد نیز بایکوت شده و حتی از هالیوود رانده شد. او پس از سال 2007 و بعد از گذشت 6 سال ، امسال فیلم "عشق سوزان" را روی پرده برد که در هیچ یک از جوایز یا مراسم و انجمن های پیرامونی اسکار حتی برای یک جایزه هم نامزد نشد! در حالی که تا پیش از آن ، هرسال حداقل یک فیلم را جلوی دوربین سینما می برد.

همین اتفاق در مورد فیلمسازان معروفی همچون بری لوینسون یا گمنام تر مثل فیلیپ هاس افتاد. بری لوینسون که زمانی اسکار بهترین فیلم را برای "رین من" دریافت کرده بود و زمانی هم با فیلم "باگزی" بیشترین نامزدی را برای تاریخ اسکار کسب نمود ، اینک پس از فیلم های به اصطلاح معترضانه و ضد سیستمی همچون " دمی که سگ را می جنباند"، "مرد سال "و" آنچه اتفاق افتاد" ، نزدیک به 6 سال اجازه نیافت تا فیلمی را به روی پرده سینماها ببرد و ناچارا به مستند سازی و تولید فیلم تلویزیونی پرداخت تا اینکه در سال 2012 فیلم "پرداخت" را ساخت که هیچ توفیقی کسب نکرد.

راستی علیرغم اینکه سینمای اشغال، یکی از دوجریان اصلی سینمای امروز آمریکا به حساب می آید و حتی دو سال پیش یکی از فیلم های همین جریان به نام "محفظه رنج " از کاترین بیگلو جوایز اصلی اسکار را دریافت کرد ، چرا از تنها آثار واقعا ضد جنگ مانند : " در دره اله" ، " موقعیت" و " Redacted" اثری در مراسم اسکار دیده نشد؟

چرا فیلمساز شناخته شده ای همچون تیم برتن ، اذعان می دارد که به دلیل فضای حاکم بر سینمای هالیوود هنوز نتوانسته فیلم خودش را بسازد و چرا کلینت ایستوود برای ساخت فیلم مستقلش یعنی "رود میستیک" ناچار شد تمام استودیوها را زیر پا بگذارد تا تهیه کننده بیابد و از آن پس دست به دامان امثال اسپیلبرگ و دریم ورکس شد تا بتواند فیلم هایش را بسازد؟ چرا و چرا؟

آیا در چنین سیستمی واقعا یک فیلم مستقل و به دور از ایدئولوژی آمریکایی فرصت طرح شدن را دارد؟ آیا مطرح شدن در چنین فضای ایدئولوژیک ، نژادپرستانه و سلطه گرانه آمریکایی باعث افتخار و مباهات آزادیخواهان و افراد مستقل است؟

                                             منبع:پایگاه خبری آفتاب
 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 5958
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 17 آذر 1393 ساعت : 8:7 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
اسپیلبرگ وهمه آثارش در یک نگاه کوتاه
نظرات

اسپیلبرگ و همه آثارش در یک نگاه کوتاه

منابع:

ویکیپدیاhttp://fa.wikipedia.org/

وبلاگ 30نما کوبریک(http://kubrik.blogfa.com/

 سایت هم میهن(http://forum.hammihan.com/)

سایتhttp://digiato.com/

سایت شخصیت نگارhttp://shakhsiatnegar.com/

**********************************************************************************************************************************

Image result for ‫عکس اسپیلبرگ‬‎Image result for ‫عکس اسپیلبرگ‬‎

  • استیون آلن اسپیلبرگ (Steven Allan Spielberg) در 18 دسامبر سال 1946 میلادی در یک خانواده یهودی در شهر سینسینتی (Cincinnati)‏ در ایالت اوهایو کشور آمریکا به دنیا آمد. مادرش یک پیانیست و همچنین رستوران دار و پدرش مهندس برق بود. 
    اسپیلبرگ دوران کودکی‌اش را در سالن‌های سینما و با دیدن فیلم‌های "والت دیسنی" (Walt Disney)‏ از سازندگان بنام فیلم‌های انیمیشن و آثار حادثه‌ای سپری کرد و همین مسئله موجب شد که در ساخت فیلم‌هایش نیز رگه‌های کودکی و فانتزی را رها نکند، تا جایی که برخی لقب کودک - کارگردان را به او داده‌اند.
    اسپیلبرگ دوران نوجوانی خود را در "نیوجرسی" (New Jersey) ایالتی در شرق آمریکا، جایی که برای اولین بار به تئاتر رفت، گذراند. او در دوران نوجوانی با استفاده از یک دوربین 8 میلیمتری به همراه دوستانش فیلمهای آماتوری می‏ساخت، فیلمنامه هایش را خودش می‏نوشت، از دوستانش برای بازی استفاده می‏کرد و آنها را به نمایش می‏گذاشت. اسپیلبرگ در سال 1961 و در 13 سالگی برای فیلم 40 دقیقه ای وسترن با عنوان "فرار به ناکجا آباد" ( Escape to Nowhere) برنده جایزه محلی شد. اسپیلبرگ در 16 سالگی فیلم بلند "firelight" را نوشت و کارگردانی کرد.
    اسپیلبرگ ورود خود به عرصه فیلم و فیلمسازی را اینگونه توصیف می‏کند: «خوب به یاد دارم زمانی که 13 سالم بود، معلمم از ما خواست که یک داستان را در قالب عکس‌هایی روایت کنیم و من هم که دوربین عکاسی پدرم شکسته بود، از معلم‌مان خواستم که به جای گرفتن عکس، داستانم را از دریچه دوربین فیلمبرداری پدرم روایت کنم. او موافقت کرد و من این ایده به مغزم خطور کرد که یک فیلم وسترن (فرار به ناکجاآباد) بسازم و این شد که من اولین نشان شایستگی‌ام را دریافت کردم و این درست شروع همه چیز بود.»
    او آثار بسیاری در سینما و تلویزیون تهیه و یا کارگردانی کرده که از جمله می‌توان "ای تی" (E.T. the Extra- Terrestrial)، "پارک ژوراسیک" (Jurassic Park)، "فهرست شیندلر" (Schindler's List)، "نجات سرباز رایان" (Saving Private Ryan)، "مونیخ" (Munich) و "اسب جنگی" (War Horse) را نام برد.

    بعد از اینکه پدر و مادر اسپیلبرگ از یکدیگر جدا شدند، اسپیلبرگ همراه پدر به "ساراتوگا" (Saratoga)‏ شهری در شهرستان سانتا کلارا ایالت کالیفرنیا، نقل مکان کرد درحالیکه مادر و 3 خواهرش در آریزونا (Arizona) ماندند.

    او که به مدت 3 سال به دبیرستان "آرکادیا" در فینیکس (Phoenix)‏ مرکز ایالت آریزونا آمریکا رفته بود، سرانجام در سال 1965 از دبیرستان "ساراتوگا" فارغ التحصیل شد. اسپیلبرگ در کالیفرنیا به مدرسه فیلم، تئاتر و تلویزیون در جنوب کالیفرنیا رفت اما موفق نبود. او پس از آن به دانشگاه ایالتی کالیفرنیا رفت و در رشته سینما مشغول به تحصیل شد. اسپیلبرگ در دوره دانشجویی با ساخت فیلم کوتاه "آمبلین" (Amblin) در سال 1969 مورد تحسین قرار گرفت؛ استودیوی "یونیورسال" با دیدن فیلم با او قرارداد بست و به این ترتیب اسپیلبرگ جوان ترین کارگردانی شد که تا آن زمان با یک استودیوی مهم هالیوود قرارداد امضا کرده بود. او اولین کمپانی فیلم سازی خود را در سال 1982 تأسیس کرده و به نام "Amblin Entertainment" نامگذاری کرد.

    استیون اسپیلبرگ در سال 1985 با "امی ایرونیگ" (Amy Irving) ازدواج کرد. آنها در سال 1989 از یکدیگر جدا شدند و این جدایی تبدیل به یکی از گرانقیمت‌ترین طلاق‌های تاریخ شد. او وقتی تصمیم گرفت "امی ایرونیگ" را طلاق دهد، دادگاه مجبورش کرد 100 میلیون دلار به همسرش بپردازد. 
    اسپیلبرگ پس از آن با "کیت کپ شاو" (Kate Capshaw)، بازیگر فیلم "ایندیانا جونز و معبد مرگ" آشنا و در سال 1991 با یکدیگر ازدواج کردند. بعد از آن بود که "کپ شاو" نیز به آیین یهودیت پیوست.
    اسپیلبرگ پس از ازدواج با "امی آروینگ" صاحب یک پسر و از ازدواج دومش با "کیت کپ شاو" صاحب 3 فرزند شد. آنها قبل از ازدواجشان 2 فرزند نیز پذیرفته بودند.    
     
                             Image result for ‫زندگینامه استیون اسپیلبرگ‬‎Image result for ‫زندگینامه استیون اسپیلبرگ‬‎
    اسپیلبرگ در دهه 1970 با ساخت اپیزودهایی از سریال‌های "گالری شب"، "مارکوس ویلبی، پزشک محله"، "نام بازی" و "کلمبو" جذب تلویزیون آمریکا شده و به جوان ترین کارگردان تلویزیونی کمپانی "یونیورسال" تبدیل گردید.
    پس از آن در سال 1971 فیلم "دوئل" (Duel) از "ریچارد ماتسن" را ساخت که مورد تحسین قرار گرفت و فرصتی برای ورود او به سینما را ایجاد کرد. "دوئل" ماجرای سفر یک فروشنده دوره‌گرد بود که اسیر دیوانگی یک راننده تریلر می‌شود، راننده‌ای که تماشاگر هرگز چهره او را نمی‌بیند. اسپیلبرگ در این فیلم به خوبی از پس صحنه‌های تعقیب و گریز برآمد و ایجاد دلهره را در متن کار قرار داد.
    اسپیلبرگ در دهه 1980 و 1990 که بیشتر در سینما کار می‌کرد نیز تلویزیون را فراموش نکرد و نقش مهمی در تولید مجموعه «ER» درمورد شغل و حرفه پزشکی و پرستاری ایفا کرد. چهار سریال کوتاه "دسته برادران"، "اقیانوس آرام"، "ربوده‌شده" و "به سوی غرب" از جمله ساخته های او هستند.
    اسپیلبرگ پس از "دوئل" با فیلمهای بزرگی چون "بزرگراه شوگرلند"، "آرواره ها"، "ایندیانا جونز"، "برخورد نزدیک از نوع سوم"، "ای تی" و "پارک ژوراسیک" خود را در جهان مطرح کرد.
                     Image result for ‫عکسهای استیون اسپیلبرگ‬‎ 
    اسپیلبرگ و گروه جلوه های ویژه اش با نوآوری و ابتکارهای منحصر به فردی که در فیلم "پارک ژوراسیک" (بدون وجود جلوه های ویژه کامپیوتری امروزی) از خود نشان دادند؛ لقب پایه گذاران نسل جدید جلوه های ویژه را از آن خود کردند. 
    او در سال 1993، با ساخت فیلم "فهرست شیندلر"، ساخت یکی از مهمترین فیلم‌های هولوکاستی تاریخ سینمای آمریکا را به نام خود ثبت کرد و بعنوان یکی از یهودیان پرنفوذ هالیوود مطرح شد.
    اسپیلبرگ از معروف ترین صهیونیست‌های پرنفوذ هالیوود، پس از ساخت فیلم‌هایی مانند "فهرست شیندلر" و تصاحب جوایز فراوانی که صهیونیست‌ها به دلیل مظلوم نمایی فراوان اسپیلبرگ از یهودیان در جریان جنگ جهانی دوم، به او دادند، توانست شرکت بزرگ "دریم ورکس" (Dream Works) را تأسیس کند.
                       
     
    افتتاح کمپانی "دریم ورکس" توسط سه چهره شاخص هالیوود از خانواده‌هایی یهودی
    کمپانی دریم ورکس یا "SGK" سال 1994 توسط سه چهره شاخص هالیوود، استیون اسپیلبرگ، "جفری کاتزنبرگ" و "دیوید گفن" افتتاح شد. در واقع SGK مخفف نام فامیلی این سه تن بود.
    جفری کاتزنبرگ، تهیه ‌کننده پولدار هالیوود که در یک خانواده یهودی در نیویورک متولد شده، مدیریت اجرایی کمپانی دریم ورکس را برعهده گرفت. او از سال 1984 تا 1994 ریاست کمپانی فیلمسازی «والت دیزنی» را نیز به عهده داشت. دیوید گفن، در خانواده‌ای مهاجر و یهودی در نیویورک متولد شد. او تهیه‌ کننده تئاتر و سینما و یکی از میلیاردرهای یهودی هالیوود بود.
     
    فیلم "آمیستاد" نامزد دریافت جایزه اتحادیه کارگردانان آمریکایی
    کمپانی "دریم ورکس" اولین فیلم سینمایی خود با نام "صلح جو" (the peacemaker)  را در سپتامبر سال 1997 اکران کرد. بلافاصله پس از این فیلم، اسپیلبرگ اولین فیلم خود با نام "آمیستاد" (Amistad) را برای این کمپانی ساخت که توانست در چهار بخش از جوایز اسکار از جمله بهترین بازیگر نقش اول مرد برای "آنتونی هاپکینز" نامزد شود. اسپیلبرگ برای این فیلم برای هشتمین بار نامزد دریافت جایزه اتحادیه کارگردانان آمریکایی شد.
                     
    جایزه بهترین کارگردانی برای فیلم "نجات سرباز رایان"
    کمپانی دریم ورکس، در سال 1998 در کنار چند فیلم دیگر فیلم "نجات سرباز رایان" را به کارگردانی اسپیلبرگ و در همکاری با کمپانی "پارامونت" ساخت که در 11 بخش از جوایز اسکار نامزد شد و در نهایت توانست 5 جایزه اسکار از جمله بهترین کارگردانی را از آن خود کند.
     
    نجات "دریم ورکس" از ورشکستگی
    اسپیلبرگ، گفن و کاتزنبرگ که 72 درصد از سهام کمپانی "دریم ورکس" را در اختیار داشتند؛ دسامبر سال 2005 تصمیم گرفتند که این کمپانی را به "ویاکوم"، سهامدار اصلی کمپانی فیلمسازی "پارامونت" بفروشند. فرایند فروش کمپانی دریم ورکس، فوریه سال 2006 به اتمام رسید.
    در پایان سال 2008 میلادی "گفن" از کمپانی دریم ورکس جدا شد و این کمپانی اعلام کرد که تصمیم دارد به همکاری خود با کمپانی "پارامونت" پایان دهد، در همین راستا یک قرارداد 1 میلیارد و 500 میلیون دلاری تولید فیلم با کمپانی "رلیانس" هند بسته شد، در این میان کمپانی "رلیانس" به منظور مستقل شدن کمپانی "دریم ورکس" به ریاست اسپیلبرگ، 325 میلیون دلار سرمایه‌گذاری کرد.
            
     
    سهامداران دریم ورکس 
    سهام استودیوهای دریم ورکس در سال 2013 متعلق به استیون اسپیلبرگ، "استنسی اسنایدر"، تهیه ‌کننده آمریکایی و همچنین کمپانی "رلیانس" هند بود.
    کمپانی "دریم ورکس"، از جوان ترین کمپانی های فیلمسازی هالیوود، بیش از همه به علت ساخت انیمیشن هایی چون "شرک" شهرت دارد که در سال 2001 در بخش انیمیشن بلند سینمایی جایزه اسکار را کسب کرد و طی سالهای بعد با پروژه‌های موفق دیگر توانست جوایز اسکار زیادی را در بخش‌های مختلف سینمایی از آن خود کند.
     
    باورپذیری مخاطبان، عامل موفقیت انیمیشن های هالیوودی در القاء خواسته ها
    در انیمیشن، همانند دیگر فیلم‌های هالیوود بزرگترین خطر را می‌توان در بُعد سرگرمی آن جستجو کرد؛ انیمیشن در ظاهری سرگرم ‌کننده تر از دیگر فیلم‌های هالیوود به خوبی توانسته است با اغواگری شدید و ذائقه سازی هوشمند و هم چنین باورمند سازی مخاطب، خواسته‌های خود را در غالب سرگرمی و تفریح به مخاطب القا کند.
    یکی از ویژگی‌ انیمیشن‏ها که موجب نگرانی‌های زیادی می‏شود مخاطب آن می‌باشد، طیف وسیعی از بینندگان انیمیشن‏های هالیوودی کودکان و نوجوانان هستند.
                         
    از کمپانیهایی که با ساخت انیمیشن‏های خوش ساخت و پرفروش در میان جهانیان نامی شد؛ استودیوهای دریم ورکس می‌باشد. این کمپانی در حوزه انیمیشن سازی سابقه طولانی و درخشانی دارد و با ساخت نزدیک به بیش از 30 انیمیشن خود را به یکی از پیشتازان انیمیشن سازی تبدیل کرد که به طور نمونه می‏توان به "ماداگاسکار" (Madagascar)‏، "پاندای کونگ‌ فو کار"(Kung Fu Panda) و "شرک" (Shrek) اشاره کرد. در سال 2012 نیز، این کمپانی با ساخت انیمیشن "ظهور نگهبانان" (Rise of the Guardians) موفقیتی جدید در کارنامه خود ثبت کرد.
     
    "ظهور نگهبانان"، فیلمی فراتر از یک انیمیشن
    انیمیشن "ظهور نگهبانان" به عنوان یک اثر سینمای استراتژیک، با قرار دادن المان‌های متعدد دینی و اعتقادی و همچنین تلفیق آن با افسانه‌ها و ایجاد جلوه‌های بصری توانست به یک انیمیشن مؤثر تبدیل شود. بُعد مؤلفه‌های استراتژیک در انیمیشن به مراتب پیچیده‌تر از فیلم‌های واقعی است چرا که مخاطب این انیمیشن ها علاوه بر بزرگسالان عمدتاً از کودکان و نوجوانان شکل می‌گیرد و القای پیام‌های غیرمستقیم به این رده سنی آثار دو چندانی در باورسازی برای یک کودک خواهد داشت. در این انیمیشن به القای نبرد بین خیر و شر، تجلی ارده‏های غیبی بر دنیای واقعی و القای پوزیتیسم (اثبات گرایی) و اومانیسم (فرد گرایی) پرداخته شده است. این انیمیشن با تلفیق افسانه ها و اعتقادات دینی، نیاز بشر به منجی را زیر سؤال برده و اساس وجود او را نوعی وهم به مخاطب خود معرفی می‏کند.
     بر اساس اسناد منتشر شده توسط سایت ویکی لیکس (WikiLeaks)‏، سازمانی که به ارسال و افشای اسناد از سوی منابع ناشناس می‌پردازد، در جریان نشست اتحادیه عرب در سال 2007، 14 کشور عربی خواستار تحریم فیلم‌های استیون اسپیلبرگ شدند.
    به گزارش خبرگزاری ایسنا در 28 آذرماه سال 1389،‌ سایت ویکی لیکس در افشاگری خود اعلام کرد: «استیون اسپیلبرگ به جهت کمک یک میلیون دلاری که در سال 2006 در جریان حمله به لبنان به رژیم‌ صهیونیستی کرده بود، مورد تحریم اتحادیه عرب قرار گرفت.» یادداشت محرمانه سفارت آمریکا که از سوی ویکی لیکس منتشر شد نشان می‏داد که در جریان نشست این اتحادیه در آوریل 2007، دیپلمات‌هایی به نمایندگی از 14 کشور عربی: الجزایر، لبنان، کویت، امارات، لیبی، مراکش، قطر، عربستان، سودان، سوریه، تونس، یمن، عراق و تشکیلات خودگردان فلسطین موافقت خود را با تحریم فیلم‌های این کارگردان سرشناس آمریکایی اعلام کرده‏اند.
     20 فوریه سال 2007 و در آستانه برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، استیون اسپیلبرگ، دیوید گفن و کاتزنبرگ جشن خیریه عمومی برای جمع آوری کمک به باراک اوباما برگزار کردند. در متن دعوتنامه این مراسم نوشته بود: «امید که به ما ملحق شوید و شخصاً با سناتور اوباما دیدار کنید.» 
    با این حال در 14 جولای سال 2007 اسپیلبرگ از کاندیداتوری "هیلاری کلینتون" حمایت کرد؛ به‌ گزارش‌ خبرگزاری‌ فرانسه‌ از واشنگتن‌‌، استیون‌ اسپیلبرگ‌ گفته بود:‌ «من‌ برنامه‌های‌ تمامی‌ نامزدهای‌ حزب‌ دموکرات‌ را بررسی‌ کردم‌ و معتقدم‌ که‌ هیلاری‌ کلینتون‌ شایسته‌ ترین‌ نامزد برای‌ کسب‌ سمت‌ ریاست‌ جمهوری‌ است. ‌‌هیلاری‌ کلینتون رهبری‌ قوی‌ است‌ و همه‌ به‌ وی‌ احترام‌ می‌گذارند‌ وی‌ در کسوت‌ رئیس‌ جمهور می‌تواند آمریکا را متحد کند‌ چهره‌ آمریکا را در خارج‌ بهبود بخشد و امنیت را در آمریکا حفظ کند‌.»
               
       
     
    • به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، استیون اسپیلبرگ كه آوريل سال 2006 از سوی كميته برگزاری المپيک پکن به عنوان مشاور هنری اين بازی‌ها دعوت به كار شده بود، در 12 فوریه سال 2008 میلادی در اعتراض به نقش چین در وقایع دارفور سودان، از سمت مشاور هنری المپیک پکن کناره‌گیری کرد.
      در بیانیه‌ای مشترک که توسط "میا فارو" (Mia Farrow) بازیگر آمریکایی و اسپیلبرگ، خطاب به دولت چین منتشر شد، ضمن اعلام خبر استعفای اسپیلبرگ، از این دولت خواسته شد تا به روابط خود با سودان خاتمه دهد. به گزارش آسوشیتدپرس، اسپیلبرگ نامه‌ای خطاب به هو جین تائو، رئیس جمهور وقت چین نوشت و از وی خواست تا از نفوذ دولت خود در طی بازی‌های المپیک 2008 برای خاتمه دادن به فاجعه منطقه بحران‌زده دارفور در سودان استفاده نماید.
      بحران دارفور فاجعه ای انسانی با بیش از 2/5 میلیون آواره و بیش از 200 هزار نفرکشته (علیرغم اختلاف آماری با داده های دولت سودان) که در آغاز هزاره سوم، خاطره تلخی را در اذهان باقی گذاشت. چین به عنوان سرمایه‌گذار مهم در صنعت نفت سودان متهم بود که برای دولت خارطوم تسلیحاتی تامین می‌کند که در نهایت در عملیات در خارطوم مورد استفاده قرار می‌گیرند. 
      اسپیلبرگ در بیانیه‌ خود،‌ دولت چین را متهم کرد که از انجام اقدام مناسب برای فشار بر متحد خود یعنی دولت سودان با هدف اتمام نقض حقوق بشر در این کشور طفره می‌رود. 

       

    •  
    سپتامبر سال 2008 (شهریورماه 1387) بود که اسپیلبرگ به‌ همراه دو استودیو بزرگ فیلم‌سازی هالیوود، "دریم وورکس" و "یونیورسال پیكچرز" متهم به دزدیدن طرح داستان فیلم "پنجره پشتی" اثر "آلفرد هیچكاک" محصول سال 1954، برای ساخت فیلم "دیستربیا" شد.
                             
     
    "شلدون آبند رووکیبل تراست"، صاحب امتیاز فیلم "پنجره پشتی"، به خاطر استفاده از طرح داستانی آن در فیلم سینمایی "دیستربیا" از اسپیلبرگ و چند استودیو مطرح هالیوود شکایت کرد. به گزارش رویترز این شکایت روز دوشنبه، 8 سپتامبر سال 2008 در دادگاه فدرال منهتن در نیویورک تنظیم شد و برابر با آن استیون اسپیلبرگ، دریم ورکس، شرکا ویاکام، یونیورسال پیکچرز و یک واحد ان بی سی یونیورسال وابسته به شرکت جنرال الکتریک، سازندگان و توزیع‌کننده‌های فیلم "دیستربیا" به تخطی از قوانین کپی رایت متهم شدند.
    بر این اساس، سازندگان "دیستربیا"، بدون کسب اجازه از صاحبان امتیاز فیلم "کلاسیک" هیچکاک از طرح داستانی آن در ساخت فیلم خود استفاده کرده‌ بودند. در این شکایت از اسپیلبرگ که یکی از مؤسسان دریم ورکس است به عنوان "خوانده" یاد شده بود.
    در این شکایت آمده بود: «آنچه خوانده‌ها به لحاظ قانونی و مشروع حاضر به انجام آن نبودند با استفاده از پسزمینه داستان "پنجره پشتی" به شکل مخفیانه انجام دادند، بی‌آنکه هزینه آن را بپردازند.» "شلدون آبند" مدعی شده بود داستان "دیستربیا" و "پنجره پشتی" یکی است. هر دو معمای قتل هستند و شروع آنها با مردی است که از پنجره خود شاهد وقوع اتفاقی عجیب در خانه همسایه می‌شود.
      آمریکایی‏ها و صاحبان صهیونیست سینمای هالیود به خوبی آگاهند که نفوذ در فرهنگ کشورها با استفاده از ابزارهای سینمایی یکی از بهترین روشهای تهاجم فرهنگی است و به همین دلیل با حمایت و سرمایه گذاری‏های هنگفت همواره در تلاش هستند تا از این ابزار علیه نظام جمهوری اسلامی استفاده کنند.
     
    استیون اسپیلبرگ که به عنوان یکی از یهودیان پرنفوذ دنیا شناخته می‏شود، در اوریل سال 2010 مصادف با اردیبهشت ماه 1389 در واکنش به بازداشت جعفر پناهی، خواهان آزادی او شد؛ او یکی از کارگردانان مطرح هالیوود بود که به همراه دیگر فیلمسازان و هنرپیشه‏های هالیوود، طی نامه‏ای به صادق لاریجانی رئیس قوه قضائیه وقت در سال 1389، خواستار آزادی جعفر پناهی شد.جعفر پناهی فیلمسازی کم مخاطب بود که در جریان حوادث بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم در سال 1388، در صف فتنه گران قرار گرفت.
                               
    اگر چه تأسیس کمپانی "دریم ورکس" توسط سه چهره یهودی هالیوود از جمله استیون اسپیلبرگ که ماهانه مبلغ قابل توجهی به رژیم صهیونیستی کمک مالی می‌کند، خود نشان دهنده رابطه دوستانه این کمپانی با رژیم صهیونیستی است ولی دیدار "شیمون پرز"، رئیس جمهور وقت رژیم صهیونیستی در اوایل سال 2012 با سران کمپانی دریم ورکس خود تأیید کننده این مطلب است.
    "پرز" در این ملاقات صمیمانه به نقش یهودی‌ها در تأسیس تجارت استودیوهای بزرگ فیلمسازی اشاره کرد و متذکر شد: «نباید ارتباط حیاتی میان هالیوود و آموزش را نادیده گرفت و باید بدانید که کودکان بیش از سیاستمداران به بازیگران اعتقاد دارند.» وی همچنین تأکید کرد: «شما هالیوودی‌های پیام اسرائیل را در جهان توزیع می‌کنید.»
    کاتزنبرگ، مدیر اجرایی دریم ورکس نیز در این دیدار دوستانه تابلویی از انیمیشن «شاهزاده مصر»، اولین انیمیشن سینمایی دریم ورکس را به رئیس جمهور رژیم صهیونیستی هدیه داد.
    انیمیشن "شاهزاده مصر" و "فرار جوجه‌ای" دو نمونه از انیمیشن های دریم ورکس هستند که با قرائت‌های صهیونیستی داستان زندگی حضرت موسی(ع)، داستان خروج بنی اسرائیل از ستم فرعونیان، مظلومیت یهود، جنگ جهانی دوم و زندان‌های مخوف آلمان ها را به تصویر کشیده‌اند. 
     
    انعکاس دیدار "پرز" از هالیوود در عرصه مطبوعات غرب
    روزنامه لس ‌آنجلس تایمز با تیتر «شیمون پرز بر تأثیر جهانی هالیوود تأکید کرد.» خبر این دیدار را انعکاس داده و نوشت: «سفر "شیمون پرز" به آمریکا در حالی صورت گرفته که سیاست‌های اوباما در برابر ایران و اسرائیل به یکی از موضوعات مهم جهان امروز تبدیل شده و این مسئله به شدت موجبات نگرانی دموکرات‌های هالیوود را فراهم آورده است.»
    این روزنامه آمریکایی با اشاره به اینکه دیدار پرز از کمپانی دریم ورکس تحت تدابیر بسیار شدید امنیتی صورت گرفته است، افزود: «اگر چه سفر "شیمون پرز"، برنده جایزهصلح نوبل، سفری تشریفاتی به نظر می‌رسد ولی بر کسی پوشیده نیست که او در واقع نماینده و فرستاده "بنیامین نتانیاهو"، نخست‌وزیر اسرائیل است.»
    سایت سینمایی "هالیوود ریپورتر" نیز با تیتر «رئیس جمهور اسرائیل تأثیر هالیوود بر جوانان را ستود» به انعکاس این خبر پرداخت و متذکر شد: «"شیمون پرز" در زندگی شخصی‌اش نیز با هالیوود در ارتباط است، زیرا "لارن باکال"،(بازیگر مشهور هالیوود و همسر "همفری بوگارت"‌) دختر عموی اوست، هر دوی آن‌ها با نام خانوادگی "پرسکای" متولد شدند ولی خانواده پرز زمانی که به فلسطین مهاجرت کردند فامیلی‌شان را تغییر دادند، "باکال" نیز زمانی که روی صحنه رفت، آن را تغییر داد.»
     
    همچنین نشریه سینمایی "ورایتی" ضمن انعکاس تمامی سخنان پرز، بیش از همه این بخش از سخنان او که درباره تأثیر هالیوود بر کودکان بود را مورد توجه قرار داد.
    البته "شیمون پرز" چند ماه پیش از حضور در کمپانی دریم ورکس، میزبان هیأتی 50 نفره از مقامات هالیوود بود که در آن نشست نیز بر این نکته تأکید کرده بود که: «هالیوودی‌ها نه تنها در عرصه سینما و تلویزیون فعالیت می‌کنند بلکه در واقع فعالان آموزش و پرورش هستند که با کمک اعتمادی که به‌وجود می‌آورند، می‌توانند تأثیرگذار باشند و پیام اسرائیل را در جهان توزیع کنند.»
     بر اساس گزارش مجله "فوربس" در سال 2013، اسپیلبرگ با ثروتی بالغ بر 3 میلیارد و 200 میلیون دلار یکی از ثروتمندترین یهودیان هالیوود است که به اعتراف رسانه‌های غربی هر ساله مبلغ قابل توجهی به رژیم صهیونیستی کمک مالی می‌کند.
     
    نگهداری از آرشیو فیلمهای یهودی
    اسپیلبرگ در کنار دارایی‌های خود صاحب یک آرشیو فیلم یهودی است که وظیفه او نگهداری و تحقیق در زمینه فیلم‌های مستندی است که در رابطه با یهودیان ساخته می‌شود. این آرشیو فیلم همچنین توسط مؤسسه یهودیت معاصر "آبراهام هارمان" در دانشگاه اورشلیم و مرکز آرشیو‌های مرکزی صهیونیسم در سازمان صهیونیسم جهانی مدیریت و پشتیبانی می‌شود.
     
    تاریخ سازی برای حقانیت صهیونیست
    اسپیلبرگ به عنوان یکی از مشهورترین کارگردانان صهیونیسم است که در کارنامه سینمایی خود دو فیلم "فهرست شیندلر" محصول سال 1993 و "نجات سرباز رایان" محصول سال 1998، را دارد. تاریخ سازی برای حقانیت صهیونیست‌ها و شجره سازی صهیون در این دو فیلم بیش از بقیه آثار این فیلمساز به چشم می‌آید؛ زیرا در این دو فیلم موضوع جنگ جهانی دوم، نازی‌ها و یهودیان و هولوکاست بیشتر به چشم می‏خورد. او حتی در فیلم "ترمینال"، در سال 2004 نیز مسیر دائمی تبلیغ صهیون را نادیده نگرفته است؛ فیلمی به کارگردانی اسپیلبرگ و با بازی "تام هنکس" که داستان آن برگرفته از سرگذشت "مهران کریمی ناصری" است. یک شهروند ایرانی که سال 1988 بدون گذرنامه و مدارک معتبر در فرودگاه شارل دوگل فرانسه از هواپیما پیاده شد و 18 سال حیرت آور را در بخش ترانزیت فرودگاه زندگی کرد.
     شصت و ششمین جشنواره فیلم کن از 15 تا 26 مه سال 2013 (25 اردیبهشت تا 5 خردادماه 1392) برگزار شد. استیون اسپیلبرگ ریاست هیأت داوران بخش مسابقه اصلی را بر عهده داشت. تازه‌ ترین ساخته‌های رومن پولانسکی، برادران کوئن، استیون سودربرگ، پائولو سورنتینو و اصغر فرهادی از مطرح‌ترین فیلم‌های بخش رسمی جشنواره کن 2013 بودند که در نهایت فیلم فرانسوی «آبی گرم‌ترین رنگ است» (Blue Is the Warmest Color) جایزه نخل طلایی را کسب کرد.
    دریافت نخل طلایی از سوی این فیلم با مضمون همجنس گرایی درحالی اتفاق افتاد که مخالفین همجنس گرایی در پاریس، برای اعتراض به مصوبه دولت فرانسه برای قانونی کردن ازدواج و حق حضانت همجنسگرایان تجمع کرده بودند؛ حتی "ژولی مارو"، نویسنده اصلی داستان فیلم، صحنه های این فیلم را خجالت آور و نمونه ای از پرنوگرافی دانست که از نظر او هیچ ارزش هنری ندارد.استیون اسپیلبرگ در ژوئن 2013 (تیرماه 1392) در انتقاد از صنعت سینمای هالیوود گفت: «استودیوها تنها به فکر سودهای کلان هستند، مخاطب دیگر از دست ما خسته شده است، شکست هالیوود نزدیک است.»
                            
    سایت خبری "هافینگتون پست" در بررسی سینمای هالیوود به بررسی گفته های اسیپلبرگ و "لوکاس" پرداخت. بر اساس این گزارش اسپیلبرگ و لوکاس معتقدند که هالیوود در نوک قله سقوط قرار دارد و به زودی از درون از هم پاشیده خواهد شد.
    اسپیلبرگ معتقد است: «هالیوود هر ساله در حال شرط بندی روی پروژه‌های عظیم سینمایی است که برخی از این شرط‌بندی‌های بزرگ با شکست روبرو می‌شود و این شکست‌ها است که در حال تخریب سینمای هالیوود است. استودیوها ترجیح می‌دهند به جای آنکه چند پروژه مستقل را بسازند یک پروژه 250 میلیون دلاری را به نتیجه برسانند و این ذوب‌شدنی عظیم را برای آنها در پی دارد. زمانی‌که سه یا چهار و یا حتی نیمی از این پروژه‌ها با شکست روبرو می‌شوند این استودیو از درون از هم می‌پاشد.»

     پایگاه مصری "السینما" در 25 شهریور 1392 گزارش داد: «استیون اسپیلبرگ کارگردان یهودی هالیوود در پایان سال 2013 نشان شوالیه رژیم صهیونیستی را دریافت می‏کند.» 

    بر اساس این گزارش "شیمون پرز" رئیس رژیم صهیونیستی به پاس نقش هنری استیون اسپیلبرگ در حمایت و احیای یاد هولوکاست این نشان را به استیون اسپیلبرگ اهدا می‏کند. نشان اهدایی به این کارگردان یهودی بالاترین نشان در رژیم صهیونیستی محسوب می‌شود که پیش از این به باراک اوباما و بیل کلینتون تعلق گرفته است.
     استیون اسپیلبرگ و "جفری کاتزنبرگ"، دو سینماگر سرشناس هالیوود در نوامبر 2013 هر کدام 10 میلیون دلار به موزه آکادمی اسکار کمک کردند.
    آکادمی علوم و هنرهای سینمایی اسکار پس از کمک 20 میلیون دلاری استیون اسپیلبرگ و جفری کاتزنبرگ به پروژه ساخت موزه این آکادمی، اعلام کرد: «دو گالری اصلی در این موزه را به نام این دو دوست قدیمی و کارگردان نامگذاری خواهد کرد.» "دان هادسن"، رئیس کمیته جمع‌آوری اعانه در آکادمی اسکار اعلام کرد: «نقطه مشترک اسپیلبرگ و کاتزنبرگ عشق به فیلمسازی است.»
    اسپیلبرگ با ساخت فیلم ای.تی (E.T. the Extra Terrestrial) در سال 1982 وارد دوران جدیدی شد. وی توانست بسیاری از اعتقادات یهودی را در این فیلم بگنجاند. پس از این بود که ای.تی به امضای اسپیلبرگ تبدیل شد و کودکان هم نام او را حفظ کردند.
       
    در این فیلم، "ای تی" یک موجود بیگانه کریه المنظر است که از آسمان به زمین می‏آید او که بطور تصادفی از دیگر همراهانش جا مانده، قصد بازگشت به خانه را دارد. پسری او را یافته و با او دوست می‏شود و سرانجام با کمک او و سایر بچه‏ها به آسمان فرستاده می‏شود.
    در مورد فیلم "ای تی" اسپیلبرگ گفته می‏شود که در پوستر فیلم از اثر "Sistine Chapel" میکلانژ استفاده شده است. در اثر میکلانژ تصویر تجسمی دست خدا در حال زندگی بخشیدن به آدم است که در پوستر فیلم "ای تی" انگشت خدا با انگشت یک بیگانه عوض شده بود.
    در این راستا گفته می‏شود تقریباً هر فیلم و برنامه تلویزیونی که در مورد بیگانه‌ها یا ماه ساخته شده است، از تولیدات کارگردانی وابسته به فراماسونری است.

     

  •  
  •  

Image result for ‫عکس اسپیلبرگ‬‎Image result for ‫عکس اسپیلبرگ‬‎

 

 

فیلم‌شناسی(از انتها به ابتدا)

 

 

اسپیلبرگ درسال 2013حضوری افتخاری در فیلم (ردکارپت) بکارگردانی رضا عطاران کارگردان و بازیگر ایرانی داشته است

red carpet

  • (ردکارپت) داستان یک سیاه لشگری را روایت می کند که تصمیم می‌گیرد برای حضور در سینمای حرفه ای فیلمنامه اش را به دست استیون اسپیلبرگ برساند. سودای شهرت و دستمایه ای به نام سینما با نگاهی تجربه گرا در کنار موضوعی جذاب در حواشی فستیوال جهانی فیلم کَن و اتفاقات پیرامون آن اثری را تولید کرده که بسیاری از افراد انتظار دیدن آن را می کشند.

    در این فیلم مواجه شدن رضا عطاران با استیون اسپیلبرگ و جیم جارموش صحنه هایی زیبا و به یادماندنی را برای سینمای ایران و زندگی هنری رضا عطاران رقم زده است.

    عطاران در رد کارپت نقش سیاه لشگری را بازی می کند که ۳۸ ساله شده و با سابقه فعالیت ۱۳ ساله در تئاتر به جایگاه هنری خود مد نظر خود دست نیافته و اینگونه می شود که سودای شهرت او را به جنوب فرانسه می کشاند.

  •  

     31-لینکلن ۲۰۱۲

Lincoln 2012 Teaser Poster.jpg

در زمانی که جنگ داخلی آمریکا با خشونت هر چه تمام تر ادامه دارد، رئیس جمهور امریکا با مسائلی چون ادامه کشتار در میدان های نبرد و درگیری با تعداد زیادی از اعضای کابینه خودش بر سر مسئله منع برده داری و آزاد سازی برده ها کشمکش دارد... 

 جوایز اسکار ۸۵ام فیلم لینکلن نامزد دریافت ۱۲ جایزه اسکار از جمله جایزه اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بازیگر نقش اول مرد، نقش مکمل زن، نقش مکمل مرد شد و دو اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد (دنیل دی لوییس) و بهترین کارگردانی هنری را دریافت کرد.

با نگاهی موشکافانه تر جنبه سیاسی و تبلیغاتی این فیلم، در راستای ریاست جمهوری دوباره باراک اوباما رئیس جمهور امریکا در سال 2012 به عنوان اولین رئیس جمهور سیاهپوست این کشور مشاهده می‏شود.
 
وقتی هاليوود سياست‌زده حتی به اسپیلبرگ و تارانتینو جفا می‌كند.
فیلم "لینکلن" اسپیلبرگ و آثار دیگری چون "جانگوی آزاد شده" اثر "تارانتینو" و "زندگی پی" اثر "انگ لی" از گزینه های مطرح برای  دریافت جایزه هفتادمین دوره "گلدن کلوب"  در سال 2013 بوند که در نهایت تعجب این جایزه به فیلم "آرگو"، اثر "بن افلک" تعلق گرفت. فیلم اسپیلبرگ، تارانتینو و انگ لی فیلم‌هایی بودند که نسبت به فیلم "آرگو" نمی‌توان از قدرت و کیفیت آن‌ها به راحتی گذشت و ویژگی‌های کیفی آنها را نادیده گرفت. موضوع فیلم "آرگو" به صورت مستقیم به ایران و وضعیت سیاسی آمریکا در قبال ایران بخصوص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران مرتبط بود درحالیکه فیلمهای اسپیلبرگ و تارانتینو در نگاهی کلی و فراگیرتر سیاست آمریکا را دنبال می‌کردند.

 

 
 
  • 30-اسب جنگی (۲۰۱۱)
  • War-horse-poster.jpg
  • ( War Horse)  محصول سال ۲۰۱۱ است. این فیلم در اسکارموفق به نامزدی در ۶ رشته از جمله بهترین فیلم شد.همچنین این فیلم نامزد ۲ جایزه گلدن گلوب و ۵ جایزه بفتا شد.خلاصه داستان فیلم از این قرار است:

     

     
  • یک جوان وقتی اسب محبوبش به سواره نظام فروخته می شود تصمیم می گیرد به خدمت سربازی برود. او از انگلستان خارج شده و به اروپای در جنگ پا می گذارد. زیبا ترین صحنه فیلم همکاری دو سرباز دشمن یکی از انگلیس و دیگری از آلمان زیر آتش دوطرف میباشد که برای جان نجات یک اسب جان خود را بخطر می اندازند. نهایتا پس از نجات اسب برای تصاحب اسب تنها با یک شیر یا خط قائله را پایان میدهند و هیچ درگیری فیزکی بین آن دو رخ نمیدهد. با اینکه سرباز آلمانی شرط تصاحب اسب را کشتی گرفتن بین آن دو قرار میدهد اما سرباز انگلیسی شرط شیر یا خط را پیشنهاد میکند و نهایتا مشکلشان مسالمت آمیز حل میشود و با دست دادن با یکدیگر به سران و دولت جنگ افروز خود پیغامی را میدهند که شاید در هیچ کتاب آسمانی نمیتوان آن را به این سادگی پیدا کرد
  • 29-ماجراهای تن‌تنراز اسب شاخدار (۲۰۱۱)
  • The Adventures of Tintin - Secret of the Unicorn.jpg
  • (The Adventures of Tintin: The Secret of the Unicorn) فیلمست سه‌بعدی که ساخت آن درسال ۲۰۱۱ انجام شده است.این فیلم بر اساس مجموعه کتاب‌های معروف «ماجراهای تن‌تن و میلو» اثر هرژه ساخته شده‌و تهیه‌کنندهٔ آن پیتر جکسون است. داستان این فیلم ترکیبی از سه کتاب «خرچنگ پنجه طلایی» (۱۹۴۱)، «راز اسب شاخدار» (۱۹۴۳) است و «گنج‌های راکهام» (۱۹۴۴) ماجرای قسمت بعدی آن می‌باشد.

    استیون اسپیلبرگ که شخصاً یکی از طرفداران پر و پاقرص ماجراهای تن‌تن و میلو به شمار می‌آید، پیش از مرگ هرژه، خالق تن‌تن در سال ۱۹۸۳ میلادی حق تولید فیلم از داستان‌های وی را خرید.

     

    •  
    •  
    • تن تن، به همراه سگش در بازار قدیمی شهر بروکسل، ماکت کوچک یک کشتی قدیمی قرن هفدهمی به نام یونیکورن (اسب شاخدار) را می خرد که متعلق به سرفرانسیس است که به دنبال حمله دزدان دریایی به ریاست مرد خبیثی به نام «راکام سرخپوش» (با بازی 

    •  

  • دانیل کریگ) در دریا غرق شده و گنج گران قیمتی را با خود به قعر اقیانوس برده است. تن تن پی می برد که سرفرانسیس، سه ماکت مشابه ساخته و نقشه گنج غرق شده را در آنها جا سازی کرده و حالا مرد شیطان صفتی به نام ساخارین که از نوادگان «راکام سرخپوش» است به دنبال آن نقشه هاست. بقیه ماجرا، رقابت تن تن وهادوک با ساخارین برای دست یابی به ماکت سرفرانسیس است.

  •  
  • 28-ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین (۲۰۰۸)
  • ایندیاناجونز۴.jpg
  • Indiana Jones and the Kingdom of the Crystal Skull) چهارمین قسمت مجموعه فیلم‌های ایندیانا جونز است.

    نخستین نمایش جهانی فیلم ایندیانا جونز چهار با حضور استیون اسپیلبرگ کارگردان، جورج لوکاس تهیه‌کننده و بازیگران فیلمهریسون فورد، کیت بلانشت، جان هارت و شیا لبوف در تالار بزرگ سینه‌لومیر کن صورت گرفت. ایندیانا جونز(هریسون فورد) در این فیلم ۶۷-۶۶ ساله‌است و بسیاری از صحنه‌های اکشن فیلم را خود انجام داده‌است.موضوع فیلم در فضای جنگ سرد بین روسیهٔ شوروی و غرب رخ میدهد. هریسون فورد در نقش دکتر ایندیانا جونز، استاد پاره‌وقت باستان‌شناسی دانشگاه و ماجراجویی تمام‌وقت است. او افسران روسی را که قصد ربودن جمجمهٔ بلورین را دارند، از پا درمی‌آورد.

  •  
  • 27-مونیخ  (۲۰۰۵)
  • Munich 1 Poster.jpg
  • ( Munich) محصول سال ۲۰۰۵ میلادی در ژانر درام و تاریخی،است  که به ماجرای کشتار ورزشکاران اسرائیلی در المپیک مونیخ در سال ۱۹۷۲ به دست گروه فلسطینی موسوم به «سپتامبر سیاه» و انتقام سازمان اطلاعات و وظایف ویژه (موساد) در عملیاتی سرّی با نام «عملیات خشم خدا» می‌پردازد.

    در این عملیات، گروهی تروریست به رهبری مأمور مخفی سابق موساد، آونر (اریک بانا)، به جستجو و کشتن فهرست اعضای سپتامبر سیاه که مسئول قتل یازده ورزشکار اسرائیلی تصور می‌شدند می‌پردازند. مونیخ آشکارا از رویکرد خشونت‌آمیز دولتاسرائیل، در برابر اعمال تروریستی اعراب انتقاد می‌کند.

    بعد از اتفاقاتی که باعث مرگ ورزشکاران اسرائیلی در محل اقامت آنان شد ، موساد آونر را که فرزند یک قهرمان جنگ و مامور رده پایین موساد است را به جلسه با خانم نخست وزیر فرا میخواند . آونر زمانی از نوجوانی خود را در اروپا به خصوص آلمان گذرانده است و موساد با استفاده از تجربه آونر و گمنامی او که باعث راحت بودن انکار اطلاع موساد از اعمال وی می شود ، او را مامور به کشتن اعضای جنبش سپتامبر سیاه می کند که مسئول کشتار مونیخ هستند. سیر داستان فیلم تلاش آونر و همکارانش برای انجام ماموریت را نشان می دهد .

  • تز اسپیلبرگ در حل بحران سرزمینهای اشغالی در فیلم "مونیخ"
    در فیلم "مونیخ"، سران مقاومت فلسطین همسان سران خون ریز صهیونیست معرفی می‏شوند. در همان حال که غاصبان ساکن سرزمین‏های اشغالی نیز با مردم فلسطین یکسان در نظر گرفته شده‏اند. به این معنی که سران هر دو طرف صهیونیستی و فلسطینی محکوم و عامل قربانی شدن مردم فلسطین و اشغالگران صهیونیستی نمایش داده می‏شوند. راه حلی هم که ارائه می‏شود، مبتنی بر سازش و آشتی میان دو طرف است. تز اسپیلبرگ برای برطرف شدن بحران در سرزمین‏های اشغالی که در فیلم "مونیخ" دراماتیزه شده این است که صهیونیست‏ها باید فلسطینی‏ها را تحمل کنند و در مقابل، فلسطینی‏ها هم دست از خشونت و مبارزه بردارند و به تکه زمینی که به عنوان دولت خودگردان به آنها سپرده شده، قانع باشند.
    اسپیلبرگ در فیلم "مونیخ" هیچ اشاره‏ای به اصل مسئله که همان اشغال و غصب سرزمین فلسطین است، نمی‏کند و تنها انتقادش از رفتار دو طرف متخاصم فلسطینی و صهیونیستی است. این فیلم همچنین دارای نوعی غمخواری برای صهیونیست‏هایی است که در المپیک مونیخ توسط فلسطینی‏ها کشته شدند. اگرچه ترورهای صهیونیست‏ها را نیز نشان می‏دهد؛ اما به موازات این تصاویر، صحنه‏هایی هم از عملیات‏های متقابل فلسطینی‏ها را نمایش می‏دهد.
     
    اعتراض اسرائیلیها به فیلم "مونیخ"
    مونیخ اسپیلبرگ، سروصدای سازمان موساد و اسرائیلیهای متعصب را در آورد. آنها معترض بودند که این کارگردان، چهره خشنی از اسرائیلی ها در فیلم خود ارائه کرده است و با فلسطینیها بیش از حد لزوم مهربان بوده است؛ اما اسپیلبرگ که خود یهودی است در مصاحبه ها گفته است که صرفاً آنچه که در کتاب "انتقام"، منبع اصلی فیلم اش، وجود داشته را به تصویر کشیده است.
    جدای از عصبانیت صهیونیستها و برخی از یهودیان متعصب، فیلم مونیخ موضوعی فراتر از منازعه اعراب و اسرائیل را مدنظر قرار داده است. بحث اصلی فیلم درباره بی نتیجه بودن جنگ با ترور است.

     

     
  • 26-جنگ دنیاها  (۲۰۰۵)
  • War of the Worlds poster.jpg
  • (War of the Worlds) فیلمی علمی-تخیلی  است. داستان این فیلم برگرفته از کتاب علمی-تخیلی جنگ دنیاها اثر هربرت جرج ولز، نویسنده بریتانیایی است. در این داستان بیگانگان از فضا به زمین حمله می‌کنند و هیچ مقاومتی کارساز نیست، جز باکتری‌های موجود در هوا.ری فرریه که از همسرش جدا شده، با دو فرزندش راشل ۱۰ ساله و رابی ۱۷ساله در حومه نیویورک زندگی می کند. در یک شب طوفانی، او می بیند ماشین عجیبی که هزاران سال در دل خاک مدفون بوده، از زمین سر بر می آورد و سر راه خود مردمان را از هم متلاشی می کند.

    ری خود و فرزندانش را از این بلا می رهاند و با خودرویی که از اثر آذرخش الکترومغناتیسی به دور مانده و هنوز حرکت می کند، از آنجا می گریزد. روز پس از آن، هنگامی که ری از خواب برمی خیزد، می بیند که لاشه یک هواپیمای جت ۷۴۷ بر روی خانه اش افتاده و آن را ویران کرده است. می پندارد که می تواند در خانه همسرش پناه گیرد. اما خانه را خالی می یابد چرا که همسرش به بوستونرفته است.

    شب را در زیررمین آن خانه با بچه هایش می گذارند. فردای آن روز از روزنامه نگاران می شنود که همه آن خرابکاری‌ها کار موجودات فرازمینی بوده و آذرخش الکترومغناطیسی ماشین‌های شگفت آنان را فعال کرده است.

  • اسپیلبرگ در (War of the Worlds) مسئله تروریسم را مطرح و لزوم مقابله با آن را در لفافه بیان کرده، ویرانگری تروریستها را محدود به یک منطقه نکرده و همه جوامع را مورد هجوم آن‌ها دانسته بود. علاوه بر آن هجوم تروریستها به مترو لندن و زمزمه‌هایی از حمله تروریستی بعدی در فرانسه یا ایتالیا، باعث شد که فیلم جنگ دنیاها به یک پیشگویی و داوری درست از زندگی پر اضطراب در غرب تبدیل شود. اسپیلبرگ در این فیلم با ابزار قدرتمند سینما مقابله با تروریسم جهانی را مطرح کرد و وظیفه شناسایی را بر عهده سیاستمداران گذاشت.

     

    اسپیلبرگ در این فیلم از تمام توان‌های سخت افزاری استفاده کرد. مضمون این فیلم، جنگ بشر با فضایی‌هاست که تماماً حوادث 11 سپتامبر 2001 را تداعی می‏کند. جنگ بین خیر و شر در اکثر آثار اسپیلبرگ دیده می‌شود که در بیشتر آن‌ها علناً خیر نمادی از یهودی صهیونیست یا تفکر تمامیت خواه آمریکایی است. این فیلم بر مبنای رمان معروف علمی تخیلی "هربرت جرج ولز" ساخته شده است

     

     
  •  
  • 25-ترمینال (۲۰۰۴)
  • Movie poster the terminal.jpg
  • ( The Terminal)فیلمیست کمدی-درام  که در سال ۲۰۰۴ به نمایش درآمد. هنرپیشه‌های اصلی این فیلم تام هنکس و کاترین زتا جونز هستند. این فیلم داستان مردیست که از کشور خیالی «کارکوژیا» به فرودگاه بین‌المللی جان اف کندی نیویورک آمده است و اجازه ورود به آمریکا را پیدا نمی‌کند. در عین حال به علت وقوع انقلاب در کشورش امکان بازگشتش نیز وجود ندارد. هدف او از سفر به آمریکا تکمیل امضاهای هنرمندان جاز در عکس روزی عالی در هارلماست.

    عده‌ای بر این باورند که این فیلم از داستان مهران کریمی ناصری پناهنده ایرانی که به علت گم شدن مدارک پناهندگی خود از سال۱۹۸۸ تا سال ۲۰۰۶ در ترمینال یکی از فرودگاه‌های نزدیک پاریس زندگی می‌کرد الهام گرفته است. هرچند که هیچ‌کجا تولیدکنندگان این فیلم به طور رسمی به این موضوع اشاره نکرده‌اند.

  •  
  • 24-اگه میتونی منو بگیر  (۲۰۰۲)
  • Catch Me If You Can 2002 movie.jpg
  • (atch Me if You Can) فیلمیست در ژانر درام که محصولآمریکا در سال ۲۰۰۲ است. فیلم بر پایه خود-زندگی‌نامه‌ایای نوشته فرانک آبیگنل جونیور ساخته شده و در آن بازیگرانی چون لئوناردو دی‌کاپریو، تام هنکس، مارتین شین و کریستوفر واکن بازی کرده‌اند.

    داستان فیلم به فرانک آبیگنل جونیور (با بازی دی‌کاپریو) می‌پردازد که قبل از ۱۹ سالگی‌اش موفق شد میلیون‌ها دلار چک را جعل کند و خود را خلبان هواپیمایی پن ای ام آمریکا، دکتری در جرجیا و وکیلی در لوئیزیانا جا بزند. کارل هنراتی (با بازی تام هنکس) مامور اف بی آی همواره در پی به دام انداختن فرانک است و همیشه هم از او عقب می‌ماند. در این فیلم مسائل مورد علاقه اسپیلبرگ از جمله از هم گسیختگی خانواده‌ها و بی‌وفایی زنان دیده می‌شود. فرانک ویلیام آیبگنل واقعی خود نیز در صحنه‌ای کوتاه در فیلم در نقش پلیسی فرانسوی حاضر شده‌است.داستان فیلم «اگه میتونی منو بگیر» مربوط به زندگی‌نامۀ «فرانک ابگنیل»است، کسی که شهرتش را به خاطر سابقه فعالیتش به عنوان جاعل چک، کلاهبرداری و حقه‌های فرارش از دست ماموران به‌دست آورد. او در دهه شصت میلادی و در 16 سالگی توانسته بود، چک‌های جعلی که مجموعاً به مبلغ ۴ میلیون دلار آمریکا ارزش داشت را در ۲۶ کشور جهان نقد کند، طوری که هيچ بانكي قادر به تشخيص جعلي‌بودن چكهاي او نبود و تا هجده سالگی، بیش از ۲۵۰ پرواز انجام داد و در ۲۶ کشور جهان به این کلاهبرداری‌ها دست زد. اَبیگنِل به خاطر عضویت جعلی که در «خطوط هوایی سراسری آمریکا» داشت، می‌توانست به‌صورت رایگان در هتلها اقامت کند و تمام هزینه های غذا و تفریحش به‌طور مستقیم به شرکت ارسال می‌شد. حتی خودش را به عنوان وکیل جا زد و در چندین پروندۀ دادگاهی شرکت داشت. او سرانجام در سال ۱۹۶۹ در فرانسه دستگیر شد و به دوازده سال زندان محکوم شد که البته پس از گذراندن پنج سال از دوران محکومیت خود به خدمت سازمان «اف‌بی‌آی» در آمد تا در شناسایی چک های جعلی و سرقتی کمک کند.

    اَبیگنِل که هم اکنون رئیس شرکت «کارشناسی جعل و کلاهبرداری» اَبیگنِل و شرکا است در سال 2002، زندگی‌نامۀ خود را در اختیار «استیون اسپیلبرگ» قرار داد و او نیز با استفاده از ماجرای زندگی اَبیگنِل فیلم «اگه میتونی منو بگیر!» را کارگردانی کرد. در این فیلم که «لئوناردو دی‌کاپریو»  نقش اَبیگنِل را بازی می‌کند، مدام تحت تعقیب اف‌بی‌آی قرار دارد.

    اَبیگنِل به عنوان یک فرد دارای هوش بالا، به‌ویژه هوش هیجانی فوق العاده، پس از کلاهبرداری‌ها و جعل‌های فراوان به فرانسه می‌رود و در تمام مدت، «کارل هانرتی» (به انگلیسیCarl Hanratty)، مأموری که او را تعقیب می‌کرد را به دنبال خود می‌کشد. پرسشی که هانرتی از خود می‌پرسید، این بود: « چرا گاه‌ و بی‌گاه، این کلاهبردار جوان به مناسبت‌های مختلف با او تماس می‌گیرد؟» هانرتی، فهمیده بود که اَبیگنِل، چیزی می‌خواهد به او بگوید، چیزی که در یک بازی بروز یافته بود، اینکه: «اگه میتونی منو بگیر!» در واقع او به این روش می‌گفت: «اگه ممکنه با من همدلی کن!» وقتی پلیس فرانسه، اَبیگنِل را محاصره کرده بود، هانرتی می‌توانست اجازه دهد او را بکشند و از شر یک جاعل کلاهبردار، راحت شود اما او بدون اسلحه به نزد اَبیگنِل می‌رود و با او «همدلی»  می‌کند و به این ترتیب، نجات ابیگنل از سقوط به ورطه، تنها به دلیل وجود کسی مانند هانرتی است که با هیجان‌رفتار همدلانه توانست، این نابغۀ کلاهبردار را نجات دهد. بسیاری رابطۀ بین هانرتی و اَبیگنِل را رمانتیک و احساسی‌گری می‌دانند، اما هانرتی به عنوان مأمور دستگیری جاعلان چک، دلش برای اَبیگنِل نمی‌سوخت، بلکه او تلاش می‌کرد علت تعارض عاطفی اَبیگنِل را بیابد و به او کمک کند تا با پذیرفتن خطاها و اشتباه‌هایش مسیر جدیدی را در زندگی شروع کند. به این ترتیب او نه تنها همدلی عاطفی را با تشویق و تحسین هوش اَبیگنِل پرورش می‌داد، بلکه موجب تصحیح خطاهای شناختی او شد (همدلی شناختی).


  •  
  • 23-گزارش اقلیت  (۲۰۰۲)
  • Minority Report.jpg
  • ( Minority Report) فیلمی سینمایی از گونه علمی-تخیلی است  و در سال ۲۰۰۲ میلادی بر پرده سینماها رفته است. داستان فیلم گزارش اقلیت در سال ۲۰۵۴ می‌گذرد و در حقیقت اسپیلبرگ در این فیلم تلاش دارد تا تصویری از آینده نزدیک بشریت ارائه دهد. محور اصلی داستان بر مبنای سیستمی است که بر مبنای ۳ انسان کار می‌کند و می‌تواند جرایم را پیش از وقوع پیش‌بینی کند و بدین ترتیب ماموران اجرایی پیش از وقوع جنایت جلوی آن را می‌گیرند و بدین ترتیب مدت‌هاست که دیگر جنایتی رخ نداده است. اما همین سیستم پیچیده هم ممکن است فریب بخورد. زمانی که ماشین پیش‌بینی می‌کند در زمان مشخصی یکی از ماموران اصلی پروژه دست به قتل خواهد زد، او با این پرسش مواجه می‌شود که آیا خود اراده تغییر آینده خود را دارد یا مجبور است به تقدیر تن در دهد و در این راه معمای پیچیده‌ای را باز می‌کند.

    اما در کنار روایت اصلی فیلم مجموعه‌ای از فناوری‌های مختلف را پیش‌بینی می‌کند که در آینده نزدیک به واقعیت تبدیل خواهند شد. برای کسانی که سعی می‌کنند روند پیشرفت‌های مختلف فناوری را حدس بزنند همیشه پیش‌بینی آینده دور راحت‌تر از آینده نزدیک است. در آینده دور برخی از اقدامات حتماً رخ خواهد داد چرا که اثر فعالیت‌هایی که ممکن است در زمان کوتاه بر جریان یک روند تاثیر بگذارد در درازمدت مرتفع خواهد شد و آن مسیر به پیش می‌رود، اما در آینده نزدیک ده‌ها و صدها پارامتر غیرقابل پیش‌بینی بر نیازهای فوری انسان و مسیر حرکت فناوری او تاثیر می‌گذارد به همین دلیل است که پیش‌بینی علمی آینده نزدیک کاری پر ریسک به شمار می‌رود. یکی از پیش‌بینی‌های این فیلم که اتفاقا خیلی زود قدم به واقعیت گذاشت فناوری‌های لمسی در استفاده از رایانه‌ها بود. در این فیلم کاربران با پوشیدن دستکش‌های مخصوصی می‌توانستند یک سطح مجازی ایجاد شده در فضای ۳ بعدی را لمس کرده و دستورات خود را به آن بدهند. این فناوری در سال‌های اخیر رشد کرد و امروزه فناوری لمسی بر تمام قلمرو IT حکمرانی می‌کند. البته هنوز تا استفاده عمومی از فناوری‌های نمایشگرهای مجازی راه طولانی مانده است اما قدم‌های نخست در این راه برداشته شده است. بحث دیگر که این روزها به طور جدی دنبال می‌شود شناسه‌های زیستی است. آن‌گونه که فیلم نشان می‌دهد این شناسه‌ها روی چشم حک می‌شود و تمام مشخصات فرد و مکان او را مشخص می‌کند. ضرورت به همراه داشتن مشخصات اساسی، از مشخصات شناسنامه‌ای گرفته تا پرونده سلامت افراد از هم اکنون بسیاری از کمپانی‌های فناوری را به سمت ساخت نخستین نسل شناسنامه‌های زیستی سوق داده است. اما برخی از جلوه‌های آینده‌نگرانه این فیلم نیز به نظر بسیار آوانگارد می‌رسد؛ ربات‌های هویت‌یاب، سیستم عصبی پیشگوی آینده و سامانه حمل‌ونقل عمودی از این جمله‌اند، اما چه کسی می‌تواند روند توسعه فناوری را پیش‌بینی کند.

    قانون مور پیش‌بینی می‌کند هر دو سال یک بار توان پردازشگرهای دیجیتال دو برابر می‌شود. شاید این قانون با ضریب دیگری در سایر فناوری‌ها هم صادق باشد و بدین ترتیب کسی چه می‌داند در ۴۰ سال آینده چه اتفاقاتی رخ خواهد داد؟

  • 22-هوش مصنوعی (۲۰۰۱)
  • Artificial Intelligence A.I.jpeg
  • .Artificial Intelligence: A.I) فیلمی سینمایی از گونه علمی-تخیلی است و در سال ۲۰۰۱ میلادی بر پرده سینماها رفته است. این فیلم آخرین پروژهٔ استنلی کوبریککارگردان مطرح سینما بود و به علت مرگ کوبریک قبل از شروع فیلمبرداری، اسپیلبرگ خود را وقف اتمام این پروژه نمود.این فیلم یک اثر بسیار فلسفی و در نوع خود کم نظیر با موضوعی بکر و ناب بود که جشنواره های سینمایی طبق سنت همیشه خود به آن از دید تجاری نگریستند.جود لا و هیلی جوئل آزمنت در این فیلم نقش آفرینی کرده‌اند. فیلم، اقتباس از داستان کوتاهی اثر برایان آلدیساست و همچنین اشارات زیادی به داستان مشهور پینوکیو دارد.

    هوش مصنوعی برندهٔ پنج جایزه ساترن شامل بهترین فیلم علمی-تخیلی و نامزد ۲ جایزه اسکار شامل جایزه اسکار بهترین جلوه‌های ویژه و بهترین موسیقی متن فیلم شد.

  •  
  • 21-نجات سرباز رایان (۱۹۹۸) اسکار بهترین کارگردانی
  • 110894 orig.jpg
  • ( Saving Private Ryan) نام فیلمی جنگی محصول سال ۱۹۹۸ می‌باشد که به کارگردانی استیون اسپیلبرگ ساخته شده‌است. داستان این فیلم در طول نبرد نرماندی در جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد. ۲۷ دقیقه آغازین فیلم که رسیدن نیروهای متفقین به فرانسه در ۶ ژوئن ۱۹۴۴ را نشان می‌دهد، بسیار مشهور است. تام هنکس در نقش کاپیتان جان میلر به همراه هفت سرباز دیگر مأموریت می‌گیرند تا سرباز جیمز فرانسیس رایان را پیدا کنند و به خانه برگردانند. او سه برادر داشته که همگی در جنگ کشته شده‌اند و به دستور فرمانده کل ارتش، رایان می‌تواند به پیش مادرش بازگردد.

    داستان این فیلم در سال ۱۹۹۴ و زمانی در ذهن رودات شکل گرفت که داشت از بنای یادبود چهار برادر کشته شده در جنگ داخلی آمریکا دیدن می‌کرد. رودات تصمیم گرفت تا داستانی شبیه به آن‌ها در جنگ جهانی دوم بنویسد. او فیلم‌نامه را نوشت و در اختیارمارک گوردون قرار داد. نهایتاً استیون اسپیلبرگ به عنوان کارگردان انتخاب شد.

    نجات سرباز رایان، با استقبال خوبی از سوی تماشاگران ومنتقدین روبه‌رو شد. این فیلم به صورت جهانی، ۴۸۱٫۸ میلیون دلار در گیشه فروش داشت که آن را به پرفروش‌ترین فیلم سال ۱۹۹۸ تبدیل کرد. آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک این فیلم را نامزد ۱۱ جایزه اسکار کرد، از جمله اسپیلبرگ که جایزه بهترین کارگردانی را برد. نجات سرباز رایان در سال ۱۹۹۹، وارد شبکه ویدئویی خانگی شد که ۴۴ میلیون دلار فروخت. فیلم با نشان دادن سکانسی از حضور یک سرباز جنگ جهانی دوم به همراه خانواده‌اش، در گورستان کشته‌شدگان نبرد نرماندی، آغاز می‌شود. سپس صحنه به روز ۶ ژوئن ۱۹۴۴ (روز نبرد نرماندی) می‌رود. سربازان آمریکایی برای پیاده شدن در ساحل نرماندی درفرانسه (که به دست آلمانی‌ها اشغال شده‌است) آماده می‌شوند. قایق‌ها به ساحل می‌رسند و سربازها بیرون می‌روند. در همان لحظات نخست ورود سربازان، آلمانی‌ها به روی آنان آتش باز می‌کنند و بسیاری از سربازان کشته می‌شوند. کاپیتان جان اچ. میلر (تام هنکس) به همراه چند تن از سربازان دیگر، سعی می‌کنند تا خطوط دفاعی ساحلی را بشکنند.

    در سکانس بعدی، دفتر جرج مارشال، فرمانده کل ارتش ایالات متحده، نشان داده می‌شود. به او خبر می‌دهند که سه تن از چهار برادر از خانواده رایان در جنگ کشته شده‌اند و مادر آن‌ها در یک روز، خبر مرگ آن‌ها را دریافت کرده‌است. آن‌ها متوجه می‌شوند که فرزند چهارم و کوچک‌تر، جیمز فرانسیس رایان، در جایی در نرماندی، گم شده‌است. او بعد از خواندن نامه بیکسبی که از طرفآبراهام لینکلن برای خانم بیکسبی نوشته شده بود، دستور می‌دهد تا سرباز رایان را هر چه زودتر پیدا کنند و او را به خانه بازگردانند.

    در فرانسه، سه روز بعد از روز دی، میلر دستور می‌گیرد تا رایان را پیدا کنند. او تیمی شش نفره به علاوه یک سرباز که زبان آلمانی و فرانسه را به خوبی صحبت می‌کند، با خود همراه می‌کند و بدون هیچ اطلاعاتی به جستجوی رایان می‌رود. کاپارزو (وین دیزل)، یکی از مردان وی، با ورود به شهر توسط یک تک‌تیرانداز کشته می‌شود. جکسون با مهارت بالای خود تک‌تیرانداز را می‌کشد. آن‌ها یک سرباز به نام جیمز فردریک رایان از ایالت مینه‌سوتا پیدا می‌کنند، اما زود متوجه می‌شوند که اشتباه کرده‌اند. در راه، آن‌ها یکی از اعضای گروهی که رایان در آن بوده را پیدا می‌کنند و محل فرود رایان را می‌فهمند. آن‌ها به محل می‌روند و توسط یکی از دوستانش باخبر می‌شود که رایان به همراه چندتن دیگر از یک پل در شهر رامل، که از نظر استراتژیکی مهم است، دفاع می‌کند.

    در راه شهر رامل، آن‌ها به عده‌ای آلمانی با تیربار برمی‌خورند و تصمیم می‌گیرند تا آن‌ها را از بین ببرند. آن‌ها موفق می‌شوند و یکی از سربازان آلمانی را نیز اسیر می‌کنند. هم‌چنین تیری به شکم وید، پزشک تیم، برخورد می‌کند و او جانش را از دست می‌دهد. سربازان تصمیم می‌گیرند تا سرباز آلمانی را معدوم کنند. فقط آپهام با این کار مخالف است. نهایتاً میلر تصمیم می‌گیرد تا سرباز آلمانی را چشم‌بسته رها کند تا نیروهای آمریکایی او را پیدا کنند. با آزاد کردن سرباز آلمانی، ریبن تصمیم می‌گیرد تا از تیم جدا شود و این باعث می‌شود با هورواث، درگیر شود. درگیری بالا می‌گیرد تا این که میلر به بحث پایان می‌دهد و هم‌چنین در مورد گذشتهٔ خود اطلاعاتی را فاش می‌کند. او می‌گوید که قبل از شروع جنگ یک معلم زبان انگلیسی بوده. بعد از این ریبن تصمیم می‌گیرد بماند.

    آن‌ها به شهر رامل می‌رسند و رایان را پیدا می‌کنند. به او خبر می‌دهند که سه برادرش کشته شده‌اند، هم‌چنین در راه یافتن او، دو سرباز جان خود را از دست داده‌اند و این که او باید به خانه برگردد. ولی او مخالفت می‌کند و می‌گوید انصاف نیست که بقیه را تنها بگذارد. میلر تصمیم می‌گیرد به همراه تیمش در آن‌جا بماند و از پل در برابر آلمانی‌ها دفاع کند.

    نیروهای آلمانی به همراه پنجاه سرباز مجهز به شهر می‌رسند. با وجود تلفات سنگین آلمانی‌ها، بیشتر آمریکایی‌ها از جمله جکسون، ملیش و هورواث کشته می‌شوند. زمانی که میلر می‌خواهد برای جلوگیری از عبور آلمان‌ها، پل را منفجر کند، تیر می‌خورد و مجروح می‌شود. قبل از این که تانک آلمانی‌ها به پل برسد، پی-۵۱ ماستنگ آمریکایی از راه می‌رسد و تانک و نیروهای باقی‌مانده را از بین می‌برد. آپهام که در جریان درگیری از گروه جدا شده‌است،اسیر آلمانی را که توسط میلر آزاد شده و دوباره به جنگ برگشته را می‌کشد. رایان، ریبن و آپهام تنها کسانی هستند که زنده مانده‌اند. رایان در آخرین لحظات زندگی میلر به پیش او می‌رود و میلر در آخرین جمله‌اش به رایان می‌گوید که:«جیمز، سزاورش باش، لیاقتش [کاری را که برایت انجام شد] را داشته باش.»

    دوباره زمان حال نشان داده می‌شود. پیرمردی که در گورستان سربازان کشته‌شده در نبرد نرماندی حضور دارد، همان سرباز رایان است. او بر سر مزار میلر از همسرش می‌خواهد تصدیق کند که او مرد خوبی بوده و لیاقت فداکاری میلر و سربازانش را داشته. سپس دوربین به سنگ قبر نزدیک می‌شود و نام جان اچ. میلر نمایان می‌گردد. فیلم با نشان دادن برافراشته شدن پرچم ایالات متحده پایان می‌یابد.

  • تاثیر پذیری اسپیلبرگ از شهید آوینی و روایت فتح

  • شهید سید مرتضی آوینی، سازنده مجموعه مستند "روایت فتح" در مستند سازی شیوه‌ای را دنبال می‌کرد که خود آن را "شیوه اشراقی" در فیلم‌سازی ‌می‏نامید. روشی كه هدف آن ظاهر كردن واقعيت بود. فیلم بردار در این شیوه، نقش اصلی را ایفا می‌کرد، چرا که در هنگام تصویر برداری از جبهه و درگیری رزمندگان با دشمن همه چیز آنچنان سریع رخ می‌داد که فرصتی برای کارگردان برای ارائه میزانسن نبود، از این رو باید فیلمبردار آن چنان مجرب و حرفه‌ای می‌بود که بلافاصله سوژه را انتخاب، شکار و به طور همزمان دکوپاژ آن را انجام می‌داد.
     
    شیوه روایت نگاری شهید آوینی
    اجتناب از زیاده گویی و ساده پردازی، عنصر دیگر شیوه مستندسازی شهید آوینی بود. نگرش نهفته در مجموعه‌های این مستند جنگی، از نظر محتوا و مضمون شیوه روایت نگاری آن را از سایر برنامه‌های جنگی منفک می‌کرد. تکنیک فیلم سازی "روایت فتح" متفاوت‌تر از آنچه که دیگران مطرح می‌کردند، بود. 
    به باور شهید آوینی نمی‌شد تکنیک و محتوا را از هم منفک نمود و از اینرو او همیشه سعی داشت که بین این دو موضوع نسبت منطقی‌ای برقرار کند. برای این منظور در تهیه موسیقی، انتخاب تصاویر، شیوه تدوین، نگارش متن و حتی ارائه نریشن ها، با وسواس فوق العاده ای عمل می‌کرد. درحالی‌که بیشتر مستندسازان به صحنه‌های جنگی و شلیک آر پی چی و فضای جنگ اهمیت می‌دادند، برای شهید آوینی  آدم‌های جنگ مهم بود و او آن‌ها را به تصویر می‌کشید.
     
    تأثیر مستند سازی شهید آوینی بر سینمای جنگی جهان
    اینچنین بود که تأثیر افکار و شیوه مستند سازی شهید آوینی بر سینمای جنگی جهان غیرقابل‌انکار شد. در همین زمینه فرانسیس فوکویاما، استراتژیست آمریکایی در کنفرانس اورشلیم در سال 1986 با عنوان "بازشناسی هویت شیعه" گفت: «فیلم سازان آمریکایی برای تضعیف هویت شیعی و اسلامی باید در فیلم‌هایشان هر چه را که شیعیان درباره امام زمان می‌‌گویند، بر شخصیت عیسی ناصری تطبیق دهند و برای این منظور فیلم‌هایی بر اساس مدل "روایت فتح" آوینی، ساخته شوند؛ با همان اسلوب متن و با به کارگیری مؤلفه‌های احساسی برنامه‌های آوینی...»
    از اینرو ردپای محتوایی مجموعه روایت فتح را می‌توان در فیلم‌های "نجات سرباز رایان" به کارگردانی استیون اسپیلبرگ با محتوای تجلیل از مادر سه سرباز کشته شده در جنگ؛ فیلم "نبرد پرل هاربر" با محتوای جنگ، جنگ تا رفع فتنه‌ در عالم؛ فیلم "زمانی که سرباز بودیم" با تئوری بازسازی کربلا و بر اساس الگوی عملیات کربلای 5؛ فیلم "سقوط شاهین سیاه" با مضمون بازسازی صحنه کربلای مورد اشاره آوینی مشاهده کرد. 
     
    تأثیرپذیری اسپیلبرگ از "روایت فتح"

     

    اگرچه رعایت سطوح ارزشی در بیان هنری سینما کاری بس دشوار است؛ اما آوینی همیشه در تکاپوی آن بود که با استفاده از بیان سینمایی، آن‌ها را در اختیار ارزش‌ها و اعتقادات خود قرار دهد و در نهایت موفق شد مجموعه "روایت فتح" را معیاری برای ساختن مستندهایی با محوریت دفاع مقدس تبدیل کند. معیاری که به اعتراف بسیاری از کارشناسان و منتقدین سینما، فیلم‌هایی چون "نجات سرباز رایان" (Saving Private Ryan) به کارگردانی استیون اسپیلبرگ در سال 1998 (جزء 10 فیلم بر‌تر جهان از نگاه انجمن فیلم آمریکا و برنده جایزه گلدن گلوب و نامزد 11 جایزه اسکار در سال 1998) بر اساس "شیوه مستندسازی اشراقی" شهید آوینی ساخته شده است.
  •  
  • 20-جهان گمشده: پارک ژوراسیک  (۱۹۹۷)
  • JP2.jpg
  • (The Lost World: Jurassic Park) فیلمی سینمایی از گونه علمی-تخیلی است ودرسال ۱۹۹۷ میلادی بر پرده سینماها رفته‌است.
  •  
  • 19-آمیستاد ( ۱۹۹۷)
  • Amistad-Poster.jpg
  • (Amistad) فیلمی در ژانر درام تاریخی و حقوقی است که در سال ۱۹۹۷ میلادی ساخته شد. بازیگران این فیلم عبارت‌انداز:مورگان فریمن، آنتونی هاپکینز
  •  
  • 18-فهرست شیندلر( ۱۹۹۳) اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی
  • Image result for ‫فهرست شیندلر‬‎
  • در باره این اثر مطلبی مفصل در (CINTELROM)درجشده است که شما خوانندگان پیگیر را به مطالعه آن دعوت مینمایم.
  • "فهرست شیندلر" (Schindler’s List) فیلمی است که بر اساس کتاب "کشتی شیندلر" (Schindler’s Ark)، ساخته شده است. کتاب "کشتی شیندلر" که براساس سرگذشت "اسکار شیندلر" نوشته شده، در سال 1982، برنده جایزه بوکر شد. این فیلم اولین فیلم سیاه و سفیدی بود که بعد از سال 1960، جایزه اسکار بهترین فیلم را به دست ‌می‏آورد.
    فیلم 3 ساعته "فهرست شیندلر" درباره یک تاجر عضو حزب نازی است که به خاطر طبع خوشگذران با توجه به دوستی بین او و مقامات رده بالای ارتش نازی که بیشتر به خاطر سخاوت وی بود، موفق می‌شود کارخانه‌ای را بخرد، سپس یهودیان را به عنوان کارگر در کارخانه استخدام می‌کند و رفته رفته این کارخانه راه فراری برای بعضی از یهودیان می‌شود که در قرنطینه مانده‌اند و خطر مرگ هر لحظه آنان را تهدید می‌کند.
    فیلم "فهرست شیندلر" فیلمی سیاه و سفید و نزدیک به مستند، در کمال تعجب با فروش بالایی در گیشه رو به رو شد؛ تا حدی که برای خود اسپیلبرگ هم غیرمنتظره بود. البته، تبلیغات فراوان صهیونیسم بین الملل از ابتدای فیلم برداری، در این فروش بالا، تأثیر فراوانی داشت. این فیلم، 7 جایزه اسکار، از جمله بهترین کارگردانی را برای اسپیلبرگ به ارمغان آورد. اسپیلبرگ، سود حاصل از فروش فیلم را به چند مؤسسه یهودی بخشید. 
    پس از ساخت و نمایش فیلم "فهرست شیندلر"، بود که صهیونیست‌ها به حمایت از کارگردان آن یعنی اسپیلبرگ برخاستند؛ برای نمونه بانک معروف صهیونیستی "چیس منهاتان"، 3 میلیارد دلار برای حمایت از شرکت اسپیلبرگ اختصاص داد. بزرگ‌ترین مرکز با نفوذ یهودیان صهیونیست در آمریکا، "ایپاک" (کمیته امور عمومی یهودیان آمریکا و اسرائیل) نیز، به رسم سپاس از این کارگزار خوب، در اوایل سال 1995 بیانیه‌ای صادر و از تمامی شرکت‌های بزرگ یهودی خواست که اسپیلبرگ را مورد حمایت مادی و معنوی خود قرار دهند تا وی بتواند رسالت هنری خود را در خدمت به اهداف صهیونیستی ادامه دهد. به نوشته مجله "فوربس" در 1994 برای نخستین بار، یک کارگردان، در صدر گران‌ترین ستارگان هالیوود در آمد.
     
  •  
  • 17-پارک ژوراسیک (۱۹۹۳)
  • Jurassic Park poster.jpg
  • پارک ژوراسیک فیلمی در ژانر علمی تخیلی ساخته سال ۱۹۹۳ و برگرفته از رمانی به همین ناماست. داستان فیلم در جزیره‌ای تخیلی به نام ایلا نیوبلار رخ می‌هد.داستان اثراز این قرار است که :دانشمندان در یک جزیره پارکی تفریحی ساخته‌اند که در آن دایناسورها را شبیه‌سازی کرده‌اند. جان هموند گروهی از دانشمندان را برای بازدید از پارک پیش از بازگشایی همگانی فرا می‌خواند. به سبب سهل انگاری و خرابکاری دسته ای از دایناسورها آزاد می‌شوند و بازدیدکنندگان و کارشناسان می‌کو شند برای نجات خود از جزیره بگریزند.

    فروش بسیار این فیلم سبب شد قسمتهای دوم (در سال ۱۹۹۷) و سوم (در سال ۲۰۰۱)آن نیز تولید گردید و قسمت چهارم آن در دست تهیه است.

  • 16-هوک (1991)
  • Hook poster transparent.png
  • (Hook) یک فیلم ماجرایی فانتزی آمریکاییست که بر اساس داستان پیتر پن (اثرجیمز بری) ساخته شده است. داستین هافمن، رابین ویلیامز، جولیا رابرتز، باب هاسکینز، مگی اسمیت و چارلی کورسمو در این فیلم ایفای نقش کرده‌اند
  • 15-ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی (1989)
  • Indiana Jones and the Last Crusade A.jpg
  • ( Indiana Jones and the Last Crusade) فیلمی سینمایی از گونه ماجراجویانه‌استکه در سال ۱۹۸۹ میلادی بر پرده سینماها به نمایش درآمده است وبازیگرانی چون :هریسون فورد.شون کانری .آلیسون دودی.دنهولم الیوت وجولیان گلود درآن به ایفای نقش پرداخته اند.یکی از تهیه کنندگان این اثر (جرج لوکاس) کارگردان متبحر آمریکائیست.
  •  
  • 14-همیشه (۱۹۸۹)
  • Alwaysfilmposter.jpg
  • این اثر یک فیلم عاشقانه-درام آمریکایی است با نقش آفرینی ریچارد دریفوس، هالی هانتر، جان گودمن، برد جانسون و بازیگر فقید هالیوود(آدری هپبورن) که آخرین حضورش در دنیای سینما بود. این فیلم توسط یونیورسال استودیوز و یونایتد آرتیستز توزیع شد.

    فیلم همیشه، بازسازی یک فیلم عاشقانه-درام محصول ١٩۴٣ به نام یک مرد به نام جو است.

  •  
  • 13-امپراتوری خورشید (1987)
  • Empire Of The Sun pster.jpg
  • (Empire of the Sun) فیلمی در ژانر درام، جنگیست . این فیلم در سال ۱۹۸۷ میلادی ساخته شد. کریستین بیل . جان مالکوویچ  و میراندا ریچاردسونبازیگران اصلی این فیلمند.
  • 12-رنگ ارغوانی (۱۹۸۵)
  • The Color Purple poster.jpg
  • (The Color Purple) یک فیلم برپایه رمان رنگ ارغوانیاز آلیس واکر نویسنده آمریکایی است. این فیلم هشتمین فیلم ساخته شده توسط اسپیلبرگ به عنوان کارگردان می‌باشد. دنی گلوور، دسرتا جکسون، مارگارت اوری، اپرا وینفری، آدولف سسار و رائه داون چونگ در این فیلم ایفای نقش کردند و همچننین ووپی گلدبرگ به عنوان بازیگر معرفی شد.

    فیلم داستان یک دختر جوان آمریکایی آفریقایی را روایت می‌کند و مشکلات زنان آفریقایی‌تبار در اوائل دههٔ ٬‍۱۹۰۰ شامل فقر٬نژادپرستی و تبعیض جنسی را به نمایش می‌گذارد.

  •  
  • 11-ایندیانا جونز و معبد مرگ (۱۹۸۴)
  • Indiana Jones and the Temple of Doom PosterB.jpg
  • ( Indiana Jones and the Temple of Doom) فیلمی سینمایی از گونه ماجراجویانه است ودرسال ۱۹۸۴ میلادی بر پرده سینماها به نمایش درآمده است.درداستان این اثر اکشن و پر هیجانایندیانا جونز برای رد و بدل کردن الماسی با خاکستر جسد یکی از امپراتوران چین به نام نوراهاچی، به میکده یک گانگستر چینی، به نام لایو چی، می رود. کار مبادله به خشونت و تیراندازی کشیده می شود.

    او برای گریز از این درگیری، خواننده میکده دختری به نام ویلی اسکات را به همراه خود می برد. آنگاه برای فرار از چین، به کمک پسرک ۱۱ ساله‌ای به نام Short Round (نیمه ماه)، هواپیمای لایوچی و خلبانانش را می رباید. ولی لایوچی و افرادش باک هواپیما را خالی کرده، با چترهای نجات خود از هواپیما بیرون می پرند.

    در حالیکه هواپیما با شتاب در آسمان به پایین کشیده می شود، ایندی (ایندیانا جونز) آن را به سوی آب هدایت می‌کند و با ویلی و پسرک، بر روی یک قایق نجات فرود می آیند تا از خود را از خطر کشته شدن برهانند.

    در کرانه آب درمی یابند که در محلی در کشور هندوستان سقوط کرده اند. پای پیاده به دهکده ای می روند. در آنجا پیر ده از آنان می خواهد سنگ جادوی مردم ده را از تاگزها که بچه‌های مردم آنجا را نیز به اسارت برده اند، پس بگیرند. این آغاز ماجرایی است بسیار پرهیجان و ترسناک.

  •  
  • 10-منطقه گرگ و میش (۱۹۸۳)
  •  
  • متاسفانه در باره این اثر اسپیلبرگ نوشته ای یافت نشد وانشاالله در روزهای آتی مشخصات و خلاصه داستان آن درج خواهد شد.
  •  
  • 9-ای‌تی موجود فرازمینی (۱۹۸۲)
  •  
  • چطور تکنیک های نوآورانه استیون اسپیلبرگ تماشاگران ET را به دوران کودکی برد
  • ساختن فیلمی که در گذر زمان ماندگاری خود را اثبات کند، تنها با یک داستان عالی و یک دوربین روی دست امکان پذیر نیست. شغل کارگردان این نیست که فقط دستورات فیلمنامه را اجرا کند، بلکه او فیلم را از دریچه ذهن خلاقش می بیند و آن را جان می بخشد.

    استیون اسپیلبرگ یکی از کارگردان های بزرگ دوران ما است که هر نوع فیلمی بگویید ساخته؛ از علمی-تخیلی گرفته تا جنایی و تاریخی و سیاسی و انواع درام ها. برای فیلم ها و کارگردانی اش اسکارها گرفته و از مفاخر سینمای امریکا است. اما در بین فیلم های او .E.T از آن نوع آثاری است که نبوغ خالص اسپیلبرگ را بیشتر نشان می دهد.

    اسپیلبرگ ای.تی را به عمد از زاویه دید بچه ها ساخته. احتمالا این چیزی است که تا الآن به آن فکر نکرده بودید ولی تقریبا تمام کاراکترهای بالغ در این فیلم، در تمام صحنه ها از پایین فیلمبرداری شده اند و این تکنیک هوشمندانه، به تمام تماشاچیان فیلم، فرقی نمی کند از چه نسلی، کمک می کند تا تجربه ای کودکانه مشابه الیوت (کاراکتر اصلی) داشته باشند و هر چه پیرتر می شوند، باز هم آن حس خوب اولین تماشای فیلم همراه شان باشد.

    یکی دیگر از تکنیک های فیلمسازی در ای.تی این است که همه چیز به ترتیب زمانی وقوع به نمایش در می آید، این نیز کاری است که به ندرت در فیلم ها می بینیم. اما اسپیلبرگ با این تکنیک کاری کرد که تماشاچیان خردسال، یک بازخورد واقع بینانه و احساسی نسبت به ای.تی پیدا کنند. آنها او را ملاقات می کنند، به کاراکترش نزدیک می شوند و سپس هنگامی که زمین را ترک می کند، به او بدرود می گویند.

    شاید این را ندانید که ای.تی  ماحصل تخیل شخصی اسپیلبرگ است. او در سال ۱۹۶۰ که والدینش طلاق گرفتند یک دوست خیالی برای خود ساخت که بعدها با کمک ملیسا متیسون، بر مبنای آن فیلمنامه ای.تی به نگارش در آمد. فیلمی که هنوز برای بسیاری افراد یک نوستالژی عمیق است.

  • 8-مهاجمان صندوقچه گمشده (۱۹۸۱)
  • Raiders.jpg
  • (Raiders of the Lost Ark) فیلمی سینمایی از گونه ماجراجویانه‌است که در سال ۱۹۸۱ میلادی بر پرده سینماها به نمایش درآمده است.داستاندر سال ۱۹۳۶ رخ می دهدسرویس‌های امنیتی به ایندیانا جونز ماجراجو ماموریت می دهند، مدال «را» را که در اختیار میخانه‌داری به نام «ماریون راون وود»، معشوقه پیشین ایندی (ایندیانا جونز)، در نپال است، به چنگ آورد.

    این اثر هنری مصر باستان، نخستین گام در دستیابی به صندوق عهد گمشده‌ای است که موسی پیامبر یهودیان، لوح ده فرمان را در آن گذاشته بوده و اکنون این صندوقچه در تانیس مدفون است.از بخت بد نازی‌ها نیز به دنبال آن هستند، چرا که دربردارنده قدرتی است که پیروزی بزرگ را برایشان به ارمغان می‌آورد.درگیری با نازی‌ها برای دستیابی به لوح، ماجراهای پرتنشی در پی دارد.ایندی که از مار به شدت بدش می آید، با صدها مار کبرای سمی در معبد محل دفن لوح، روبرو می شود.

  •  
  • 1941-7(1979)
  •  یک فیلم کمدی پرخرج محصول سال ۱۹٧٩، به کارگردانی استیون اسپیلبرگ و نویسندگی رابرت زمکیس و باب گیل است. در این فیلم بازیگرانی همچون؛ دن آیکروید، ند بیتی، جان بلوشی، جون کندی، کریستوفر لی، توشیرو میفونه و رابرت استاکنقش‌آفرینی کرده‌اند.این فیلم در نهایت یک شکست تجاری بزرگ برای اسپیلبرگ بود.اوبعد از موفقیت های بزرگی که با اکران دو فیلم آرواره ها و برخورد نزدیک از نوع سوم به دست آورد (لازم بذکراست که  فیلم آرواره ها بدعت گذار واژه بلاک باستر در سینماست)بااین تصورکه دیگر ترساندن و بازی باهیولا و بیگانه ترسی جذابیتی نداردو به جای آن باید کمی دل تماشاگران را شاد کرد، رابرت زمه کیس و باب گیل را مامور نوشتن فیلمنامه ای کمدی در وصف جنگ جهانی دوم و حمله ژاپنی ها به پرل هاربر نمود.
  • جان وین نیزیکی از گزینه های بازیگری برای این فیلم بود؛ اما بعد از خواندن فیلمنامه نه تنها آن را نپذیرفت بلکه اسپیلبرگ را فرا خواند و به او گوشزد کرد که موضوع جنگ جهانی دوم به هیچ وجه خنده دار نیست و نمیشود با هزاران کشته پرل هاربر شوخی کرد. اسپیلبرگ اما به راه خود ادامه داد و فیلم را ساخت؛ فیلمی که ساخته شدو تماشاگران هم آن را دیدند ولی هیچ کس به آن نخندید. جک نیکلسون به نقل از استنلی کوبریک گفت:
  • «فیلم اسپیلبرگ فیلم بزرگی بود اما خنده دار نبود.»

    برای همین بعد از خلاص شدن از سوپ مرگ آوری که ساخته بود (نامی که خود اسپیلبرگ روی فیلمش گذاشت)اسپیلبرگ سراغ ژانر و سبکی رفت که در آن تخصص داشت؛ ایندیانا جونز و مهاجمان صندوقچه گمشده.
  •  
  • 6-برخورد نزدیک از نوع سوم (۱۹۷۷)
  • Close Encounters poster.jpg
  • ( Close Encounters of the Third Kind) فیلمی سینمایی از گونه علمی-تخیلی استبا بازی ریچارد ریفوس، فرانسوا تروفو، ملینا دیلن و تری گارکه در سال ۱۹۷۷ میلادی بر پرده سینماها رفت.

    درداستاناین اثراز کلود لاکومب کارشناس فرانسوی پدیده بشقاب‌های پرنده خواسته میشود تا گزارش هواپیماهای جنگی درباره ناپدید شدن تی.بی.ام آونجر در ماموریتی در سال ۱۹۴۵ و یافته شدن دوباره اش در بیابان سونورا را بررسی و باز بینی کند.رخدادهای شگفتی در همه جای کره زمین روی می دهد. دکتر لاکومب می کوشد آنها را به روش دانشمندان با وجود زندگی فرازمینی پیوند دهد که از این راه در پی تماس با آدمیان است.همزمان در دهکده ای در ایندیانا، روی نیری سیمبان شرکت برق منطقه بشقاب پرنده ای را در برابر دیدگان خود می بیند. چند کیلومتر دورتر، بشقاب پرنده ای کودکی را برابر چشمان شگفت زده و هراسان مادرش، جیلیان می رباید.در همان هنگام که دست اندرکاران می کوشند از انتشار خبرها جلوگیری کنند، جیلیان و روی پی در پی دچار الهامات فزاینده و روشنی می شوند درباره مکانی اسرار آمیز که در آن برخورد و دیدار با بشقاب پرنده‌ها روی خواهد داد.

  •  
  • 5-آرواره‌ها (۱۹۷۵)
  • JAWS Movie poster.jpg
  • (Jaws) فیلمیست حادثه ای و خونبارکه محصول سال ۱۹۷۵ است.فیلم داستانی از حمله‌های یک کوسه بزرگ سفید به انسان‌ها و تلاش‌های یک افسر پلیس برای نگاهبانی از مردم دربرابر این کوسه‌است. آرواره‌ها بر پایهٔ رمانی به همین نام نوشتهٔ پیتر بنچلی ساخته شده‌است.
  •  
  • 4-شوگرلند اکسپرس  (۱۹۷۴)
  • The Sugarland Express (movie poster).jpg
  • ( The Sugarland Express)، یک فیلم نئو نوآر-درام  و محصول سال ۱۹۷۴ است، این اثر به نوعی اولین فیلم و تجربه او در عالم کارگردانی سینما به شمار می‌آید. در این فیلم ستارگانی همچون، گلدی هاون، بن جانسون، ویلیام آترتون، مایکل ساکس بازی کرده‌اند.

    داستان این فیلم در مورد یک زوج زن و شوهر است که در تلاش برای پیشی جستن از قانون هستند.فیلم برگرفته شده از یک روایت واقعی است. این رویداد تا حدی پیش رفت که قسمتی از مجموعه و بخش هایی از داستان فیلم در شوگرلند تگزاس فیلم برداری شد. صحنه‌هایی دیگر از فیلم در سان آنتونیو، فلورزویل، پیلیزنتون، کانورس، دل ریو تگزاس فیلم برداری شده است.

  •  
  • 3-دوئل (۱۹۷۱)
  • Duel poster.jpg
  •  ( Duel)، یک فیلم تلویزیونی تریلر آمریکایی محصول سال ۱۹۷۱ است.دراین اثر :دنیس ویور.بیلی گلدنبرگ ایفای نقش کرده اند.فیلم پس از نمایش تلویزیونی بدلیل جذابیت فراوانش در نسخه 35 میلیمتری نیز در سینماها به نمایش درآمد. فیلم داستان مردی است که گرفتار یک راننده کامیون سادیسمی در یک جاده می‌شود .راننده بدون هیچ دلیلی می‌خواهد به هر نحو، او را بکشد اما عاقبت راننده قربانی جنون خود میگرددو به دره سقوط میکند.
  •  
  • 2-امبلین  (۱۹۶۸)
  • اسپیلبرگ از 12 سالگی برای خودش فیلم های آماتوری می ساخت ، فیلم نامه هایش را خودش می نوشت ، از دوستانش برای بازی استفاده می کرد و آنها را به خوبی هدایت می کرد. در 16 سالگی ، یعنی در سال 1964یک فیلم بلند به نام Firelight با زمان 2 ساعت و نیم ساخت. اسپیلبرگ به کالج ایالتی کالیفرنیا رفت و در آنجا در رشته سینما تحصیل کرد. در اواخر دهه شصت ، پنج فیلم دیگر ساخت اما بالاخره در سال 1968 با فیلم کوتاه آمبلین بود که مورد تحسین قرار گرفت.
  • 1-نورآتش (۱۹۶۴)
  • (Firelight)، یک فیلم ماجراجویی علمی‌تخیلی محصول سال ۱۹۶۴ به کارگردانی استیون اسپیلبرگ در سن ۱۷ سالگی است. این فیلم با بودجه‌ای ۵۰۰ دلاری و به صورت دیالوگی ساخته شده است. اولین موفقیت تجاری اسپیلبرگ در دنیای سینمای محلی با این فیلم بود، با سود تنها $۱. اسپیلبرگ در این باره گفته است که؛ "من آن شب رسیدها را شمارش می‌کردم، و ما هر بلیط را یک دلار عرضه می‌کردیم. پانصد نفر آن شب به تماشای فیلم آمدند و من فکر می‌کنم یک نفر آن شب، برای یک بلیط ۲ دلار پرداخته بود، زیرا تنها سود فیلم ۱ دلار شد، و اینگونه بود."

    با اینکه نورآتش اولین فیلم اسپیلبرگ است، اما اولین تجربهٔ کامل او در دنیای کارگردانی قلمداد نمی‌شود. اولین فیلم بلند وی به عنوان تجربهٔ کارگردانی، فیلم دوئل است. اگرچه طولانی‌ترین تجربهٔ فرم او، مربوط به قسمت‌هایی از سریال‌های "به نام بازی" و "لس آنجلس ۲۰۱۷" است.

    دو حلقه از فیلم نورآتش، امروز از بین رفته است. اسپیلبرگ برای سومین فیلم مهم خود، برخورد نزدیک از نوع سوم در سال (۱۹۷۷) به اینگونه موضوعات سینمایی خود بازگشت.به مشخصات فیلم توجه کنید ؛شاید برایتان جالب باشد!

  •  

    کارگردان استیون اسپیلبرگ
    تهیه‌کننده آرنولد اسپیلبرگ
    لیا اسپیلبرگ
    نویسنده استیون اسپیلبرگ
    بازیگران کلارک لوهر
    کرولاین اوون
    موسیقی گروه دبیرستان آرکادیا
    فیلم‌برداری استیون اسپیلبرگ
    تدوین استیون اسپیلبرگ
    (ناشناس)
    توزیع‌کننده فینیکس سینما
    تاریخ‌های انتشار ۲۴ مارس ۱۹۶۴
    مدت زمان ۱۳۵ دقیقه


    زبان انگلیسی
    بودجه ۵۰۰ دلار
    فروش ۵۰۱ دلار
  •  
تعداد بازدید از این مطلب: 32366
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 16 آذر 1393 ساعت : 9:54 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نوشته ای مفصل درباره(فهرست شیندلر)
نظرات

 همه جیز درباره (فهرست شیندلر)

       Schindler's List

*****************************************************

منابع :

1-ویکیپدیا

2-سایت نقدفارسی(http://www.naghdefarsi.com)

3-وبلاگ روزنوشتهای ژورنالیست بقلم محمدرضا شمشیر گر(http://shamshirgar.persianblog.ir)

4- سوره مهر

مختصری درباره شخصیت (اسکار شیندلر)و( فیلم فهرست شیندلر)

فهرست شیندلر
Schindler's List
Schindler'sList.jpg
پوستر فیلم فهرست شیندلر
کارگردان استیون اسپیلبرگ
تهیه‌کننده استیون اسپیلبرگ
کتلین کندی
برانکو لاستینگ
لو ریوین
ایروین گلووین
رابرت ریموند
نویسنده استیون زیلیان
توماس کنیلی (رمان)
بازیگران لیام نیسون
بن کینگزلی
رالف فاینس
کارولین گودال
موسیقی جان ویلیامز
فیلم‌برداری یانوش کامینسکی
تدوین مایکل کان
توزیع‌کننده یونیورسال پیکچرز
مدت زمان ۱۹۵ دقیقه
کشور  ایالات متحده آمریکا
زبان انگلیسی
بودجه ۲۵٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار
فروش ۳۲۱٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار

فهرست شیندلر (Schindler's List) بر پایه زندگی واقعی اسکار شیندلر (Oskar Schindler)  (۲۸ آوریل ۱۹۰۸ - ۹ اکتبر ۱۹۷۴) ساخته شده است.وی یک سرمایه گذار و صنعتگر آلمانیست که در خلال سال‌های جنگ جهانی دوم و در جریان هولوکاست و کشتار یهودیان در لهستانتوانست جان قریب به ۱۱۰۰ یهودی را تحت عنوان کارگر تعلیم‌دیده برای در چرخش نگاه داشتن کارگاهش نجات دهد.

در این راه او تمام داراییش را صرف ارتشای افسران نازی برای قانع کردن آن‌ها به زنده نگاه داشتن کارگرانش نمود. کوشش شیندلر برای بر پا کردن یک تجارت سودآفرین پس از پایان جنگ بی‌ثمر بود و سرانجام در فقر و تنگنا در سال ۱۹۷۴ درگذشت. مزار او در اورشلیم واقع است و مورد ستایش و احترام یهودیان می‌باشد.. فیلم بر پایهٔ کتاب «شیندلرز آرک» که برندهٔ جایزه بوکر شده، ساخته شده است. این فیلم یکی از تاثیرگذارترین فیلم‌های تاریخ سینما محسوب می‌شود و در فهرست ۲۵۰ فیلم برتر سایت بانک اینترنتی اطلاعات فیلم‌ها که در حال حاضر معتبرترین لیست سینمایی محسوب می‌شود، رتبهٔ ۷ را دارد.موسیقی این فیلم نیز از آثار بیاد ماندنی موسیقیائی در عرصه سینما بشمار میرود.در ساخت  موسیقی  این اثر ایتسحاق پرلمان یکی از مشهورترین ویولونیست‌های قرن بیستم هنرنمایی می‌کند.

فهرست شیندلر یک موفقیت تجاری با فروش ۳۲۱ میلیون دلاری بود و در کنار آن توانست جوایز بسیاری از جمله جایزه اسکار بهترین فیلم و جایزه اسکار بهترین کارگردانی را بدست بیاورد.

فهرست شیندلر اولین فیلم سیاه و سفیدی است که جایزه اسکار بهترین فیلم را بعد از سال ۱۹۶۰ برنده شده است؛ هرچند که در ابتدا و انتهای فیلم، صحنه‌هایی هم به صورت رنگی پخش می‌شد.

بنیاد فیلم آمریکا فهرست شیندلر را سومین فیلم برتر تاریخ سینما در گونهٔ حماسی، در فهرست ۱۰ فیلم برتر در ۱۰ ژانر خود عنوان کرد.

 

داستان فیلم

داستان فیلم از سپتامبر ۱۹۳۹ شروع می‌شود، زمانی که نیروهای آلمانی ارتش لهستان را ظرف ۲ هفته شکست دادند. به یهودیان دستور داده شد که همراه با تمامی اعضای خانواده شان به شهرهای بزرگ نقل مکان و اسا‌‌می‌شان را ثبت کنند. روزانه بیش از ده هزار یهودی از حومه شهرها به شهر کراکو می‌آمدند.

اسکار شیندلر به کافه هایی می‌رود که افسران اس اس در آنجا گرد هم آمده اند و به عیش و نوش مشغولند. او برای آنها نوشیدنی های گرانقیمت سفارش می‌دهد و میهمانی شامی راه می‌اندازد. با تمام افسرانی که آنجا هستند عکس می‌گیرد و اسم خودش را در ردیف دوستان آنها جای می‌دهد. او به دنبال ایجاد روابط با سران اس اس است. شورای یهودیان متشکل از ۲۴ یهودی منتخب است که طبق دستورات رژیم کراکو درخواست های شغل و مسکن و آذوقه را جمع آوری می‌کند. یهودیان مختلفی در حال شکایت از اعمال غیر انسانی افسران نازی مانند بیرون کردن آنها از خانه هایشان هستند که مطمئنا به جایی نخواهد انجامید. اسکار شیندلر به این شورا می‌رود و با ایتزاک اشتران صحبت می‌کند. اشترن حسابدار شرکتی بوده است که شیندلر آنرا می‌شناخته است. شیندلر به او پیشنهاد مدیریت و حسابرسی شرکتی را می‌دهد که تولیدکننده قابلمه و تفلون و دیگر وسایل فلزی ست. و همچنین از اشترن می‌خواهد کسی را معرفی کند که حاضر به فراهم کردن سرمایه باشد، و خود شیندلر نیز با روابطی که دارد تضمین کننده بقای کار شرکت است. او همچنین به کنیسه های یهودیان می‌رود و با آنان راجع به داد و ستد در بازار سیاه صحبت می‌کند و سفارش اجناسی را می‌دهد.

مارس ۱۹۴۱، آخرین مهلت برای جمع شدن تمام یهودیان در یک منطقه. تمام یهودیان کراکو و مناطق اطراف از پیر و جوان و کودک مجبور به ترک خانه هایشان رفتن به منطقه ای شده اند که واحد هایش تنها ۱۶ متر مربع مساحت دارد. هر واحد برای یک خانواده.

اسکار شیندلر عاقبت توسط اشترن، سرمایه گذار‌های کارخانه اش را پیدا می‌کند و متقبل می‌شود هر ماه تعدادی جنس مانند قابمله و بشقاب به آنها بدهد تا بتوانند از طریق فروش آنها زندگی شان را تامین کنند، چون داد و ستد مالی و تجارت توسط یهودیان جرم محسوب می‌شود. شیندلر امتیازات کمی به سرمایه گذاران یهودی اش می‌دهد ولی چون آنها نمی توانند تجارت کنند به اجبار همین شرایط را هم می‌پذیرند. هدف شیندلر هم همین است، پرداخت کمتر و دریافت بیشتر. ایتزاک اشترن به میان یهودیان می رود و ماجرای کارخانه را با آنها در میان می گذارد. به آنها می‌گوید تحصیل در فلان دانشگاه و موزیسین بودن برای آنها هیچ ثمری ندارد. اینکه در صف های صولانی بایستند و مدارک تحصیلشان را ارائه بدهند برای آنها هیچ سودی نخواهد داشت. آنها باید سابقه کارگری داشته باشند تا به کوره ها فرستاده نشوند. اشترن برای تعدادی از آنها مدارک کارگری تهیه می‌کند و کارت کارگری برایشان می‌گیرد. آنها اکنون می‌توانند به کارخانه بیایند و کار انجام بدهند. ولی از آنجاییکه تقریبا هیچ کدامشان سابقه انجام این نوع کارها را نداشته اند، ابتدا باید به یادگیری بپردازند.

شیندلر سپس به سران اس اس که در کافه ها با آنها آشنا شده، نامه می‌فرستد و افتتاح کارخانه اش را به آنها اعلام می‌کند. او ظروف تفلون کارخانه اش را ساخته شده توسط ماهرترین کارگرها و دارای بهترین کیفیت و برای استفاده نظامی ‌معرفی می‌کند و لیست قیمتی از آنها را به همراه نامه می‌فرستد. و مهمتر از همه، جعبه ای حاوی بهترین مشروبات، سیگارهای برگ کوبایی، خاویار، شکلات های شرابی مخصوص و ساردین را همراه نامه اش می‌فرستد تا مطمئن شود نظر افسران نازی را جلب کرده است و کارخانه اش از نظر فروش مشکلی نخواهد داشت. تا این زمان تنها دلیل استفاده شیندلر از کارگران یهودی، حقوق پایین تر آنها نسبت به مردم عادی است. و تنها هدف او، درآوردن پول بیشتر از طریق کارخانه اش است.

شیندلر مطلع می‌شود که اشترن به دلیل جا گذاشتن کارت کارمندی اش، در یکی از قطارهایی ست که به سمت کوره ها میروند. به سرعت خود را به آنجا می‌رساند و در آخرین لحظات قطار به راه افتاده را متوقف می‌کند و اشترن را از آنجا خارج می‌کند. سپس نشان داده می‌شود که چمدان های افراد درون قطارهای باربری، یکی پی از دیگری خالی شده و اجناس درون آنها تفکیک می‌شود، کفش ها یک جا، لباس ها یک جا، عتیقه جات یک جا، و در آخر چمدان های خالی روی هم انبار می‌شوند. همان چمدان هایی که به صاحبانشان دستور داده می‌شد اسمشان را واضح روی چمدان ها بنویسند، به خیال آنکه چمدان هایشان هم با خودشان خواهد آمد. بی‌خبر از سرنوشتی که در پیش داشتند.

فرمانده جدیدی به نام آمون گوت به منطقه می‌آید. او مخالف سرسخت نژاد یهود است. به گفته خودش می‌خواهد تاریخ ششصد ساله زندگی یهودیان در کراکو را نابود کند. به راحتی و بدون علت آدم می‌کشد. در یکی از صحنه ها، زنی یهودی که مهندس ساختمانی است که تحت نظارت او قرار است سربازخانه بنا شود پیش گوت آمده و می‌گوید کل فونداسیون باید خراب شود و از نو ساخته شود، به این دلیل که زمین حرکت خواهد کرد و کل ساختمان خراب خواهد شد. گوت ماموری را کنار کشیده و می‌گوید او را بکش. مامور می‌گوید ولی او مدیر این گروه ساختمانی ست. گوت می‌گوید اینها باید یاد بگیرند که با ما بحث نکنند. و پس از شلیک گلوله به سرش، به مامور دستور می‌دهد که فونداسیون را خراب کن و دوباره بساز، درست همانطور که او گفته بود.

مارس ۱۹۴۳، نابودی محله یهودی نشین ها (گتو). به دستور آمون گوت، سربازان به گتو هجوم می‌آورند و تمام یهودیان را از آنجا بیرون و به خیابان می‌ریزند. وسایل و چمدان هایشان را از پنجره ها و طبقات به پایین پرتاب می‌کنند و حتی کودکی را هم که از شدت ترس از میان آن جمع فرار کرده را با شلیک گلوله ای می‌کشند. به بیمارستانشان می‌آیند و تخت های بیماران را به گلوله می‌بندند. و در خیابان هم هر کس را که کوچکترین بی‌نظمی ‌در صف داشته باشد سزایش گلوله ای در سر است. اجساد کف خیابان ها را پوشانده اند و اسکار شیندلر از بالای تپه ای سوار بر اسبش با حیرت، اتفاق های در حال وقوع را می‌نگرد. سربازان گروهی را به صف کرده می‌و آنها را به گلوله می‌بندند، دو نفر باقیمانده که گلوله از آنها رد نشده، با شلیک دو گلوله در سرشان به دیگر افراد صف می‌پیوندند. شیندلر دیگر تحملش را ندارد، دهنه اسبش را کج کرده‌ و از آنجا دور می‌شود. دختر بچه ای با کت قرمز برخلاف رنگ سیاه و سفید فیلم در حال حرکت در خیابان است. نغمه ای غمگین در حال پخش است.

صبح روز بعد، کسانی که از کشتار دیشب جان سالم به در برده اند، در محلی جلوی ویلای آمون گوت ایستاده اند. فردی با لیستی در دست اسامی کارگران کارخانه را می‌خواند و آنهایی که زنده مانده اند حضور خودشان را اعلام می‌کنند. آمون گوت تفنگ اسنایپرش را برداشته و به بالکن می‌رود. اولین هدف امروزش، نوجوانی ست که برای بستن بند کفشش روی زمین نشته است. شیندلر به ویلای گوت می‌رود و درباره کشتن کارگرهایش به او اعتراض می‌کند، به او می‌گوید برای هر کارگری که کشته می‌شود مجبور است یکی دیگر جایگزین کند و روزانه چندین نفر به دستور گوت کشته می‌شوند. او با گوت گپی زده و از او می‌خواهد کار را برایش ساده تر کند و در عوض او هم قدردانی اش را اثبات خواهد کرد. اولین مرحله از رابطه میان شیندلر و گوت در حال شکل گیری است. فردا کارگران به کارخانه شیندلر می‌روند ولی اشترن در میانشان نیست. نشان داده می‌شود که طبق دستور آمون گوت او از این پس حسابدار خود او شده است. او به اشترن می‌گوید از این پس به حساب های من و سهم هایی که از کارخانه داران و در درجه اول شیندلر دارم باید رسیدگی کنی. من به شیندلر استقلال دادم و استقلال هزینه دارد. شیندلر در حال صحبت با اشترن است، به او می‌گوید نتوانسته او را از پیش گوت درآورد ولی هر هفته به او سر خواهد زد. گوت در حال عیش و نوش در ویلایش در مهمانی شبانه ای که شیندلر ترتیبش را داده است مشغول است. اشترن دفترچه ای حاوی تاریخ تولد افسران اس اس و خانواده هایشان را به شیندلر داده و متذکر می‌شود که برایشان هدایایی بفرستد و همچنین لیست باج هایی را که ماهانه باید پرداخت کنند به او می‌دهد.

آمون همچنان به آدم کشی هایش ادامه می‌دهد و اشترن از طریق هدایایی که از شیندلر گرفته و به مسئول کارخانه گوت می‌دهد، افرادی را که به دردشان می‌خورد را به کارخانه شیندلر منتقل می‌کند.

بعد از میهمانی در ویلای گوت، او و شیندلر در بالکن راجع به قدرت با هم صحبت می‌کنند. شیندلر به او می‌گوید قدرت این است که تمام علل لازم برای کشتن را داشته باشی و نکشی. قدرت... این است. فردا صبح گوت به اصطبلش می‌رود و کارگر نوجوان آنجا را می‌بیند که زین گرانقیمتش را بر روی زمین انداخته است. به او تشر می‌زند ولی او را تنبیه نمی‌کند. اشترن از این رفتار گوت به حیرت افتاده و در عین حال خنده اش هم گرفته است. اما افسوس که آن کارگر نوجوان و زنی که در حین کار سیگار می‌کشید تنها کسانی بودند که گوت توانست بر وسوسه کشتنشان غلبه کند. از نفر بعدی که نوجوانی است که با صابون نتوانسته لکه های وان حمام گوت را تمیز کند، گوت کشتن را به جای بخشیدن بر می‌گزیند.

تعدادی قطار به محل فرماندهی گوت می‌رسند. از بلند گوها اعلام میشود افراد برای انتخاب شدن بیرون بیایند و لباس هایشان را در بیاورند. تعدادی پزشک هم آنجا نشسته اند و افراد بیمار را از افراد سالم جدا می‌کنند. جوان ها و آنهایی که قابلیت کارکردن را دارند از سالخوردگان و بیماران جدا می‌شوند. بچه ها هم در چندین کامیون جای داده می‌شوند و از آنجا برده می‌شوند. اعلام می‌شود کسانی که انتخاب نشدند لباس هایشان را بپوشند و به درون قطارها برگردند. شیندلر به آنجا می‌رسد و از گوت می‌خواهد که از لوله های آبپاشی آتش نشانی کنار قطارها به درون قطارها آب بریزند، این درخواست شدیدا گوت را به خنده می‌اندازد ولی برای تفریح موافقت می‌کند. شیندلر با سماجت به ماموران می‌گوید درون تمام واگن ها آب بریزند و دوباره و چند باره این کار را انجام می‌دهند. در آخر گوت که متوجه شده این کار از روی شوخی نبوده دیگر نمی‌خندد و فقط شیندلر را می‌نگرد. گوت در حضور مقامات بالاترش درباره شیندلر صحبت می‌کند. آنها از اینکه شیندلر یک دختر یهودی را در روز تولدش بوسیده سخت عصبانی هستند و ترتیب دستگیری و به زندان رفتن او را داده‌اند. گوت سعی می‌کند با خنده موضوع را تمام کند اما موضوع به این راحتی تمام شدنی نیست. مقامات بالا همراه با گوت به حضور شیندلر می‌روند و عصبانیت خودشان را از این کار شیندلر به او اطلاع می‌دهند.

آوریل ۱۹۴۴، دپارتمان دی به گوت دستور می‌دهد تا اجساد بیش از ده هزار یهودی کشته شده در پلاشف (Plaszow) و قتل عام گتوی کراکو را از زیر خاک بیرون بکشند و بسوزانند. گوت به شیندلر می‌گوید که می‌خواهند این جا را تعطیل کنند و همه نیروها را به آشویتز بفرستند. اجساد انبار شده روی هم و آتشی که آن اجساد را دربرگرفته مرتب افزایش می‌یابد. همراه با بوی تفعنی که به علت سوختن اجساد آن محل را در میان گرفته است. شیندلر با ناباوری دوباره آن دختر بچه کت قرمز را می‌بیند، اما او اینبار قدم نمی‌زند، خوابیده بر روی گاری ای است که جسدش را برای سوزاندن حمل می‌کند. اشک در چشمان شیندلر جمع می‌شود. مرثیه مرگ هنوز در حال نواخته شدن است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/16-Schindlers-List.jpg

اشترن و شیندلر سر یک میز نشسته اند و به نظر می‌رسد آخرین لحظاتشان را با هم سپری می‌کنند. اشترن به شیندلر می‌گوید باید ترتیب جابجایی افراد رو بدهد و خود سوار آخرین قطار شود. شیندلر می‌گوید از گوت قول گرفته تا سفارشش را بکند. به او می‌گوید هر جا که برود سرنوشت بدی در انتظارش نیست. اشترن به شیندلر می‌گوید حتما باید کارگرهای جدیدی استخدام کند که چون لهستانی اند قیمتشان بیشتر است، ولی شیندلر در جواب می‌گوید بیشتر از آنچه بتواند خرج کند پول درآورده و دیگر کارخانه ای درکار نخواهد بود. می‌گوید که اشترن مسئول تجارتش بوده و حالا که او را از اینجا می‌برند دیگر قصد تجارت ندارد. شیندلر برای هر دویشان نوشیدنی می‌ریزد و این احتمالا آخرین نوشیدنی شان خواهد بود.

صبح روز بعد شیندلر پیش گوت می‌رود و از او می‌خواهد کارگرهایش را که قرار است از آنجا ببرند را به او پس بدهد. به گوت می‌گوید به آنها عادت کرده است و می‌خواهد آنها را به کارخانه تولید مهمات جدیدش در چکسلواکی ببرد. گوت می‌گوید تمام این کارها ضرر است و مگر این کارگرها چه فرقی با دیگر کارگرها دارند. می‌گوید شیندلر حتما می‌خواهد به او کلک بزند. شیندلر آخرین جمله اش را می‌گوید: برای هر فرد چقدر می‌گیری؟ هر فرد برای تو چقدر می‌ارزد؟ و گوت جواب می‌دهد: برای من نه، هر فرد برای {تو} چقدر می‌ارزد؟

اشترن پشت ماشین تایپ نشسته و اسامی را که شیندلر می‌خواند، تایپ می‌کند. اسامی ‌کارگرهای کارخانه اش را. او همراه با نسخه اولیه از فهرستش که شامل ۴۵۰ نفر است و چمدانی پر از پول به نزد گوت می‌رود. آنها دوباره مشغول تایپ اسامی ‌بقیه کارگران شده اند. هدف شیندلر دیگر پول درآوردن نیست. اشترن با ناباوری از او می‌پرسد به همین راحتی به گوت گفتی چند نفر می‌خواهی و او هم قبول کرد؟ و بلافاصله لحنش عوض می‌شود و می‌پرسد تو که اونها رو نمی‌خری؟ تو داری واسه هر اسم به گوت پول می‌دهی؟ و شیندلر می‌گوید اگر هنوز کارمندم بودی انتظار داشتم نظرم را عوض کنی. این اسامی ‌‌به قیمت کل آینده من تمام می‌شوند. اشترن آخرین صفحه را هم تمام می‌کند. اسم ۱۱۰۰ نفر در این لیست است. ۱۱۰۰ نفری که توسط شیندلر قرار است از سرنوشت نامعلومشان نجات پیدا کنند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/15-Schindlers-List.jpg

قظار حامل کارگران مرد به برینلیتز در چکسلواکی می‌رسد؛ زادگاه شیندلر که قرار است کارخانه جدیدش را در آنجا بنا کند. شیندلر به آنها خوشامد می‌گوید و اعلام می‌کند که قطار حامل زنان از پلاشف حرکت کرده است و به زودی به اینجا می‌رسد. اما در صحنه بعد نشان داده می‌شود که قطار زنان به آشویتز رسیده است. همان شهری که کوره ها و اتاق های گاز در آنجا قرار دارد. شیندلر خبردار می‌شود و به سمت آشویتز حرکت می‌کند. در صحنه بعد موهای زنان چیده شده و به آنها دستور داده می‌شود که لباس هایشان را درآورند. آنها را به درون اتاق بزرگی می‌فرستند که پر از دوش های سقفی است. همه آنها نگران هستند، از شنیده هایشان، از اینکه گروه های دیگری هم موهایشان را چیده اند و لباس هایشان را درآورده اند و به اتاق گاز فرستاده اندشان. چراغ های اتاق خاموش می‌شود و ترس از مرگ همه را از کوچک و بزرگ فرا می‌گیرد. همه لحظه های آخر زندگی شان را پیش چشم خود می‌بینند، همه چیز مطابق شنیده هاست و منتظر باز شدن دوش های گاز هستند. دوش ها باز می‌شوند اما به جای گاز از آنها آب بیرون می‌آید، همه را بهت فرا گرفته است. عده ای گریه می‌کنند و عده ای دیگر می‌خندند. احساسی میان ناباوری و سرمستی، آنها از مرگ نجات یافته اند.

شیندلر به آنجا می‌رود و با مسئولش صحبت می‌کند. فرمانده اس اس می‌گوید متاسفانه هیچ کاری از دست او بر نمی‌آید، اما گذاشتن چند الماس گرانقیمت توسط شیندلر روی میز او، نظرش را عوض می‌کند. به او می‌گوید کارگرهای جوان و قدرتمند به او می‌دهد، اما شیندلر همچنان بر بازگرداندن کارگران خودش اصرار دارد، کارگرانی که بین آنها فرد ۶۸ ساله هم به چشم می‌خورد. شیندلر دیگر یک سرمایه دار فرصت طلب نیست، او اکنون خود را مسئول جان کارگرانش می‌بیند. کارگرانی که اگر برای شیندلر کار نکنند، به زودی کشته خواهند شد.

شیندلر روز بعد به نزد همسرش می‌رود و به او قول می‌دهد که دیگر هیچ وقت هیچ گارسون یا دربانی، او را با یکی از دوست دختر هایش اشتباه نخواهد گرفت و سپس همراه با او به کارخانه برمیگردد. اشترن به نزدش می‌آید و می‌گوید تمام جنگ افزارهایی که ساختیم در کنترل کیفیت رد شده اند و سازمان تسلیحات ازشان شکایت کرده است و ممکن است کارگرها را دوباره به آشویتز برگردانند. شیندلر می‌گوید چند تماس می‌گیرد تا ببیند از کجا می‌توان جنگ افزار خوب خرید تا به جای محصولات خودشان بفروشند. اشترن می‌گوید ولی پول زیادی از دست می‌دهی و همین اتفاق هم خواهد افتاد. ولی هدف شیندلر دیگر عوض شده است.

پس از آن دختر قرمز پوش، دوباره بخشی از تصاویر رنگی می‌شوند، این بار شعله شمع هایی هستند که ربای (پدر روحانی) برای مراسم شب شنبه روشن کرده است و همراه با نوشیدن شراب مشغول دعاخوانی و انجام مراسم است، مراسمی ‌که خود شیندلر پیشنهاد انجامش را در محیط کارخانه داده است. در هفت ماهی که کارخانه جنگ افزارهای شیندلر دایر بود، کارخانه هیچ تولیدی نداشت. در همان مدت، شیندلر میلیونها مارک برای نگهداری از کارگرانش و دادن رشوه به مقامات خرج کرد. اشترن با نگرانی به داخل دفتر شیندلر می‌آید و از او می‌پرسد پولی مخفی جایی دارد که او از آن بی‌خبر باشد؟ شیندلر می‌پرسد ورشکست شده ام؟ اشترن پاسخ می‌دهد: خب... و سپس صدای رادیو را می‌شنویم که خبر از پایان جنگ می‌دهد.

شیندلر تمام کارکنان را جمع می‌کند تا با آنها صحبتی داشته باشد. به آنها می‌گوید که عضوی از حزب نازی، تولید کننده مهمات جنگی و یک جنایتکار است. می‌گوید در نیمه شب جنگ به پایان می‌رسد، و در نتیجه کارگران آزاد خواهند شد و خود او باید فرار کند. خواهش می‌کند به احترام تمام افرادی که در جنگ اخیر از دست رفتند، سه دقیقه سکوت کنند. ربای دعاخوانی اش را شروع می‌کند و همه در فکر خویشاوندانی هستند که به زحمت نامی ‌‌از آنها باقی مانده است. شیندلر و همسرش در حال بستن چمدان هایشان هستند؛ چیزی به نیمه شب باقی نمانده است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/14-Schindlers-List.JPG

شیندلر و همسرش در حال حرکت به سمت در ورودی کارخانه اند. کارگرها در دو سوی راه ایستاده اند و آمده اند تا شیندلر را بدرقه کنند. شیندلر آخرین توصیه هایش را به اشترن می‌کند. ربای جلو می‌آید و نامه ای را به شیندلر می‌دهد. می‌گوید نامه ای نوشته ایم و سعی کرده ایم در آن همه چیز را توضیح دهیم، اگر زمانی دستگیرتان کردند. و سپس اضافه می‌کند که تمامی ‌کارگرها آنرا امضا کرده اند. سپس اشترن جلو می‌آید و انگشتری را به شیندلر می‌دهد. فلز این انگشتر را کارگری قبول کرده بود تا از روی دندانش بکشند. و سپس آن را درون قالب ریخته بودند و به شکل انگشتر در آورده بودند. اشترن می‌گوید روی آن از کتاب تلمود به زبان عبری حک کرده اند: هر کس جان یک نفر را نجات بدهد، بشریت‌ را نجات داده است. شیندلر با دقت به آن نگاه می‌کند و با نگاهی حاکی از تشکر به همه کارگران آن را به دست می‌کند و سپس گفتگویی احساسی و منقلب کننده بین او و اشترن شکل می‌گیرد که موسیقی فراموش نشدنی جان ویلیامز، تاثیر گذاری آن را چند برابر کرده است. نمی‌توانم این صحنه را در کلمات جای دهم، جزئیات این صحنه نیاز به توضیح ندارد، نیاز به دیدن دارد. در صحنه بعد، شیندلر و همسرش با لباس کارگری سوار ماشین می‌شوند و از کارخانه می‌روند. تمام کارگران چشم به او و آن ماشین می‌دوزند تا از دید خارج می‌شوند.

صحنه بعدی صبح روز بعد است که کارگران در همان دو سمت راهی که شیندلر از آنجا خارج شد، خوابشان برده است. اشترن و چند نفر دیگر بیدار هستند. سربازی سوار با اسب به آنها نزدیک می‌شود و به آنها می‌گوید توسط ارتش شوروی آزاد شده اند. اشترن از او می‌پرسد که از لهستان خبر دارد و سپس می‌پرسد هیچ یهودی در آنجا زنده مانده است؟ سرباز طوری به او نگاه می‌کند که اشترن جوابش را می‌گیرد. او می‌پرسد حالا کجا برویم؟ و سرباز شهری در آن نزدیکی را نشان می‌دهد. صحنه بعد نمای حرکت کارگران به طرف شهر است.

آمون گوت زمانی که به عنوان یک بیمار در آسایشگاهی حضور داشت، دستگیر شد. او به علت جنایاتش علیه بشریت در کراکو به دار آویخته شد.

اسکار شیندلر در ازدواجش و همچنین در تجارات متعددش بعد از جنگ، هیچ موفقیتی بدست نیاورد.

در سال ۱۹۵۸ او به عنوان فردی نیکوکار توسط شورایی در اورشلیم شناخته شد و از او دعوت شد تا درختی در خیابان نیکوکاران (Avenue of the Righteous) بکارد.

کارگران کارخانه شیندلر در کنار هم در حال حرکتند. تصویر رنگی می‌شود و جای آنها را افرادی مسن می‌گیرند. آنها همان کارگران شیندلر در حال حاضرند. نام این گروه یهودی های شیندلر (The Schindler Jews) است.

آنها به سمت مزار شیندلر در آرامگاه مسیحیان در اورشلیم می‌روند. و تک تک بر روی مزارش سنگی می‌گذارند. هم خودشان و هم فرزندانشان که بودنشان را مدیون شیندلر هستند. تقریبا نیمی‌از سنگ قبر شیندلر پر از سنگ شده و هنوز صفی طولانی از یهودیان شیندلر منتظرند تا سنگشان را بر روی مزارش بگذارند.

امروزه کمتر از ۴۰۰۰ یهودی در لهستان زنده باقی مانده اند ولی بیش از ۶۰۰۰ نفر از نسل یهودیان شیندلر وجود دارند.

سنگ قبر شیندلر تقریبا پر از سنگ شده است. مردی به کنار مزار او می‌آید و شاخه گل رزی را بر روی سنگ قبرش می‌گذارد و ایستاده به او ادای احترام می‌کند. به مردی که تا جهان باقی ست، نوزادی به علت کاری که او انجام داده بود، چشم به جهان خواهد گشود.

 

آخرین نوشته فیلم این است: به یاد بیش از ۶ میلیون یهودی که به قتل رسیدند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/13-Schindlers-List.jpg

 

جوایز

1-(جوایز گلدن گلوب)

  • بهترین فیلم
  • بهترین کارگردانی برای استیون اپیلبرگ
  • بهترین فیلنامه برای استیون زایلیان

2-(جوایز اسکار)

  • بهترین فیلم
  • بهترین کارگردانی برای استیون اپیلبرگ
  • بهترین فیلنامه برای استیون زایلیان
  • بهترین فیلمبرداری
  • بهترین تدوین
  • بهترین موسیقی متن برای جان ویلیامز
  • بهترین کارگردان هنری
  • http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/12-Schindlers-List.jpg

نقدفیلم

فهرست شیندلر شانزدهمین فیلم اسپیلبرگ به عنوان کارگردان و اولین فیلمی است که برای آن اسکار می‌گیرد. هم اسکار بهترین کارگردانی و هم اسکار بهترین فیلم (چون خود او یکی از تهیه کنندگان بوده). اسپیلبرگ سومین و در واقع آخرین اسکارش را ۵ سال بعد بخاطر کارگردانی نجات سرباز رایان دریافت کرد. ولی طبق نظر سنجی سال ۲۰۰۵ مجله تایم، فهرست شیندلر همچنان محبوب ترین فیلم اسپیلبرگ است.

کتابی که این فیلم بر اساس آن ساخته شده، در سال ۱۹۸۲ منتشر شد. سید شاینبرگ، یکی از مدیران یونیورسال، همان زمان حقوق کتاب را خرید و آن را به اسپیلبرگ داد تا بلکه روزی کارگردانی کند. اما این طرح مسکوت ماند تا اواخر دهه ۸۰ که اسپیلبرگ کارگردانی را به مارتین اسکورسیزی پیشنهاد کرد که او نپذیرفت و همچنین رومن پولانسکی و بیلی وایلدر نیز از قبول ان سر باز زدند. (دلایلش در قسمت حواشی فیلم) و نوبت به خود اسپیلبرگ رسید. او فیلمبرداری را درست بعد از اتمام فیلمبرداری پارک ژوراسیک، در لهستان آغاز کرد و از طریق ماهواره با دستیارش جرج لوکاس روی مراحل بعد از فیلمبرداری آن فیلم کار می‌کرد.

فهرست شیندلر نقطه اوج فیلمسازی اسپیلبرگ است، فیلمی که تمام توان و نیرویش را برای آن صرف کرد. از تمام امکانات موجود برای بهتر ساخته شدن فیلم استفاده کرد؛ با آن که او و گروهش را به آشویتز راه ندادند، دکوری ساخت مانند همان اردوگاه مرگ آشویتز. رنگ فیلم را خود سیاه و سفید انتخاب کرد تا هم زمانش مانند آن دوران شود و هم سیاهی و تیرگی آن دوران را نشان دهد.

بازی های فیلم در اوج خود است، مخصوصا بازی بن کینگزلی در نقش ایتزاک اشترن. او با آن دستپاچگی ها و پی گیری های سرسختانه اش، نقش اش را به بهترین شکل ممکن ایفا نموده است. لیام نیسن هم نقش اش را به خوبی ایفا می‌کند؛ چشمان نافذ و نگاه های منقلبش در لحظه های مختلف تماشاگر را نیز منقلب می‌کند و در لحظه اوج بازی اش، در انتهای فیلم و قبل از رفتنش از کارخانه، کمتر کسی را با چشمان بی‌اشک رها می‌کند. و در نقطه مقابل او، رالف فاینس، شرورانه ترین بازی اش را ارائه داد: یک شیطان مجسم، گوئی خود آمون گوت سادیست و جنایتکار به این دنیا بازگشته است بطوریکه تماشاگر با تمام وجود از او نفرت پیدا می‌کند. در درجات بعدی بازی کارگر ها هم بی‌نقص جلوه می‌کند. تک تک آنها ترس از مرگ و جداکردن خانواده شان از یکدیگر را، با بازی های احساسی نشان می‌دهند و سهم عمده ای در همدردی تماشاگران با وضعیتشان دارند. گروه شش نفره انتخاب بازیگران از پس این کار به خوبی برآمده است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/11-Schindlers-List.jpg

بسیاری از موفقیت فیلم به موسیقی فیلم بر می‌گردد. تم فراموش نشدنی و محزون جان ویلیامز همراه با نوای ویولن ایتزاک پرلمن، تاثیرگذاری فیلم در صحنه های گوناگون را دوچندان کرده و کمترین اثرش بر تماشاگر، منقلب کردن اوست. موسیقی فیلم با قاطعیت اسکار بهترین موسیقی متن را گرفت و تا به امروز جان ویلیامز نتوانسته کاری بهتر از آن را ارائه دهد و آن اسکار با وجود نامزدی های چندباره تا به امروز، آخرین اسکارش بوده است.

فیلبرداری فیلم نیز در اوج قرار دارد. کامینسکی، تصاویر بی‌نظیری ارائه کرده که همراه با تدوین عالی مایکل کان، اثرگذاری فیلم را چند برابر می‌کند. صحنه‌ای مانند کشتن نوجوانی که نتوانسته بود وان حمام گوت را تمیز کند را به یاد بیاورید، صحنه اول از حمام گوت است که او در جلوی آینه سعی در تمرین بخشش دارد، کات می‌شود به نوجوان که تیر در کنار پایش به زمین می‌خورد بعد از چند ثانیه تیری در کنار آن یکی پایش به زمین می‌خورد، کات می‌شود به اشترن که در حرکت است و بعد ۲ ثانیه او از کنار جسد نوجوان عبور می‌کند. هماهنگی کامل بین فیلمبردار و تدوینگر. یا آن صحنه که گوت در زیر زمین مشغول کتک زدن هلن است و در بالا میهمانی ای به راه. ثانیه ای از خنده ها و موسیقی مهمانی پخش می‌شود و ثانیه بعد گوت در حال کتک زدن هلن است. ترکیبی از خوشبختی و بدبختی، در بهترین نوع خود. ۴۰ درصد از فیلمبرداری فیلم با دوربین های دستی فیلمبرداری شد، به همین علت تصویر تقریبا یک سر و گردن از سر بازیگرها پایین تر است و به علت قدبلندی بیش از اندازه لیام نیسن و این طرز فیلمبرداری، او به مثابه یک خدا برای تماشاچی معرفی می‌شود، فردی که از بالا نگاه می‌کند و بقیه برای گرفتن کمک به بالا نگاه می‌کنند. تکنیکی بکر. تعجب آور نیز نبود که اسکار بهترین فیلمبرداری و بهترین تدوین نیز به فهرست شیندلر رسید.

فیلمنامه به بهترین نحو از روی کتاب پیاده شده است، کتابی که بر حسب یک اتفاق ساده نوشته شد. توماس کنیلی به علت پاره شدن دسته چمدانش در راه فرودگاه برای بازگشت به کشورش، استرالیا، در بورلی هیلز توقف کرد تا از فروشگاهی چمدانی نو بخرد، صاحب فروشگاه لئوپولد ففربرگ پیج، یکی از یهودی های شیندلر بود که دو کابینت در مغازه اش را با اسناد آن دوران پر کرده بود و برای هر نویسنده ای که به مغازه اش می‌آمد، داستان زندگی اش را تعریف می‌کرد. و کنیلی، با شنیدن حرفهای او تصمیم به نوشتن کتاب کَشتی شیندلر کرد که فیلمنامه از آن اقتباس شده است. اقتباسی کامل و بی‌نقص که تغییر شخصیت شیندلر را به بهترین نحو به روی کاغذ برده است.

اتفاقا همین تغییر شخصیت شیندلر مهمترین نکته فیلم است، فردی که ظاهرا دلیلی نداشت جز به خود به کس دیگری فکر کند. او حتی به خاطر هوس بازیهایش، حاضر به زندگی مداوم با زنش نشد. اما او به تدریج عوض می‌شود، حاضر می‌شود به خاطر نجات جان کارگرانش میلیون ها مارک صرف کند. کاری که تصورش هم ساده نیست. و از همسرش درخواست زندگی مشترک دوباره را می‌کند، مکملی ظاهرا ساده برای تغییر هدف مادی اولیه. و تمام این دگرگونی ها را اسپیلبرگ با مهارت خاصی به تصویر کشیده است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/3-Schindlers-List.jpg

فیلم صحنه های تاثیرگذار بسیاری دارد:
از صحنه ای که شیندلر ساعت خود را از دستش باز می کند و به استرن (دستیار خود) می دهد تا به شخص دیگری داده و او پیرمرد و پیرزنی را از یکی دیگر از شهرها به کارخانه بیاورد،
صحنه صحبتش با هلن در زیر زمین خانه فرمانده اردوگاه،
صحنه بحث با سرباز و افسر مربوط به قطاری که دستیار او را اشتباه سوار کرده اند و اقتداری که نشان می دهد،
صحنه ای که با فرمانده اردوگاه درباره خونریزی هایش به طور غیرمستقیم صحبت می کند و سعی می کند طبع او را تغییر دهد،

 

صحنه ای که در حال تهیه لیست کارگران اردوگاه است و مدام تلاش می کند تا لیست را بیشتر کند،صحنه که می بیند کارگرانی از کارخانه او که توسط نازی ها در حال انتقال به ناکجاآباد هستند تشنه اند و  شلنگ آب را به دست می گیرد تا به آن ها آب دهد،

صحنه ای که در شب اتمام جنگ همه کارگران و ارتش را در سالن جمع می کند و برای آن ها سخنرانی می کند و در انتها از نظامیان می خواهد که بدون دست زدن به کشتار آنجا را ترک کنند،

 

و سرانجام، یکی از تاثیرگذارترین صحنه های فیلم ... جایی که شیندلر می خواهد کارخانه را ترک کند و به استرن می گوید : چقدر پول هدر دادم... می‌تونستم آدمای بیشتری رو بیارم. این ماشین! آمون برای این ده نفر بهم می‌داد... (به سنجاق سینه آرم نازی اشاره می‌کند) این نشان! این طلاست. با این می‌شد دو نفر دیگه رو بیارم. این می‌تونست دو نفر دیگه رو نجات بده! (به گریه می‌افتد) یا حد اقل یه نفر دیگه رو! یک انسان اشترن! یک انسان دیگه!


و دیگر دیالوگ های ماندگاری از فیلم

شیندلر: (خطاب به آمون گوت) این قدرته آمون! اگر اختیار کشتن رو داشته باشی اما ببخشی! این قدرته!


اشترن: به زبان هیپرو نوشته شده. نوشته هرکس که جانی رو نجات بده گویی همه دنیا رو نجات داده.

 

 

 

فهرست... بهترین فیلم دهه ۹۰ و یکی از ده فیلم برتر تمام دوران محسوب میگردد اسپیلبرگ  با بازسازی بی‌پرده جریانات ووقایع و همچنین ناتورالیسم خشنش در این اثر ، راه را برای فیلمسازان دیگری که طرح ساختن فیلمی را فقط در دهنشان می‌پروراندند باز کرد. روبرتو بنینی، زندگی زیباست را ساخت؛ کاستا گاوراس، آمین و سرانجام، رومن پولانسکی پیانیست را.

نقدی دیگر بر این فیلم بقلم راجر ایبرت منتقد مشهوررا نیز در ذیل مطالعه کنید:

مترجم:حسین توتونچی(سایت نقدفارسی) 

اگر اسکار شیندلر یک قهرمان عادی بود که برای عقایدش مبارزه می کرد، امروز توصیف کردن او اینقدر مشکل نبود. ویژگی هایی شخصیت او از جمله اعتیاد به الکل، قماربازی، داشتن چندین معشوقه، طمع زندگی او را تبدیل به یک معما کرده است.

ما درباره ی شخصیتی صحبت می کنیم که با آغاز جنگ جهانی دوم به امید پول دار شدن به کشور لهستان رفت تا با راه اندازی کارخانه هایی که کارگرانشان یهودی بودند به اهداف خود برسد. در پایان جنگ او بارها زندگی خود را به خطر انداخت و تمامی ثروت خود را برای دور نگه داشتن یهودی ها از دستان بیرحم آلمانها خرج کرد. او برای ماه های متمادی به آلمان ها رشوه می داد تا کارگران یهودی را به جای سوزاندن در کوره ها به او بسپارند تا در کارخانه ی او برایش کار کنند. کارخانه ساخت گلوله توپ برای ارتش آلمان، کارخانه ای که در تمام دوران فعالیتش حتی یک محصول قابل استفاده برای ارتش آلمان تولید نکرد.


سوال اینجاست که چه چیزی او را متحول کرد؟ -چرا در حالتی که می توانست مثل هزاران نازی دیگر از موقعیت ایجاد شده به نفع خودش استفاده کند و ثروت عظیمی را برای خود و بعد از جنگ پس انداز کند این کار را نکرد؟ چرا به جای یک جنایتکار جنگی او تصمیم گرفت یک انسان باشد؟ و این استیون اسپیلبرگ است که تصمیم می گیرد در فیلمش پاسخی به این سوال ندهد. هر پاسخ احتمالی به این سوال بسیار ساده، ابتدایی به نظر می رسد و البته توهینی به زندگی رمزآلود شیندلر. هولوکاست طوفان کشنده ای بود که با نژاد پرستی و دیوانگی درهم آمیخت. شیندلر توانست در گوشه ای از جنگ که او در آن حضور داشت بر این نیروی اهریمنی فایق آید ولی به نظر می رسد که او برای اتفاق های مرموزی که برای خودش می افتاد هیچ برنامه ای نداشت. در این فیلم که بهترین کار اسپیلبرگ تا به امروز است. او موفق شد داستان شیندلر را بدون استفاده از فرمول ساده تخیل به بهترین شکل به نمایش درآورد.

این فیلم 184 دقیقه ای مثل تمام فیلم های بزرگ دیگر به نظر کوتاه می آید. فیلم با معرفی شیندلر (لیام نسون)، به عنوان مردی قدبلند و جذاب آغاز می شود. او همیشه لباس های گرانقیمت می پوشد و اغلب اوقات مشغول خرید مشروب و خاویار برای سران نازی است.  همچنین او یک نشان آلمان نازی را با افتخار روی کت خود چسبانده است. اسکار شیندلر  دوست دارد که با افسر ارشد نازی عکس یادگاری بیاندازد. وی  فرد با نفوذی است که در بازار سیاه افراد زیادی را می شناسد و تهیه اقلام نایاب مثل سیگار، نایلون و مشروب برای او کار ساده ای است. سران نازی از ایده باز کردن کارخانه ای که به ارتش آلمان کمک کند و همچنین بتواند برای آلمان ها آشپزی کند استقبال کردند. چه ایده ای بهتر از استخدام یهودیان، چرا که حقوق آنها بسیار پایین است و بدین صورت شیندلر سریعتر پولدار می شود.

قدرت شیندلر در فریب، رشوه و دروغ گویی به سران نازی است. او هیچ چیزی در مورد راه اندازی کارخانه نمی داند به همین دلیل یک حسابدار یهودی به نام ایزاک استرن (بن کینگزلی) را استخدام می کند تا کارهای او را انجام دهد. استرن در خیابانهای کراکو می گردد تا یهودیان را برای شیندلر استخدام کند.

چون محیط کارخانه از محیط جنگ جدا است کسانی که در آن کار کنند شانس بیشتری برای زندگی دارند. رابطه ی استرن و شیندلر توسط اسپیربرگ به صورت مرموزی محکم می شود. در ابتدای جنگ تنها هدف شیندلر بدست آوردن پول و در انتهای آن حفظ جان کارگران یهودی اش است. ما می دانیم که استرن این موضوع را می داند اما در کل فیلم صحنه ای که استرن و شیندلر این موضوع را بیان کنند، وجود ندارد شاید بدلیل اینکه گفتن حقیقت میتواند منجر به مرگ هر دوی آنها بشود...

قدرت اسپیلبرگ در تمام صحنه های فیلم واضح است. فیلم برداری فیلم را استرن زاییلیان به عهده دارد و نمایش نامه فیلم بر اساس داستان توماس کنالی از روی یک ملودرام تبعیت نمی کند. در عوض اسپیلبرگ سعی کرده است که از یک سلسله اتفاقات واضح و بدون جلوه های ویژه استفاده کند و به کمک همین حوادث ما می فهمیم که چقدر دنیای شیندلر مرموز است.

ما همچنین شاهد یک هولوکاست وحشتناک هستیم. اسپیلبرگ به ما فرمانده آلمانی را معرفی می کند که مسئول کمپ نازی هاست، فردی بیمار به نام گود (رالف فلنس) که نماد کامل یک شیطان است. از بالکون ویلای خود که بر حیاط کمپ اشراف کامل دارد برای تمرین تیراندازی یهودیان را هدف قرار می دهد. (شیندلر این فرصت را پیدا می کند که در یک مهمانی بی ارادگی گئود را در قالب یک مثال به رخش بکشد و این کار را آنقدر واضح انجام می دهد که بیشتر شبیه به یک توهین است).

گئود از آن دسته آدم هایی است که خودشان ایده ای را پایه گذاری می کنند ولی خودشان را از آن مستثنی می دانند. او آلمانی های دیگر را به کشتن یهودیان ترغیب می کند و خودش دختر یهودی زیبایی را به نام هلن را به عنوان خدمتکار انتخاب می کند و به مرور زمان عاشقش می شود. این تنها ظاهر زیبای هلن است که باعث زنده ماندش می شود. نیازهای شخصی گئود برایش از همه چیز مهم تر است، از مرگ و زندگی، درست و اشتباه.  با بررسی شخصیت او ما متوجه می شویم که نازی ها تنها به واسطه ی افرادی مانند جفری داهمر که قدرت فکر کردن داشتند توانستند تا حدودی به اهداف خود برسند.

اسپیلبرگ تصمیم گرفت به سبک فیلم های مستند، این فیلم را سیاه و سفید فیلم برداری کند (تمام اتفاق هایی که در کارخانه  شیندلر رخ میدهد واقعی هستند). او نشان می دهد که شیندلر چطور با سیستم دیوانه وار نازی ها مبارزه می کند. موفقیت های این فیلم حاصل کار همزمان کارگردانی، داستان پردازی، تدوین و هدایت سیاهی لشکر آن هستند. اما اسپیلبرگ کارگردانی که ما او را به واسطه صحنه های به یاد ماندنی و پرهزینه اش می شناسیم،  در عمق داستان محو می شود. نسون و کینگزلی و دیگر هنرپیشگان فیلم نیز همگی به یک سمت و جدا از ظهور قابلیت های شخصی به اجرای یک شاهکار می پردازند.

 

در انتهای فیلم صحنه های فوق العاده ایی را شاهد هستیم. دیدن افراد واقعی که شیندلر آنها را نجات داد زیبایی این فیلم را دو چندان می کند. در انتهای فیلم یادداشتی وجود دارد که به ما می گوید تعداد افرادی که شیندلر آنها را نجات داد با احتساب خانواده هایشان بیش از 6000 نفر است و یهودیان لهستان امروزه 4000 نفر می باشند. درسی که از این فیلم می گیریم این است که شیندلر به تنهایی بیش از یک کشور برای نجات جان یهودیان تلاش کرد. پیام فیلم این است که یک مرد در مواجهه با هولوکاست هر کاری که توانست کرد در جایی که دیگران تنها نظاره گر بودند. می توان فهمید که تنها یک مرد افسانه ای، بدون فکر و بی توجه به خطر، یک مرد حیله گر و بدون نقشه می توانست کاری را که اسکار شیندلر کرد را انجام دهد. هیچ مرد عاقل و با تجربه ایی تا این حد پیش نمی رود!

Image result for ‫عکس های فیلم فهرست شیندلر‬‎Image result for ‫عکس های فیلم فهرست شیندلر‬‎

کسب چند تجربه از (فهرست شیندلر)

منبع :سوره مهر

▪ تجربه‌ی ۱: رنگ، حرکت دوربین
«فهرست شیندلر» اثر تلخ و سیاهی درباره‌ی جنایات نازی‌ها و کوره‌های آدم‌سوزی آن‌هاست؛ گرچه به نظر می‌رسد کارگردان با تأکید بر اتفاقات خاص و نوع پردازش موضوع و نیز با بهره‌گیری از هم‌ذات‌پنداری تماشاگر قصد داشته به توجیه صهیونیسم بپردازد، اما فیلم به عنوان یک اثر هنری دارای ویژگی‌های برجسته‌یی است.
استفاده از رنگ سیاه و سفید و پرهیز از حرکات متعارف دوربین (حرکت روی سه‌پایه یا تراولینگ و ...) و رویکرد به فیلمبرداریِ روی دست باعث خلق فضاهای مستند در اثر شده و این دو عامل (رنگ سیاه و سفید و حرکات روی دست دوربین) نقش مهمی در انتقال حس حاکم فیلم و القای مفهوم مورد نظر فیلمساز دارند.
▪ تجربه‌ی ۲: لحظات شاعرانه
- صحنه‌ی زیبای بارش خاکستر سرد و سوخته‌ی ده‌ها هزار اسیر به همراه دانه‌های برف بر شهر سرد و یخ‌زده‌ی کراکوو
- سکانس پایانی فیلم؛ اهدای هدیه‌یی از طرف ۱۱۰۰ کارگر (اسیر) به اسکار شیندلر، حلقه‌یی که از طلای دندان‌های خود ساخته‌اند و جمله‌یی زیبا با این مضمون روی آن حک کرده‌اند: «آن کس که جانی را نجات دهد جهانی را نجات داده است».
این صحنه‌ها با پرداختی شاعرانه که کنتراست شدیدی با لحن گزنده‌ و تلخ فیلم دارد به‌شدت اثرگذار هستند. لحظات ناب سینما همچون قطعاتی شاعرانه در بطن آثار می‌درخشند و هرگز از حافظه پاک نمی‌شوند.
▪ تجربه‌ی ۳: رنگ، طراحی لباس
طراحی لباس و هم‌چنین رنگ، به شیوه‌یی بسیار بدیع و نو در یکی از سکانس‌های فیلم مورد استفاده قرار گرفته‌اند. اسکار شیندلر از فراز تپه‌یی شاهد دستگیری و قتل عام مردم کراکوو توسط نازی‌هاست؛ در این میان در حالی که شیوه‌ی فیلمبرداری و ثبت تصاویر سیاه و سفید است، دختربچه‌یی با لباس سرخ به چشم می‌خورد که موج جمعیت او را نیز همراه با خود به جلو می‌برد. رنگ لباس دختربچه در این صحنه نمادی از حضور حیات و زندگی است که در کوران مرگ و تباهی جریان دارد. دختربچه در نهایت خود را از سیل جمعیت رها می‌سازد و برای گریز از مرگ زیر تختخوابی در یک خانه‌ی متروک پناه می‌گیرد.
▪ تجربه‌ی ۴: ایجاز
در فضای وحشت‌زا و مرگبار اردوگاه پلازف در شهر کراکوو، در اوج منحنی مرگ و وحشت، عشق چند ثانیه‌یی خود را به نمایش می‌گذارد؛ این چند ثانیه حکم قطره‌ی آبی را در کویری سوزناک دارد و به همان اندازه اثرگذار است. یک زن و فرزند خردسالش با سوت زدن از پشت سیم‌‌های خاردار مرد زندگی‌شان را متوجه خود می‌کنند. نگاه‌های عاطفی این سه نفر با ورود آمون گوئت و قرار گرفتن اسبش در فاصله‌ی بین آن‌ها قطع می‌شود. لذت آن چند ثانیه تنها با ورود مردی سوار بر اسب به تلخی عظیمی تبدیل می‌گردد و این یکی از رازهای سینماست؛ توانایی تغییر احساسات تماشاگر فقط در عرض چند ثانیه ...
▪ تجربه‌ی ۵: ایهام، فضاسازی
در یکی از سکانس‌های فیلم، تراژدی سرنوشت اسرای اردوگاه‌های نازی به اوج خود می‌رسد. زمانی که پزشکان آلمانی مشغول تفکیک اسرا برای انتقالشان به آشویتس - کوره‌ی آدم‌سوزی - و یا ادامه‌ی کار در اردوگاه - مرگ تدریجی - هستند، اتفاقی در کمپ زنان به وقوع می‌پیوندد؛ زنان برای این که سرحال و جوان به نظر بیایند تا از این طریق از آشویتس نجات یابند، سر و صورتشان را تمیز ‌کرده و یک عده از آن‌ها با مالیدن خون خود به روی گونه و لب‌هایشان سعی می‌کنند خود را سرزنده‌تر از دیگران نشان بدهند. تلاش انسان برای زنده ماندن (در هر شرایطی و به هر قیمتی) در این فضاسازی به بهترین، زیباترین و در عین حال دردناک‌ترین و زجرآورترین شکل ممکن نمود می‌یابد.
▪ تجربه‌ی ۶: طراحی صحنه، میزانسن
آمون گوئت (افسر نازی) صبح از خواب بیدار می‌شود، به بالکن خانه‌اش که مشرف به اردوگاه است می‌رود و لحظه‌یی بعد با اسلحه‌ی دوربین‌دار خود به شکار اسرا می‌پردازد؛ طراحی صحنه و میزانسن خوب این سکانس، که بازی خونسردانه‌ی «رالف فاینز» در نقش گوئت بر میزان تأثیر آن افزوده، القاکننده‌ی مفاهیم خاصی است. آمون گوئت در بالکن مشرف به اردوگاه همچون عقابی تیزچشم و تیزچنگ (با آن اسلحه‌ی دوربین‌دارش) بر فراز سر شکار خود که اسرای اردوگاه نقش آن را بازی می‌کنند ایستاده و هر از گاهی یکی از آن‌ها را انتخاب کرده و می‌کشد؛ در این میان، تلاش سخت اسرا برای فرار از تیررس او تکان‌دهنده است .

Image result for ‫عکس های فیلم فهرست شیندلر‬‎(

    (عکسی از شیندلر واقعی)


 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 9700
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

یک شنبه 16 آذر 1393 ساعت : 8:54 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد(کمپ ایکس ری )بابازی پیمان معادی
نظرات

 نقدی برفیلم:

Camp X-Ray

(کمپ ایکس-ری) 

----  

 

 منبع:نقدفارسی (وباتشکر از این سایت)

 

کارگردان: Peter Sattler

نویسنده : Peter Sattler

بازیگران : Kristen Stewart, Peyman Moaadi, Lane Garrison

    (کریستین استوارت.پیمان معادی.لین گریسون)

مدت : 117 دقیقه

 

خلاصه داستان : سربازی که به تازگی به زندان گوانتانامو منتقل شده است، با یک زندانی که به مدت 8 سال حبس کشیده دوست می‌شود و ...

 

media/kunena/attachments/5976/camp-x-ray-movie-poster.jpg

 

 

منتقد: اریک کان

 

 

media/kunena/attachments/5976/campx-ray1.jpgقبل از نقش‌آفرینی‌اش در سری «گرگ و میش» که «کریستین استوارت» را به یک ستاره‌ی جهانی تبدیل کرد، او توانایی خودش را به عنوان بازیگری درخور توجه ، ثابت کرده بود، با آن نگاه‌های سرد و جدی‌اش، او برای بازی در نقش زنی جوان که در زندگی ناکام است بسیار ایده‌آل به نظر می‌رسید، درحالی‌که به بازی در پروژه‌هایی چند برابر کوچک‌تر از آن سری پرفروش مشغول بود.مقدار اندکی از آن استعداد سرشار در فیلم «کمپ ایکس-رِی» به چشم می‌خورد، اثری که اولین فیلمیست که «پیتر سَتلِر» آن را کارگردانی کرده و در آن استوارت نقشی نامتعارف یعنی یکی از سربازان زندان گوانتانامو را ایفا می‌کند.متاسفانه، فیلمنامه‌ی بد سَتلِر - که در آن شخصیت استوارت تیمی را با یکی از زندانیان سیاسی (با بازی «پیمان معادی») که چندان هم کمک حال دوستانش نیست تشکیل می‌دهد - تنها استعداد استوارت را به نمایش در می‌آورد، وگرنه خود فیلم یک درام خام است.

media/kunena/attachments/5976/campx-ray2.jpgدر ابتدا، در هرصورت، «کمپ ایکس-ری» کیفیت قابل قبولی را به‌خاطر مهارت بازیگر نقش اولش به نمایش می‌گذارد، فیلم با زندانی شدن آن مسلمانی که در بالا به او اشاره شد، به‌نام علی، آغاز می‌شود، کسی که جرمش، همدستی داشتن در حادثه‌ی یازدهم سپتامبر [ابودی برج‌های دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک توسط تروریست‌های القائده] است.این سکانس با منتقل کردن زندانیان نارنجی‌پوش از زمین به دریا تا رسیدنشان به خانه‌ی جدید آن‌ها که سراسر آن بوی ناامیدی می‌دهد و تمام وقایع فیلم در آن رخ می‌دهد، ادامه می‌یابد.سپس سَتلر به ما اِیمی (با بازی «کریستین استوارت» را معرفی می‌کند که یک تازه‌وارد است.فیلمبردار فیلم «جیمز لَکستون»، که سابقه‌ی همکاری در آثاری همچون «دارویی برای مالیخولیا» و «افسانه‌ی خوابگرد آمریکایی» که از نظر جو و اتمسفر به این فیلم شباهت داشتند را دارد، توانسته به‌خوبی فضاهای بسته‌ و دلگیر داخل زندان و محیط‌های لم‌یزرع اطراف را به خوبی به تصویر بکشد و حس همذات‌پنداری را برای مخاطب به وجود آورد.

media/kunena/attachments/5976/campx-ray3.jpgنکته این است که موفقیت این اثر تنها تا زمانی است که داستان به‌طور جدی خودش را نمایان می‌کند، اِیمی چند کتاب را به زندانی قصه از طریق سلولش می‌دهد، اما علی به‌خاطر آن کتاب‌ها با اِیمی دعوا می‌کند و به سر او ضربه می‌زند -علی درباره‌ی آن کتاب‌ها از اِیمی تعداد زیادی سوال می‌پرسد-، و او را به‌خاطر اینکه هفتمین کتاب «هری پاتر» را برای او نیاورده سرزنش می‌کند و او را مجبور می‌کند دیگر کتاب‌ها را با صدا بلند برای او بخواند.اما تغییراتی که در ماجرا به‌وجود می‌آیند با بی‌دقتی نوشته و به تصویر کشیده می‌شوند، تغییراتی که موجب تغییر رفتار این دو نفر با یکدیگر می‌شود و از آن‌جا به بعد فیلم به شکل سرگیجه‌آوری مدام بین کمدی و درام سوئیچ می‌شود.فیلمنامه‌ی فیلم تصفیه نشده و این امر کاملاً مشخص است علی‌الخصوص زمانی که فیلم به سمت محیط‌های جذاب‌تر اما بسته‌تری همچون یک کمپ که از نظر مکانی محلی برای مردان است تغییر جهت می‌دهد، جایی که اِیمی با مشکلاتی که با سرپرست مردسالارش (با بازی «لِین گَریسون») پیدا می‌کند روبرو می‌شود، کسی که مشخص است با علی از نظر مذهبی مشکلات و بالطبع حس تنفر زیادی دارد و داستان از این نظر به رسوایی زندان اَبوغریب در عراق شباهت زیادی دارد.

media/kunena/attachments/5976/campx-ray4.jpgدر تضاد با آن تغییراتی که در رابطه‌ی میان علی و اِیمی به ‌وجود می‌آید، این صحنه‌ها نوعی حس به دام افتادن که اِیمی نیز آن را تجربه کرده به وجود می‌آورد، که البته به اِیمی اجازه می‌دهد تا با پاسخ سوالاتی که راجع به شخصیت دوست جدیدش مطرح می‌شود، روبرو شود. به هر حال، «کمپ ایکس-ری» بر روی یکی از آن دسته روابط عجیب تمرکز کرده، که مثلاً در آن تغییرات و دعواهایی درباره‌ی مجازات رخ می‌دهد که به نظر می‌آید از اعماق وجود نیستند.بظاهر علی گناهکار نیست و اتهاماتی که به او زده‌اند درست نیست، و او اِیمی را به چشم یک محرم اسرار و کسی که می‌توان در کنارش خود را از نظر روانی تخلیه کرد می‌بیند.در حالی که این ایده توانایی همراه کردن مخاطب را دارد، سَتلر به‌طور خسته‌کننده‌ و روتینی روزانه طبیعت بیرون از گوانتانامو را به تصویر می‌کشد که فقط وقت تلف کردن است، البته سکانس‌های بازجویی اینطور نیستند.

media/kunena/attachments/5976/campx-ray5.jpgدر قسمتی که زندانیان به سمت نگهبانان بطری پرتاب می‌کنند انواع ایرادها به چشم می‌خورد، و به نوعی بر به هم ریختگی فیلم نیز می‌افزایند و کاملاً مغایر با آن روند ساکت فیلم هستند.معادی، که در فیلم «جدایی نادر از سیمین» اثر «اصغر فرهادی» بسیار خوب بود، اینجا در میان دیگر بازیگران فیلم سرآمدتر است و بازی بهتری به نمایش می‌گذارد.شخصیت او نیز طوری نوشته شده که نسبت به دیگر شخصیت‌ها که اِیمی سعی در درک کردنشان دارد، مدام طعنه می‌زند. با آنکه آن سکانس‌های کشمکش با اختلاف نظرات اِیمی و کلنل کم حرف کمپ (با بازی «جان کَرُل لینچ») بر سر نحوه‌ی رفتار او با زندانان باز هم ادامه می‌یابند، اما بعدتر، یک سکانس چشمگیر و هوشمندانه در یک کافه‌تریا وجود دارد که در آن اِیمی علایقش را بر زبان می‌آورد که نوعی مبارزه برای حفظ موقعیتش است.ناموفقیت این فیلم در به‌ تصویر کشیدن آن روابط پیچیده که وعده‌اش را داده بود، حقیقتاً مخاطبان را ناامید کرد.

media/kunena/attachments/5976/campx-ray6.jpgهمانگونه که یک سرباز از فضای آن زندان‌ها چنین می‌گوید: "ما فقط برای مراقبت از چند انسان ترسو به آنجا رفته بودیم"، حقیقتاً هیچ شانسی برای فرار از آنجا یا شورش کردن بر علیه سربازان در گوانتانامو وجود ندارد.سَتلر به طور پیوسته پایش را از فیلمنامه فراتر می‌گذارد و چیزهایی را به تصویر می‌کشد که قرار نبوده به تصویر کشیده شوند، مثلاً در صحنه‌هایی اِیمی و دیگر سربازان، مدام در راهروهای به ظاهر بی‌انتهای زندان این سمت و آن سمت می‌روند و تک تک سلول‌ها را زیر نظر می‌گیرند، تا جایی که مخاطب با خود می‌گوید یک قاتل سریالی هم به این مقدار مراقبت نیازی ندارد.این فیلم یک اعلامیه‌ی سرسخت از وضعیت افرادی است که به اشتباه دست به ارتکاب عملی می‌زنند، البته خود فیلم هم گمراه شده و نتوانسته آن را به درستی به تصویر بکشد.

مترجم:دانیال دهقانی

 

 

منبع: سایت نقد فارسی 

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6364
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

شنبه 14 آذر 1393 ساعت : 11:58 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
تیم برتون:مرد عجیب!
نظرات

تیم برتون :مرد عجیب! 

*********************************

Image result for ‫عکس تیم برتون‬‎

 

منابع :ویکیپدیا،http://www.balkon.ir

<><><><><><><><><><><><><>

تیموتی والتر (تیم) برتون زادهٔ۲۵اوت۱۹۵۸ کارگردان، تهیه‌کننده، نویسنده،طراح، نقاش و شاعر آمریکایی است. تیم برتون به دلیل دیدگاه متفاوت، سبک ویژه و منحصربه‌فرد در فیلمسازی و طراحی شخصیت‌هایی عجیب و متفاوت معروف شده‌است و از برجسته‌ترین کارگردان‌ها به شمار می‌رود. او تاکنون بارها برای جوایز گوناگونی از جمله گلدن گلوب و اسکار نامزد شده‌است و جوایزی را نیز دریافت کرده‌است. برتون همچنین نویسنده و نقاش کتاب شعر مرگ غم‌انگیز پسر صدفی و قصه‌های دیگر که در سال ۱۹۹۷ منتشر شد و نیز کتاب طراحی‌هایش یعنی هنر تیم برتون که در سال ۲۰۰۹ انتشار یافت، است.

تیم برتون در بربنک، کالیفرنیا زاده شد. او در کودکی به دیدن فیلم‌های ترسناک و علمی–تخیلی علاقه داشت و از نوجوانی شروع به ساخت پویانمایی‌هایی به روش استاپ موشن و فیلم‌های ۸ میلیمتری سیاه و سفید کرد. بعد از دبیرستان، برای یادگرفتن فیلمسازی و انیمیشن به صورت حرفه‌ای به موسسهٔ هنرهای کالیفرنیا رفت و سپس در استودیوی والت دیزنی مشغول به کار شد. او از سال ۱۹۸۲ تاکنون در عرصهٔ فیلمسازی فعال بوده‌است.

تیم برتون با فیلم‌های عجیبی مثل: بیتل جوس، ادوارد دست قیچی، کابوس قبل از کریسمس، اد وود، اسلیپی هالو، عروس مرده،سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت، ۹، سایه‌های سیاه و فیلم‌های محبوب و موفقی مثل: ماجراجویی بزرگ پی وی، بتمن،بازگشت بتمن، سیارهٔ میمون‌ها، چارلی و کارخانهٔ شکلات سازی، آلیس در سرزمین عجایب و فرنکن‌وینی شناخته شده‌است. او همچنین علاوه بر کارگردانی و تهیه‌کنندگی، نویسندهٔ داستان فیلم‌های ادوارد دست قیچی، کابوس قبل از کریسمس و فرنکن‌وینی و طراح شخصیت‌های انیمیشن‌های عروس مرده و کابوس قبل از کریسمس بوده‌است.

برتون اغلب با تعداد خاصی از هنرمندان در آثارش همکاری می‌کند؛ مثل جانی دپ که از اولین همکاری‌شان در فیلم ادوارد دست قیچی تا به حال دوست صمیمی برتون بوده‌است و در ۸ فیلم با هم همکاری کرده‌اند، هلنا بونهام کارتر، شریک زندگیش که در بیشتر آثار او حضور دارد و موسیقیدانی به نام دنی الفمن که برای همهٔ آثار برتون در مقام کارگردان و/ یا تهیه‌کننده به جز ۵ فیلم، آهنگ ساخته‌است.

 

کودکی تا جوانی

*****************

تیم برتون ۲۵ اوت ۱۹۵۸ در بربنک، کالیفرنیا به دنیا آمد. مادرش جین برتون (اریکسون) مالک یک فروشگاه هدیه بود و پدرش بیل برتون در پارک بربنک و ادارهٔ تفریحات و سرگرمی کار می‌کرد. یک برادر به نام دنیل دارد که ۳ سال از او کوچکتر است و او هم هنرمند است. در کودکی خیلی درونگرا بود و به سینما رفتن و نقاشی کشیدن علاقه داشت. او همچنین به فیلم‌های ترسناک و علمی–تخیلی مثل گودزیلا و فرانکشتاین، محصولات شرکت همر، آثار ری هری‌هازن مثل جیسون و آرگونات‌ها و هفتمین سفر دریایی سندباد، فیلم‌های وینسنت پرایس و آثار ادگار آلن پو علاقه داشت و ساخته‌هایش هم تحت تاثیر این آثار قرار گرفته‌اند. برتون در کودکی در حیاط خانه‌شان فیلم‌های کوتاه به روش استاپ موشن و فیلم‌های ۸ میلیمتری سیاه و سفید می‌ساخت. یکی از فیلم‌های دورهٔ نوجوانیش جزیرهٔ دکتر آگر است که در سن ۱۳ سالگی آن را ساخت.او در دبیرستان بربنک تحصیل کرد اما دانش‌آموز خیلی خوبی نبود و به جای درس خواندن، فیلم می‌ساخت. استعداد هنری او زود آشکار شد، در نوجوانی در یک مسابقهٔ طراحی پوستر برای ترویج زباله نریختن شرکت کرد. علاوه بر این که اول شد و ۱۰ دلار جایزه گرفت، تا ۲ ماه هم از طرحش روی کامیون‌های حمل زبالهٔ شهر بربنک استفاده شد. با فرارسیدن کریسمس و هالووین هم ساکنین شهر به او پول می‌دادند تا برایشان روی شیشه، طرح‌های مناسب فصل، مثل کدوی هالووین، اسکلت، عنکبوت و آدم برفی بکشد.

تیم برتون در سن ۱۸ سالگی و بعد از فارغ‌التحصیلی از دبیرستان به موسسهٔ هنرهای کالیفرنیا که استودیوی والت دیزنی آن را تأسیس کرده بود، برای یادگیری انیمیشن رفت. او در زمان دانشجویی در موسسهٔ هنرهای کالیفرنیا فیلم‌های کوتاهی مثل ساقهٔ کرفس غول‌پیکر و پادشاه و اختاپوس را ساخت که از آنها فقط قسمت‌هایی باقی‌مانده‌است.

سال‌های ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰

************************

برتون سال ۱۹۷۹ از موسسهٔ هنرهای کالیفرنیا فارغ‌التحصیل شد و به عنوان انیمیشن‌ساز برای فیلم روباه و سگ شکاری به استودیو دیزنی پیوست. او انیمیشن‌ساز و ایده‌پرداز فیلم‌هایی مثل روباه و سگ شکاری، دیگ سیاه و ترون بوده‌است. در سال ۱۹۸۲ در حالی که در استودیو دیزنی کار می‌کرد اولین فیلم کوتاهش یعنی وینسنت که فیلمی ۶ دقیقه‌ای و سیاه و سفید بود را بر اساس شعری از خودش و به روش استاپ موشن ساخت. این فیلم داستان پسر جوانی است که در خیالش، خودش را به جای وینسنت پرایس، قهرمانش (و قهرمان برتون) می‌بیند. تیم برتون و پرایس راوی این فیلم بودند. پروژهٔ بعدی برتون فیلم کوتاه هنسل و گرتل بود که اقتباسی با تم ژاپنی از داستان برادران گریم بود که برای کانال دیزنی ساخته شد. این فیلم فقط یک بار در شب هالووین سال ۱۹۸۳ پخش شد و بعد از آن کنار گذاشته شد. فیلم کوتاه بعدی او، فرنکن‌وینی، فیلمی الهام‌گرفته از داستان فرانکشتاین است که سال ۱۹۸۴ اکران شد. داستان این فیلم دربارهٔ پسر جوانی است که سعی می‌کند سگش را بعد از اینکه با ماشین تصادف می‌کند، دوباره زنده کند. تیم برتون در سال ۱۹۸۴ و بعد از ساخت این فیلم، استودیو دیزنی را ترک کرد چون سبک شخصی او با استانداردهای دیزنی متفاوت بود و برتون علاقه داشت که در پروژه‌هایی کار کند که متناسب با دیدگاه خاص خودش باشد.

ماجراجویی بزرگ پی‌وی
*******************

کمی بعد از اینکه بازیگری به نام پل روبنس فیلم فرنکن‌وینی را دید، برتون را برای کارگردانی فیلمی سینمایی برگرفته از شخصیت مورد علاقه‌اش «پی‌وی هرمان» انتخاب کرد. تیم برتون که طرفدار گروه موسیقی عجیب و غریب اوینگو بوینگو بود از دنی الفمن، آهنگساز گروه خواست تا برای این فیلم آهنگسازی کند. بعد از آن الفمن، آهنگسازی همه به جز ۵ فیلم (پسر ملوان، اد وود، جیمز و هلوی غول پیکر، بتمن برای همیشه و سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت) از آثار برتون در مقام کارگردان و/یا تهیه کننده را بر عهده داشته‌است. فیلم ماجراجویی بزرگ پی‌وی در سال ۱۹۸۵ و با بودجهٔ ۷ میلیون دلاری ساخته شد و بیش از ۴۰ میلیون دلار فروش کرد.

بیتل جوس
*********

بعد از کارگردانی چند اپیزود از مجموعهٔ تلویزیونی آلفرد هیچکاک تقدیم می‌کند و تئاتر افسانه پریان ساختهٔ شلی دووال، به برتون پروژهٔ بزرگ بعدیش یعنی بیتل جوس پیشنهاد داده شد. بیتل جوس یک کمدی ترسناک ماورائی دربارهٔ زوج جوانی است که بعد از مرگ مجبور می‌شوند در همین دنیا بمانند و خانواده‌ای مالک خانه‌شان می‌شوند اما دختر نوجوان خانواده روح آنها را می‌بیند. بازیگران این فیلم الک بالدوین، جینا دیویس، وینونا رایدر، گلن شادیکس و مایکل کیتون (بیتل جوس) هستند. فیلم با بودجهٔ ۱۳ میلیون دلاری، ۸۰ میلیون دلار فروش داشت و دهمین فیلم پرفروش سال ۱۹۸۸ شد بعد از موفقیت این فیلم، یک مجموعهٔ پویانمایی به همین نام از روی آن ساخته شد که برتون مدیر اجرایی تولید آن بود و از شبکهٔ ای‌بی‌سی و بعداً از شبکهٔ فاکس پخش شد.

بتمن
****
 
تیم برتون در جشنوارهٔ فیلم ونیز، ۵ سپتامبر ۲۰۰۷

توانایی تیم برتون در ساختن فیلم‌های موفق با بودجهٔ کم، مدیران استودیوها را تحت تاثیر قرار داد و به او فیلم بتمن که اولین فیلمش با بودجهٔ زیاد بود پیشنهاد داده شد. تولید فیلم با مشکلات زیادی مواجه شد به طوری‌که برتون از آن به عنوان «شکنجه و بدترین دوران زندگی‌ام» یاد می‌کند.اما بزرگترین مشکل در مورد بازیگران بود. برتون، مایکل کیتون را به دلیل همکاری قبلی‌شان دربیتل جوس با وجود جثهٔ متوسط، بی‌تجربگی در فیلم‌های اکشن و شهرتش به عنوان بازیگر کمدی، برای نقش بتمن انتخاب کرد. اگرچه برتون در نهایت پیروز شد اما طرفداران زیادی در ابتدا نسبت به این انتخاب خشمگین شدند، طوری که ۵۰٬۰۰۰ نامهٔ اعتراض‌آمیز به دفتر وارنر بروس فرستاده شد. برتون عنوان کرد که مسخره است که مردی درشت‌هیکل را برای نقش بتمن انتخاب کند و اصرار داشت که یک جنگجوی شنل‌دار باید فردی عادی (البته خیلی ثروتمند) باشد که لباسی خفاشی می‌پوشد تا با خلافکاران بجنگد. جک نیکلسون هم برای نقش ژوکر برگزیده شد. فیلم ژوئن ۱۹۸۹ منتشر شد و با فروش بیش از ۲۵۰ میلیون دلار در آمریکا و ۴۰۰ میلیون دلار در جهان یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ شد. در نقدهای این فیلم بازی کیتون و نیکلسون و جنبه‌های تولید فیلم مورد تحسین قرار گرفت و جک نیکلسون نامزد جایزهٔ گلدن گلوب شد. موفقیت این فیلم، برتون را به عنوان کارگردانی سودآور معرفی کرد و الهام‌بخش پویانمایی بتمن که بعد از آن ساخته شد، بود. بتمن تاثیر زیادی بر فیلم‌های ابرقهرمانانه‌ای که بعداً ساخته‌شد گذاشت و تیم برتون دربارهٔ این تاثیرگذاری به شوخی گفته‌است: «وقتی من بتمن را ساختم مثل این بود که اولین فیلم سیاه از روی کتاب کمیک ساخته شده‌است. حالا همه می‌خواهند که فیلم ابرقهرمانانهٔ سیاه و جدی بسازند. فکر می کنم من مسئول این تغییر هستم.»

تیم برتون همچنین گفته‌است که از کتاب بتمن:کشتن ژوکر برای فیلم بتمن الهام گرفته‌است:

سال‌های ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰

*************************

1-ادوارد دست قیچی

سال ۱۹۹۰ برتون، نویسندگی (به همراه کارولین تامپسون) و کارگردانی ادوارد دست قیچی را انجام داد. این فیلم که نشان‌دهندهٔ دید متفاوت برتون است، با موفقیت زیادی روبرو شد و در آمریکای شمالی حدود ۵۶ میلیون دلار و در جهان حدود ۸۶ میلیون دلار فروش کرد.وینونا رایدر برای دومین بار در این فیلم با او همکاری کرد و جانی دپ که در اواخر دههٔ ۱۹۸۰ به خاطر بازی در مجموعه تلویزیونی خیابان جامپ شمارهٔ ۲۱ به بازیگری محبوب تبدیل شده بود، نقش ادوارد را که اختراع جدید مخترعی عجیب (با بازی وینسنت پرایس) بود را ایفا کرد. ادوارد در ظاهر انسان بود اما به دلیل مرگ ناگهانی سازنده‌اش به جای دستانش قیچی داشت و به همین خاطر به تنهایی در قصری در اطراف شهر زندگی می‌کرد. قرار داشتن مکان فیلم در حومهٔ شهر و فیلمبرداری در لاتز کالیفرنیا، باعث شد که فیلم به عنوان زندگینامهٔ شخصی برتون از دوران کودکیش در بربنک دیده شود. پرایس عنوان کرده‌است که: «تیم همان ادوارد است.» جانی دپ هم نظری مشابه این گفته را با توجه به اولین ملاقاتش با تیم برتون برای این فیلم در مقدمهٔ کتاب برتون به روایت برتون نوشتهٔ مارک سالیسبری عنوان کرده‌است. در چندین نقد، ادوارد دست قیچی یکی از بهترین فیلم‌های برتون معرفی شده‌است. جانی دپ بعد از این فیلم در فیلم‌های اد وود، اسلیپی هالو، چارلی و کارخانهٔ شکلات سازی، عروس مرده، سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت، آلیس در سرزمین عجایب و سایه‌های سیاه با برتون همکاری کرده‌است.

2-بازگشت بتمن

بعد از موفقیت فیلم بتمن، وارنر بروس پیشنهاد کارگردانی بازگشت بتمن را به برتون داد. برتون عنوان کرده‌بود: «پیشنهاد را قبول می‌کنم به شرطی که ادامهٔ آن چیزی جدید و هیجان‌انگیز ارائه کند، در غیر این صورت این متعحب‌کننده‌ترین پیشنهاد است.» درنهایت برتون پیشنهاد را پذیرفت و نتیجهٔ کار، بازگشت بتمن با بازی مایکل کیتون در نقش شوالیهٔ تاریکی و تبهکارانی جدید مثل دنی دیویتو (پنگوئن)، میشل فایفر (زن گربه‌ای) و کریستوفر واکن (مکس شرک) بودند. پل روبنس هم که نقش پی‌وی را در ماجراجویی بزرگ پی‌وی بازی کرده بود، نقش کوتاهی به عنوان پدر پنگوئن ایفا کرد. بازگشت بتمن که در سال ۱۹۹۲ اکران شد حدود ۲۶۷ میلیون دلار در جهان فروش کرد این فیلم، سومین فیلم پرفروش آن سال در آمریکا و ششمین فیلم پرفروش جهان شد و موفقیت دیگری برای برتون بود.

3-کابوس قبل از کریسمس

برتون نویسنده و تهیه‌کنندهٔ فیلم کابوس قبل از کریسمس (۱۹۹۳) است و به دلیل محدودیت‌های برنامهٔ کاری فیلم بازگشت بتمن نتوانست کارگردانی آن را انجام بدهد و کارگردانی آن را به هنری سلیک واگذار کرد. مایکل مک دووال و کارولین تامپسون بر اساس داستان، شخصیت‌ها و دنیایی که برتون ساخته‌است، فیلمنامهٔ آن را نوشته‌اند. دنی الفمن علاوه بر آهنگسازی و سرودن اشعار فیلم، آوازهای شخصیت جک اسکلینگتون را هم اجرا کرده‌است. الفمن این کار را این‌گونه توصیف کرد: «یکی از آسان‌ترین کارهایی که تا به حال انجام داده‌ام. من با جک اسکلینگتون شباهت‌های زیادی داشتم.» فیلم با نظرهای مثبتی دربارهٔ روش استاپ موشن انیمیشن، موسیقی و داستان اصلی مواجه شد و به موفقیت در گیشه دست‌یافت. این فیلم سال ۲۰۰۶ به صورت سه‌بعدی درآمد.

4-پسر ملوان
 
تیم برتون در حال قدم زدن بین مومیایی‌ها در موزه گواناخواتو، ۱۴ ژوئن ۲۰۰۹

برتون سال ۱۹۹۴ با دنیس دی نووی تهیه‌کنندگی فیلم کمدی–فانتزی پسر ملوان را به عهده گرفتند. آدام رزنیک، کارگردان و نویسندهٔ فیلم و کریس الیوت، نقش اول فیلم بود. در ابتدا برتون می‌خواست کارگردان این فیلم باشد اما وقتی فیلم اد وود به او پیشنهاد شد کارگردانی این فیلم را به رزنیک واگذار کرد. فیلم با موفقیت روبرو نشد و درنظرسنجی راتن تومیتوز نمرهٔ ۴۶ از ۱۰۰ گرفت.

5-اد وود

این فیلم که سال ۱۹۹۴ و به کارگردانی برتون ساخته شد، زندگی اد وود، فیلمسازی که از او به عنوان «بدترین کارگردان تاریخ» نام می‌برند را نشان می‌دهد. جانی دپ در این فیلم نقش اد وود را بازی کرد و دربارهٔ این فیلم بعداً گفت: «فقط با شنیدن ۱۰ دقیقه دربارهٔ پروژه، آن را قبول کردم.» آهنگسازی این فیلم به هاوارد شور سپرده شد. در حالی که اد وود با شکست تجاری مواجه شد اما با نقدهای مثبتی روبرو شد و مارتین لاندو جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را برای ایفای نقش بلا لوگاسی دریافت کرد.

6-بتمن برای همیشه

با وجود اینکه بازگشت بتمن به کارگردانی برتون، موفقیت زیادی کسب کرده بود، وارنر بروس، جوئل شوماخر را برای کارگردانی فیلم سوم بتمن یعنی بتمن برای همیشه استخدام کرد و برتون به همراه پیتر مک‌کروگراسکات، تهیه‌کنندگی آن را به عهده گرفت. به دنبال تغییر کارگردان، مایکل کیتون از نقش بتمن کناره گیری کرد و وال کیلمر جای او را گرفت. فیلم با بازیگران جدیدی مثل تامی لی جونز، نیکول کیدمن، کریس اودانل و جیم کری شناخته شد. این فیلم بافروش ۳۳۶ میلیون دلار به موفقیت بزرگی در گیشه دست یافت. شوماخر برای کارگردانی فیلم بعدی یعنی بتمن و رابین که فیلمی مشهور نشد، استخدام شد و برتون در این فیلم همکاری نکرد.

7-جیمز و هلوی غول‌پیکر

سال ۱۹۹۶ تیم برتون و سلیک در فیلم تخیلی و موزیکال جیمز و هلوی غول‌پیکر بر اساس کتاب رولد دال دوباره با هم همکاری کردند. برتون تهیه‌کننده و سلیک کارگردان این فیلم بودند. بازیگران و صداپیشگان فیلم پل تری، ریچارد دریفوس، سوزان ساراندون، دیوید تیولیس بودند. آهنگساز فیلم هم رندی نیومن است. فیلم حدود ۲۹ میلیون دلار فروش کرد.

8-مریخ حمله می‌کند!

مریخ حمله می‌کند! فیلمی علمی–تخیلی، کمدی و دلهره‌آور است که در سال ۱۹۹۶ ساخته شد. برتون و دنی الفمن در این فیلم دوباره با هم همکاری کردند. جک نیکلسون، پیرس برازنان، مایکل جی فاکس، سارا جسیکا پارکر، ناتالی پورتمن، آنت بنینگ، لوکاس هاس، گلن کلوز، آنت بنینگ، کریستینا اپل‌گیت، جک بلک و لیزا ماری بازیگران این فیلم بودند. این فیلم خیلی موفق نبود و در جهان ۱۰۱ میلیون دلار فروش کرد.

9-اسلیپی هالو

فیلم اسلیپی هالو به کارگردانی برتون که سال ۱۹۹۹ اکران شد، داستانی ماورائی دارد و بر اساس داستان کوتاه واشنگتن اروینگ ساخته شده‌است. جانی دپ در این فیلم نقش «ایکابد کرین»، کارآگاهی علاقه‌مند به تحقیقات جرم‌شناسی را ایفا کرده‌است (در حالی که در داستان اصلی واشنگتن اروینگ، ایکابد معلم است.) اسلیپی هالو نشان دهندهٔ مبارزهٔ تیم برتون با سیستم هالیوود بود. برتون با ساخت این فیلم ادای احترامی به فیلم‌های ترسناک کمپانی انگلیسی فیلم همر کرده‌است. کریستوفر لی که یکی از ستاره‌های کمپانی همر بود هم نقش کوتاهی در این فیلم ایفا کرده‌است. مایکل گاف، جفری جونز و کریستوفر واکن نقش‌های مکمل را بازی کرده‌اند. کریستینا ریچی هم که قبلاً با تهیه‌کنندهٔ فیلم، اسکات رودین همکاری کرده‌بود، نقش کاترینا ون‌تسل را ایفا کرد. آهنگسازی خاص دنی الفمن به سبک گوتیک هم به جذابیت فیلم افزود. اسلیپی هالو حدود ۲۰۶ میلیون دلار فروش کرد و با موفقیت زیادی روبرو شد. این فیلم برنده «جایزهٔ اسکار بهترین کارگردان هنری» و دو جایزهٔ بفتا برای «بهترین طراح لباس» و «بهترین طراح اجرایی» شد.

سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰

************************

1-سیارهٔ میمون‌ها

فیلم سیارهٔ میمون‌ها به کارگردانی برتون، فیلمی علمی–تخیلی است که در سال ۲۰۰۱ و بر اساس رمان پیر بول ساخته شد. این فیلم با فروش ۳۶۲ میلیون دلار در جهان به موفقیت دست یافت و نهمین فیلم پرفروش جهان در آن سال شد. آهنگساز این فیلم هم دنی الفمن است. در زمان فیلمبرداری سیارهٔ میمون‌ها برتون با هلنا بونهام کارتر آشنا شد که از آن زمان تا به حال شریک زندگی او بوده‌است.همچنین این فیلم اولین همکاری برتون با تهیه‌کننده، ریچارد دی زانوک بود.

2-ماهی بزرگ

ماهی بزرگ فیلمی تخیلی و ماجراجویانه به کارگردانی برتون است که در سال ۲۰۰۳ و بر اساس رمان «ماهی بزرگ:رمان تناسب‌های افسانه‌ای» نوشتهٔ دنیل والاس ساخته شده‌است. داستان فیلم دربارهٔ آشتی پسری با پدری در حال مرگ به نام ادوارد بلوم است که داستان‌هایی آمیخته با رنگ و مبالغه دربارهٔ زندگیش می‌گوید. نقش‌های اصلی فیلم ایوان مک‌گرگور در نقش جوانی ادوارد بلوم و آلبرت فینی در نقش پیری ادوارد بلوم هستند. جسیکا لنگ، بیلی کروداپ، دنی دیویتو، الیسون لومن، ماریون کاتیلرد و هلنا بونهام کارتر دیگر بازیگران فیلم هستند. ماهی بزرگ، ۱۲۲ میلیون دلار در جهان فروش کرد و نامزد ۴ جایزهٔ گولدن گلوب شد.دنی الفمن هم برای آهنگسازی این فیلم، نامزد جایزهٔ اسکار بهترین موسیقی فیلم و نامزد جایزهٔ گرمی بهترین موسیقی فیلم شد.

3-چارلی و کارخانهٔ شکلات سازی

چارلی و کارخانهٔ شکلات سازی که سال ۲۰۰۵ و به کارگردانی برتون ساخته‌شد، اقتباسی از کتابی به همین نام نوشتهٔ رولد دال است. جانی دپ در نقش ویلی وانکا، فردریک هایموردر نقش چارلی باکت، هلنا بونهام کارتر در نقش خانم باکت (مادر چارلی)، کریستوفر لی در نقش پدر ویلی وانکا و دیپ روی در نقش اومپا لومپا بازی کرده‌اند. این فیلم ۴۷۴ میلیون دلار در جهان فروش کرد و هشتمین فیلم پرفروش جهان در آن سال و نامزد جایزهٔ اسکار بهترین طراح لباس شد. جانی دپ هم برای این فیلم نامزد جایزهٔ گولدن گلوب بازیگر مرد نقش اصلی در ژانر موزیکال یا کمدی شد. دنی الفمن، آهنگساز فیلم و جان آگست، نویسندهٔ فیلمنامه، نامزد جایزهٔ گرمی برای قسمت موزیکال خوشامدگویی ویلی وانکا شدند. برتون و الفمن همزمان با این فیلم روی انیمیشن عروس مرده نیز کار می‌کردند.

4-عروس مرده

عروس مرده یک پویانمایی تخیلی و موزیکال به کارگردانی برتون و مایک جانسون است که در سال ۲۰۰۵ و به روش استاپ موشن ساخته شده‌است. جانی دپ صداپیشهٔ ویکتور ون دورت و هلنا بونهام کارتر صداپیشهٔ امیلی (عروس مرده) است. برتون در این فیلم، بار دیگر توانست که از سبک آشنا و مخصوص به خودش مثل تقابل پیچیدهٔ نور و تاریکی و گیر افتادن بین دو دنیای متفاوت و متضاد استفاده کند. عروس مرده با فروش ۱۱۷ میلیون دلاری به موفقیت در گیشه دست یافت.

5-استخوان‌ها

استخوان‌ها (۲۰۰۶) یک کلیپ موسیقی است که برتون آن را کارگردانی کرده‌است.استخوان‌ها یکی از تک‌آهنگ‌های گروه کیلرز از آلبوم دومشان یعنی شهر سام است. بازیگران این کلیپ ویدیویی مایکل استگر و دون آوکی هستند. در این کلیپ صحنه‌هایی هم از فیلم‌های موجودات مرداب سیاه، جیسون و آرگوناتها و لولیتا وجود دارد. گروه موسیقی به همراه استگر و آوکی در طول فیلم کم‌کم به اسکلت تبدیل می‌شوند.

6-سوئینی تاد،آرایشگر شیطانی خیابان فلیت
 
تیم برتون در افتتاحیهٔ نمایش سوئینی تاد در مادرید (اسپانیا)، سال ۲۰۰۷

سوئینی تاد، فیلمی ترسناک و موزیکال به کارگردانی برتون است که سال ۲۰۰۷ ساخته شد. این فیلم بازسازی فیلمی به همین نام است که سال ۱۹۷۹ ساخته شده بود. تهیه‌کنندگان آن دریم ورکز و برادران وارنر هستند. این فیلم موفق، حدود ۱۵۲ میلیون دلار در جهان فروش کردو نامزد ۲ جایزهٔ گولدن گلوب و برندهٔ ۲ جایزهٔ گولدن گلوب شد. برتون نامزد جایزهٔ گولدن گلوب بهترین کارگردان و برندهٔ جایزهٔ بهترین کارگردان از جوایز هیئت ملی بازبینی فیلم شد. همچنین این فیلم برندهٔ جایزهٔ گلدن گلوب بهترین فیلم موزیکال یا کمدی، نامزد دو جایزهٔبفتا در طراحی لباس و گریم، نامزد جایزهٔ اسکار بهترین دستاورد در طراحی لباس و برندهٔ جایزهٔ اسکار بهترین دستاورد برای کارگردان هنری شد.

جانی دپ برای ایفای نقش سوئینی تاد نامزد «جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر نقش اول» برندهٔ جایزهٔ گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد فیلم موزیکال یا کمدی، «برندهٔ جایزهٔ بهترین نقش منفی» از جوایز سینمایی ام‌تی‌وی و «برندهٔ جایزهٔ ملی فیلم انگلیس» شد. هلنا بونهام کارتر هم برای ایفای نقش خانم لاوت برندهٔ «جایزه فیلم‌های انگلیسی» و نامزد جایزهٔ گولدن گلوب شد.

کریس نشاویتی در نقدش در مجلهٔ انترتینمنت ویکلی به این فیلم نمرهٔ A منفی داده‌است و بیان کرد: «بالا و پایینی صدای دپ هنگام آواز خواندن باعث تحیر می‌شود و با خودت فکر می‌کنی که او دیگر چه مهارت‌هایی دارد که نشان نداده است. دیدن دپ در نقش آرایشگری که با تیغ کار می‌کند تو را یاد ۱۸ سال پیش می‌اندازد که ادوارد دست قیچی به سرعت درختان را به شکل‌های مختلف در می‌آورد و اگر تیم برتون و جانی دپ با هم آشنا نمی‌شدند ما همهٔ این زیبایی‌های عجیب را از دست می‌دادیم». 

7-ناین(9)

سال ۲۰۰۵ فیلمسازی به نام شان اکر فیلم کوتاهی به نام ۹ را منتشر کرد که دربارهٔ عروسکی با ادراک است که در دنیایی رو به نابودی در آینده، سعی می‌کند تا از نابودی خودش و ۸ عروسک دیگر توسط ماشین‌ها جلوگیری کند. این فیلم نامزد جایزهٔ اسکار بهترین فیلم کوتاه پویانمایی شد. تیم برتون و تیمر بکمامبتوف بعد از دیدن این فیلم کوتاه به ساخت فیلمی بلند بر اساس همین داستان علاقه نشان‌دادند. کارگردان فیلم بلند ۹، که فیلمی علمی–تخیلی، اکشن و ماجراجویانه است، شان آکر و تهیه‌کنندگان آن تیم برتون و تیمر بکمامبتوف هستند. آکر و پاملا پتلر فیلمنامهٔ آن را نوشتند و الیجا وود، جان سی ریلی، جنیفر کانلی،کریستوفر پلامر و مارتین لاندو صداپیشگان فیلم هستند. آهنگساز فیلم هم دنی الفمن است. این فیلم ۴۸ میلیون دلار در جهان فروش کرد.

سال‌های ۲۰۱۰ به بعد

************************

1-آلیس در سرزمین عجایب
 
تیم برتون در مراسم افتتاحیهٔ نمایش فرنکن‌وینی در فرانسه، ۲۳ اکتبر ۲۰۱۲

آلیس در سرزمین عجایب ترکیبی از فیلم و پویانمایی رایانه‌ای در ژانر تخیلی و ماجراجویانه است که سال ۲۰۱۰ به کارگردانی برتون ساخته شد. داستان این فیلم ۱۳ سال بعد از زمان داستان اصلی، نوشتهٔ لوئیس کارول اتفاق می‌افتد. زمان فیلم دورهٔ ویکتوریا است. در طول این مدت فیلمبرداری در خانهٔ آنتونی (مکانی تاریخی) در تورپوینت انجام شد. بقیهٔ کار تولید در لندن انجام شد. ابتدا قرار بود که اکران فیلم سال ۲۰۰۹ باشد اما به ۱۹ مارس ۲۰۱۰ موکول شد. میاواشیکوفسکا در نقش آلیس، جانی دپ در نقش کلاهدوز دیوانه، هلنا بونهام کارتر در نقش ملکهٔ قرمز، آن هاتاوی در نقش ملکهٔ سفید، و کریسپین گلوور در نقش شوالیهٔ قلب‌ها ایفای نقش کردند و استفن فرای صداپیشهٔ گربه چشایر، آلن ریکمن صداپیشهٔ هزارپایی به نام ابسولم، مایکل شین صداپیشهٔ خرگوش سفیدی به نام مک توئیسپ و مت لوکاس صداپیشهٔ دوقلوها بودند. این فیلم با بودجهٔ ۲۰۰ میلیون دلاری، یک میلیارد در جهان فروش کرد و یازدهمین فیلم پرفروش جهان و دومین فیلم پرفروش سال ۲۰۱۰ شد. این فیلم برندهٔ دو جایزهٔ اسکار برای «بهترین کارگردان هنری» و «بهترین طراح لباس» و نامزد «گلدن گلوب بهترین فیلم کمدی یا موزیکال» شده‌است. جانی دپ برای ایفای نقش کلاهدوز دیوانه، نامزد «جایزهٔ گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد فیلم موزیکال یا کمدی» و دنی الفمن هم نامزد «جایزهٔ گلدن گلوب بهترین آهنگسازی» شد.

2-سایه‌های سیاه

سایه‌های سیاه فیلمی کمدی–ترسناک به کارگردانی برتون است که سال ۲۰۱۲ و براساس مجموعه‌ای گوتیک (۱۹۶۶–۱۹۷۱) به همین نام ساخته شده‌است. تهیه‌کنندگان فیلم، ریچارد دی زانوک، جانی دپ، کریستی دمبروفسکی، گراهام کینگ و دیوید کندی هستند. این فیلم، آخرین فیلمی بود که ریچارد دی زانوک پیش از مرگش تهیه‌کنندگی کرد. جانی دپ علاوه بر تهیه‌کنندگی این فیلم، نقش خون آشامی به نام بارناباس کالینز را نیز ایفا کرده‌است. هلنا بونهام کارتر، اوا گرین، میشل فایفر، جانی لی میلر، کلویی مورتز، جکی ارل هالی، بلا هتکوت و آلیس کوپر دیگر بازیگران این فیلم هستند. آهنگساز فیلم دنی الفمن است. سایه‌های سیاه ۱۰ مه ۲۰۱۲ اکران شد و با بودجهٔ ۱۵۰ میلیون دلاری، ۲۳۸٬۷۲۷٬۱۴۹ دلار در جهان فروش کرد.

3-آبراهام لینکلن شکارچی خون آشام

کارگردان این فیلم اکشن، ترسناک و سه بعدی تیمر بکمامبتوف است و برتون به همراه او تهیه‌کنندهٔ این فیلم بوده‌است. ست گراهام‌اسمیت فیلمنامهٔ آن را بر اساس رمان خودش نوشته‌است. بنجامین واکر (در نقش آبراهام لینکلن)، دومنیک کوپر، مری الیزابت وینستد و روفوس سیول بازیگران آن هستند. آبراهام لینکلن: شکارچی خون آشام ۲۲ ژوئن ۲۰۱۲ اکران شد.این فیلم با بودجهٔ ۶۹ میلیون دلاری، حدود ۱۱۶ میلیون دلار در جهان فروش کرد.

4-فرنکن‌وینی

فرنکن‌وینی انیمیشنی سه‌بعدی و سیاه و سفید به کارگردانی، تهیه‌کنندگی و نویسندگی برتون است که به روش استاپ موشن ساخته‌شده‌است و بازسازی فیلم کوتاه فرنکن‌وینی است که برتون در سال ۱۹۸۴ ساخت. با اینکه آن زمان دیزنی از این فیلم استقبال نکرد و برتون دیزنی را ترک کرد، اما توزیع‌کنندهٔ این فیلم دیزنی است. مراسم افتتاحیهٔ نمایش این فیلم ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۲ در جشنوارهٔ فیلم فنتستک، در آستین، تگزاس برگزار شد. فرنکن‌وینی ۵ اکتبر ۲۰۱۲ در سینماهای آمریکا به نمایش درآمد.این فیلم با بودجهٔ ۳۹ میلیون دلاری، حدود ۸۱ میلیون دلار در جهان فروش کرد. و نامزد جایزهٔ اسکار بهترین پویانمایی سال ۲۰۱۳ شد.

زندگی خصوصی

*****************

سال ۱۹۸۹ برتون با هنرمندی آلمانی به نام لنا جیسک ازدواج کرد اما سال ۱۹۹۲ از هم جدا شدند. همان سال با بازیگر و مدلی با نام لیزا ماری آشنا شد و رابطه‌شان تا سال ۲۰۰۱ طول کشید. در این مدت لیزا ماری در فیلم‌های برتون مثل اد وود، مریخ حمله می‌کند!، اسلیپی هالو و سیارهٔ میمون‌ها بازی کرد. بعد از آن در زمان ساخت فیلم سیارهٔ میمون‌ها با هلنا بونهام کارتر آشنا شد که رابطه‌شان تا به حال دوام داشته‌است. برتون و هلنا دو فرزند دارند: پسری به نام بیلی ریموند (ترکیب اسم پدر هلنا و اسم پدر برتون)، زادهٔ ۴ اکتبر ۲۰۰۳ و دختری به نام نل، زادهٔ ۱۵ دسامبر ۲۰۰۷.

جانی دپ که دوست صمیمی تیم برتون است، پدرخواندگی فرزندان آنها را به عهده گرفته‌است. در مقدمهٔ کتاب «برتون به روایت برتون» جانی دپ عنوان کرده‌است: «دربارهٔ او دیگر چه می‌توانم بگویم؟ او برادر، دوست و پدر فرزندخوانده‌ام است. او بی نظیر و شجاع است. او کسی است که به خاطرش تا آخر دنیا می‌روم و به خوبی می‌دانم که او هم برای من همین کار را خواهد کرد.»

 

تیم برتون رئیس هیئت داوران شصت و سومین جشنوارهٔ فیلم کن ۲۰۱۰ که از ۱۲ تا ۲۴ مه ۲۰۱۲ در کن (فرانسه) برگزار شد، بود. او همچنین ۱۵ مارس ۲۰۱۰ نشان افتخار «شوالیهٔ هنر و ادب» را از وزیر فرهنگ فرانسه، فردریک میتران دریافت کرد.

تیم برتون و زندگی شخصی عجیب او

******************************

تیم برتون دنیایی اعجاب‌برانگیز دارد. دنیای فانتزی او همه‌ی مخاطبانش را به جایی جز آن چه در آن زندگی می‌کنند می‌بَرد. این امتیازِ متفاوت اندیشیدن و خلاقیتی که در این موجود وجود دارد برایش اقبال زیادی هم به همراه داشته. امروزه ژانر فانتزی را بیشتر از همه با کارهای تیم برتون می‌شناسیم. نیویورک تایمز از او مصاحبه‌ای در منزل مسکونی خودش که در لندن قرار دارد منتشر کرده که برای مخاطبین ایرانی این کارگردان مشهور دارای جذابیت‌های خاص می‌باشد:

ناامیدیِ شگرفی خواهد بود اگر خلوتگاه تیم برتون محیطی استریل شده، و خشک و خالی باشد، که در آن به جز یک تلفن سفید رنگ که بر سطح سرد اتاقش جا خوش کرده، یا طاقچه‌ای که در آن یک فنجان قهوه قرار دارد با این نوشته: «بهترین پدر دنیا» چیز دیگری نباشد. در عوض، کارگاه فیلم سازی‌اش که به طرز ترسناکی شبیه فضاسازی‌های «Beetlejuice» و «ادوارد دست قیچی» نورپردازی شده، تعریف کاملی از یک تجربه‌ی تیم برتونی را به ارمغان می‌آورد: بالای یک تپه مشرف بر شمال لندن، پشت یک دیوار آجری و یک درخت ماتم زده، در یک منطقه‌ی مسکونیِ با سبکِ ویکتوریایی که زمانی متعلق به تصویرگرِ کتابِ کودکان، یعنی آرتور راکهام بوده، در بالای پله‌های پر پیچ و خمی که توسط پرتره‌هایی از بوریس کارلوف و کریستوفر لی محافظت می‌شود پنهان شده. طراحی داخلی‌اش به بهترین نحو مخالفتش با طراحی‌های مدرن را نشان می‌دهد (به جز اسباب‌بازی‌های Ultraman و مدل‌هایی از اسکلت جنگجویان)؛ و هنگامی که میزبان شما را به نوشیدنی دعوت می‌کند، روی لیوان، تصویر خرسِ پوستر فیلم «نفرین فرانکشتاین» خودنمایی می‌کند.

در اینجا به جاست که از واژه‌ی «Burtonesque / برتون‎ـ‎‎ وار» استفاده کنیم، آن‌چه که از فرهنگ واژگان برآمده و نشانگر تاثیرگذاری شگرف آقای برتونِ ۵۴ ساله، که تا به حال ۱۶ شخصیتِ شناخته شده و منحصر به فرد را در طول فعالیت ۳۰ ساله‌اش کارگردانی کرده می‌باشد. در طی پخش فیلم‌های مختلفش، از جمله «اد وود»، «آلیس در سرزمین عجایب» و «ماهی بزرگ» ـ که هر کدام به طور مجزا نظرات و انتقادات متفاوتی را در میان سینماگران بر انگیخته‌اند ـ او به طرز فوق‌العاده‌ای خود را تکمیل کرده، هرچند که نمی‌توان به راحتی از حساسیت‌های رو به کاهش صرف نظر کرد. سبک او قویاً بصری ـ دیداری، کمدی تلخ ـ یا همان طنز سیاه ـ و نشانگر هموارگیِ بداقبالی‌ها است، که به وضوح تاثیرش را در خلق شخصیت‌های هیولاگون و نامتجانس می‌توان مشاهده کرد (شخصیت‌هایی که در طول آثار سینمایی‌اش معمولاً به یک سرنوشت مشخص ختم می‌شوند). او تمامیِ فرهنگ واژگانِ قهرمان پروریِ داستان گویی‌های مدرن را در طی شخصیت‌پردازی «بتمن» ابداع کرد، و سپس با «عروس مرده» و «کابوس پیش از کریسمس»، روح تازه‌ای به دنیای مسکوت پویانمایی دمید. این شد که وی تبدیل به فردی همراه، برای تمامِ بهترین‌ها یا بدترین‌ها، با هر آنچه که پست‌مایه یا رنگ‌باخته بود شد، تا آن‌ها را از دنیای عدم موفقیت‌ها/ دیده نشدن‌ها رهایی دهد. احتمالاً باید او را وسیع‌ترین آغوش برای تمامیِ تنهایی‌های همواره، در سینما به حساب آورد.

موفقیت‌های اولیه‌ی تیم برتونِ جوان باعث شد او را از یک آدمِ خواب‌زده، ساکن در حومه‌ی کالیفرنیای جنوبی، که دوران نوجوانی و جوانی را در آن سپری کرده و همان‌جا هم از موسسه‌ی هنر کالیفرنیا فارغ التحصیل شده، به لندن بَرد، جایی که همراه با همسرش هلنا بونهام کارتر و دو فرزند نوجوانش زندگی می‌کند، تا شور بروز برون‌گرایی‌اش را در آغوش کشد.

«احساس یک خارجی را داشتم»، تیم برتون این‌ها را در زمان خوش یُمنی‌هایش در زندگی جدیدش گفت. «حس این که یک خارجی سحرآمیز هستید، شما را در خانه غریبانه‌تر می‌سازد».

در آن صبح دل انگیز، آقای برتون، که تماماً مشکی پوشیده بود، در مورد اثر جدیدش «فرانکنوینی» می‌گفت، فیلمی که در ۵ اکتبر توسط والت دیزنی منتشر شد، داستان افسونگری‌های یک پسر بچه را روایت می‌کند (که نامش ویکتور فرانکشتاین است)، که دست به بازآفرینی سگ خانگی مرده‌اش می‌زند.

کارگردانیِ دلنشین «فرانکنوینی» موازیاً مدرن و قفایی است؛ فیلم که به صورت سه بعدی و سیاه ـ سفید اکران خواهد شد، بازسازی‌شده‌ی یک پویانمایی کوتاه و پرتحرک است، که در سال ۱۹۸۴، آقای برتون در حالی که یک کارگردانِ مبتدی در امر پویانمایی بود ساخته است. آن اثر، برای تیمِ جوان امیدوارکننده نبود، اما منجر به کارگردانی اولین اثرش در این زمینه، در همان سال، یعنی «افسانه ی بزرگِ پی‌ـ وی» شد.

در حین مصاحبه (که مستمراً با خارش موهای مجعدِ به طرز وحشیانه‌ای نامرتب و ته ریشش همراه بود)، آقای برتون با حسی نوستالژی ـ گون، که به طرزی جسورانه در کنه وجودش تغییر شکل داده بود صحبت می‌کرد. شاید دلیل این عجیب و غریب بودنش اکران اخیر فیلم «سایه‌های تاریک» که با بودجه‌ی هنگفتی ساخته شده‌است، و برایش برخی اکراه‌های خواسته و ناخواسته به همراه آورده، بود، و هم چنین کنجکاوی‌اش در پی بردن به چند و چون میزان علاقه‌مندی مخاطبین به آن. چه در مورد کودکی‌اش در «بوربانک» صحبت می‌کرد، چه اولین سرخوردگی‌اش در دیزنی، یا افتخارآفرینیِ غیرمنتظره‌ی یک گذشته ـ نگرِ حرفه‌ای، که آثارش در موزه‌ی هنرهای مدرن و دیگر موسسات به نمایش در آمده بود، فرقی نمی‌کرد، آقای برتون همواره همچنان خود را یک بیگانه تلقی می‌کرد.

 

«این که مردم شما را دوست داشته باشند خوشایند است، اما من مطمئنم که همیشه اتفاقاتی رخ می‌دهد که مانع از این مهم می‌شود». او در حالی که به طرز مرگ‌آوری شوخی می‌کرد، همراه با یک غرور واقعی، اذعان داشت: «اما من همیشه قادر به استمرار آن خواهم بود».

تعداد بازدید از این مطلب: 5650
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 11 آذر 1393 ساعت : 1:56 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
چیزهائی درباره (سیاره میمونها 2001)
نظرات

 

چیزهائی درباره:

سیاره میمون‌ها (محصول ۲۰۰۱)

منابع:(ویکی پدیا،وبلاگ سینما و صهیونیسمhttp://cinemazion.blogfa.com)

 
 
 
Planet of the Apes (2001) poster.jpg
پوستر فیلم سیاره میمون‌ها
کارگردان تیم برتون
تهیه‌کننده ریچارد دی زانوک
رالف وینتر
نویسنده ویلیام برویلس
لارنس کانر
مارک روزنتهال
بازیگران مارک والبرگ
تیم راث
هلنا بونهام کارتر
مایکل کلارک دانکن
پل جیاماتی
استلا وارن
کریس کریستوفرسون
موسیقی دنی الفمن
فیلم‌برداری فیلیپ روسلوت
تدوین کریس لبنزون
جوئل نگرون
توزیع‌کننده فاکس قرن بیستم
مدت زمان ۱۱۹ دقیقه
کشور  آمریکا
زبان انگلیسی
بودجه ۱۰۰ میلیون دلار
   

سیاره میمون‌ها (Planet of the Apes) فیلمی علمی- تخیلی است که در سال ۲۰۰۱ ساخته شد. این فیلم بر اساس رمان سیاره میمون‌ها اثر «پیر بول» و بازسازی فیلم سیاره میمون‌ها (اثر فرانکلین جی شافنر محصول۱۹۶۸) می‌باشد.  داستان فیلم دربارهٔ فضانوردی به نام «لئو دیویدسون» است که سفینه‌اش روی سیاره‌ای که ساکنانش میمون‌هایی هوشمند هستند سقوط می‌کند. در این سیاره میمون‌ها با انسان‌ها مثل برده رفتار می‌کنند اما لئو با کمک میمونی به نام «اری» شورش به راه می‌اندازد.

«ویلیام برویلس» نویسندهٔ فیلمنامه‌است و «لارنس کانر» و «مارک روزنتهال» فیلمنامه را بازنویسی کردند. فیلمبرداری از نوامبر ۲۰۰۰ تا آوریل ۲۰۰۱ انجام شد. سیاره میمون‌ها بعد از اکران با نظرات مثبت و منفی روبرو شد اما فروش موفقیت آمیزی داشت. بیشتر انتقادها به دلیل پایان سردرگم کنندهٔ فیلم بود. همچنین طرح‌های گریم «ریک بیکر» مورد تحسین قرار گرفت. با وجود فروش موفقیت آمیز، استودیو فاکس قرن بیستم ادامه‌ای برای این فیلم نساخت و در سال ۲۰۱۱ فیلم ظهور سیاره میمون‌ها را با داستانی جدید تولید کرد.

 

داستان فیلم:

در سال ۲۰۲۹ در «ابرون»، ایستگاه فضایی نیروی هوایی آمریکا «لئو دیویدسون» با نخستی‌ها که برای ماموریت فضایی آموزش دیده‌اند کار می‌کند. میمون همکار مورد علاقه او شامپانزه‌ای به نام «پریکلیز» است. با نزدیک شدن یک طوفان الکترومغناطیسی کشنده به ایستگاه، پریکلیز با ربات فضایی کوچکی برای بررسی طوفان می‌رود. پریکلیز به سمت طوفان می‌رود و ناپدید می‌شود. لئو با سرپیچی از دستور فرماندهانش با یک ربات دیگر به دنبال پریکلیز می‌رود. با وارد شدن به طوفان ارتباط لئو با «ابرون» قطع می‌شود و در سیاره‌ای به نام «اشلر» در سال ۵۰۲۱ سقوط می‌کند! او درمی یابد دنیا به دست میمون‌هایی شبیه انسان که می‌توانند به زبان انسان‌ها صحبت کنند و با انسان‌ها مثل برده رفتار می‌کنند، اداره می‌شود.

لئو با شامپانزه‌ای به نام «آری» (با بازی هلنا بونهام کارتر) که به رفتار وحشتناکی که با انسان‌ها می‌شود اعتراض می‌کند، آشنا می‌شود. آری تصمیم می‌گیرد لئو و یک بردهٔ زن به نام «دینا» را به عنوان خدمتکار بخرد تا در خانه پدرش سناتور سندر، کار کنند. لئو از قفسش فرار می‌کند و بقیه انسان‌ها را هم آزاد می‌کند. آری آن‌ها را می‌بیند اما لئو موفق می‌شود تا آری را متقاعد کند تا به شورش انسان‌ها بر ضد میمون‌ها بپیوندد. «جنرال تید» و «کلونل اتر» میمون‌های جنگجو را به دنبال انسان‌ها می‌فرستند.

لئو «کالیما»(معبد سیموس) را که مکانی ممنوع اما مقدس برای میمون‌هاست پیدا می‌کند. کالیما بقایای ابرون همان ایستگاه فضایی اش است که در این سیاره سقوط کرده‌است و حالا باستانی به نظر می‌رسد(اسم کالیما از حروفی از علامت "CAutionLIve aniMAls" که با غبار پوشیده نشده، گرفته شده‌است). طبق اطلاعات کامپیوتر این ایستگاه از هزاران سال پیش آنجا بوده‌است. لئو نتیجه می‌گیرد که وقتی که او وارد جریان طوفان شده‌است در زمان به سمت آینده رفته‌است در حالی که ابرون در جستجوی او نبوده بلکه خیلی قبل از او روی این سیاره سقوط کرده‌است. داده‌های ابرون نشان می‌دهد که میمون‌ها به فرماندهی سیموس شورش به راه می‌اندازند و کنترل آن را به دست می‌گیرند. انسان‌ها و میمون‌هایی که از این درگیری جان سالم به در می‌برند سفینه را ترک می‌کنند و فرزندان آنها همان مردمی هستند که لئو از زمان سقوطش تا به حال آن‌ها را دیده‌است.

بلافاصله جنگی بین انسان‌ها و میمون‌ها در می‌گیرد. سفینه‌ای آشنا در آسمان دیده می‌شود و لئو فوراً آن را می‌شناسد. سفینه همان ربات پریکلیز، شامپانزه فضانورد است. پریکلیز هم مثل لئو در جریان طوفان به آینده سفر کرده‌است و تازه رسیده‌است. وقتی پریکلیز فرود می‌آید میمون‌ها فکر می‌کنند که او سیموس اولین میمون و ارباب آنهاست که بازگشته‌است. میمون‌ها تعظیم می‌کنند و دشمنی بین انسان‌ها و میمون‌ها تمام می‌شود.

پریکلیز وارد ابرون می‌شود و لئو هم به دنبالش می‌رود در حالی که جنرال تید به دنبال لئو است. داخل معبد لئو و تید با هم درگیر می‌شوند و پریکلیز که می‌خواست به لئو کمک کند محکم به دیوار کوبیده می‌شود. تید تفنگ لئو را می‌گیرد و به نظر می‌رسد که می‌خواهد به لئو شلیک کند. لئو وقتی می‌بیند تید در کابین پرواز است درهای خودکار ورود را می‌بندد و تید را به دام می‌اندازد. تید مدام به در شلیک می‌کند و گلوله‌ها کمانه می‌کنند. اما دیده می‌شود که تید پشت صفحه کنترل پرواز زنده‌است. لئو تصمیم می‌گیرد که سیاره میمون‌ها را ترک کند. او پریکلیز را به آری می‌سپارد و آری قول می‌دهد که از او مراقبت کند. لئو با همه خداحافظی می‌کند و سوار سفینه پریکلیز که سالم مانده می‌شود و از مسیر طوفان الکترومغناطیسی به گذشته برمی گردد.

لئو در واشنگتن دی. سی در زمان خودش فرود می‌آید و سرش را بالا می‌آورد تا به مجسمه یادبود لینکلن نگاه کند اما می‌بیند مجسمه جدیدی به افتخار جنرال تید آنجاست. گروهی از افسران پلیس، آتشنشان‌ها و خبرنگاران به سمت لئو می‌آیند. وقتی نزدیکتر می‌شوند مشخص می‌شود که همه آنها میمون هستند.

 

 تیم برتن،فیلمساز معروف و ایدئولوژیست هالیوودبعدازفیلمهای آخرالزمانی همچون دو قسمت بتمن درسالهای1989و1992و همچنین فانتزی آخرالزمانی "مریح حمله می کند "،پس از آغاز هزاره جدید به سراغ نوول "پی یر بولی" فرانسوی رفت ( که با رمان سرقت کرده "پل رودخانه کوای" معروف بود. رمانی که در سالهای دهه 50 و اوج تصفیه های ایدئولوژیک مک کارتیسم از کارل فورمن و مایکل ویلسون غصب کرده و به نام خودش زده بود!). برتن این بار داروینیسم ماسونی را به آخرالزمان گرایی اوانجلیستی پیوند زد و با شمشیری که از رو بسته شده ، مسلمانان را به عنوان دشمنان دیرین فرقه های صهیونی و ماسونی نشانه گرفت و با نماد های تردید ناپذیر ، ضد مسیح یا آنتی کرایست اثر را به مسلمانان شبیه ساخت. تا حدی که حتی نشان داد ، گویی آنها در انتظار یک منجی با سفینه ای سپید هستند!!


 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 5863
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 11 آذر 1393 ساعت : 1:38 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
معرفی فیلم سیاره میمونها 1968
نظرات

       معرفی فیلم (سیاره میمونها) 

     Planet of the Apes

 

 ****************

منابع : (ویکی پدیاو وبلاگ سینما و صهیونیسمhttp://cinemazion.blogfa.com)

**********************************

سیاره میمونهافیلمی محصول سال ۱۹۶۸  است . این فیلم براساس رمانی با نام سیاره میمون‌ها ساخته شد درسال ۲۰۰۱ و تحت عنوان سیاره میمون‌ها این فیلم بازسازی شد ودر سال۲۰۱۱ در فیلمی با عنوان ظهور سیاره میمون‌ها آغاز این داستان وچگونگی شکل گیری آن تعریف شد.

خلاصه داستان

 

چهار فضانورد در حال عبور از 2000 سال در زمان و فضا، در سیاره ای ناشناخته سقوط می کنند. تنها زنِ گروه می میرد و سه مرد باقی مانده، برهوتِ سیاره را می پیمایند تا اینکه به قبیله ای از میمون های انسان نما برخورد می کنند. گوریل هایی سوار بر اسب و یونیفورم پوش آنها را دستگیر می کنند. داج، یکی از فضانوردان کشته می شود و جسدش را در موزه تاریخ طبیعی می گذارند، دیگری، لندون، مورد عمل جراحی قرار می گیرد و سومی، جورج تایلور که قدرت تکلم اش را از دست داده، در قفس گذاشته می شود. تایلور متوجه شدهکه در این جامعه، با انسان ها مثل حیوانات رفتار می کنند. او دو شامپانزه، دکتر زیرا و نامزد باستان شناسش کورنلیوس را قانع می کند که قادر به حرف زدن، خواندن و نوشتن است. دکتر زیرا و کورنلیوس با این تصور که این مرد می تواند حلقه مفقوده ی تکامل میمون ها باشد، تصمیم می گیرند بین او و اسیر مونثی به نام نووا ارتباط برقرار کنند. تایلور سرانجام موفق می شود حرف بزند. دکتر زایوس رئیس دولت، دستور جراحی او را می دهد. دکتر زیرا، کورنلیوس و دستیار جوان شان لوسیوس به تایلور و نووا کمک می کنند تا بگریزند و به منطقه ممنوعه بروند، جایی که قبلا در آن دست ساخته های انسانی کشف شده است. در حین تعیقب و گریز، آن دو دکتر زایوس را گروگان می گیرند. زایوس اجازه می دهد که آنها به راه خود به سوی منطقه ممنوعه ادامه دهند، به این شرط که هرگز با شواهدی از فرهنگ برتر انسانی برنگردند. تایلور بقایای نیمه مدفون مجسمه آزادی را کنار ساحل کشف می کند و به سرنوشت تمدن انسانی پی می برد.....

 


کارگردان فرانکلین جی شافنر
بازیگران چارلتون هستون
رودی مکداوال
موریس ایوانس
کیم هانتر
جیمز وایت مور
موسیقی جری گلدسمیت
تاریخ‌های انتشار
  • ۸ فوریه ۱۹۶۸
کشور ایالات متحده
زبان انگلیسی
 
PlanetoftheapesPoster.jpg                                       Image result for ‫سیاره میمونها 1968‬‎
 
 
یادداشتی کوتاه درباره این اثر:

تئوری داروین و ماجرای میمون های هوشمند ( با رفتار شبه انسانی که به نوعی تداعی حلقه مفقوده داروین بوده است ) تقریبا از اوایل تاریخ سینما در این هنر به اصطلاح هفتم نفوذ داشت. از کینگ کنگ ، آن میمون غول آسا که از خود احساسات انسانی بروز می داد و مرگش تاثر تماشاگران را برمی انگیخت تا گوریل هایی در برخی فیلم های کمدی با قهرمانان این فیلم ها، رقابت داشتند (مانند یکی از فیلم های دو کمدین مشهور ، باد ابوت و لوکاستلو  ) و تا شمپانزه ای به نام "چیتا" که یار غار تارزان بود و در اکثر فیلم های او حضور داشت. حتی از این دسته می توان از فیلم های اخیرتر مثال آورد مانند "کنگو" ساخته فرانک مارشال در سال 1994 که به نوعی در مورد سلطنت گمشده گوریل ها ، تصویری شبه اسطوره ای ارائه می کرد.

اما فیلم "سیاره میمون ها" به کارگردانی فرانکلین جی شافنر در شکل و شمایل ژانر به اصطلاح علمی تخیلی ظاهر شد و به گونه ای تاثیر گذار و تکان دهنده به داروینیسم می پرداخت. داستان یک گروه تحقیقات فضایی که پس از گمشدنی طولانی در فضا ، به سیاره ای می رسند که تحت تسلط میمون ها است. میمون هایی که تکلم می کنند و رفتاری مانند آدم ها دارند ، آنها را اسیر کرده و به بند می کشند تا سرانجام وقتی گروه فضانوردان از چنگ میمون های هوشمند می گریزند،با مشاهده دست مجسمه آزادی که از زیر خاک بیرون زده ، متوجه می شوند پس از زمانی طولانی مجددا به کره زمین بازگشته اند. کره ای که به تسخیر میمون ها درآمده است. گویا پس از میلیون ها سال ، بازهم میمون ها تکامل پیدا کرده و به آن حلقه مفقوده داروین رسیده اند تا بتوانند مانند آدم ها حرف بزنند و رفتار کنند.

"سیاره میمون ها" در آستانه سال 1969 به اکران عمومی درآمد. اولین فیلمی که به گونه ای واضح و روشن ، تفکرات دینی را مورد هجوم قرار داده و با یک اثر ظاهرا علمی-تخیلی حتی حلقه مفقوده ای را که داروین نتوانسته بود تصویر روشن و معلومی برایش ارائه دهد، به تصویر کشیده و اندیشه ضد الهی داروینیسم را وجه ای به اصطلاح علمی بخشد! داروینیسمی که پایه و اساس تفکرات الحادی فراماسونری و جنبش صهیونی به اصطلاح روشنگری و اصلاح دینی قرار گرفت. تفکراتی که به تدریج نظام سلطه ای را بنیان نهاد که برای برپایی حکومت جهانی خود از هیچ جنایت و فاجعه آفرینی علیه بشریت ابا نداشته و ندارد.

سال 1969 برای سینمای جهان سال ویژه ای محسوب شد. سالی که نخستین فیلم شیطان پرستانه با نام "بچه رزماری" به کارگردانی رومن پولانسکی به اکران عمومی درآمده و حیرت و تعجب حتی خود آمریکاییان را برانگیخت که چه جریانات مخوفی در زیر پوست اجتماع به ظاهر مذهبی شان ، وجود داشته و آنان بی خبر بوده اند. در همین سال بود که فیلمی به نام "هگزان" ساخته بنیامین کریستن سن پس از 50 سال از گوشه آرشیو هالیوود بیرون آمد و اکران عمومی یافت . فیلمی که در واقع در سال 1919 تولید شده ولی در همان سال به جای اکران عمومی، بایگانی شده بود تا فرصتی مناسب! چرا که فیلم "هگزان" درباره جادوگری و علوم غریبه بود و از اولین آثار شیطان پرستانه ای به شمار می آمد که به دلیل مناسب نبودن فضای جامعه آمریکا در سال 1919 مجوز اکران نگرفت. ولی چرا این فیلم نیز در سال 1969 به روی پرده سینماها رفت؟

گفته شده که سال 1969 مانند سال های 1966 ، 1999 و ...برای گروهی موسوم به هزاره گرایان ، قِرَن تاریخی محسوب می شود. هزاره گرایان از جمله گروههای انجیلی هستند که با هدف برپایی اسراییل بزرگ و جنگ آخرالزمان ( با آرمان جنگ های صلیبی ) در انتظار بازگشت مسیح موعودشان به سر می برند. مسیحی که اساسا با حضرت مسیح بن مریم ( ع) متفاوت بوده و مسیح بن داوود به شمار آمده و از نسل حضرت عیسی مسیح (ع ) و مریم مجدلیه معرفی می شود.

از آن پس،دهها فیلم و سریال درباره موضوع سیاره میمون ها ساخته شد که اغلب ساخته فیلمسازان به قول معروف تجاری ساز هالیوود بود؛ از فیلم"جریان سیاره میمون ها "به سال1970ساخته تد پست گرفته تا  "فرار از سیاره میمون ها " در سال 1971 ساخته دان تیلور و  باشرکت بازیگر اصلی نقش کورنلیوس در فیلم اول یعنی رادی مک داول تا  دو فیلم پی در پی "جی لی تامسون" در سالهای 1972 و 1973 به نام های " فتح سیاره میمون ها " و  "نبرد سرزمین میمون ها " و تا ...چند سریال و فیلم تلویزیونی از جمله " سیاره میمون ها " در سال 1974 و "بازگشت به سیاره میمون ها " در سال 1975 و ...

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7599
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

سه شنبه 11 آذر 1393 ساعت : 8:7 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
نقد تکاملی (طلوع در سیاره میمونها )
نظرات

طلوع در سیاره میمونها(نمایش تکامل)

منبع : وبسایت آگاهی  http://1.darwinday.ir/

images/stories/rooz/naghd/DawnOfThePlanetOfTheApes/NF-DawnOfThePlanetOfTheApes-Poster-2.jpg

تکامل در تمام صحنه‌های فیلم «سیاره میمون‌ها» نمایان است، اما آیا این توسط طرحشان توجیه شده است؟

یکی از چالش‌های فیلم‌نامه مارک بامبک نشان دادن این امر بود که چرا میمون‌ها نیازمند به رشد و فرگشت زبان(صحبت‌کردن، تکلم) هستند. استدلال شده است که فرگشت(تکامل) صحبت‌کردن به دلیل مزیت بقا(ادامه زندگی) و بیان فوری اطلاعات به تعداد زیادی از افراد است. هنگامی‌که شهردار سان‌فرانسیسکو، دریفوس (با بازی گری الدمن) به جمعیت بازماندگان می‌گوید: می‌بینیم که این مزیت به کار می‌آید، اما ما این امر را درزمانی که سزار شامپانزه کنترل جمعیت خود را به‌عهده می‌گیرد هم می‌بینیم. جنگ تنها زمانی پیروز می‌شود، یا زندگی زمانی دفاع می‌شود که افراد از طریق اشتراک اطلاعات متحد شوند.

البته انسان و شامپانزه آناتومی‌های گوناگونی برای صحبت‌کردن دارند که چالش‌های بیشتری را نشان می‌دهد.به‌عنوان‌مثال شامپانزه‌ها یک کیسه هوای صوتی دارند که انسان‌ها آن را ندارند. وقتی‌که من با اندی سرکیس(بازیگر نقش سزار) در هفته گذشته مصاحبه کردم، از او پرسیدم که آیا او برای تلفظ درست آموزش‌دیده بود؟ «نه من به‌طور غریزی صدا را درمی‌آوردم. سزار برای بیان فکر و عقاید خود، علاوه بر خروج هوا از طریق حنجره ایجاد صدا می‌کند. اگر احساسات همراه با خشم و سرخوردگی بود کلمات ازلحاظ فیزیکی ساده‌تر تولید می‌شود؛ اما اگر مشاهده تأملی باشد، بیان واژه سخت‌تر می‌گردد».

در بخش دوم فیلم، سزار به‌طور فزاینده فلسفی می‌شود و عملکرد آن باعث غم و اندوه او می‌شود. وقتی‌که به سرکیس می‌گویم Keri Russell’s line to Caesar، «سعی کنید صحبت نکنید، من می‌خواستم تشویق کند، او می‌خندد»، بله این دیالوگِ بسیار هوشمندی است.

مشکل دیگر با به تصویر کشیدن زبان در فیلم این است که گونه‌های میمون‌ها و افراد مختلف ظرفیت‌های مختلف برای گفتار دارند. او گفت:«بزرگ‌ترین ترس من این بود که همه ما روان صحبت می‌کردیم و نمی‌توانستیم مراحلِ کسب توانایی صحبت‌کردن را نشان دهیم. فرض این بود که همه میمون‌ها واگرایی فردی خود رادارند و سزار به برخی از آن‌ها زبان اشاره یاد می‌داد. برخی از میمون‌ها که داروی هوش بیشتری دریافت کرده بودند پیشرفته‌تر می‌شدند. ما نشان دادیم که میمون‌های قدیمی‌تر مثل میمون‌های جوان‌تر قادر به یادگیری زبان اشاره نخواهد بود، مانند یادگیریِ انسان.»

Scientist works with Kanz طلوع سیاره میمون‌ها: یک بررسی فرگشتی

یک محقق با استفاده از صفحه کلید لگزیگرام با کانزی(شامپانزه بونوبو نر) بر روی مهارت‌های زبانی در مرکز زبان دانشگاه ایالتی جورجیا واقع در ایالات متحده کار می‌کند.

این پدیده در مطالعات هوش با میمون مونث اسیرشده که در حال شیر دادن نوزاد است دیده می‌شود. میمون مادر دانش‌آموز است اما نادانسته، آموزش غیرعمدی نوزاد صورت می‌گیرد، درنهایت به یک میمون بالغ فوق‌العاده هوشمند تبدیل می‌شود. شامپانزه A i در ژاپن و بونوبو کانزی در آمریکا هر دو نمونه‌هایی از این امر هستند.

«ما از طریق فیلمنامه جلو می‌رفتیم و زبان اشاره آمریکایی (ASL) را برای هر خط از گفت‌وگو داشتیم. ما نیاز داشتیم تا میمون‌ها ترکیبی از بیان چهره، ژست و کلمه گفته‌شده را ایجاد کنند. همان‌گونه که میمون‌ها به اثرات دارو پاسخ می‌دهند ارتباط کلی میمونی به واقعیت نزدیک می‌شود.»

با فیلم طلوع سیاره میمون‌ها، سرکیس قصد ادامه استخراجِ این شکاف غنی از حرکات حیوانیِ نزدیک به زندگی را دارد که توسط فن‌آوری ضبط حرکت ساخته‌شده است. مزرعه حیوانات اورول و کتاب جنگل کیپلینگ در فهرست شرکت Imaginarium، در استودیوی ضبط حرکت در Estreee هستند. «من فکر می‌کنم ضبط نمایش کاربردی برای نشان دادن گونه‌های مختلف از طریق مشاهده جدی و از طریق راهی است که جسم انسان را دوباره هدفِ طرح شخصیت قرار می‌دهد. ما می‌توانیم بخش‌های مختلف بدن یک بازیگر را به مفاصل حیوان اختصاص دهید، بنابراین شما آن‌ها را مجبور به رانندگی کرده و درنهایت شما آن را تنظیم می‌کنید، این امر بسیار معتبر است.» او در حال حاضر بر چه چیزی کار می‌کند؟ «یک پروژه در مورد نئاندرتال‌هل. این امکان وجود دارد که یک نئاندرتال دیجیتالی از توالی ژنوم ایجاد شود، بنابراین ما در حال انجام یک آزمایش هستیم تا نشان دهیم که چگونه ضبط حرکت می‌تواند زندگی را برای گونه‌های منقرض‌شده به ارمغان بیاورد.»

A bonobo uses a rock طلوع سیاره میمون‌ها: یک بررسی فرگشتی

یک بونوبو با استفاده از یک سنگ آجیل را باز کرده و دیگر بونوبوها به آن نگاه می‌کنند

گونه‌ی میمون‌هایی که پیر بول از آن‌ها برای نوشتن رمان سیاره اصلی میمون‌ها حدود ۵۲ سال پیش الهام گرفته بود در حال حاضر با خطر انقراض مواجه‌اند. سرکیس گفت: هنگامی‌که آن‌ها دیگر در طبیعت وجود نداشته باشند احتمالاً تنها راهی که از طریق آن کودکانِ نسل‌های آینده آن‌ها را ببینند از طریق بازیگران و حرکات ضبط خواهد بود.» ضبط حرکت نقش آموزشی دارد.

در فیلم طلوع سیاره میمون‌ها، میمون آتوپیا با این جمله که «میمون نباید میمون را بکشد» به‌عنوان یک اصل کلی آغاز خوبی می‌کند؛ اما با شروع جنگ، آیا چنین آرمانی زنده می‌ماند؟ آن‌ها به‌خوبی در میان انسان‌ها نیامده‌اند. تست‌های شخصیت در شامپانزه‌ها نشان می‌دهد که آن‌ها در تمام صفات با ما مشترک‌اند به‌جز «تجربه جدید» و «روان» (هرچند در مورد دومی کمی بحث وجود دارد).

به نظر می‌رسد آغاز به یک تجربه جدید در سزار تکامل‌یافته است، اما چه می‌شود اگر او یا میمون‌های دیگر عصبی شوند؟ هیچ میمونی در ذهن خود نمی‌خواهد اختلالات پاتولوژیکِ طمع بیش‌ازحد، سادیسم و خودپرستی را تکامل دهد. افراد مبتلابه این صفات شخصیتی فاقد همدلی هستند، اما می‌توان استدلال کرد که افراد در آن طیف استفاده‌های خود را در یک جامعه پیشرفته دارند.

این نوع از ذهن به‌عنوان systemising توصیف‌شده است. این افراد بسیار ماهر هستند. systemising ممکن است در طیف اختلالات اوتیستی همراه با نهایت اختلالات روانی و همدلی صفر باشد. در تمامی جنبه‌های زندگی مبتلایان به‌آن تمایل به فعالیت در رشته های حرفه‌ای دارای سیستم‌های تکراریِ بر اساس یک قانون دارند. رشته‌های دانشگاهی مثل زبان، حقوق، سیاست، فناوری، بانک داری و مهندسی مورد علاقه این افراد است.

اگر سزار می‌خواهد یک جامعه مبتنی بر مدل انسانی ایجاد کند، این نوع تفکر و مغز باید در جمعیت میمون‌ها گسترش یابد. آیا میمون‌ها می‌توانند از اشتباهات انسان درس بگیرند؟ توصیه من برای سزار این است راه بونوبو را تقلید کند، نوع گونه‌ی ماده را تقویت کند و از شکافت مغزی چشم‌پوشی کند. این در جامعه انسانی است که شکاف جنسیتی یکدلی به‌وجود می‌آورد، با این فرض که زنان تمایل دارند سطوح بالاتری از همدلی را نشان دهند. در میان دیگر میمون‌ها، بنوبو میمون مادرسالاراست و به‌مراتب نسبت به شامپانزه مردسالار کمتر پرخاشگر است.

باوجود افزایش پیچیدگی شامپانزه، پیکر وسیعِ مجسمه آزادی، در شن و ماسه مدفون‌شده و تعریف تمدن بشری به‌عنوان یک کالای عظیم فراموش شده است. خوشبختانه، برای رساندن ما در آن جایگاه چند فیلم دیگر موردنیاز خواهد بود. از سرکیس خواستم تا در مورد طرح فیلم بعدی صحبت کند اما او تنها تأکید کرد که سزار با مشکلات بسیار بیشتری مواجه خواهد شد.

                                                                    ترجمه سجاد شیری

 
تعداد بازدید از این مطلب: 5302
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 10 آذر 1393 ساعت : 8:49 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
معرفی و نقد (طلوع در سیاره میمونها)
نظرات

 معرفی و نقدفیلم:

طلوع در سیاره میمون‌ها ( Dawn of the Planet of the Apes)

منابع:(ویکی پدیا.مووی مگ)

*********************************************************************

(طلوع در سیاره میمونها) یک فیلم علمی–تخیلی آمریکایی محصول سال ۲۰۱۴ است.  این اثر،هشتمین فیلم در مجموعه فیلم‌های سیاره میمون‌ها و دنبالهٔ فیلم خیزش سیاره میمون‌ها در سال ۲۰۱۱ میباشد که در همین سایت(cintelrom) معرفی شده و مطالبی نیز در باره آن آمده است.

مشخصات فیلم:

کارگردان

مت ریوز
تهیه‌کننده پیتر چرنین
دیلان کلارک
نویسنده مارک بامبک
ریک جافا
آماندا سیلور
بازیگران اندی سرکیس
جیسون کلارک
گری الدمن
کری راسل
توبی کبل
کدی اسمیت-مک‌فی
موسیقی مایکل جیاکینو
توزیع‌کننده فاکس قرن بیستم
تاریخ‌های انتشار
  • ۱۱ ژوئیه ۲۰۱۴
مدت زمان ۱۳۰ دقیقه
کشور  آمریکا
زبان انگلیسی
بودجه ۱۷۰ میلیون دلار
   

 ساخت یک بازسازی از فیلم معروف « سیاره میمون ها » در سال 2011 تصمیم عاقلانه ای به نظر نمی رسید چراکه پیش از این تیم برتون با ساختن یک بازسازی از این داستان، خاطرات بسیار بدی در ذهن تماشاگران ترسیم کرده بود که پاک کردنش کار بسیار سختی به نظر می رسید. اما با اینحال روپرت ویات و تیم سازنده اش تصمیم به بازسازی این اثر گرفتند و نتیجه کار عنوانی متفاوت و سرزنده بود که شباهتی به اثر خشک و نچسب تیم برتون در سال 2001 نداشت. « خیزش سیاره میمون ها » در سال 2011 اثری خوش ساخت بود که در گیشه به موفقیت زیادی دست پیدا کرد و اغلب منتقدان سینما نیز از آن رضایت داشتند. حال پس از 3 سال قسمت دوم فیلم با نام « طلوع سیاره میمون ها » ( نامی که ظاهراً قرار هست هر عنوان دنباله دار یکباری از آن استفاده کند! ) به اکران عمومی درآمده و امید دارد تا بتواند موفقیت های به مراتب بیشتری را بدست آورد.

داستان فیلم پس از اتفاقات قسمت قبل رخ می دهد. در قسمت قبل شاهد بودیم که میمون ها کنترل شهر را بدست گرفتند اما آنها در « طلوع درسیاره میمون ها » قدرت بسیار بیشتری پیدا کرده اند و توانسته اند قلمروی خودشانhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Dawn_of_the_Planet_of_the_Apes/thumbs/phoca_thumb_l_3.jpg را تاسیس و اداره کنند و مشخصاً رهبر آنها نیز سزار ( اندی سرکیس ) می باشد. میمون ها با اینکه دل خوشی از آدمها ندارند اما با اینحال در یک صلح بسیار شکننده با آنها به سر می برند. در طرف مقابل، انسانها وضعیت چندان خوشی در زندگی شان ندارند چراکه بزودی انرژی برق آنان به اتمام خواهد رسید و این موضوع قطعاً به نابودی نسل آنان منجر خواهد شد.از این رو یک معمار به نام مالکوم ( جیسون کلارک ) تصمیم می گیرد به سان فرانسیسکو که در آنجا یک نیروگاه برق وجود دارد وارد شود تا بتواند کاری برای تامین سوخت نسل انسانها انجام داده باشد. کلارک و تیم همراهش باید برای ورود به این منطقه با میمون ها توافق کنند و این توافق حاصل می شود اما مشکل اینجاست که فردی به نام دریفوس ( گری اولدمن ) در شهر در حال تلاش برای برهم زدن صلح میان انسانها و میمون ها و آغاز جنگی سخت است که...

« طلوع درسیاره میمون ها » در مقایسه با « ظهور سیاره میمون ها » تفاوت های بسیاری به خود دیده که دو فیلم را بطور کامل از یکدیگر تفکیک کرده است. در قسمت ، تمرکز فیلم بر روی دِرام داستان و رابطه میان سزار و صاحبش ویل بود اما در قسمت دوم این رویه بطور کامل تغییر کرده و خبری هم از ویل و اتفاقات قسمت قبل نیست. در اینجا داستانِ جنگ سرد میان انسانها و نسل میمون ها روایت شده که در فضایی آخرالزمانی رخ می دهد.http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Dawn_of_the_Planet_of_the_Apes/thumbs/phoca_thumb_l_4.jpg

مهمترین ویژگی « طلوع درسیاره میمون ها » که قطعاً بخاطرش می توان تیم سازندگان فیلم را تحسین کرد، فیلمنامه و شخصیت پردازی قدرتمند آن می باشد. در « طلوع ... » تمرکز فیلم بر روی میمون ها و قلمروی تحت فرماندهی شان قرار داده شده و اتفاقات پیرامون آنان را بررسی می کند. میمون ها با اینکه جهش یافته هستند و هوشی بسیار بالایی هم دارند، اما کماکان در برقراری ارتباط کلامی با یکدیگر دچار مشکل هستند و با کلماتی شکسته مفهوم را به یکدیگر منتقل می کنند. فیلمساز در این قسمت بیشتر با بهره گیری از حرکات چشم و بدن میمون ها ( همان " بادی لنگویج " ) مفهوم را به تماشاگر منتقل می کند. خوشبختانه بخش هایی که دربرگیرنده اتفاقات میان میمون ها می باشد بسیار با حوصله و با جزئیات فراوان روایت می شود بطوریکه ما هرگز تصمیمی غیرمنطقی یا رفتاری غیرطبیعی از میمون ها مشاهده نمی کنیم چراکه فیلمساز پیش از هر تصمیمی ، مقدمه ای بر آنچه که قصد روایتش را دارد تعریف می کند تا مخاطب در جریان مشاهده فیلم، دچار سردرگمی نشود.

در طرف مقابل، « طلوع... » درباره نسل انسانها نیز با وسواس خاصی داستانش را روایت کرده و اگرچه در این بخش می توان انبوه پیامهای سیاسی که در لایه های زیرین فیلمنامه با هوشمندی قرار داده شده را مشاهده کرد، اما با اینحال توانسته شخصیت پردازی قابل قبولی داشته باشد. انسانها در فیلم در شرایطی به سر می برند که اصلاً دوست نداند با دسته میمون ها وارد درگیری شوند و گروه اعزامی به قلمرو میمون ها نیز قدم های موثری در درک متقابل یکدیگر بر می دارند. در واقع فیلم به خوبی این مفهوم را به تماشاگر منتقل می کند که جنگ و در شرایط بحران به سر بردن تنها باعث http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Dawn_of_the_Planet_of_the_Apes/thumbs/phoca_thumb_l_5.jpgعقب ماندگی و محدود ماندن می شود. لحظاتی در فیلم که انسانها وارد قلمرو میمون ها می شوند و برخورد متقابل میان آنها، یکی از جذاب ترین و در عین حال هوشمندانه ترین بخش های فیلم به شمار می رود.

« طلوع ... » با ورود شخصیت دریفوس که رهبر گروه مقامت می باشد روند پر شتاب تری به خود می گیرد. دریفوس به دلایل کاملاً شخصی قصد انتقام گیری از نسل میمون ها را دارد و در شرایط روحی که قرار دارد امکان شنیدن و درک صحبت های مالکوم و گروهش به منظور جلوگیری از وقوع هرگونه جنگی را ندارد. « طلوع ... » در این بخش پیامهای سیاسی پُر رنگی را در بطن داستان قرار داده و هرجا هم که لازم بوده اشارات سیاسی مشخصی را بیان داشته، اما به نظرم بهتر باشد که برای لذت بردن از « طلوع ... » این بخش را تنها به عنوان سرگرمی مشاهده کرد چراکه بهرحال خود سازندگان هم تلاشی برای " غلیظ " کردن این پیامها به خرج نداده اند.

اما علاوه بر فیلمنامه قدرتمند و شخصیت پردازی جذاب فیلم، مطمئناً برگ برنده فیلم در اختیار اکشن و تک سکانس های جذاب فیلم بوده است که تعداد آنها هم بسیار زیاد می باشد و مطمئناً در آینده می تواند خوراک انواع تیزرهای تبلیغاتی و جشنواره های سینمایی باشد. « طلوع درسیاره میمون ها » در بخش فیلمبرداری بهترین عملکرد را دارد و تک نماهای جذاب بسیاری که مایکل سرسین گرفته، چشم نواز و کم نظیر هستند و فکر میکنم که می تواند هر تماشاگر سینمایی را شگفت زده کند. مونولوگ http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Dawn_of_the_Planet_of_the_Apes/thumbs/phoca_thumb_l_9.jpgهای فیلم هم که تقریباً همگی آنها از زبان سزار بر زبان جاری می شوند ، با آن صدای خسته و گرفته اندی سرکیس حسابی لرزه بر استخوان های تماشاگر می اندازد! این مونولوگ ها یکی از جذاب ترین بخش های فیلم را تشکیل می دهند.

جلوه های ویژه فیلم نیز در مقایسه با قسمت قبل پیشرفت های بسیاری به خود دیده چراکه اصلاً محیط رخداد داستان نیاز به حضور بیشتر جلوه های ویژه داشته است. طراحی و حرکات میمون ها در فیلم نسبت به گذشته از کیفیت بسیاری بهتری برخوردار است و خودِ شخصیت سزار با میمیک های تاثیرگذار صورتش و چهره عبوثی که همواره به همراه دارد، کیفیت بالای جلوه های ویژه فیلم را دوچندان می کند. جلوه های ویژه فیلم مخصوصاً در یک سوم نهایی که همه چیز شلوغ و درهم می شود واقعاً چشم نواز است. همچنین تماشای فیلم در حالت سه بعدی می تواند تجربه ای هیجان انگیز محسوب شود. « طلوع سیاره میمون ها » اثری است که به درستی در قالب سه بعدی به اکران عمومی درآمده و واقعاً ارزش هزینه اضافی بابت تماشای نسخه سه بعدی را دارد.

بهترین بازیگر فیلم همانند قسمت قبل بدون شک شخصِ اندی سرکیس است که در نقش سزار با استفاده از تکنیک موشن کپچر ، بهترین عملکرد را داشته است. سرکیس با اینکه علناً بازیگر فیلم نیست اما به خوبی توانسته میمیک های صورت سزار را به بهترین نحو ممکن اجرا کند. جیسون کلارک و کِری راسل که در « طلوع درسیاره میمون ها » که به نحوی جایگزین جیمز فرانکو و فریدا پینتو در نقشهای اصلیhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Dawn_of_the_Planet_of_the_Apes/thumbs/phoca_thumb_l_6.jpg ظاهر شده اند، نمایش قابل قبولی از خود ارائه داده اند. البته نکته حائز اهمیت درباره آنها این موضوع هست که « طلوع ... » در مقایسه با قسمت قبل تمرکز کمتری بر روی مسائل مربوط به انسانها دارد که همین امر موجب شده کلارک و راسل نتوانند در مقایسه با فرانکو و پینتو تاثیر بیشتری بر روی داستان داشته باشند. با اینحال روی هم رفته می توان گفت که کلارک و راسل در « طلوع... » قانع کننده هستند. اما بهترین بازیگر انسان فیلم ( با توجه به عدم حضور فیزیکی اندی سرکیس ) بدون شک گری اولدمن کهنه کار است که در نقش رهبر گروه مقاومت به شدت باورپذیر است. شخصیت متزلزل دریفوس و عدم تسلط بر حالات روحی اش، توسط اولدمن به بهترین شکل ممکن اجرا شده و باید گفت که چشم برداشتن از وی واقعاً کار واقعاً سختی است.

« طلوع درسیاره میمون ها » در مجموع اثری یکدست و جذاب در ژانر اکشن است که بسیار بهتر از آنچه بود که پیش از این تصور می شد. خوشبختانه مت ریوس کارگردان این فیلم، تمام ویژگی های فیلمسازی را در ساخت « طلوع سیاره میمون ها » بکار گرفته و تعادل را در هر بخشی از فیلم به خوبی رعایت کرده است. « طلوع سیاره میمون ها » فیلمنامه خوبی دارد و تا دلتان بخواد تک سکانس و مونولوگ شنیدنی دارد که با یک اکشن نفس گیر و کارگردانی هوشمندانه، تبدیل به فیلمی شده که نمی توان به تماشایش نشست و لب به تحسین آن نگشود.



منتقد : میثم کریمی(وب سایت مووی مگ)


تعداد بازدید از این مطلب: 6882
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 10 آذر 1393 ساعت : 8:31 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
دزدان دریائی کارائیب 5 بابازیگران جدید
نظرات

 فيلم «دزدان دريايي کارائيب 5» با بازيگران جديد

**************************

منبع :
 
برنتون توايتز ستاره فيلم «دزدان دريايي 5» به جمع بازيگران فيلم
«دزدان دريايي کارائيب 5» پيوست. او که صاحب يکي از نقش هاي کليدي اين فيلم
است، در کنار جاني دپ و جفري راش به عنوان پاي ثابت اين سري فيلم ها ايفاي
نقش خواهد کرد. پنجمين فيلم از اين سري فيلم ها «مردان مرده قصه نمي گويند»
نام دارد. توايتز که در فيلم «شرير» (Maleficent ) ديگر فيلم کمپاني ديزني نيز
حضور داشته است، در حال آخرين مذاکرات براي ايفاي نقش يک سرباز انگليسي به اسم هري است. اين کاراکتر تقريباٌ معادل
کاراکتر ويل ترنر که در فيلم هاي قبلي وجود داشت و نقش او را اورلاندو بلوم بازي مي کرد، ارزيابي شده است. در اين فيلم
جديد، جاني دپ مثل هميشه نقش جک گنجشکه را دارد و جفري راش نيز در نقش باربوسا ظاهر مي شود. همچنين گفته مي
شود خاوير باردم نيز مذاکره کرده و قرار است نقش آدم بد ماجرا را که قصد انتقام جويي از جک گنجشکه را دارد، بازي کند. او
مي خواهد انتقام برادرش را که به دست جک کشته شده بگيرد و علاوه بر آن در جست و جوي شيي با ارزشي است.
نام انسل الگورت نيز در اين فيلم ديده مي شود. او قرار است نقش يکي از همراهان جک را داشته باشد. «دزدان دريايي
کارانيب 5» قرار است حدود 5 ماه ديگر در استراليا فيلمبرداري شود. کارگردان اين فيلم جواکيم رانينگ و اسپن سندبرگ خواهند
بود. قرار است فيلم 7 جولاي 2017 اکران شود.
 
 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 5535
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت : 11:38 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
گفتگو با روپرت وایت کارگردان (خیزش سیاره میمونها)
نظرات

  معرفی  فیلم خیزش سیاره میمون‌ها و گفتگوئی

با کارگردان آن (Rise of the Planet of the Apes)

منابع : وبکی پدیا - روزنامه شرق)

**************************

خیزش سیاره میمونهافیلمیست محصول سال ۲۰۱۱ به کارگردانی روپرت وایتاست. در این فیلم جیمز فرانکو، فریدا پینتو ، جان لیسگو ، برایان کوکس ، تام فلتون ، اندی سرکیس بازی کردند.این فیلم براساس رمان سیاره میمون‌ها ساخته شده است و همچنین آغاز و شکل گیری فیلم های سیاره میمون‌ها (فیلم ۱۹۶۸) و سیاره میمون‌ها (فیلم 2001) را توضیح میدهد.

 

خلاصه داستان

ویل رادمن (جیمز فرانکو)یک محقق است ودر یک شرکت داروسازی به نام جنسیس کار میکند پدر او آلزایمر دارد و او به دنبال دارویی است تا بتواند قدرت ادراک را بال ببرد و بیماری پدرش را درمان کند از همین رو داروی خود به نام ALZ-112 را روی میمون ها آزمایش میکند و در آنها قدرت هوشی به سرعت افزایش میباد یکی از میمون ها به نام چشم روشن دارای هوش بسیار زیادی میشود در جلسه ای باحضور هیئت مدیره شرکت جنسیس او از آنها میخواهد در طرح اوسرمایه گذاری کنند اما چشم روشن که قرار است به جلسه آورده شود به ناگهان دچار حمله میشود وهمه جا را بهم میریزد ماموران برای مهار او مجبور به شلیک میشوند و رئیس شرکت دستور میدهد تا همه میمون ها را بکشند مسئول نگهداری میمون هارابرت فرانکلین(تیلر لابینه) یک نوزاد میمون را به نزد ویل می آورد و میگوید او بچه چشم روشن است و نمی‌تواند اورا بکشد همچنین متوجه میشود دلیل حمله میمون دفاع از فرزندش بوده است پس ویل اورا به خانه میبرد و اسمش را سزار میگذارد او متوجه میشود سزار به طور وراثتی این هوش را از مادرش به ارث برده است از طرفی با تزریق داروی ALZ-112 به پدرش در میابد حال او بهتر شده است پس بر روی نسل جدیدی از این دارو کار میکند چند سال بعد پدرش با همسایه که یک خلبان است دچار مشاجره میشود و سزار در حمایت از پدر ویل به او حمله میکند دادگاه حکم میدهد تا سزار به مرکز نگهداری میمون ها منتقل شود از طرفی ویل رادمن موفق میشود تا رئیسش استیون جاکوبس (دیوید اویلو) را متقاعد کند تا آزمایش ALZ-113 که نمونه پیشرفته تر است آزمایش کند اما درحین آزمایش ماسک یکی از نفرات به نام رابرت فرانکلین از صورتش در می آید ودر معرض این گاز قرار میگیرد این دارو هوش میمون ها را به سرعت افزایش میدهد اما پس از مدتی پدر ویل از دنیا میرود واو از استیون جاکوبس(دیوید اویلو) میخواهد تا آزمایش را متوقف کند او به استیو میگوید ممکن است این دارو از آنجا که یک ویروس است روی انسان اثرات بدی بگذارد ومنجر به مرگ اوشوداما جاکوبس ویل را اخراج میکند وبه کارش ادامه میدهد از طرفی رابرت فرانکلین که دراثر این گاز حالش بد است خودش را به خانه ویل می رساند تا وضعیتش را به اطلاع او برساند اما ویل رادمن خانه نیست و رابرت با همسایه ویل که خلبان است مواجه میشود و پس از سرفه از دهان او خون به روی بدن همسایه ویل میریزد چند روز بعد جسد رابرت پیدا میشود و خطرناک بودن این ویروس برای انسان به استیو جاکوبس اطلاع داده میشود از طرف دیگر در نهایت سزار موفق میشود رهبری میمون ها یی که درز مرکز نگهداری میشوند را در دست بگیرد او شبانه به خانه ویل می آید و مقداری از ALZ-113 را باخود به مرکز نگهداری میمون ها میبرد تا آنها باهوش تر شوند در نهایت میمون ها از مرکز نگداری فرار میکنند تا خود را به جنگل برسانند ودر این راه با انسان ها درگیر میشوند واستیو جاکوبس در این درگیری کشته میشود در ادامه میمون ها خود را به جنگل ردوود میرسانند ویل به جنگل میرود واز سزار میخواهد تا به خانه برگردد اما سزار میگوید اینجا (جنگل) خانه اوست. در پایان فیلم مشاهده میشود که ویروس توسط همسایه ویل که خلبان است به نقاط مختلف جهان منتقل میشود

بازیگران

 

گفتگو با کارگردان:

 

(چگونه انسان شامپانزه شد؟)

نویسنده:میشل کانگ

ترجمه : پریا لطیفی خواه

نقل از :روزنامه شرق

***********************

«خیزش سیاره میمون ها»، دومین فیلم روپرت وایات است که در اولین فیلمش، «فراری حرفه ای»، به جزئیات نقشه فرار از زندان گروهی از محکومان پرداخته بود و در فیلم تازه اش به سراغ تعدادی از نخستی ها رفته که از بند انسان ها می رهند. در این فیلم که بازگشتی است به مجموعه فیلم های «سیاره میمون ها»، جیمز فرانکو نقش دانشمندی را دارد که به دنبال درمانی برای بیماری آلزایمر می گردد. اما ستاره واقعی فیلم که سزار نام دارد، میمون دست پرورده شخصیت جیمز فرانکو است که در واقع با بازی اندی سرکیس -متخصص اجرای اینگونه نقش ها با فناوری موشن کپچر- و با کمک شرکت جلوه های ویژه بصری «وتا دیجیتال» ساخته شده است. ما پیش از نمایش «پیدایش سیاره میمون ها» در جشنواره کامیک-کان و اکران عمومی فیلم در تاریخ 5 اوت (14 مرداد) با روپرت وایات گفت و گو کردیم.


-بعد از «فراری حرفه ای»، محصول 2008، در دومین فیلم تان خیلی از سینمای مستقل فاصله نگرفته اید؟

+ هر فیلمسازی پسزمینه ساختن آثار مستقل را نیز دارد. من خوش شانس بودم که زود توانستم تخته پرش را پیدا کنم. «فراری حرفه ای» با بودجه 2 میلیون دلار ساخته شد و واضح است که این فیلم در مقیاسی متفاوت تولید شده است. جالب است که روند ساختن این فیلم هم مانند قبلی است، منتها تعداد افراد درگیر در آن به مراتب بیشتر است. از این لحاظ مشکلی با کار نداشتم. مشکلم فقط درک این نکته بود که چطور وقتی یک نفر کشتی به این عظمت را هدایت می کند، فقط یک نفر است مثل سایر خدمه کشتی. انتخاب دستیارها و معاون ها خیلی مهم است چون نمی شود یک تنه با همه کارها سر و کله زد. در مورد فیلمبرداری از بازی ها به روش کپچر، ون قبلاً چنین کاری نکرده بودم، مجبور بودم به سرعت یاد بگیرم که چطور از آن فناوری استفاده می کنیم. مجبور بودم نکات جنبی مربوزط به استفاده از این روش را هم یاد بگیرم. مثلاً هر وقت که می خواستم موقعیت دوربین را تغییر بدهم، روندی طولانی را باید طی می کردم تا همه اشیاء پیرامون دوربین سر جای خودشان قرار بگیرند و اطمینان حاصل می کردم که دوربین های شاهد نیز کارشان را درست انجام می دهند. ان فرایند بسیار زمان بر بود بنابراین کسب آمادگی یک نکته کلیدی بود.

تولید فیلم خیلی سریع انجام شد؟

+ بله، مخصوصاً وقتی مقایسه کنید با «آواتار» که تولیدش چهار سال طول کشید. من در ماه ژانویه 2010 (دیماه 1388) سر این کار آمدم و در آوریل (فروردین 89) پیش تولید را شروع کردم. در ماه ژوئن (خرداد) فیلمبرداری را شروع کردیم و فیلمبرداری را در سپتامبر (شهریور) به پایان بردیم  و بعد از آن هم مشغول مراحل فنی شدیم. همه افرادی که درگیر این فیلم بودند، تا پایان کار، هفت روز هفته و 18 ساعت در هر روز کار کردند. در ابتدا تاریخ 24 ژوئن (3 تیر) برای اکران در نظر گرفته شده بود ولی با آنکه خیلی زود به مراحل فنی رسیدیم، همه ما متوجه شدیم که برای تکمیل فیلم به زمان بیشتری نیاز داریم. چون یک فرایند طولانی لازم بود که افراد، از جمله خود من، به درکی از این فناوری برسند. خم رنگرزی نداشتیم که فیلم را آماده و بی نقص از داخلش بیرون بیاوریم. هر یک از نماها باید شش یا هفت پروسه را طی می کرد، از همان میمون اولیه شروع می کردیم و بعد او را پویانمایی و به یک میمون انیمیشن تبدیل می کردیم که نورردازی شده بود. بعد باید موهای تنش را اضافه می کردیم و برایش چشم می گذاشتیم و پرداختش می کردیم. وقتی قرار است 900 نما داشته باشید که انیماتورها حرکات انسان ها را می سازند، کار به اندازه کافی مشکل می شود، اما مشکلات ما بسیار بیشتر از آن بود. شامپانزه ها مثل اندی سرکیس نیستند. وقتی اندی چین به پیشانی و ابروهایش می انداخت، ترسیده به نظر می رسید، اما وقتی قرار بود این حالت چهره در یک میمون ترس را القا کند که ابروهای ضخیم تری دارد، همین حالت ممکن بود تهدید کننده و هراس آور به نظر برسد. بنابراین مجبور می شدیم طراحی مجدد انجام بدهیم که خیلی وقتمان را می گرفت. فکر می کنم حدود 900 نما و 1100 تا 1200 نمای جلوه های ویژه داشتیم.

یا امکان فیلمبرداری بر فراز مدلی از پل گلدن گیت به جای فیلمبرداری در یک صحنه بسته آزادی عمل بیشتری به شما می داد؟

+ داشتن امکان فیلمبرداری از بازی ها در فضای باز هم برای من تازگی داشت و هم برای شرکت وتا. این شرکت که بهترین اجرا کننده این نوع جلوه ها در تمام دنیا است هم به اندازه من توانست از این کار یاد بگیرد. ما باید یک «حجم» را در صحنه بیرونی فیلمبرداری زنده می ساختیم. فیلمبرداری در صحنه ای که طولش به 300 فوت می رسد، کار عظیمی است. تدارکات این صحنه چالش بزرگی است. شاید بپرسید چند بار (به علت مشکلات فنی) نمایی که فیلمبرداری کردیم خراب شد. اگر از من می پرسید، هیچ خرابی پیش نیامد. البته شاید یکبار به علت مشکلات فنی متوقف شدیم. واقعاً نتیجه خوبی است ولی البته یک خرده توقع را بالا می برد و آدم را لوس می کند. دیگر وقتی کوچکی تأخیری پیش می آمد، پیش خودم فکر می کردم: «چرا ما معطل شده ایم؟» (می خندد.) حسن بزرگ دیگر کار با وتا این بود که بیشترین تمرکز را  بر داستان و داستانگویی داشتم و کار با فناوری را به عهده خودشان گذاشته بودم. آنها عاشق کار با بازیگران و فیلمسازان هستند و فقط به فناوری نچسبیده اند، بلکه به دنبال استفاده از فناوری برای ساختن چیزی هستند که از لحاظ روایی متقاعد کننده باشد و کار پشت صحنه آنها را به خصیت هایی کاملاً ملموس تبدیل کند. زیبایی بازی گرفتن به روش کپچر در همین است و این یک روش انقلابی است. برای اولین بار در تاریخ سینما، ما می توانیم نقش شخصیت هایی را بازی کنیم که خودمان نیستند. مثل این است که بتوانیم بدنمان را به قالب یک عروسک خیمه شب بازی ببریم.

در صفحه ویکیپدیای شما نوشته شده که دوست ورنر هرتزوگ هستید.

+ خود من هم چند وقت پیش این مطلب را دیدم. فکر می کنم یکی از دوستانم یا یک نفر دیگر این را به عنوان شوخی نوشته است. به نظر من کار هرتزوگ واقعاً معرکه است اما متأسفانه خودم هرگز با او برخوردی نداشته ام.

                                   منبع: وال استریت جورنال

 


 

تعداد بازدید از این مطلب: 5783
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت : 10:44 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدی برفیلم :(خیزش سیاره میمونها)
نظرات

نقد فیلم :  

خیزش سیاره میمونها

Rise of the Planet of the Apes 

منبع : سایت نقدفارسی

کارگردان : Rupert Wyatt

نویسندگان : Rick JaffaAmanda Silver

بازیگران : James FrancoAndy SerkisFreida Pinto

خلاصه داستان : ماده‌ای که به منظور کمک به بهبود مغز انسان ساخته شده بود، بر روی یک میمون آزمایش می‌شود و از آن موجودی با هوشمندی بالا می‌سازد که رهبری گروهی از میمونها را بر عهده می‌گیرد...


 

images/stories/rooz/naghd/monkey/riseoftheplanetoftheapesmovie.jpg

 

 

منتقد: جیمز براردینلی 

 

خیزش سیاره میمونها تلاش کمپانی فاکس برای زنده کردن پروژه اقتباسی موفقی است که سالها قبل امتیاز آن را از انتشارت Livre de Poche برای کتاب سیاره میمونها خریداری کرده بود. اولین فیلم اقتباسی از این اثر پرفروش در سال ۱۹۶۸ به اکران در آمد. سپس سریالی تلویزیونی از روی آن ساخته شده و نهایتاً در سال ۲۰۰۱ ، Tim Burton نسخه دیگری از آن را به بازار عرضه کرد که با استقبال نسبتاً خوبی نیز مواجه شد. زمان داستان فیلم به قبل از نسخه ۱۹۶۸ بازمیگردد و در عین حال بسیاری از ماجراهای اضافه شده در نسخه تلویزیونی را نیز حدف کرده است. اما نکته جالب توجه این است که فیلم هیچ ارجاعی به نسخه Tim Burton نمیدهد. داستان ظهور سیاره میمونها به شکلی پرداخته شده است تا نحوه پیدایش میمون هوشمند و سیاره ای را که Charlton Heston (بازیگر نسخه اصلی) روی آن پا گذاشت را توضیح دهد و بتوان در آینده پروژه های دنباله سازی متعددی را بر اساس آن کلید زد. در واقع نگاه کمپانی فاکس در این پروژه کاملاً تجاری، هوشمندانه و آینده نگر است. ولی متاسفانه این هوشمندی در ساخت خود فیلم چندان دیده نمی شود.

images/stories/rooz/naghd/monkey/new-rise-of-the-planet-of-the-apes-poster-63483-00-470-75.jpgخیزش سیاره میمونها داستان نحوه شکل گیری یک نوع آخرزمان را بازگو میکند. منتهی به صورتی ناقص و عجولانه! بطوری که تنها پیامی تلگرافی در انتهای فیلم به بیننده میگوید که "و انسانها همگی از میان خواهند رفت..." (که البته دلیل خوبی برای ساخت سری بعدی در آینده خواهد بود). شاید بتوان گفت که فیلم سعی دارد مقصود اصلی خود را به صورت استعاری و نه مصداقی منتقل کند. صحنه هایی هرچند کوتاه، از یک سو به موضوع چالش ها و تعصبات نژادی می پردازد و از سویی دیگر از اینکه انسان سعی دارد جا پای خدا بگذارد و موجوات را دستکاری کند، انتقاد کرده و هشدار می دهد. حال آنکه در نسخه اصلی (سیاره میمونها) به موضوع اول به شکل کاملتری پرداخته میشود و فرانکنشتال نوشته Mary Shelly نیز در توضیح موضوع دیگر بهتر عمل میکند.

images/stories/rooz/naghd/monkey/rise-of-the-planet-of-the-apes-20110706112833126_640w.jpgبه گمان من نقش میمونها (شانپانزه، گوریل و ..) در فیلم بهتر از انسانها شخصیت پردازی شده است. جای سوال است که چرا کارگردان کار Rupert Wyatt بر روی این موجودات غالباً کامپیوتری بیشتر تاکید کرده است. آیا با توجه به موضوع اصلی داستان، این یک نکته مثبت است یا منفی؟ در هر صورت با اینکه بسیاری از صحنه ها از جمله اشتباهات مکرر دانشمندی به نام ویل رادمن (با بازی James Franco ) در راستای همین نوع شخصیت پردازی قرار دارد ولی میمونها فیلم بجز Caesar (میمون اصلی) تنها نقشهای حاشیه ای و کم اهمیت دارند.

images/stories/rooz/naghd/monkey/rise_of_the_planet_of_the_apes_bridge_2011_a_l.jpgبسیاری از اتفاقات فیلم ظهور سیاره میمونها برگرفته از نسخه اصلی و دنباله سازی آن (مخصوصاً سریالها) است. برای کسانی که داستان را میدانند، فیلم تنها یک اقتباس ساده و تکراری است ولی برای کسانی که تا بحال اسم "سیاره میمونها" را نیز نشنیده اند، فیلم بنظر شروعی موفق برای یک پروژه دنباله سازی است. ولی متاسفانه این کپی برداری تکه تکه از آثار پیشین، فیلمی مستقل و منسجم را نتیجه نداده است. در واقع انگار که در پایان فیلم همه چیزی متوقف میشود و هیچ توضیحی بیشتری در مورد بسیاری از شخصیتها و اینکه چه چیز در انتظار جهان آینده خواهد بود داده نمیشود. در مورد فیلمی مانند Harry Potter and Deathly Hallows Part one بیننده از روی عنوان متوجه میشود که حتماً قسمت دومی وجود دارد که به سوالات بی پاسخ در قسمت اول جواب دهد. ولی در اینجا هیچ ضمانت محکمی برای ساخت قسمت دوم در کار نیست.

images/stories/rooz/naghd/monkey/000000000samsung-i9001-galaxy-s-plus.jpgبا توجه به بازی ضعیف James Franco نامزدی وی برای اسکار بعید بنظر میرسد. او شاید در بازی در ساختار درام تخصص داشته باشد ولی با فیلمهای صرفاً سرگرم کننده مانند این نمیتواند دل تماشاگران معمول و سطحی سینما را بدست بیاورد. او در فیلم نقش دانشمندی را بازی می کند که سعی دارد درمانی برای آلزایمر، بیماری که پدرش (با بازی John Lithgow) نیز از آن رنج میبرد پیدا کند. ولی نهایتا به دارویی میرسد که مانند شمشیری دو لبه است. از یک سو هوش میمونی آزمایشگاهی را افزایش میدهد و از سویی دیگر ویروسی است مرگبار برای انسان. روزی بر اثر یک اتفاق این ویروس در میان انسانها بخش میشود . البته شایات ذکر است که زمان زیادی در فیلم به نحوه ی رشد این همه گیری اختصاص داده نمی شود. از سویی دیگر ویل به همراه دوست دختر جانورشناس اش کارولاین آرانها (با بازی Freida Pinto فیلم میلیونر زاغه نشین) بچه شانپانزه ای دستکاری شده بنام سزار (Andy Sirkis با مقدار زیادی گریم و جلوه های کامپیوتری!) را بزرگ میکنند. تا اینکه بخاطر عملی خشونت آمیز او را در قرنطینه ی میمونها به همراه تعداد زیادی شانپانزه، گوریل و غیره قرار میدهد. در آنجا مورد اذیت و آزار یکی از مسئولان و پسرش قرار میگیرد تا حدی که مصمم میشود به همراه دیگر میمونها گروهی را تشکیل داده، فرار کنند و سپس ....

images/stories/rooz/naghd/monkey/watch-rise-of-the-planet-of-the-apes-online.jpgخیزش سیار میمونها بیشتر فیلمی داستان محور است تا یک ژانر ماجرایی سرگرم کننده برای تابستان. تعداد صحنه های زد و خورد مانند نبرد انسانها و میمونها بر روی پل گلدن گیت که بخوبی از کار درآمده است، بسیار کم است. فیلمبرداری Andrew Lesnie در اکثر صحنه ها نظیر اولین نما که دوربین به درون جنگل آفریقایی شیرجه میرود، هنرمندانه و زیباست. صحنه پردازی نیز بسیار قوی است بطوری که بیننده بخوبی غرق عناصر دیداری، جلوه های ویژه، انفجارها و تصویرهای سه بعدی فیلم میشود.

images/stories/rooz/naghd/monkey/rise-of-the-planet-of-the-apes005.jpgالبته بسیاری از تصاویر فیلم به کمک گرافیک کامیپوتری ساخته شده که اغلب آنها به خوبی در کنار باقی تصویر واقعی قرار گرفته و مصنوعی بنظر نمیرسند. Andy Serkis که بازی در نقش کینگ کنگ را نیز کارنامه دارد با این کار مهارت خود را باز هم به اثبات رسانده است. بازی او در نقش سزار شباهت زیادی به کینگ گنک و گالوم ارباب حلقه ها دارد. این نحوه بازی به شانپانزه اجازه میدهد تا به صورت باور پذیری در مقابل شخصیت انسانی بازی کند تا حدی که سزار به تنها شخصیتی در فیلم تبدیل میشود که بینندگان با او همزادپنداری میکنند. البته نکته فنی جالب توجه و عجیب این است که بازی نقش میمون توسط یک انسان در حالی که شخصیتهای حیوانی به صورت سه بعدی خلق شده اند، چگونه انجام شده است؟!

ضعف عمده ظهور سیاره میمونها این است که قسمتی از یک داستان بلندتر (مانند سریال) به نظر میرسد تا یک فیلم کامل. سکانسهای بسیار خوبی مانند نبرد بر روی پل و تشکیل یک گروه اجتماعی توسط سزار وجود دارد اما تعداد نقشهای حاشیه ای زیاد است و تنها چند صحنه که شخصیتهای حیوانی در آن حضور ندارند، خوب از کار درآمده است. در کل باید گفت که فیلم حس کنجکاوری بیننده را برای دیدن ادامه داستان در دنباله بعدی تحریک میکند ولی نه تا حدی که برایش لحظه شماری کند.

منبع : نقد فارسی

مترجم: بهروز آقاخانیان

 

 

 

 

 

 

  •  
تعداد بازدید از این مطلب: 5744
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت : 9:1 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد فیلم کمدی( بیاین پلیس شیم!)
نظرات

                       نقدی بر فیلم کمدی :Let's Be Cops

          بیاین پلیس شیم!

                                 منبع :سایت نقدفارسی

 

کارگردان : Luke Greenfield

نویسندگان : Luke GreenfieldNicholas Thomas

بازیگران : Jake JohnsonDamon Wayans Jr.Rob Riggle

خلاصه داستان : ماجرا از این قرار است که دو دوست برای رفتن به مهمانی لباس افسران پلیس را می پوشند و در محله خود با این لباس ها محبوب می شوند. ولی وقتی با واقعیت هایی همچون گانگسترها و افسران فاسد روبرو می شوند، مجبور می شوند نشان های تقلبی شان را رو کنند و...

 

media/kunena/attachments/1598/LetsBeCops.jpg

 

 

منتقد: جولیدن-نشریه ورایتی (Variety) 

 

ترکیب مسخره بازی های ناهنجار و ضرب و شتم های خشن مشخصاً چیز خاص و منسجمی نیست و صحنه هایی که موجب خنده با صدای بلند می شوند هم در پرده ی سوم فیلم که به رونویسی نامرتب از فیلم «پسران بد ۳» شبیه است، آشکارا کمتر می شوند. با این وجود «بیایید پلیس شویم / Let’s Be Cops » بایستی در گیشه ی اواخر تابستان موفقیت کسب کند، حتی اگر این موضوع فقط به دلیل تریلر ها و تبلیغات تلویزیونی فیلم باشد که از صحنه های خنده دار پراکنده هوشمندانه نهایت استفاده را کرده اند. این فیلم یک کمدی فارس[۱] است که «لوک گرین فیلد» آن را کارگردانی کرده و به آدم های ناموفقی می پردازد که با وانمود کردن اینکه افسر گشت پلیس لس آنجلس هستند، عزت نفس خود را بالا می برند. فیلم که توسط معیارهای نامناسب درجه بندی R در دوره ی حاضر، تحت فشار قرار گرفته است، می توانست در اکران سینمایی خود و ادامه ی حیات اش در شبکه ی ویدئوی خانگی، به شکلی امکان پذیر از گروه مخاطبان هدف خود که مردان جوان هستند فراتر برود.

گرین فیلد و همکار فیلمنامه نویس اش «نیکولاس توماس» با به کار بستن طرح داستانی ای که به شیوه ای بسیار جدی تر در فیلم «عاشق مرد یونیفرم پوش هستم» - محصول ۱۹۹۳ ساخته ی کارگردان کانادایی «دیوید ولینگتون» - اجرا شده بود، نارضایتی دو نقش اول داستان را در صحنه ی ابتدایی فیلم به شکلی سر زنده نشان می دهند. رایان (جیک جانسون بازیگر سریال «دختر جدید») بازیکن فوتبال سابق دانشگاه که به دلیل مصدومیت های خود از رسیدن به لیگ ملی فوتبال جا مانده است، غرور آسیب دیده ی خود را با مربیگری برای بچه های محله - چه به این کار مایل باشند و چه نباشند- التیام می بخشد (البته زمانی که بدون شوق چندانی مشغول دنبال کردن حرفه ی بازیگری غیر موفق خود نباشد). تنها نقش اصلی او بازی در یک آگهی تبلیغاتی شاد و عجیب برای داروی تبخال است.

رفیق صمیمی و هم اتاقی او، جاستین (دیمون وایانز جونیور)، به شدت منتظر است تا به عنوان طراح بازی های ویدئویی موفقیتی کسب کند. اما او بعد از اینکه همکاران و سرپرست گستاخ اش بازی او را به نفع یک بازی تیراندازی جدید با شرکت پلیس های لس آنجلس کنار می زنند و رها می کنند، با حالتی تحقیرآمیز و بزدلانه گروه را ترک می کند. سرپرست او بیشتر به زامبی ها، ابر قهرمان ها و مأموران آتش نشانی علاقه مند است.

اتفاقاً جاستین برای بازی خود چند دست یونیفورم پلیس که کاملاً اصل به نظر می رسد تهیه کرده است. تصادفاً رایان هم به این فکر می افتد که در یک مجلس گردهمایی دوستان قدیمی، که او اشتباهاً فکر کرده است میهمانی لباس مبدل است، آن یونیفورم ها را بر تن کنند. خبر بد این است که این دو رفیق زمانی که در کنار همکلاسی های سابق و به شدت موفق خود قرار می گیرند، به شکلی دردناک از وضعیت خود به عنوان جوان های ۳۰ ساله ی بازنده و نگون بخت آگاه می شوند. خبر خوب هم این است که بعد از میهمانی این دو دوست متوجه می شوند که قدم زدن در لس آنجلس راه فوق العاده ای برای کسب احترام است و همچنین جذب کردن زن ها که البته اتفاقی نیست. این صحنه ها در بخش زیادی از فیلم وجود دارند که انتخاب بازیگران و بازی گرفتن از آنها ضربه ای بزرگ برای فیلم به شمار می رود.

رایان از شدت هیجانی که لباس های مبدل شان به وجود آورده است از خود بیخود می شود و پیش تر می رود و از سایت eBay یک ماشین پلیس قراضه تهیه می کند و جلیقه های ضدگلوله و چیزهای دیگری از این دست هم خریداری می کند، البته این کارها موجب ناراحتی روزافزون جاستین می شود. حواستان باشد که جاستین از اینکه با جا زدن خود به عنوان افسر پلیس گشت توجه جوزی (نینا دربوف) را، پیشخدمت زیبایی که می خواهد در هالیوود گریمور بشود، به خود جلب کرده خوشحال و راضی است. اما رایان مصر است که خودش و رفیق اش را، آن هم در حالیکه نه از پشتیبانی پلیس های واقعی برخوردارند و نه اسلحه ی واقعی دارند، در موقعیت های خطرناک قرار دهد، که برخوردهای تشدید شونده و خطرناک عصبی تری با یک گردن کلفت اروپایی (جیمز دی آرسی) و دار و دسته اش جزئی از این هاست.

جانسون از اینکه بر روی جنبه های نفرت انگیز شخصیت خود تأکید کند ترسی ندارد، حتی وقتی که به شکلی واضح و با موفقیت های پی در پی، سعی می کند در مقابل رفتار بد رایان خنده های صمیمی و دوستانه ای نشان دهد. پلیس قلابی بودن همیشه خوشایند نیست، و دلیل اصلی آن این است که در عین اینکه «بیایید پلیس شویم» یک فیلم کمدی است، تماشاگران به هیچ وجه از اینکه رایان مکرراً و آن هم به شیوه ای ابلهانه خودش و رفیق اش را در خطر مرگ قرار می دهد، نا آگاه نیستند. با این وجود جانسون همیشه موفق می شود مقداری از همدردی تماشاگران را به دست بیاور، به خصوص وقتی که بی فایده گی و سستی رایان در تضاد با خصوصیات شریرانه ی صریح دی آرسی، رئیس تبهکاران، نمایش داده می شود.

سهم اعظم فعالیت های فیزیکی و موقعیت های خنده دار و عکس العمل های عصبی مناسب، نصیب وایانز می شود و خنده دارترین صحنه ی فیلم را رقم می زند که در آن جاستین خود را جای خلافکاری می زند که به واسطه ی خالکوبی ها و موهای آشفته و استفاده از آهن قراضه هایی براق در اتومبیل اش بقیه را فریب می دهد و مجبور است با اثرات ثانویه ی امتحان کردن شیشه کنار بیاد.

«بیایید پلیس شویم» تعداد زیادی از بازیگران مکمل را در خود دارد که در نقش های خنده دار گسترده ای بازی اغراق شده ای ارائه می کنند. «کیگان مایکل کی» در نقش تبهکار ضد انگلیسی ای که ایده ی بازی در نقش یک پلیس مخفی را در جاستین به وجود می آورد، به خوبی به چشم می آید. اما گرین فیلد روی نقش آفرینی های تحت فشار تر فیلم توسط دی آرسی و «راب ریگل» (به کارگیری او به عنوان یک پلیس واقعی که نشان می دهد همدستی ارزشمند برای دو نقش اصلی است، انتخاب خوبی بوده) حساب می کند تا احساس ترس و تهدیدی را که در ورای مسخره بازی ها وجود دارد، بالا ببرد.

اشارات تصویری و داستانی به تریلر های جدی ( البته نه خیلی جدی) با حضور پلیس و آدم کش ها در فیلم وجود دارد که شامل گریزی به فیلم «سگ های انباری» هم می شود. البته با اینکه بعضی از صحنه های خنده دار به شکلی بی شرمانه توهین آمیز هستند، سازندگان فیلم مراقب اند که روی نام خانوادگی چینی ای که جاستین موقع نقش بازی کردن به کار می برد، زیاد مانور ندهند. البته وقتی جاستین در تنها فرصت خود لهجه ی چینی مسخره ای به کار می برد، بلافاصله معذرت خواهی می کند. شوخی ای در کار نیست.

ارزش های تکنیکی فیلم ماهرانه و یکدست هستند و ترانه های پاپی که در موسیقی متن فیلم شنیده می شود با دقت و درک مناسبی انتخاب شده اند. از قبل خبر داشته باشید: بعد از این فیلم و فیلم «این پایان کار است» ، به نظر می رسد که گروه موسیقی پاپ « Backstreet Boys» قرار است دوباره در دنیای موسیقی جای ثابتی پیدا کنند.

------------------------

[۱] فارس، شکلی از کمدی است که در آن شخصیت های اغراق شده در موقعیت های اغراق آمیز قرار می گیرند.

                                                                                                                                                                                                                                                                              مترجم: الهام بای

 

 

 



تعداد بازدید از این مطلب: 6213
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت : 8:40 بعد از ظهر | نویسنده : م.م

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

اطلاعات کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
درباره ما
تقدیم به عزیز سفرکرده ام (فاطمه) .گرچه ناگهان مراتنها گذاشتی ولی به دیداردوباره ات امیدوارم،درلحظه موعودی که ناگهان میآید. --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- د رقرونی هم دور وهم نه چندان دور( ایران )باوجود نشیب و فراز های تاریخی بسیارش در بازه های زمانی مکرر،همواره ابرقدرتی احیا شونده و دارای پتانسیل و استعدادبالا برای سیادت برجهان بود .کشورما نه تنها از نقطه نظرقابلیتهای علمی و فرهنگی ،هنری ،ادبی و قدرت نظامی یکی از چندتمدن انگشت شماری بود که حرف اول را دردنیاهای شناخته شده ی آن زمانها میزد، بلکه در دوره هائی طلائی و باشکوه ،قطب معنوی و پرجلال و جبروت جهان اسلام نیز بشمار میرفت . در عصر جدید که قدرت رسانه بمراتب کارآمد تر از قدرت نظامیست باید قابلیتهای بالقوه و اثبات شده ایرانی مسلمان را برای ایجاد رسانه تعالی بخش،درست و کارآمدبه همه یادآوری نمودتا اراده ای عظیم درهنرمندان ما پدید آید درجهت ایجاد (سینمای متعالی)و پدیدآوردن رقیبی متفاوت و معناگرا برای سینمای پوچ ،فاسد و مضمحل غرب و شرق نسیان زده و بالاخص " غول هالیوود"که برکل جهان سیطره یافته است.شاید بپرسید چرا سینما؟...جواب این است : سینما تاثیر بخش ترین رسانه در عالم است و باآن میتوان وجود معنوی انسانها را تعالی دادویا تخریب کرد...و متاسفانه تخریب کاریست که در حال حاضر این رسانه با عمده محصولات خودبه آن همت گماشته است و تک و توک محصولات تعالی بخش آن همیشه در سایه قراردارندو بخوبی دیده نمیشوند چون جذابیت عام ندارندو قادر به رقابت با موج خشونت و برهنه نمایی موجودنیستند. دادن جذابیت و عناصر لذت بخش نوین و امتحان نشده بدون عوامل گناه آلود به محصولات تصویری بگونه ای که بتواند بالذات ناشی از محصولات سخیف و ضد اخلاقی رقابت نماید کاریست بس پیچیده که نیازمند فعالیت خالصانه مغزهای متفکر ومبتکراست و من فکر میکنم این مهم فقط از عهده هنرمندان و متفکران ایرانی برخواهد آمد و شاید روزی که من نباشم محقق گردد...شاید
منو اصلی
موضوعات
لینک دوستان
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 193
:: کل نظرات : 70

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 25

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1947
:: باردید دیروز : 59
:: بازدید هفته : 5275
:: بازدید ماه : 26836
:: بازدید سال : 152601
:: بازدید کلی : 655955
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان CINTELROM و آدرس cintelrom.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.